گلچینی از اشعار به مناسبت میلاد امام زمان (عج)

باشگاه خبرنگاران - ۱۶ اسفند ۱۴۰۱



شعر درباره امام زمان ( عج) اگرچه در دسته شعر آیینی قرار دارد؛ اما چه بسیار شاعرانی که به عنوان شاعر آیینی شناخته نشده‌اند و در عرض ارادت به حضرت مهدی (عج) اشعار زیبایی سروده‌اند و احساسات خود مانند دلتنگی در غیبت امام زمان (عج) به تنگ آمدن از ظلم و بیداد، دوستی اهل بیت، غم بی‌وفایی شیعیان و... را در قالب شعر بیان کرده‌اند ، به مناسبت فرارسیدن نیمه شعبان در این گزارش مجموعه اشعار درباره امام زمان ( عج) گردآوری شده است.

جز رحمت چشمان تو، دنیا چه می‌خواهد

تشنه به غیر آب، از دریا چه می‌خواهد

حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده

غیر از نجات، این قوم از موسی چه می‌خواهد

شاید بپرسی از چه دنبال دَمَت هستم

دل مرده نوعاً از دَم عیسی چه می‌خواهد؟

پیغام و پس پیغام یعنی یاد ما هستی

مجنون جز این پیغام، از لیلا چه می‌خواهد

پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم من

جز دل خوشی، یعقوب نابینا چه می‌خواهد

تا کیسه ما پر شود احسان تو کافی است

مسکین به جز خیرات از آقا چه می‌خواهد

چیز مهمی نیست این که ما چه می‌خواهیم

باید ببینیم آن جناب از ما چه می‌خواهد‌

ای انتقام پهلوی پشت درِ خانه

غیر از ظهور تو مگر مادر چه می‌خواهد

علی اکبر لطیفیان

 

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم

«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم‌ای آب، دل به دریا که می‌زنیم‌ای آب

موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

دجله هر شب هزار و یک قصه از نیستان سامرا دارد

مثل ما که هزار و یک سال است زائر غصه‌های سردابیم

بی تو یک روزِ خوش نبود و نرفت آبِ خوش از گلویمان پایین

یا سرابیم بی تو در پوچی یا که در خواب خویش مردابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟

و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد

ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

آمدی بغض کوچه‌ها وا شد، اشک‌ها قطره قطره دریا شد

با شما هر جزیره خضراء شد، در بهارت چه سبز و شادابیم

قاسم صرافان

 

ایجاز شاعرانه چشم تو تا کنون

ما را کشانده است به اعجازی از جنون

هر روز در هوای تو پرواز می‌کنیم

هر روز می‌شویم چو خورشید، سرنگون

تا آستین به قصد تو بالا زدیم شد

شمشیر‌های تشنه به خون از کمر برون

باید امید هر چه فرج را به گور برد

بیهوده می‌بری دل ما را ستون ستون...

این شعر هم ردیف غزل‌های چشم توست

زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون

مرتضی آخرتی

من را نمی‌شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می‌نازم

شادم که مثل عده معدودی، شعری برای نام نمی‌سازم

شعرم برای توست شعاری نیست، کشتی برای موج‌سواری نیست

باور مکن که دل به زمین دادم، وقتی تویی بهانه پروازم

هر جا که نام نامی تو آنجاست، قلبم بهانه غزلی دارد

این سوز ریشه‌ای ازلی دارد، پس با غم عزیز تو دمسازم

شعرم اگر چه هیچ نمی‌ارزد، سوزانده است نام و نشانم را

می‌سوزم و به هیزم ابیاتم، بیتی به عشق شعله می‌اندازم

یا صاحب‌الزمان و زمین موعود، دانای هر که آمد و هر چه بود

گم‌نامم و تویی تو، که می‌دانی، تنها به نام سبز تو می‌نازم

نغمه مستشار نظامی

 

آقا قسم به جان شما خوب می‌شوم

باور کن آخرش به خدا خوب می‌شوم

حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش

با یک نگاه لطف شما خوب می‌شوم

این روز‌ها ز دست دل خویش شاکیم

قدری تحملم بنما خوب می‌شوم

من ننگ و عار حضرتتان تا به کِی شوم

کِی از دعای اهل بکا خوب می‌شوم

جمعی کبوتر حرم فاطمی شدند

من هم شبیه آن شهدا خوب می‌شوم

گر چه دلم ز دوری تان پر جراحت است

در چشمه سار ذکر و دعا خوب می‌شوم

من بدترین غلام حقیر ولایتم‌

ای بهترین امام، بیا، خوب می‌شوم

با این همه بدی به ظهور شما قسم

با یک نسیم کرب و بلا خوب می‌شوم

سیدمحمد میر‌هاشمی

فکری برای وضع بد این گدا کنید

باشد قبول من بدم، اما دعا کنید

هر کار می‌کنم دلم احیا نمی‌شود

قرآن به نیت من بیچاره واکنید

بی‌دردی است دردِ من در به در شده

بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید

برگشته‌ام به سوی شما ای‌ها العزیز

در خیمه‌گاه خویش مرا نیز جا کنید

بی التفاتِ دوست تقلا چه فایده؟

قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید

در پشت خانه تو نشستن مرا بس است

اصلاً که گفته حاجت من را روا کنید؟!

محمدجواد شیرازی

ما را در آورده از پا، این درد چشمْ انتظاری

تا کی جدایی و دوری؟ تا کی دل و بی قراری؟

این خانه‌ها بی حضورت، زندان زجر و شکنجه‌ست

شوقی به خواندن ندارد، در این قفس‌ها، قناری‌

ای عیدِ جمعه، ز هجرت، روز عزای عمومی

ای چشم‌ها در فراقت، از اشک، چون رودِ جاری

در بوته امتحانت، مثل طلا ذوب گشتیم

ممنون، دل سنگ ما را دادی چه نیکو عیاری

نه کوفی بی‌وفائیم، نه اهل مکر و ریائیم

ما بنده تحت امریم، تو صاحبُ الاختیاری

مالک نبودیم اگر نیست شور علی در سر ما

میثم نبودیم اگر نیست تقدیرمان سربداری

هر کس گدایت نباشد، فقر و فلاکت سزاش است

در چشم ما گنج قارون، بی توست عینِ نداری

از قول کعبه اجازه ست از تو بپرسم سوالی

کِی دست پُر مِهر خود را بر شانه‌ام می‌گذاری؟

محمد قاسمی

وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان

‏یعنی منم که زنده‌ام از اشک‌هایتان

‏داوود من! دوباره بخوان تا که عالمی

‏ایمان بیاورد به طنینِ صدایتان

‏از این همه سحر که گذشته است می‌شود

‏یک شب نصیب این دل من هم دعایتان

‏این اشتراک چشم من و چشم خیستان

‏من گریه‌ام به کشته کرببلایتان

آقا اجازه می‌دهید هر وقت آمدید

‏نقاشیم کنند مرا زیر پایتان؟

یک روز عاشقانه تو از راه می‌رسی

‏آن روز واجب است بمیرم برایتان

علی اکبر لطیفیان‌

 

ای منجی دل‌های خزان دیده کجایی

کی می‌رسد آن جمعه موعود بیایی‌

ای نبض زمان ذکر دعای فرج تو

مافوق مکان در نظر اهل ولایی

کنزُ الفقرایی و همانند نداری

تو رحمت موصوله احسان خدایی

عیب از دل ما نیست گرفتار تو هستیم

عیب است کریمان که برانند گدایی‌

ای زائر تنهای سحر‌های مدینه

دلسوخته از روضه اُم النجبایی

باید که تقاص دم مظلوم بگیری

چون منتقم خون امام الشهدایی

یک جمعه بیایی همه باشیم کنارت

گر میل کنی یا که اراده بنمایی

احسان محسنی‌فر

 

افسوس می‌خورم که غایبم از انتظار تو

شرمنده بی سلام رد شده‌ام از کنار تو

پر سوخت سینه سوخت به دنبال نور تو

باور نمی‌کنم که رد شده‌ام از مدار تو

جانی نمانده است که بخشم چو حاتمی

نرگس شدی که من نشوم مثل خار تو

چشمی که خرج راه تو شد بینشش دهند

هستم همیشه در پی وب دنباله‌دار تو

افسوس می‌خورم که نخوردم به درد تو

من با دعای فاطمه شده ام بی قرار تو

آقا ببخش آنچه که کردم تو را شکست

جز دردسر چه سود شوم حال یار تو

دستم بگیر زندگی‌ام رو به راه کن

من آرزوم همین است شوم مهزیار تو

مصطفی نصری

 

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه

به امید قدمت کون و مکان چشم به راه

سال‌ها می‌رود و حرف دل من این است

تا به کی صبر کنم؟ تا چه زمان چشم به راه؟

شهر یک‌پارچه از دوری تو می‌گرید

همه از مرد و زن و پیر و جوان چشم به راه

در نبودت همه چیز از جریان افتاده‌ست

کوه و دشت و چمن و رود روان چشم به راه

غصه‌های دلش از موی سپیدش پیداست

پدرم با دل خون، قد کمان، چشم به راه

مهدیه آمدن‌ام فلسفه دارد، آری

غیر از این است همه منتظران چشم به راه؟

تا به هنگام گذر بذل محبت بکنی

این گدا را سر راهت بنشان چشم به راه

آل یاسین و سمات و فرج و ندبه و عهد

شیخ عباس و مفاتیح جنان، چشم به راه

حکم احداث حریم حسنی دست شماست

سالیانی‌ست بود «فرشچیان» چشم به راه

تا بگویند برایت غزل جمعه وصل

«شفق» و «میثم» و امثال «حسان» چشم به راه

سحری هم که شده سمت حسینیه بیا

که نشستیم همه دل نگران چشم به راه

علیرضا خاکساری

 

هر چند غرق مشکلیم، اما به زودی

می‌آید آن حلال مشکل‌ها به زودی

پیداست پشت ابر غیبت روی خورشید

پس می‌شود روشن دو چشم ما به زودی

در پوست خود هم نمی‌گنجیم از شوق.

چون که به زودی می‌رسد آقا به زودی

صبح ظهورش می‌رسد از سمت مکه

دنیا گلستان می‌شود یک‌جا به زودی

صوت دل انگیز اذانش پخش گردد

مثل اذان اکبر لیلا به زودی

با «اشهد ان علیاً حجة الله»

خوشحال گردد مادرش زهرا به زودی

با ذکر «یا زهرا» رَود سمت مدینه

تا که بگیرد انتقامش را به زودی

با هیزمی که یادگاری مدینه است

یک کوه آتش می‌کند برپا به زودی

از خاک بیرون می‌کشد آن قاتلین را

حکم قصاصش می‌شود اجرا به زودی

شهر مدینه غرق در زوار گردد

مثل خراسان می‌شود آن جا به زودی

گلدسته، گنبد، پنجره فولاد و مرقد

صحن بقیعش می‌شود زیبا به زودی

بالای سقاخانه آن می‌نویسد

یا عمی العباس، یا سقا، به زودی

از دست زهرا مادرش می‌گیرم آخر

برگ برات کربلایم را به زودی

محمد فردوسی

خراب کرده‌ام آقا خودت درستش کن

امید آخر دنیا خودت درستش کن

نمانده پشت سر من پلی که برگردم

خراب کرده‌ام آقا خودت درستش کن

ببین چگونه به هم خورده کار من ماندم

به حق حضرت زهرا خودت درستش کن

گرفت دست مرا هرکسی، زمینم زد

شکست بال و پرم را خودت درستش کن

سفال توبه خود را شکسته‌ام از بس

ترک‌ترک شده، اما خودت درستش کن

اگرچه پیش تو در خلوت آبرویم رفت

برای محشر کبری خودت درستش کن

ثمر نداده درخت «الهی العفو» م

به پیش صاحب نجوا خودت درستش کن

شکسته بال و پر من، ولی دلم تنگ است

سفر به کرببلا را خودت درستش کن

موسی علیمرادی

ما را بزن دوباره صدا هرچه خواستی

مثل غلام، مثل گدا، هرچه خواستی

پُر کن دوباره کیل مرا «ای‌ها العزیز»

یابن الحسن برای خدا هرچه خواستی

آقا بریز «حین تُصَلی و تَقنُتَ» ت

در دست خالی فقرا هرچه خواستی

دل را تکانده‌ایم از اغیار، پس بیا

دیگر فراهم است بیا هرچه خواستی

من مهزیار تو شده‌ام محض یاری‌ات

جان می‌دهم برای تو با هرچه خواستی

وقتی «بنفسی أنت» مرا می‌کنی قبول

یا هرچه خواستم شده یا هر چه خواستی.

چون مستجاب می‌شود آقا فرج بخواه

دور ضریح کرب و بلا هرچه خواستی

یادی بکن ز هر که نرفته به کربلا

در مرقد امام رضا هرچه خواستی

رضا دین‌پرور

باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری ادبیات

منابع خبر

اخبار مرتبط

ایسنا - ۱۴ شهریور ۱۳۹۹
خبرگزاری مهر - ۱۳ آذر ۱۴۰۱
خبرگزاری مهر - ۲۵ آبان ۱۴۰۰
خبرگزاری مهر - ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
خبرگزاری دانشجو - ۹ آذر ۱۴۰۱
خبرگزاری جمهوری اسلامی - ۹ آبان ۱۳۹۹
کلمه - ۴ شهریور ۱۳۹۹
خبرگزاری مهر - ۲۱ شهریور ۱۴۰۰
خبر آنلاین - ۱۸ مرداد ۱۴۰۱
خبر آنلاین - ۱۱ خرداد ۱۳۹۹
خبرگزاری مهر - ۷ آذر ۱۳۹۹