قسمت صد و هفتاد و یک آپارتمان بیگناهان
سریال آپارتمان بیگناهان قسمت صد و هفتاد و یک 171Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۷۱
آپارتمان بی گناهان
۴۶-۴
صبح صفیه گلبن را صدا می زند و به او می گوید: «گلبن همین روزا میری برای پرو لباس عروس. خدایی نکرده اگه نتونی خودت رو نگه داری آبروریزی میشه. منم که پیشت نیستم!» او یک بسته پوشک بزرگسال به گلبن می دهد و گلبن که در هم شکسته می گوید: «من تا حالا اینو قبول نکردم. چرا حالا بهم میدیش؟» صفیه می گوید: «می خوام کمکت کنم. بین خودمون می مونه!» گلبن می گوید: «همین که من می دونم کافیه!» صفیه می گوید: «خودت می دونی.
" سریال آپارتمان بیگناهان قسمت صد و هفتاد و یک 171Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۷۱ آپارتمان بی گناهان۴۶-۴صبح صفیه گلبن را صدا می زند و به او می گوید: «گلبن همین روزا میری برای پرو لباس عروس"البته پیش دکتر میری. اون کمکت می کنه. هنوز وقت داری!» گلبن فورا اتاق را ترک می کند و حرف های دیگران در این چند روز توی گوشش می پیچد و با خودش می گوید: «من نمی تونم ازدواج کنم. هنوز خوب نشدم!» او حرف دکتر را به یاد می آورد: «کافیه پا پس نکشی و ادامه بدی!» گلبن زود لباس هایش را می پوشد و از خانه خارج می شود.
ودات که فهمیده صاحب آپارتمان اسرا خان درن اوغلوست به همسرش می گوید: «می دونی چرا درن اوغلوها با من قرارداد نبستن؟ اون دختر احمقت دوست دختر رئیس شرکت شده و به اونم در مورد من دروغ گفته!» مادر رویا شوکه می شود.
گلبن در اتاق قرمز به دکتر می گوید دو روز دیگر نوبت محضر دارند و همه چیز به هم ریخته است. او ماجرای ازدواج پنهانیشان را تعریف می کند و وقتی از سرزنش های خواهرش حرف می زند توجه دکتر جلب می شود.
گلبن می گوید خواهرش با دادن پوشک به او تحقیرش کرده است و حاضر است تا آخر عمر لباس عروس نپوشد اما پوشک نبندد. گلبن دوباره در مورد عقد مخفیانه اش و برباد رفتن آرزوهایش حرف می زند و دکتر می پرسد: «گلبن مطمئنی می خوای این کار رو بکنی؟» گلبن می گوید: «مجبوریم!» دکتر می گوید: «اما انگار موافقت خانواده ت خیلی برات مهمه!» گلبن می گوید: «موافقت خواهرم! اون همه چیز منه. سالها برای من مادری کرده! اگه اون نبود زنده هم نمی موندم!»
در خانه صفیه به اتاق گلبن می رود و وقتی او را آنجا نمی بیند و حکمت هم می گوید با عجله و مخفیانه از خانه بیرون رفت صفیه مطمئن می شود گلبن به محضر رفته است. با ظاهر شدن خیال حسیبه صفیه به هم می ریزد و با خودش می گوید: «چی شد؟ می خواستی پیش من بمونی! دروغگو! هیچ کدومتون منو نمی خواین! منو به بچه های مردم فروختین!» او با یک کیسه زباله وارد اتاق گلبن می شود و عروسک ها و لباس های او را توی آن می ریزد و وقتی حکمت می پرسد چه خبر است صفیه می گوید: «دخترت رفت بابا! از ما خجالت می کشن! ما رو نمی خوان!» حکمت باورش نمی شود و به خان زنگ می زند و می گوید صفیه دیوانه شده و خیال می کند گلبن رفته ازدواج کند اما خان می گوید اسد الان در شرکت است و آنها جایی نرفته اند.
گلبن به دکتر می گوید: «اگه خواهرم بفهمه منو نمی بخشه! کاش نبخشه!» او با بغض می گوید: «می تونست با ناجی ازدواج کنه و خونه و زندگی داشته باشه. اما من نذاشتم.
"منم که پیشت نیستم!» او یک بسته پوشک بزرگسال به گلبن می دهد و گلبن که در هم شکسته می گوید: «من تا حالا اینو قبول نکردم"فکر می کنه خان مانع شده اما در اصل من بودم که تو اون خونه زندانیش کردم!» گلبن به یاد می آورد در کودکی دفتر صفیه را پیدا کرد و وقتی آن را خواند دید صفیه در آن آرزو کرده ناجی با او ازدواج کند و او را از آنجا به یک جای دور ببرد. او از ترس اینکه خواهرش را از دست بدهد همه چیز را به مادرش گفته و همان روز حسیبه سراغ صفیه به ایستگاه اتوبوس رفته و صفیه از ترس ناجی را جلوی اتوبوس هول داد. گلبن می گوید: «اون نتونست به عشقش برسه اما ما رفتیم بی خبر از اون ازدواج کردیم. شاید هم چون نتونستیم تو اون لحظه تو چشمای خواهرم نگاه کنیم!» دکتر می گوید: «شایدم می خواین بر خلاف رویاهاتون عمل کنین و خودتون رو تنبیه کنین!» گلبن می گوید: «هر وقت چیزی رو ازش مخفی می کنم نفسم می گیره!» او ادامه می دهد: «بیشتر از این می ترسم که دیگه بهم نیازی نداشته باشه! چون هر وقت عصبانی و ناراحته حرصش رو سر من خالی می کنه! اون وقت احساس می کنم به درد می خورم!» دکتر جا می خورد. گلبن می گوید: «اما اون هر کاری هم باهام بکنه جون منه!» گلبن باز هم از دکتر می پرسد چه کار باید بکند.
دکتر می گوید: «در هر دو احتمال در نظر بگیر این تصمیم رو برای خوشحال کردن کی می گیری! اسد، خواهرت یا خودت! بدون عجله و با آرامش برای خوشحالی خودت تصمیم بگیر!»
وقتی گلبن به خانه برمی گردد و لباس ها و عروسک هایش را جلوی در می بیند شوکه می شود. خان هم از راه می رسد و صفیه با نیش و کنایه آنها را سرزنش می کند. گلبن که تا آخر سکوت کرده ناگهان فریاد می زند: «من ازدواج نکردم! نمی کنم! به خاطر تو نه! چون خودم نمی خوام اون روز تنها باشم! فورا منو از زندگیت پاک می کنی اما من نمی تونم!» ناگهان مادر رویا از راه می رسد و به خان می گوید: «از دخترم دور بمون! منحرف تویی که دختر کم سن و سالم رو گول زدی!» حکمت و صفیه با تعجب از خان توضیح می خواهند.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران