قسمت چهارصد و هفتاد و هشت گودال
سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و هشت 478Çukur Serial Part ۴۷۸
گودال
۸۰
سلیم از یاماچ می پرسد: «چی فکر می کنی داداش؟ تصمیمت چیه؟» یاماچ می گوید: «نه که خیلی به تصمیمات من گوش میدن!» ادریس می گوید: «من به سهم خودم گوش میدم. تو بابای گودال نیستی؟ مسئولیت کارا با توئه. اگه تصمیمی گرفتی و کسی گوش نداد، حق داری اعتراض کنی.» یاماچ می گوید: «مدد رو می گیریم.» در همین موقع عمو می آید و می گوید: «یه کسایی مانع کار بچه های گودال میشن. اسم و رسمشون معلوم نیست. همه رو ریختن تو یه اتوبوس و بردن.
"اگه تصمیمی گرفتی و کسی گوش نداد، حق داری اعتراض کنی.» یاماچ می گوید: «مدد رو می گیریم.» در همین موقع عمو می آید و می گوید: «یه کسایی مانع کار بچه های گودال میشن"بعدش هم آوردن ول کردن. میگن یه آدمایی با کت و شلوار و کراوات. یه جایی مثل شرکت بوده.» یاماچ می گوید: «دارن جای خالی رو پر می کنن.» ادریس می گوید: «یه امایی تو ذهنت هست.» یاماچ می گوید: «اما اینه که چقدر سریع از اتفاقات باخبر شدن.» ادریس می گوید: «من از دشمنی که تفنگ به کمرش هست نمی ترسم. اما از کسی که کروات به گردنش می زنه می ترسم. پشت این کار یه چیزی هست پسرم! مراقب باش.» سلیم می گوید: «من به این مساله رسیدگی می کنم.
برم بفهمم کی ان، چی کاره ان.»
در طرف دیگر ناظم به وارتلو می گوید: «این مکان ها رو دیگه کوچوالی ها محافظت نمی کنن. ما محافظت می کنیم تو هم مالیاتش رو می گیری. با این پول ها جوون ها دور خودت جمع می کنی.»
یاماچ جلاسون را در عمارت می بیند و می گوید: «حالا مقصر همه چی من شدم؟» جلاسو نمی گوید: «اگه از اول همه چی رو می گفتی اینجوری نمی شد.» یاماچ جواب می دهد: «اگه همه چی انقدر ساده بود راه دیگه ای رو می رفتم. اگه پشت هر دری که باز می کردم یه در دیگه باز نمی شد... خلاصه که بالاخره اینجاییم.
"پشت این کار یه چیزی هست پسرم! مراقب باش.» سلیم می گوید: «من به این مساله رسیدگی می کنم"با همیم.» او به جلاسون و مکه می سپارد وارتلو را پیدا کنند. در این لحظه یاماچ سعادت را می بیند که از پشت پنجره آنها را نگاه می کند. او داخل می رود و سعادت را صدا می کند. سعادت می گوید: «شنیدم ولی به کسی چیزی نمی گم. نگران نباش.» یاماچ می خواهد سعادت را نوازش کند اما او می ترسد و سرش را عقب می کشد.
یاماچ از واکنش او جا می خورد و غمگین می شود و در آغوشش می گیرد و می گوید: «اگه بخوای می تونی بری پیشش.» سعادت می گوید: «هیچ جا نمی تونم برم. من دختر این خونه م.» یاماچ می گوید: «چه بری چه بمونی دختر این خونه ای. این رو به کسایی که فراموش کردن یادآوری می کنم. نگران نباش.» و اشک های او را پاک می کند. در همین لحظه ندرت می آید و می گوید: «سعادت مادر صدات می کنه.» یاماچ هم از ندرت می خواهد با او برود.
"برم بفهمم کی ان، چی کاره ان.»در طرف دیگر ناظم به وارتلو می گوید: «این مکان ها رو دیگه کوچوالی ها محافظت نمی کنن"
سلطان از سعادت می خواهد کنار او بنشیند و می گوید: «می تونی من رو ببخشی؟»
یاماچ به ندرت می گوید: «این موقعیت انقدر پیچیده ست که من هرکاری کنم یه عده ازم ناراحت میشن. در مورد یه عده ناحقی میشه. بعضی ها از عصبانیت دیوانه میشن.... از هرجاش بگیرم تو دستم می مونه. شاید من نمی تونم.
ولی حق داری. من گناهکارم. بابام هم، پاشا هم، حتی مادرم. اما سعادت هیچ تقصیری نداره زن داداش. نمی تونی حرصت رو سر اونا خالی کنی، می دونم.
"یاماچ از واکنش او جا می خورد و غمگین می شود و در آغوشش می گیرد و می گوید: «اگه بخوای می تونی بری پیشش.» سعادت می گوید: «هیچ جا نمی تونم برم"ولی من اینجام.»
سنا آکشین و کاراجا را به گردش می برد و بعد هم به آرایشگاه . از آنجا برای خرید لباس. دخترها پیراهن های زیبایی انتخاب می کنند و خیلی خوشحالند. سنا به اتاق پرو می رود تا پیراهنی امتحان کند. وقتی بیرون می آید امراه را می بیند و از او می خواهد از آنجا برود.
امراه می گوید: «برای دیدنت نیومدم. اومدم بهت هشدار بدم. اون یاماچ که خیلی بهش اعتماد داری و فکر می کنی خیلی خوبهَ، اون دیواری که بهش تکیه دادی خیلی هم سالم نیست.» سنا می پرسد منظور او چیست و امراه می گوید: «فعلا همینقدر بدون. بیشتر از این بهت آسیب می زنه. من فقط می خوام ازت محافظت کنم.» سنا می گوید: «من به محافظت تو نیازی ندارم.»
سلیم به دیدن علیچو می رود.
"در همین لحظه ندرت می آید و می گوید: «سعادت مادر صدات می کنه.» یاماچ هم از ندرت می خواهد با او برود"او برایش گوجه سبز برده و علیچو خیلی خوشحال می شود. سلیم اطراف و داخل اتاق را نگاه می کند. او عکس هاله را در گوشه اتاق می بیند و می گوید: «دختر بی گناه بیچاره!» از علیچو می پرسد: «بهتری علیچو؟» علیچو می گوید: «نمی گذره. کم نمیشه.» سلیم می گوید: «نگذشته. به این آسونیا نمی گذره.
اصلا کم نمیشه. فقط فراموش می کنی.» علیچو می گوید: «فراموش نمی کنم. من هیچی رو فراموش نمی کنم.» سلیم می گوید: «تو هم یه همچین بداقبالی ای داری. مگه نه؟» سلیم عکس هاله را برمی دارد و با دقت به آن متوجه چیزی می شود. سلیم می گوید: «این هاله نیست علیچو.
"سلطان از سعادت می خواهد کنار او بنشیند و می گوید: «می تونی من رو ببخشی؟» یاماچ به ندرت می گوید: «این موقعیت انقدر پیچیده ست که من هرکاری کنم یه عده ازم ناراحت میشن"این عکس خیلی قدیمیه. این یکی دیگه ست.» او عکس را از قاب خارج می کند و پشت آن را می خواند. پشت عکس رد محوی از نوشته ای هست: «کاش دونه ی تسبیحت می شدم، همیشه پیشت می موندم. از میم به الف. 1979» سلیم می پرسد: «این رو از کجا پیدا کردی؟» علیچو می گوید از خانه هاله و سلیم از او می پرسد چیز دیگری هم آنجا پیدا کرده یا نه.
او از علیچو می خواهد دفترها و صداهای هاله را دوباره بررسی کند و اگر چیزی پیدا کرد به او خبر بدهد. در ادامه سلیم به علیچو می گوید از او خواسته ای دارد و وقتی علیچو می پرسد مربوط به یاماچ است یا نه سلیم می گوید: «در مورد یاماچ هم هست. می خوام وقتی مطمئن شدم بهش بگم.»
عمو و متین با صاحبان مکان های تحت حفاظت افراد گودال جلسه ای می گذارند تا از مشکلات پیش آمده سر دربیاورند. آنها می گویند به خاطر مجوز نداشتن محافظ ها مجازات شده اند و کاری ازشان ساخته نبوده است. بعضی از آنها هم می گویند از رفتار محافظ ها راضی نبوده اند و در ماه هایی اخیر رفتارشان عجیب شده و خودسر شده بودند.
"اون یاماچ که خیلی بهش اعتماد داری و فکر می کنی خیلی خوبهَ، اون دیواری که بهش تکیه دادی خیلی هم سالم نیست.» سنا می پرسد منظور او چیست و امراه می گوید: «فعلا همینقدر بدون"عمو می گوید آنها را گوشمالی خواهد داد و اگر باز هم به رفتارشان ادامه دادند گوششان را از جا می کنند.
جلاسون و مکه با پیدا کردن یکی از افراد وارتلو جای او را پیدا می کنند.
عایشه مشغول مرتب کردن اتاقش است که متوجه می شود جمیل وارد اتاق شده است. او وحشت می کند و می گوید: «چی می خوای؟» جمیل می گوید: «داداش سلیم زنگ زد. گفت کت و شلوار مشکیش رو ببرم خشکشویی.» عایشه می گوید: «برو بیرون.
هیچ مردی جز سلیم نمی تونه بیاد تو این اتاق. فهمیدی؟» جمیل بازوی عایشه را می گیرد و می گوید: «من فقط به یه چیز فکر می کنم...» عایشه می گوید: «خود دانی. شاید ندونی ولی برای کمتر از اینها توی این خونه دست و پاهای زیادی شکسته.» و جمیل را از اتاق بیرون می کند.
سلیم سراغ ناظم می رود و می پرسد: «کراواتی هایی که مکان های کوچوالی ها رو محاصره کردن شمایین نه؟» ناظم فیلم قتل جمال به دست سلیم را به طرف او می گیرد و می گوید: «مجبور نیستی باور کنی ولی فقط یه کپی ازش هست.» و آن به سلیم می دهد و می گوید: «برای نشون دادن حسن نیتم.»
محافظ ها را به قهوه خانه می خوانند تا از کسانی که پیشنهاد کار به آنها داده اند اطلاعاتی به دست بیاورند اما جلسه با بگو و مگوی یکی از محافظ ها به نام رمزی و کتک خوردن او از کمال به پایان می رسد. در همین هنگام از طرف شهرداری چند مامور به یکی از مکان های نزدیک قهوه خانه می آیند و می گویند اینجا به فضای سبز تبدیل خواهد شد و برگه تخلیه را به آنها یاماچ می دهد.
"من فقط می خوام ازت محافظت کنم.» سنا می گوید: «من به محافظت تو نیازی ندارم.» سلیم به دیدن علیچو می رود"یاماچ می گوید: «یکی داره بد کار دستمون میده.»
وارتلو از مدد می خواهد ده نفر از افرادشان را آماده کند تا به جایی بروند. مدد با نگرانی به او نگاه می کند.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران