زنان، خشونت و قدرت ... و عشق

زنان، خشونت و قدرت ... و عشق
صدای آلمان
صدای آلمان - ۶ آذر ۱۳۹۹

مفاهیم خشونت و رأفت عموما با هم سازگار نیستند. ذهن آدمی این دو را در تقابل و تضاد می‌بیند. خشونت با خشم و نفرت و پس زدن جور در می‌آید و نه با عشق و شفقت. پس بی‌جا نیست اگر مفهوم میزوژینی Misogynie به معنای "نفرت از زن" که از یونان قدیم می‌آید در سخن گفتن از نفی برابری حقوقی زنان و پایمال کردن حقوق انسانی و آزادی آنان به کار می‌رود.

اما در باب خشونت و نفرت، تامل در خشونت‌های جنسیتی به مشاهده تناقضی عمیق راه می‌برد. چرا که برای توجیه و مشروعیت بخشیدن به رسم و رسوم  و قوانینی که به این خشونت‌ها پا می‌دهند و ماندگاری آن را تأمین می‌کنند، در بسیاری موارد پای عشق و عاطفه نیز به میان می‌آید.

"چرا که برای توجیه و مشروعیت بخشیدن به رسم و رسوم  و قوانینی که به این خشونت‌ها پا می‌دهند و ماندگاری آن را تأمین می‌کنند، در بسیاری موارد پای عشق و عاطفه نیز به میان می‌آید"برای مثال، در توضیح دلایل و انگیزهٔ قتل‌های ناموسی، ختنه کردن زنان و ازدواج اجباری که به تجاوز لباس قانونی می‌پوشاند، سخن از عشق و مهر پدری، مادری  وهمسری می‌رود. اما ریشه‌های این هر سه پدیده خشونت‌بار، در یکجا به هم می‌رسند: اراده اعمال سلطه بر زنان و به مالکیت در آوردن جسم و جان آنان به نام حفظ حریم و دوام خانواده. جان و جهان دختر و زن در این میان ارزشی ندارد؛ او مایملک مرد است. و بسته به وضعیت فرهنگی و اجتماعی جامعه، گاه سربار و گاه سرمایه خانواده و طایفه و جامعه است. پیکر زن، همچون تمامی جانش، به جمع و جمعیتی تعلق دارد که در راس آن، مردان قرار گرفته‌اند: از پدر، برادر، عمو و...

تا هم‌قبیله و هم‌محله و "هم"های دیگر.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

این گونه همبودی که سایه سنگین‌اش تاریخی دیرینه دارد، همواره در خدمت نظمی سیاسی بوده و هست؛ نظمی که در آن فرادستی مردان ستون فقرات نظام‌های خود کامه است؛ مردانی که خود تحت اقتدار تام فرمانروایانند بر زنان فرمان می‌رانند. در چنین نظامی، قدرت همپیوند شوهر و پدر و سرکردگان سیاسی بدون محو کامل فردیت مستقل زنان  میسر نمی‌شود. زنان به مثابه همسر و مادر و خواهر شایسته مهر و احترام قلمداد می‌شوند، در مقام معشوق موضوع عشقی والا قرار می‌گیرند و همچون متاع و متعه سخت میل برانگیزند و پر خریدار. اما هر گاه  اراده کنند از چهارچوب این نقش‌ها بیرون روند و بودن و شدن خویش را  خود نقش بزنند موجوداتی مشکوک، خودخواه، خطرناک، دیوانه‌صفت و فتنه‌گر نمودار می‌شوند. هم از این روست که دستیابی زنان به آزادی و خودتعیینی، با دست بردن به ریشه‌های نظام جان‌سخت سلطه، که مرد و زن با آن الفتی دیرینه دارند، مقاومت‌های سختی را برمی‌انگیزد.

​​شهلا شفیق، جامعه‌شناس و نویسنده ساکن فرانسه

در سال ۱۹۷۵، طی مباحثات جنجالی که پیرامون قانون حق زنان برای سقط جنین در فرانسه به راه افتاد، وزیر بهداشت وقت، خانم سیمون ویل، شخصیت سیاسی اجتماعی گرانقدری که اخیرا با انتقال پیکرش به پانتئون به جاودانگان نامدار فرانسه پیوست، آماج تندترین حملات قرار گرفت.

"برای مثال، در توضیح دلایل و انگیزهٔ قتل‌های ناموسی، ختنه کردن زنان و ازدواج اجباری که به تجاوز لباس قانونی می‌پوشاند، سخن از عشق و مهر پدری، مادری  وهمسری می‌رود"طی بحث‌های جنجالی که در مجلس ملی به راه افتاد، مخالفان تصویب این قانون که بسیاریشان ازهمان جریانات دست راست معتدل می‌آمدند که خود خانم ویل به آن متعلق بود، در مخالفت‌های خود تا آنجا پیش رفتند که سقط جنین زنان را با نسل‌کشی نازی‌ها مقایسه کردند. خشونت چنین حملاتی وقتی بهتر نمودار می‌شود که به یاد آوریم سیمون ویل خود از جان‌به‌دربردگان این نسل‌کشی تاریخی بود و مادر و پدر و برادرش از جمله قربانیان این جنایت بزرگ بودند.

نکتهٔ قابل تامل دیگر اما در این مثال، اینهمانی سقط جنین و جنایت است که زنانی را که به این اقدام دست می‌یازند با قاتلان برابر می‌کند. از ورای چنین تصویری که امروز هم به اشکال گوناگون در گوشه و کنار جهان در تبلیغات علیه حق سقط جنین به میان می‌آید، این زنان موجوداتی بی‌عاطفه و ستمگر قلمداد می‌شوند که صرفا برای امیال خویش دست به کشتن می‌زنند. زندگی آنها، شرایط تصمیم‌گیری‌شان و دلایلی که برای سقط جنین دارند، ذره‌ای به حساب نمی‌آید. چرا که برای "خوب" محسوب شدن، زن می‌بایست خویشتن را فدای نقش مادری سازد که عشق و ایثار بی قید و شرط ذاتی آن شمرده می‌شود.

در این منظر زن به ارگانی برای بارگیری و شکمی برای زائیدن تقلیل می‌یابد و هستی‌اش در خدمت بقا و دوام خانوادهٔ مقدس به مثابه بنیان جامعهٔ ولی‌مدار هزینه می‌شود. این‌همه، سلسله مراتبی را در مناسبات جنسیتی رقم می‌زند که روابط عاشقانه را هم دستخوش مناسبات قدرت می‌کند.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

در رمان "سرگذشت ندیمه" که سریال پر طرفداری هم از آن ساخته شده، مارگارت ات‌وود، نتایج تباه‌ساز اتوپیای بازگشت به نظم اخلاقی مردسالار را برای نجات خانوادهٔ مقدس به تصویر می‌کشد: گروهی خشک‌اندیش که پیرو مذهبی مدعی استقرار نظم مقدس روی زمین‌اند و آزادی را منشا فساد می‌بینند، حکومت را در دست می‌گیرند. به نام اصول و ارزش‌های مقدس، برابری زن و مرد را ملغا می‌کنند و روابط عشق‌ورزانه را ممنوع می‌سازند تا زوج‌های متعلق به طبقه حاکم، به دور از هر وسوسه، به اجرای قوانین بپردازند. پس برای تداوم نسل، زنان دیگر را به بردگی می‌گیرند تا به شکم‌های اجاره‌ای بدل شوند. حدیث زوال عشق و مسخ آدمیت در مناسبات قدرت.

ناکجاآبادی که در این داستان تخیلی تصویر شده، به واقع درونمایهٔ آرمانیِ پروپاگاندای جنبش‌های نومحافظه‌کار عصر ماست که عموما مستقیم و غیرمستقیم در پیوند با ایدئولوژی‌های سیاسی ـ مذهبی، رشد و توسعهٔ نگران‌کننده‌ای دارند.

"اما ریشه‌های این هر سه پدیده خشونت‌بار، در یکجا به هم می‌رسند: اراده اعمال سلطه بر زنان و به مالکیت در آوردن جسم و جان آنان به نام حفظ حریم و دوام خانواده"از آمریکای شمالی و جنوبی تا اروپا و آسیا، این ایدئولوژی‌ها چه بر پایهٔ اسلامیسم شکل گرفته باشند و چه آبشخورشان افراطی‌گری مسیحی و یهودی و یا دیگر مذاهب باشد، در ستیز با آزادی زنان و آزادی حقوق جنسی و جنسیتی توافق دارند، شدیدا با اختیار زنان بر بدن خویش عناد می‌ورزند و یک‌صدا هر رابطه‌ای را که خارج از چهارچوب مدل خانوادگی مورد نظر آنان شکل گیرد، و نیز هر پیوندی را که همخوان با معیار دگرجنس‌گرایی نباشد، طرد و محکوم می‌کنند. در متن بحران‌های اجتماعی و سیاسی فزاینده، این جریانات نومحافظه‌کار، بازگشت به نظم اخلاقیِ پدرسالار را به عنوان تنها راه رسیدن به امنیت و احیای ارزش‌های خانوادهٔ همبسته تبلیغ می‌کنند. دریغا متاعشان در میان مردان و نیز زنان کم‌خریدار نیست. چرا که زنانگی واکسنی بر ضد سلطه و تبعیض و خشونت نیست.

جمهوری اسلامی ایران اما این نظم را با بهره‌گیری از امکانات وسیع مالی و انسانی (بسیج توده‌ای به نام مذهب) به اجرا درآورده است تا جامعه اسلامی آرمانی خود را بنا کند. حکمروایان این نظام با این ادعا که دمکراسی‌های غربی با آزادی دادن به "زن‌ها" بنیان‌های خانوادهٔ مقدس را متلاشی کرده‌اند و زنان و مردان و جامعه را به فساد کشانیده‌اند، پندار ارائه الگوئی اصلح برای مسلمانان و بدیلی راه‌گشا برای کل بشریت را در سر داشته‌اند.

پس با تکیه بر قانون شرع مناسبات زنان و مردان را طوری مهندسی کرده‌اند که از اختلاط نامحرمان جلوگیری شود. با حجاب اجباری و ترفندهای پوچ جداسازی زن و مرد در فضاهای عمومی، به دیوارکشی جنسیتی کمر بسته‌اند. برای عشق‌های ممنوع مجازات‌های سنگین وضع کرده‌اند. معاشرت و زندگی مشترک بدون ازدواج میان دو انسان عاقل و بالغ را گناه، و بنابراین جرم دانسته‌اند. اما شوهردادن به زور دختربچه‌ها را مباح و قانونی شمرده‌اند تا آنان را رسما در معرض تجاوز مردان قرار دهند.

"و بسته به وضعیت فرهنگی و اجتماعی جامعه، گاه سربار و گاه سرمایه خانواده و طایفه و جامعه است"علاوه بر این، به بهانهٔ جلوگیری از گناه، چندهمسری و فحشای صیغه را رواج داده‌اند. بلبشویی از تناقض‌های ریاکارانه که بر فساد، لباس زهد و تقوی می‌پوشاند، و در یک کلام، عشق را ممنوع و تجاوز را مشروع می‌کند.

در چنین فضایی، با وجود مقاومت زنان و مردانی که به الگوی مسلط تن نمی‌دهند، و با وجود همه تلاش‌هایی که کنشگران پیشرو حقوق انسانی و آزادی زنان  تحت فشار و سرکوب به خرج می‌دهند، به سختی می‌توان امیدوار بود که ذهنیت اجتماعی امکان یابد به پرسشگری و اندیشیدن دربارهٔ خشونت بر زنان بنشیند. چرا که پایه‌های بنیانی چنین پرسشگری بر تمایز گذاشتن آشکار میان عشق‌ورزی و سلطه‌گری و تجاوز است.

* مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.

منابع خبر

اخبار مرتبط