قسمت هفده سه سکه - اوچ کروش

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت هفده ۱۷۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۱۷

اوچ کروش

کاناپه ۱۷

عکسهای دو نفره ی نریمان و بایبارس در محوطه ی بزرگ جلوی خانه ی کارتال پخش می شود. کارتال یکی از عکسها را برمی دارد و با عصبانیت به نریمان می گوید:« اینی که توی عکسه کیه عمه؟» نریمان با بغض می گوید:« منم.» کارتال که می داند مرد توی عکس بایبارس است می پرسد:« این عکس کی گرفته شده؟» نریمان جواب می دهد:« سال نود و هشت.» در این لحظه شاهین و لیلا و هالیده هم با شنیدن سر و صداها به حیاط آمده اند. کارتال گریه اش می گیرد و با بغض و نفرت رو به نریمان می گوید:« یعنی همون سالی که اون بلاها سر بابام اومد و بچگی من نابود شد تو با اون مرد بودی؟ با کسی که اینهمه بلا سرمون آورد؟» نریمان که به من و من افتاده نمی داند چگونه همه چیز را تعریف کند و فقط می گوید:« من کاری نکردم پسرم...گولم زد.» کارتال حرف او را قبول نمی کند و می گوید:« سالها یه مار رو توی آستینمون داشتیم. تو کی هستی؟ تو دیگه خانواده ی ما نیستی . از اینجا برو.» و قبل از اینکه نریمان بتواند کاری کند وارد خانه می شود و در را قفل می کند.

"   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت هفده ۱۷۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۱۷ اوچ کروشکاناپه ۱۷عکسهای دو نفره ی نریمان و بایبارس در محوطه ی بزرگ جلوی خانه ی کارتال پخش می شود"نریمان به سمت لیلا و شاهین می رود تا شاید آنها مثل کارتال رفتار نکنند و به حرفهایش گوش بدهند اما شاهین و لیلا هم بدون حرف زدن با او وارد خانه می شوند. در تمام این مدت کمیسر افه که لیلا را تعقیب کرده از پشت دیوار شاهد این صحنه ها است. نریمان که دیگر جایی برای ماندن ندارد از خانه خارج می شود و با گریه کوچه های محله را پشت سر می گذارد. حُسنی یکی از پیرمردان محله برای اینکه از او محافظت کند تعقیبش می کند. نریمان به یک ایستگاه اتوبوس می رود و همانجا بی هدف می نشیند.

کمی بعد ماشین بایبارس کنار او متوقف می شود. بایبارس پیاده می شود و در ماشین را برای نریمان باز می کند و به او می گوید:« اینبار انتخاب درستو بکن بیریجیک. خانواده ی خودتو انتخاب کن.» نریمان یک سیلی به صورت او می زند و بعد توی ماشین می نشیند. حسنی که شاهد این صحنه است تعجب می کند.

بایبارس نریمان را به خانه ای معمولی در وسط شهر می برد. نریمان به محض رسیدن به خانه بهانه ی پسرش را می گیرد و می گوید که دوست دارد او را ببیند.

"از اینجا برو.» و قبل از اینکه نریمان بتواند کاری کند وارد خانه می شود و در را قفل می کند"بایبارس از او می خواهد که فعلا استراحت کند. وقتی او چهره ی درمانده و ناراحت نریمان را می بیند می گوید:« می ترسی؟» نریمان نگاه معناداری به او می اندازد و بایبارس جواب خود را می دهد و می گوید:« نمی ترسی... چون می دونی تنها کسی هستی توی دنیا که هیچ وقت بهش آسیب نمی زنم.»

عمو حسنی که نگران نریمان شده به خانه ی کارتال می رود و چیزهایی که دیده را برای کارتال تعریف می کند. کارتال عکس دونفره ی بایبارس و نریمان را نشان حسنی می دهد و می گوید:« مردی که عمه م باهاش رفت این بود؟» حسنی می گوید:« اره همین بود فقط یکم مسن تر.» کارتال با فهمیدن این موضوع بیشتر از دست نریمان عصبانی می شود. صبح روز بعد سر میز صبحانه کارتال سعی می کند نبودن نریمان را عادی نشان دهد.

شاهین به رفتن نریمان اعتراض می کند و با کارتال جرو بحث می کند. او می گوید:« بدون اینکه سر و ته ماجرا رو بفهمی زنی که مثل مادرمون بود رو بیرون کردی.» دعوای آنها بالا می گیرد و کارتال به صورت شاهین سیلی می زند و به او می گوید:« هر وقت تونستی یه زندگی مستقل تشکیل بدی اون وقت کار خودتو بکن. تا زمانی که زیر چتر من زندگی می کنی مجبوری از قوانینم پیروی کنی. نریمان خانم دیگه حق نداره پاشو توی این خونه بذاره و کسی هم حق نداره دنبالش بره.»

کارتال برای خودنمایی در رستوران بهار با کورکماز و آزاده قرار ملاقات می گذارد. کورکماز کیفی پر از پول به کارتال می دهد و می گوید:« گفته بودی پنجاه درصد سودمو می خوای .

"نریمان به سمت لیلا و شاهین می رود تا شاید آنها مثل کارتال رفتار نکنند و به حرفهایش گوش بدهند اما شاهین و لیلا هم بدون حرف زدن با او وارد خانه می شوند"اینم سهمت.» کارتال می گوید:« من گفتم پنجاه درصد ولی نگفتم پنجاه درصد چی....من می خوام شریکت بشم و توی پنجاه درصد هرچی که داری سهیم بشم.» کورکماز با صدای بلند می خندد و بعد با عصبانیت می گوید:« تو توی سطحی که بخوای شریک من بشی نیستی.» کارتال آزاده را نشان می دهد و می گوید:« اما اون هست.» آزاده هم موذیانه لبخند می زند. کارتال می گوید:« من می تونم جنسهای تورو به پلیس بدم و بگم اینا مال کورکمازن... یا مثلا اونا رو به صاحبشون نرسونم و اونا هم یه تیر توی مغزت خالی کنن...خودت انتخاب کن.» کورکماز که فهمیده آزاده باز هم برای اموال او نقشه کشیده عصبانی می شود. توافق آنها فعلا به جایی نمی رسد.

وقتی کارتال می خواهد از رستوران برود بهار که تقریبا حرفهای آنها را شنیده سراغش می رود و توصیه می کند که با آزاده و کورکماز وارد بازی نشود چون آنها می توانند با یک حرکت او را از دور خارج کنند. کارتال به حرف او اهمیتی نمی دهد و برگه ی دادخواست طلاق را به دستش می دهد و می رود.



بهار که دلش نمی آید کارتال آسیب ببیند به لیلا زنگ می زند و به او می گوید:« کورکماز دنبال داداشته....خودم شنیدم که می گفت تعقیبش کنن و تا زمانی که جای جنسهارو نفهمیدن کاری باهاش نداشته باشن اما اگه جای جنسهارو بفهمن کارتال رو می کشن.»لیلا سراغ سشو می رود و سراسیمه از او می پرسد:« جنسا کجان؟»

کارتال به سمت چایخانه ای که به دستور خودش برای رد گم کنی وسط محله ساخته اند می رود تا به جنسها سر بزند. ناگهان یکی از افراد کورکماز در لباس رفتگر اسلحه ای رو سر او می گذارد. همان موقع چند ماشین آنجا می ایستد و کورکماز و افرادش از انها پیاده می شوند. کورکماز مطمئن است که جنسهارا پیدا کرده است. یکی از افراد کورکماز نگاهی به داخل کشتی تزیینی می اندازد و می گوید:« هیچی این تو نیست.» چهره ی کورکماز درهم می رود و کارتال که خودش را آخر خط می دید نفس راحتی می کشد.

"نریمان که دیگر جایی برای ماندن ندارد از خانه خارج می شود و با گریه کوچه های محله را پشت سر می گذارد"او با نگاه کردن به چهره ی خوشحال لیلا متوجه ماجرا می شود. ناگهان مردم محله برای زهر چشم گرفتن از کورکماز طبلها و قابلمه ها را به صدا درمی آورند و دور کورکماز حلقه می زنند. کارتال کورکماز را تهدید می کند و کورکماز دست خالی از آنجا می رود.

به دستور کارتال قمارخانه ی شاهین به مسعود داده می شود. وقتی شاهین برای اعتراض در مقابل مسعود می ایستد افراد مسعود او را کتک می زنند و از قمارخانه بیرونش می کنند. روشن سعی می کند در این لحظات کنار شاهین باشد چون نگران است که شاهین باز هم برای گرفتن انتقام به کارتال خیانت کند.



افه که برای عملیات دستگیر کردن کورکماز و آزاده و کارتال برنامه ریزی می کند از چتین می خواهد که جای معامله ی کورکماز و خارجی ها را بفهمد. چتین برای فهمیدن جای معامله سراغ آزاده می رود. آزاده دلیلی برای باج دادن به او نمی بیند اما چتین که همیشه برگ برنده ای در دست دارد الماس با ارزشی که از آزاده دزدیده را نشان می دهد و می گوید:« هنوزم نمی خوای جای معامله رو بگی؟»

شاهین با ناراحتی به خانه می رود تا لباس خونی اش را عوض کند. اوکتای که صدای او را شنیده با چهره ای درهم و خواب آلود وارد اتاق او می شود. شاهین که خیال می کند اوکتای برای پرسیدن حالش به انجا امده خوشحال می شود و توضیح می دهد که حالش کاملا خوب است اما اوکتای به او می گوید:« مشروبم تموم شده پسرم.

"بایبارس پیاده می شود و در ماشین را برای نریمان باز می کند و به او می گوید:« اینبار انتخاب درستو بکن بیریجیک"می خری برام؟» شاهین دلسرد و ناراحت از خانه بیرون می رود.

نریمان با هر بار باز و بسته شدن در خروجی خانه امیدوار است که پسرش داخل شود اما هربار بایبارس را می بیند و از او می خواهد که پسرش را به آنجا بیاورد. بایبارس می گوید:« نگران نباش بیریجیک. می یارمش.» او در پارک جلوی خانه با یکی از افرادش ملاقات می کند. آن مرد به بایبارس می گوید:« یه عملیات پلیسی علیه مون انجام می شه. فهمیدم که کمیسر افه بالاسر این عملیاته.

وقتی افه رو تعقیب می کردیم اتفاقی کنارش چتین رو هم دیدیم. متاسفانه چتین با افه کار می کنه.»

فرهان همچنان در خانه ی راغب زندگی می کند و از اینکه گذشته ی نریمان آشکار شده و همه او را ترد کرده اند خوشحال است. او راغب را مجبور می کند که با عمو حسنی حرف بزند و شرایظش را عادی نشان بدهد. راغب اطاعت می کند و در بین گفت و گوی او و عمو حسنی، عمو حسنی ماجرای نریمان را تعریف می کند و از صحبتهای آنها فرهان هم متوجه می شود که نریمان با بایبارس رفته است.

افه و چتین در کافه ای نزدیک ساحل با هم قهوه می نوشند و درمورد کارهایشان حرف می زنند.

"خانواده ی خودتو انتخاب کن.» نریمان یک سیلی به صورت او می زند و بعد توی ماشین می نشیند"بعد از رفتن افه در یکی از کوچه های اطراف چند ماشین چتین را محاصره می کنند و بایبارس از یکی از ماشینها پیاده می شود و به سمت چتین می رود. او به چتین می گوید:« همیشه می خواستی مادرتو ببینی. مادرت پیش منه، می خواد تورو ببینه.» چتین باور نمی کند. بایبارس می گوید:« نقشه های افه رو به هم بزن تا تورو به مادرت برسونم. اگه این کارو نکردم تو هم از اون چیزی که از عرفان قهرمان گرفتی و برای از بین بردن من کافیه استفاده کن.» چتین که متوجه جدیت بایبارس شده نفس عمیقی می کشد و بعد می گوید:«عملیات افه سازمانیه و مدیرش هم توی کار دست داره.

یعنی این مسئله رو راحت نمی تونی تموم کنی. باید یه قربانی بدی.» بایبارس می گوید:« می دونم کیو قربانی کنم.» چتین می گوید:« اگه منظورت کارتاله که کار سختیه. افه حمله رو توی محله انجام می ده و وقتی کارتال دستگیر بشه خیلی از مردم محله حاضرن خودشونو بخاطر اون قربانی کنن. نمی تونن کارتالو ببرن زندان.» بایبارس می گوید:« خب منم یه جوری برنامه ریزی می کنم که کارتال از چشمشمون بیفته.»

افه به بار محل کار لیلا می رود و از او می خواهد که به دیدن خاله سمیحا که خیلی مشتاق است او را بیند بیاید. لیلا که دیگر نمی خواست افه را بیند وقتی می فهمد که خاله سمیحا سرطان دارد تصمیم می گیرد همراه افه به ملاقات او برود.

"حسنی که شاهد این صحنه است تعجب می کند.بایبارس نریمان را به خانه ای معمولی در وسط شهر می برد"آنها به بیمارستان می روند و سمیحا از دیدن لیلا ذوق زده می شود و او را عروسم صدا می زند. آنها مدتی با هم گپ می زنند و سمیحا بعد از اینکه حرفهای افه و لیلا درمورد رابطه شان را می شنود به هردو توصیه می کند که از عشقشان نگذرند چون زندگی خیلی کوتاه است.

شاهین تنها در میخانه نشسته که ناگهان بایبارس وارد آنجا می شود و مقابلش می نشیند. شاهین با دیدن بایبارس جا می خورد و او را می شناسد چون قبلا در عکس نریمان چهره ی او را دیده است. بایبارس به شاهین می گوید:« ازت می خوام کنار من باشی.

توی زندگیت یه بارم که شده اون سمتی باشی که پیروز می شه.» شاهین با ناامیدی می گوید:« من به وقتش کنار مسعود و نزیح هم بودم اما هر دو از کارتال شکست خوردن. من دیگه این بازی رو ول می کنم و با کارتال درگیر نمی شم چون حساب بین من و اون هیچ وقت صاف نمی شه.» بایبارس می گوید:« اگه نظرت عوض شد اون حساب همین امشب صاف می شه.»

در محله ی چینگراکلی، یکی از کسانی که در لیست سیاه فرهان بود درحال حاضر تحت حمایت و محافظت افراد کارتال است. آن مرد چند روزی است در خانه اش پنهان شده و نگهبانها اطراف خانه کشیک می دهند. ناگهان قاتل سیاه پوش حرفه ای بدون دیده شدن به خانه نفوذ می کند و آن مرد را می کشد، سه سکه روی جنازه می اندازد و فرار می کند. قاتل سراغ بایبارس می رود و به او می گوید:« کاری که گفتید رو انجام دادم.» خبر کشته شدن یکی از اهالی محله در محله می پیچد و همه را نگران می کند.

"نریمان به محض رسیدن به خانه بهانه ی پسرش را می گیرد و می گوید که دوست دارد او را ببیند"مردم از دست کارتال که قول داده بود ازشان محافظت کند ناراحت می شوند و او را سرزنش می کنند. همه فکر می کنند که این قتل کار فرهان است. وقتی خبر به گوش فرهان می رسد او که تمام مدت پیش راغب بوده جا می خورد و از این اتفاقات غیر منتظره نگران و مضطرب می شود.

درست در همین شب کورکماز با کارتال تماس می گیرد و از او می خواهد که جنسهارا آماده کند تا به محل معامله ببرند و تحویل خارجی ها بدهند. آزاده که در ماشین کنار کورکماز نشسته به او می گوید:« بذار یه خوبی نهایی در حقت بکنم...نرو سر قرار بذار کارتال خودش جنسارو بده. چتین محل معامله رو می دونه معلوم نیست چی کار بخواد بکنه.

من که نمی رم سر معامله.» قبل از اینکه کورکماز بخواهد چیزی بگوید یکی از افراد بایبارس در ترافیک به ماشین آنها نزدیک می شود و می گوید:« اقای بایبارس باهاتون کار داره.» آنها در مکانی با بایبارس ملاقات می کنند و بایبارس به آزاده و کورکماز می گوید:« چه حسی داره لحظات آخر توسط من نجات پیدا کردین؟» آنها متوجه منظور او نمی شوند و در همین موقع چتین وارد مکان می شود و ماجرای عملیات افه را برای آزاده و کورکماز تعریف می کند.

افه برای شروع عملیات به سمت محله ی چینگراکلی می رود اما در بین راه پیغامی برایش فرستاده می شود که در آن نوشته شده:« توی کارهایی که در سطحت نیست دخالت می کنی، هالیت رو از دست دادی...یه فرصت بهت می دم تا شاید زنشو بتونی نجات بدی.» افه به سرعت به سمت بیمارستان حرکت می کند اما پیش از رسیدن او قاتل مخصوص بایبارس کار خودش را کرده و سمیحا را در بیمارستان با سه گلوله به قتل رسانده است. افه جنازه ی سمیحا را در آغوش می گیرد و گریه می کند.

کارتال و افرادش برای انتقال جنسها به محل معامله، کارشان را شروع می کنند و به انباری در محله می روند. در همین موقع مدیر و پلیسها وارد انبار می شوند و کارتال را دستگیر می کنند اما چیزی از داخل جعبه های توی انبار پیدا نمی شود و این موضوع مدیر را عصبانی می کند. در همین موقع سر و کله ی شاهین پیدا می شود و او به پلیسها پیشنهاد می دهد که خانه ی کارتال را بگردند. ماموران تمام بسته های مواد را داخل کمد کارتال پیدا می کنند و او را دستگیر می کنند.

بایبارس چتین را به خانه اش می برد و می خواهد او را به داخل خانه بفرستد تا با نریمان رو به رویش کند.

"وقتی او چهره ی درمانده و ناراحت نریمان را می بیند می گوید:« می ترسی؟» نریمان نگاه معناداری به او می اندازد و بایبارس جواب خود را می دهد و می گوید:« نمی ترسی.."او قبل از هرچیز به چتین می گوید:« وقتی بری توی اون خونه و با مادرت حرف بزنی می فهمی که هرچی بهت گفتم راست بوده و مادرت تورو ترک کرده. وقتی اینو فهمیدی هرگز مادرت رو نرنجون.» چتین می گوید:« مادرم ترکم نکرده. اون هیچ وقت منو به آدم روانی ای مثل تو نسپرده. اگه که چنین کاری کرده اصلا مادر نیست.» او با چشمان اشک آلود وارد خانه می شود و نریمان که در تاریکی نشسته به محض دیدن او از جا بلند می شد و با تعجب به چتین خیره می شود. چتین با بغض او را مامان صدا می زند.

قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت هجده ۱۸ قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت شانزده ۱۶ Next Episode - ۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۱۸ Previous Episode - ۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۱۶.

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
خبرگزاری دانشجو - ۲ مرداد ۱۳۹۹
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹