چرا خاتمالشعرا برای جامی لقب مناسبی است؟
به گزارش خبرگزاری مهر، چهاردهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره جامی به «مناقشه خاتمیّتِ جامی در شعر کلاسیک فارسی» اختصاص داشت که با سخنرانی قدرتالله طاهری در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در این نشست طاهری به تفصیل درباب چگونگی آغاز دستگاه شعر فارسی، اثرات عمیق حمله مغول و نقش و جایگاه جامی در پایان عصر سرزندگی شعر کلاسیک فارسی پرداخت.
طاهری در یک نگاه کلی به بحث مورد نظر پرداخت و گفت: رودکی به عنوان «آدمالشّعرا» نقش «پدر» شعر فارسی را دارد و عنوان «خاتمیّت» هم به جامی میرسد. شاید چنین دیدگاهی بر اساس نظریهای شعرشناسانه طرح شده است. برای تبیین این مسأله، میتوان از نظریهی «انقلابهای علمی» توماس کوهن کمک گرفت. بنا بر این نظریه، هر نظامی بر اساس قواعد و فرایندی چهارمرحلهای (پیش علم، علم عادّی، بحران و انقلاب) ایجاد میشود و از بین میرود.
"بنا بر این نظریه، هر نظامی بر اساس قواعد و فرایندی چهارمرحلهای (پیش علم، علم عادّی، بحران و انقلاب) ایجاد میشود و از بین میرود"بر این اساس، شعر فارسی در فاصلهی فروپاشی نظام سیاسی، دینی و معرفتی ساسانی تا برآمدن دولتهای نیمهمستقل ایرانی در نیمهی قرن سوم، دورهی «پیش علم» خود را آغاز و با رودکی و بنیان نهادن «پارادایمهای اصلی شعر فارسی» وارد دوران «علم عادی» شده و بعد از حملهی ویرانگر مغول و فروپاشی مراکز تولید و تداوم فرهنگ، نشانههایی از دوران «بحران» آن نمایان شده و این بحران بهویژه از قرن دهم تا چهاردهم ادامه یافته و در عصر مشروطه وارد دورهی «انقلاب» شده است. با این طرح، جامی آخرین عضو اصیل سلسله شاعران فارسی با پارادایمهای اصلی آن است و عنوان خاتمیتی که به او دادهاند، پُربیراه نیست.
چرا خاتمالشعرا نام دقیقی برای جامی است؟
در تاریخ ادبیات ما به این مساله اشاره میشود که جامی «خاتمالشعرا» است. این عنوان نیاز بررسی نقادانه دارد. من بحثم را در چند گام پیش میبرم. سوال اصلی این است که در ذهن تاریخنگاران چه مسالههایی وجود داشته که این عنوان را انتخاب کردهاند؟ به این مساله دو پاسخ میتوان داد؛ پاسخ نخست این است که این نامگذاری مبنایی فلسفی، ادبی یا پاسخی زیباشناختی دارد.
مبنای فلسفی ادبی از اینجا نشأت میگرفت که خاستگاه شعر را به امری متافیزیکی نسبت میدادند. در فرهنگ یونانی خاستگاه شعر الاهگانی خاص بودند یا در فرهنگ عربی شیاطین منبع الهام شاعران بودند. در این منطق، شعر را به تجربهای نزدیک به آن یعنی وحی حواله میدادند و در کنار وحی تفسیرش میکردند. نتیجه این رویکرد این است که گویی جریان نبوت و جریان شاعران نوعی اینهمانی با هم دارند. شاهد ابیاتی درباره این موضوع نیز هستیم.
"مبنای فلسفی ادبی از اینجا نشأت میگرفت که خاستگاه شعر را به امری متافیزیکی نسبت میدادند"به همین دلیل شعر نیز مانند نبوت باید به خاتمیت برسد. بر طبق این قیاس رودکی و جامی اول و خاتم شاعران هستند.
فرض این است که در ذهن عنوانگذاران، حدس یا تصوری وجود داشته است درباره اینکه رودکی بنای استواری در شعر فارسی ساخته که بر ستونهای محکمی بنیان نهاده شده است. بعد از رودکی تا جامی، همه شاعران ساکنان این بنای استوار بودهاند. این بنا بر چه چیزهایی بنا شده است؟ چرا شاعران پس از جامی در این بنا جای ندارند؟ بحث من درباره همین خواهد بود که چرا بعد از جامی کسی در این بنا جای نمیگیرد و اینکه چرا خاتمالشعرا نام دقیقی برای جامی است.
همه دانشمندان به اصالت پارادایم باور دارند
برای تفسیر این مبنا من سراغ نظریه تامس
کوهن رفتم که یکی از فیلسوفان مهم است. او در کتاب ساختار انقلابهای علمی ادعا میکند که وقتی نظامهای علمی را مطالعه کرده به یک سری قواعد رسیده است؛ به نظر میرسد که تحولات علمی از قوانینی خاص پیروی میکنند که درباره علوم طبیعی و انسانی صادق است.
قاعدهای که او کشف میکند این است که هر نظام علمی دارای چهار مرحله است؛ پیشعلم، علم عادی، بحران و انقلاب. هر نظامی میخواهد ایجاد شود از این چهار مرحله عبور میکند. پس از انقلاب این جریان دوباره تکرار میشود.
او میگوید که منطق تحولات علمی در هر جامعهای رخ نمیدهد و دو پیش فرص دارد؛ اولی اینکه باید تغییر مبانی معرفتشناختی عمیقی در جامعه ایجاد شود. پیش فرض دوم این است که امور مستحدث و طرح نیازهای کلی در جامعه به وجود آمده باشد. کوهن برای این مراحل ویژگیهایی تعریف میکند.
"در فرهنگ یونانی خاستگاه شعر الاهگانی خاص بودند یا در فرهنگ عربی شیاطین منبع الهام شاعران بودند"در دوره پیش علم سه اصل حاکم است؛ هیچ اتفاق نظری میان دانشمندان آن عرصه وجود ندارد. اصل دیگر این است که دانشمندان بر اساس آزمون و خطا به این نتیجه میرسند که تلاش فردی نتیجه نمیدهد و به همگرایی نسبی میرسند و تلاش میکنند به بنیان مشترک برسند. این بنیانها پارادایم نام دارند. وقتی پارادایمها شکل میگیرند وارد علم عادی میشویم.
علم عادی نیز دارای ویژگیهایی است؛ اصول آن مشخص هستند. دارای انسجام و همگرایی است.
دانشمندان همدلی و همراهی دارند. ویژگی بعدی این است که همه دانشمندان به اصالت پارادایم باور دارند و برای همین تلاش میکنند تا علم را توسعه ببخشند. این مرحله تا هر زمانی که پاسخگوی نیازها باشد، مسلط است. کوهن
هیأت بطلمیوسی را مثال میزند که میتوانست پاسخهای جهان مسیحی را بدهد اما زمانی با چالش مواجه شد و شکست خورد.
در دوره بحران ناکارآمدی پارادایم برای دانشمندان نمایان میشود. در این مرحله دانشمندان به دو مرحله تقسیم میشوند و برخی به دفاع از پاردایم میپردازند و برخی به نقد آن.
"در این منطق، شعر را به تجربهای نزدیک به آن یعنی وحی حواله میدادند و در کنار وحی تفسیرش میکردند"در دوره انقلاب حملههای شدید به پارادایم آغاز میشود. پارادایمها به بن بست میرسند. به تدریج پارادایمهای رقیب ظهور پیدا میکنند. از این آشفتگی، نظام جدید ظهور میکند.
بعد از حمله اعراب به ایران، آیا مراحل کوهن اتفاق افتاده بود؟ فکر میکنم هر دو پیشفرض رخ داده بود. ایران اولین کشوری بود که با جامعه نوظهور عربی آشنا شد و بعد از جنگهای طولانی نهایتاً ایران، نظام سیاسی خودش را کنار گذاشت و زیر سیطره حکومت اموی قرار گرفت.
معرفت دینی خود را نیز جایگرین کرد. تفاوتهای عمیقی میان زرتشت و اسلام وجود دارد اما با وجود این مبنای متفاوت، ایرانیان میخواستند تا ضمن پذیرش باور دینی جدید، فرهنگ خاص خود را نیز حفظ کنند. از اینجا پیش فرض دوم کوهن درک میشود.
تلاش برای بنیانگذاری شعر و موفقیت رودکی
ما از این دو قرن متنهای مکتوب نداریم اما جامعه ایرانی ساکت نبوده است. ابتدا در سیاست، دولتهای محدود مانند طاهریان و صفاریان به وجود میآیند و در دل همین تلاش برای برپایی بنیانهای سیاسی، بنیانهای ادبی نیز ساخته میشود. چگونه شد که شاعری مانند رودکی ایجاد شد؟ در حالی که قبل از رودکی شاعرانی هرچند کم تعداد وجود داشتهاند.
"نتیجه این رویکرد این است که گویی جریان نبوت و جریان شاعران نوعی اینهمانی با هم دارند"رودکی پا به پای ایجاد ساختار سیاسی، بنای زیباشناختی ادبی نیز متناسب با زمان خودش ایجاد میکند. حتی حدسهایی هست که رودکی خود از گوسانهای ایران باستان بوده است. بعید نیست که رودکی میراث باستانی شعر ایرانی را با شعر عروضی عربی ترکیب کرده باشد.
بنابراین مرحله پیش علم شعر فارسی را اینطور میخوانم؛ از بدو سقوط ایران باستان تا برآمدن سامانیان این دوره آغاز میشود. مشخصههای ابیات این دوره اعوجاج زبانی، ناراستی در وزن و قافیه و پراکندگی اندیشهها و سطحیبودن نظام ادبی شعر است. در این دوره شاهد تلاش برای بنیانگذاری شعر هستیم و در نهایت رودکی موفق میشود که این بنا را بسازد.
مرحله دوم شعر فارسی از نیمه دوم قرن سوم تا قرن نهم ادامه دارد.
مشخصههای این دوره شامل پارادایمهای اصلی است. نظم و انسجام ادبی علی رغم تفاوتهای جغرافیایی و فرهنگی و موضوعی وجود دارد. اصل بعدی همگرایی شاعران است؛ شاهد روابط بینمتنی هستیم که نشاندهنده وفاق شاعران است. شاهد باور عمیق به پارادایمهای شعر فارسی هستیم و هیچ کس از پارادایم خارج نیست.
چه شد که در این نظام ادبی بعد از جامی کسی پذیرفته نشد؟
اولین و مهمترین پارادایم شعر فارسی، نظم اندیشگانی است. حاکمیتهای سیاسی اندیشههایی را تولید میکردند نظامهای حاکم ایدئولوژیهای خود را ترویج میدهند و از این طریق بر نهادها تأثیر میگذارند.
"قاعدهای که او کشف میکند این است که هر نظام علمی دارای چهار مرحله است؛ پیشعلم، علم عادی، بحران و انقلاب"اندیشههای مرکزی آنها در مسیر سیاست حاکم حرکت میکند. شعرهای مدحی از رودکی آغاز میشوند و در محتوایشان تفاوتی با هم ندارند. شاعران اندیشههای سیاسی حاکم را بازتولید میکردند. پایگاههای علمی نیز در شعر تأثیرگذار بودهاند. بخشی از تفکر آنجا شکل میگرفت و این تفکرات مجموع دانشهای زمانه بودند.
محصول چنین دانشهایی میشد شعر کسانی مانند خاقانی یا انوری. مراکز تولید علم و فرهنگ بر اندیشه شاعران تمرکز داشت. سومین مرکز تولید اندیشه، حوزه شریعت بود. حوزه شریعت میتوانست شامل مساجد، تکایا و مدارس دینی باشد. اینها نیز مرکزگرایانه عمل میکردند و اجازه نمیدادند که کسی از چهارچوب بیرون بزند.
"پس از انقلاب این جریان دوباره تکرار میشود.او میگوید که منطق تحولات علمی در هر جامعهای رخ نمیدهد و دو پیش فرص دارد؛ اولی اینکه باید تغییر مبانی معرفتشناختی عمیقی در جامعه ایجاد شود"شاعران مبلغان آن تفکر میشدند؛ مثلاً ناصرخسرو در این نگاه تعریف میشود. مرکز فکری دیگری به نام خانقاه نیز وجود داشت که اندیشه تولید میکرد که مؤثر بود. ما با بررسی آثار شاعران به انسجام فکری آنها میرسیم. این نظم اندیشگانی پارادایم شعر کلاسیک ما بوده است.
پارادایم دوم اصل تساوی مصراعها است. گفته میشود این اصل از فرهنگ عربی گرفته شده است.
شاعری شعری نگفته است که تعداد هجاهای دو مصراع تفاوت اساسی داشته باشند. این اصل تا دوره مشروطه تخطیناپذیر است. اصل بعدی اصل موسیقی است؛ یعنی بحث قافیه. چیزی به نام امر متعین در شعر وجود ندارد.
چه شد که در این نظام ادبی بعد از جامی از کسی پذیرفته نشد؟ فرض من این است که با حمله مغول شهرهای نوار شمالی ایران نابود میشوند. مراکز تولید اندیشه در این دوره با خاک یکسان میشوند.
"اصل دیگر این است که دانشمندان بر اساس آزمون و خطا به این نتیجه میرسند که تلاش فردی نتیجه نمیدهد و به همگرایی نسبی میرسند و تلاش میکنند به بنیان مشترک برسند"اصل پارادایمی اول بعد از قرن هفتم دیگر امکان تداوم نداشت. شاید این سوال پیش بیاید که پس چرا کسانی مانند حافظ در قرنهای بعدی ظهور کردند؟ به این دلیل که مناطقی مانند فارس از موج اول حمله مغول در امان ماند. مولوی نیز در جایی امکان بالیدن داشت که تا مغولها به آن برسند در امان مانده بود. حمله مغول مراکز تولید اندیشه را نابود میکند. کاخ بلند شعر فارسی اولین پارادایم خود را از دست میدهد.
شاعران پس از جامی این ویژگی را ندارند.
نکته آخر این است که در دوره معاصر نیز این سنت آدمیت رودکی و خاتمیت جامی ادامه پیدا میکند و کسانی که با آن مخالفت میکنند بسیار کم هستند. این لقب آگاهانه به جامی داده شده است و بر اهمیت بازتولید سنت شعر کلاسیک فارسی در دوره مغول تاکید دارد.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران