قسمت بیست و پنج سه سکه - اوچ کروش

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و پنج ۲۵۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۲۵

اوچ کروش

کاناپه ۵

نزیح همانطور که اسحله اش را به طرف کارتال نشانه گرفته از دخترش می خواهد که عکسهای مراسم عقدش را از فضای مجازی پاک کند و از کارتال فاصله بگیرد. بهار در همان لحظه لایو اینستاگرامش را باز می کند و نزیح و افرادش ناگهان همگی اسلحه ها را پایین می آورند. بهار گوشی را به دست کارتال می دهد و او به طور زنده به مردم سلام می دهد و درمورد ازدواجش با بهار حرف می زند. بهار هم رو به دوربین لبخند می زند. آنها دوربین را به سمت نزیح می برند و نزیح به ناچار ازدواج آنها را تبریک می گوید و برایشان آرزوی خوشبختی می کند.

کمیسر افه جلوی در خانه ی قدیر از او درمورد اختلافش با اردم سوال می کند و قدیر که قول داده اول با کارتال صحبت کند ناگهان در را به روی افه می بندد.

"بهار در همان لحظه لایو اینستاگرامش را باز می کند و نزیح و افرادش ناگهان همگی اسلحه ها را پایین می آورند"افه مدام از او می خواهد که در را باز کند و از پشت در جم نمی خورد، از طرفی قاتل که در خانه ی قدیر است یک قدم به سمت قدیر برمی دارد و قدیر هم چهره ی او را می بیند و خشکش می زند. قاتل که از سر و صدای افه ترسیده و موقعیت را برای قتل مناسب نمی بیند دوباره پنهان می شود. از طرفی اوکتای که همان دور و برهاست وقتی می فهمد که کمیسرافه ول کن قدیر نیست اسلحه ای از ماشین فرهان برمی دارد و کمی ان طرف تر تیر هوایی شلیک می کند و زود خود را پنهان می کند. افه به طرف صدای شلیک می رود و همینکه از جلوی در خانه ی قدیر کنار می رود، قاتل از خانه بیرون می آید و پا به فرار می گذارد. افه مدت زیادی او را تعقیب می کند اما موفق به دستگیر کردنش نمی شود.

قدیر هم سوار کامیونش می شود و به سرعت از آنجا فرار می کند.

نزیح بخاطر ماجرایی که پیش آمده مضطرب و آشفته است اما وقتی می فهمد که هنوز خبری در تلوزیون و روزنامه ها پخش نشده امیدوار می شود و رو به زیردستش آتیلا می گوید:« می گیم عکسها فتوشاپه و لایو هم شوخی بی مزه ای بوده که بهار کرده. عقد رو هم با یه تلفن حل می کنم. فقط نباید عروسی گرفته بشه. اون یارو قبل اینکه به ما ربط پیدا کنه باید بمیره.» در همین موقع مسعود وارد اتاق نزیح می شود.

کارتال و بهار به محله ی کولی ها برمی گردند و اهالی محله با رقص و شادی از آنها به گرمی استقبال می کنند و شبانه در کوچه ها می چرخند و خبر ازدواج کارتال را پخش می کنند.

فرهان در یکی از خرابه های محله پنهان می شود. آنجا مکانی نزدیک محل به قتل رسیدن مادرش است و او با دیدن اسم صادق، مرساد و شریف روی دیوار بغض می کند و خاطره ای به یاد می آورد....

روزی که مادر فرهان به قتل می رسد، او دیگر نمی تواند حرف بزند و خودش را از همه پنهان می کند.

"بهار گوشی را به دست کارتال می دهد و او به طور زنده به مردم سلام می دهد و درمورد ازدواجش با بهار حرف می زند"یکی از افراد قاتل مادرش به خدمتکار بار که اسمش شریف است، پول می دهد و می گوید:« کسی نباید بفهمه اینجا چه اتفاقی افتاده. به همه ی کسایی که از ماجرا خبر دارن پول بده و دهنشونو ببند فردا هم یه قصه سرهم کن و بگو که زنه از اینجا کوچ کرده.» شریف پول را می گیرد و قبول می کند. او موضوع را با صادق و مرساد در میان می گذارد و به آنها پول می دهد. آنها هم برای منتقل کردن جنازه به جای دیگر، قدیر کامیوندار را صدا می زنند. فرهان شاهد تمام این صحنه است و به آرامی اشک می ریزد و در بام آن خانه ی خرابه اسم شریف، صادق و مرساد را روی دیوار می نویسد.

روز بعد شریف در قهوه خانه و مکانهای عمومی برای مردم تعریف می کند که نسرین شنسوی شب قبل با یکی از مشتری هایش که عاشقش شده از محله رفته است.» اهالی محله شایعه را باور می کنند و همه جا درموردش حرف می زنند و برای نسرین خوشحال می شوند. فرهان مخفیانه وارد خانه اش می شود و یادگاریهای مادرش و عکس او را برمی دارد و از محله فرار می کند.

در خانه ی کارتال، همه ی اهل خانه برای مراسم عروسی تدارک می بینند و خیاط محله لباس قرمز رنگی را به عروس نشان می دهد. بهار که با رسومات کولی ها آشنا نیست از رنگ لباس عروسی تعجب می کند اما ناگهان به یاد می آورد که هرچقدر مراسم عروسی پرزرق و برق تر و عجیبتر باشد در رسانه ها بیشتر جلب توجه می کند. او با خوشحالی لباس قرمز رنگ را قبول می کند و حتی پیشنهاد می دهد که یک کمربند درخشان هم به آن اضافه کنند.

عمه نریمان متوجه نگاه های خیره ی لیلا به افه می شود و وقتی لیلا وارد اتاقش می شود او را بخاطر اینکه عاشق دشمن برادرش شده سرزنش می کند. لیلا با او جر و بحث می کند و ادعا می کند که عاشق کمیسر نیست اما عمه نریمان می گوید:« تو یه احمقی.

"افه مدام از او می خواهد که در را باز کند و از پشت در جم نمی خورد، از طرفی قاتل که در خانه ی قدیر است یک قدم به سمت قدیر برمی دارد و قدیر هم چهره ی او را می بیند و خشکش می زند"احمق.» بعد هم با بغض روی تخت می نشیند و با لحن مهربان و دلسوزانه ای به لیلا می گوید:« این رابطه نمی شه. اون پسره با تو جور نیست.» لیلا با بغض می گوید:« پس تو هم مثل خانوادش فکر می کنی؟» عمه نریمان می گوید:« پس خانوادشو می شناسی نه؟ تحقیرت کردن؟» او رو به روی لیلا می ایستد و ادامه می دهد:« اگه این پسره جرات کرد جلوی خانواده ی خودش و خانواده ی تو دستت رو بگیره و بگه من این دخترو دوست دارم اونوقت آدمه وگرنه مرد نیست.» بعد از این صحبتها لیلا به فکر فرو می رود و از کنیایی می خواهد که آمار پدر و مادر کمیسر را برایش دربیاورد.

قدیر دوباره به محله برمی گردد و تصمیم می گیرد حسابش را با فرهان تسویه کند. او فرهان را در خرابه پیدا می کند و به آرامی به او می گوید:« تو توی خونه فرصت داشتی که منو بکشی اما نکشتی چون ازم یه سوال داری درسته؟ من اینو بهت بدهکارم.» فرهان می پرسد:« مادرم کجاست؟» قدیر او را در پشت کامیونش مخفی می کند و به سمت منطقه ی جنگلی که نسرین آنجا دفن شده می راند. افه و کارتال که در آن لحظات دنبال قدیر می گشتند با دیدن کامیون او سوار ماشینی می شوند و کامیون را تعقیب می کنند. آنها به کامیون می رسند و حتی آن را متوقف می کنند اما در همین موقع افراد مسعود که به دستور نزیح قصد کشتن کارتال را دارند ماشین کارتال را هدف قرار می دهند و در این گیر و دار قدیر دوباره به راهش ادامه می دهد.

کارتال و افه از جاده خارج می شوند و خود را در بین صخره ها پنهان می کنند و با همکاری یکدیگر افراد مسعود را یکی پس از دیگری بی هوش می کنند.

قدیر فرهان را به مزار پر گل نسرین که در زیر یک درخت است می برد. فرهان به محض دیدن مزار مادرش خود را روی آن می اندازد و خاک آن را کنار می زند و مدتی در آنجا دراز می کشد و ناله می کند. قدیر گوشواره ی نسرین را که در شب حادثه در کامیون جا مانده به فرهان می دهد و با بغض برای فرهان توضیح می دهد که سالها بخاطر این ماجرا عذاب کشیده و هیچ وقت از مسببین ماجرا پولی نگرفته است. فرهان بابغض فریاد می زند:« چه اهمیتی داره؟ چون روی قبر مادرم گل پاشیدی و پول نگرفتی پس بیگناهی؟ مادرم مرد و تو و بقیه سکوت کردین.» قدیر گناهش را قبول می کند و می گوید:« منو مجازات کن و به عذابم پایان بده اما اهالی محله تقصیری ندارن. اونا سکوت کردن چون قصه ی رفتن مادرتو باور کردن.» فرهان با نفرت به او نگاه می کند و می گوید:« حالا که عذاب وجدان ولت نمی کنه نمی کشمت تا به عذابت پایان ندم.» او بار دیگر روی مزار مادرش دراز می کشد و در همین موقع قدیر اسلحه اش را برمی دارد و به سر خودش شلیک می کند.

کارتال به همراه شسو و روشن به قمارخانه ی مسعود حمله می کند.

"قاتل که از سر و صدای افه ترسیده و موقعیت را برای قتل مناسب نمی بیند دوباره پنهان می شود"مسعود با تمسخر به او و دو نفر آدمش نگاه می کند و وارد اتاقش می شود و به افراد خودش دستور می دهد که کار کارتال و آدمهایش را تمام کنند. کارتال روی مبل لم می دهد و شسو با مهارتهای رزمی بالایش یک تنه و البته با کمکهای ناچیر روشن همه ی افراد مسعود را ناکار می کند. در آخر کارتال خودش سراغ مسعود می رود و کتک سختی به او می زند.

وقتی که کارتال خسته و کوفته به خانه برمی گردد بهار با کلمات خشن به سمتش هجوم می برد و می گوید:« تو اینهمه وقت کجا بودی؟» کارتال با حیرت و تمسخر به او می گوید:« ببخشید از نه سالگی دیگه کسی این سوالو ازم نپرسیده بود.» آنها وسط حیاط با هم جر و بحث می کنند و بهار با عصبانیت یقه ی کارتال را می گیرد و به او می گوید:« این عروسی باید اتفاق بیفته. نمی تونی بری اینور اونور و اسیب ببینی. تا فردا که عروسی برگزار بشه نباید بمیری فهمیدی؟» کارتال از عصبانیت بامزه ی او خوشش می آید و خنده اش می گیرد.

لیلا برای ساعت هشت شب در رستورانی با افه قرار می گذارد و می گوید که کار مهمی دارد.

او لباس زیبایی می پوشد و در ورودی رستوران منتظر افه می ماند و وقتی که افه می رسد، دست در دستش وارد رستوران می شود. افه به محض دیدن پدرو مادرش پشت یکی از میزها، اخم می کند و از رستوران خارج می شود و می گوید که باید به جای دیگری بروند. جلوی ورودی رستوران لیلا با او دعوا می کند و با صدای بلند می گوید:« دست منو تو چهار دیواری و جایی که کسی نمی بینه محکم می گیری و وقتی که وارد یه مکان عمومی می شیم جلوی مادر و پدرت همون دستو یهو ول می کنی. چرا؟ چون فکر می کنی من درحدت نیستم.» افه سعی می کند او را آرام کند و می گوید که اصلا چنین چیزی نیست اما لیلا می گوید:« من دیگه با تو هیچ کاری ندارم.» و با بغض از آنجا می رود. پدر افه عدنان از رستوران خارج می شود و به سمت پسرش می رود و با غرور می گوید:« چون برات مهمم همیشه سر راهم سبز می شی و با روشهای بچگانه جلب توجه می کنی.» افه با پوزخند انکار می کند و عدنان ادامه می دهد:« درواقع تو عین خودمی.

"از طرفی اوکتای که همان دور و برهاست وقتی می فهمد که کمیسرافه ول کن قدیر نیست اسلحه ای از ماشین فرهان برمی دارد و کمی ان طرف تر تیر هوایی شلیک می کند و زود خود را پنهان می کند"برای آدما و احساساتشون ارزشی قائل نیستی و همیشه دنبال هدف خودتی. چون خودخواهی. فقط یه فرق بین ما هست. اینکه من همیشه می برم و تو همیشه می بازی.»

فرهان در خانه اش غمگین و ناراحت روی صندلی نشسته و در فکر فرو رفته است. باز هم مادرش پیشش می اید و می گوید که نگران اوست.

فرهان دستان مادرش را می بوسد و می گوید که از این به بعد همه باید بدانند که فرهان کیست.» او دستکشهای سیاهش را دستش می کند و وسایل قتل را برمی دارد و در روز عروسی کارتال با لباسهای تمام سیاه وارد محله ی کولی ها می شود. او بعد از مدتها با دیدن مردم و بچه های شاد کوچه ها لبخند می زند. وقتی که همه سرگرم تدارک مراسم عروسی اند، فرهان اسم شریف را روی کاغذی می نویسد و در ماشین افه می گذارد. افه بلافاصله متوجه می شود که شریف قربانی بعدی قاتل است و سریع سراغ کارتال می رود. کارتال درحالی که کت و شلوار دامادی اش را پوشیده قایمکی از خانه خارج می شود و برای پیدا کردن شریف به افه می پیوندد.

"افه به طرف صدای شلیک می رود و همینکه از جلوی در خانه ی قدیر کنار می رود، قاتل از خانه بیرون می آید و پا به فرار می گذارد"او با چند تماس متوجه می شود که شریف سالها پیش از محله رفته است و ثروتمند شده است. افه و کارتال با سرعت به سمت خانه ی شریف حرکت می کنند.

فرهان زودتر از آنها به خانه ی شریف می رسد و وقتی شریف از حمام بیرون می آید با ضربات چاقو او را می کشد، سه سکه روی جنازه می اندازد و از آن عکس می گیرد و با لبخند منتظر رسیدن افه و کارتال می ماند. افه و کارتال با پشت سر گذاشتن نگهبانها وارد خانه می شوند اما با دیدن جنازه می فهمند که دیر کرده اند. کارتال از پنجره سوار شدن مرد سیاهپوش در ماشینش را می بیند و به سمت حیاط می دود اما گیر نگهبانها می افتد.

افه بعد از او به حیاط می رسد و بدون توجه به کارتال زود سوار ماشینش می شود و ماشین قاتل را تعقیب می کند اما در میانه ی راه یاد حرفهای پدرش می افتد و برای اینکه ثابت کند خودخواه نیست برمی گردد و کارتال را نجات می دهد. آنها وقتی که با هم وارد جاده ای که قاتل از آن فرار کرده می شوند، می بینند که قاتل در وسط جاده ماشین را نگه داشته و منتظر رسیدن آنها ست. افه با تعجب به تعقیب کردن ادامه می دهد. آنها وقتی از مسیر باریکی عبور می کنند در محوطه ی بی درختی به کامیون قدیر، جنازه ی قدیر و یک مزار دور افتاده می رسند. روی سنگ قبر تازه ای که کنار مزار گذاشته شده نوشته است:« نسرین شنسوی، عزیز پسرش.» کنار مزار هم یک رادیوی کوچک و یک نوار وجود دارد.

"یکی از افراد قاتل مادرش به خدمتکار بار که اسمش شریف است، پول می دهد و می گوید:« کسی نباید بفهمه اینجا چه اتفاقی افتاده"افه نوار را در رادیو می گذارد و در همین موقع کارتال که آهنگ را شناخته عصبانی می شود، بعد هم اشک می ریزد و زیر لب مدام می گوید:« ما کاری نکردیم که. ما فقط بچه بودیم داشتیم بازی می کردیم. عکس می گرفیتم.» سپس رو به درختان انبود و تاریک جنگل می کند و مدام با گریه اسم فرهان را صدا می زند و فرهان که جایی در آن اطراف پنهان شده با شنیدن صدای کارتال گریه می کند. افه که از توضیحات سردرگم و ناقص کارتال بهت زده شده سعی می کند کارتال را آرام کند و او را در آغوش می گیرد.

قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و شش ۲۶ قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و چهار ۲۴ Next Episode - ۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۲۶ Previous Episode - ۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۲۴

منابع خبر

اخبار مرتبط

باشگاه خبرنگاران - ۱۹ آذر ۱۴۰۰
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
خبر آنلاین - ۷ فروردین ۱۴۰۱