شاهزاده مجارستان شبیه یکی از سردمدارهای کثیف و عرق خور و کهنه قمارباز تهران است /این شاهزاده قدِ بلندِ خیلی بدترکیبی دارد

شاهزاده مجارستان شبیه یکی از سردمدارهای کثیف و عرق خور و کهنه قمارباز تهران است /این شاهزاده قدِ بلندِ خیلی بدترکیبی دارد
خبر آنلاین
خبر آنلاین - ۱۶ آبان ۱۴۰۲

در ادامه آمده است:

بخشی از خاطرات ناصرالدین شاه مربوط به روز دوشنبه چهارم شهریور سال ۱۲۶۸ شمسی است؛ در این روز، او در جریان بازگشت از سفر فرنگ، به وسیلۀ کشتی و از مسیر رود دانوب اتریش را به مقصد مجارستان ترک کرده است.

رسیدیم به رودخانۀ دانوب . . . داخل کشتی شدیم . .

"آمدم پایین، امین‌السلطان و سایر همراهان نشسته بودند شام می‌خوردند، از پشت شیشه نگاه کردم، همه مثل خر افتاده بودند روی غذا، می‌خوردند". اطاق ما در کشتی بسیار خوب است . . . از سرحد مابین اطریش و مجارستان گذشتیم .

. . خیلی سرد بود . . .

"بعد از شام که از پنجره بیرون را نگاه کردم دیدم شفق آفتاب هنوز روی رودخانه باقی است، یک عالم و حالت خوش خوبی داشت "آمدم پایین، امین‌السلطان و سایر همراهان نشسته بودند شام می‌خوردند، از پشت شیشه نگاه کردم، همه مثل خر افتاده بودند روی غذا، می‌خوردند. بعد از شام که از پنجره بیرون را نگاه کردم دیدم شفق آفتاب هنوز روی رودخانه باقی است، یک عالم و حالت خوش خوبی داشت . . . گاهی از دور از لای درخت‌ها بعضی چراغ‌ها و آتش‌ها دیده می‌شد .

. . این روشنی‌های آتش و چراغ از دور در این رودخانه عظیم دانوب یک عالم روحانی خوبی داشت . . .

ناصرالدین شاه در فرنگ؛ مات مات به دختر سفید بسیار خوشگلی نگاه می کردم که مردم فهمیدند و خندیدند /به قدر بیست هزار خوشگل امروز دیدم

یواش یواش به بوداپست نزدیک شدیم و چراغانی شهر پیدا شد .

".ناصرالدین شاه در فرنگ؛ مات مات به دختر سفید بسیار خوشگلی نگاه می کردم که مردم فهمیدند و خندیدند /به قدر بیست هزار خوشگل امروز دیدمیواش یواش به بوداپست نزدیک شدیم و چراغانی شهر پیدا شد ". . باید در بوداپست پیاده شویم، کشتی رسید به اسکله، تخته گذاردند و آمدیم بیرون، شهر بسیار خوبی است . . .

مرد و زن ایستاده بودند در کمال ادب و معقولیت هورا می‌کشیدند . . . رسیدیم به شاهزاده، اسمش آرشیدوک ژوزف است، دست دادیم، اول تقریری کرد که من آمدم برای پذیرائی و مهمانداری شما، اما یک جوری جویده جویده خورده خورده تکه تکه گفت که هیچ نفهمیدم . .

"باید در بوداپست پیاده شویم، کشتی رسید به اسکله، تخته گذاردند و آمدیم بیرون، شهر بسیار خوبی است ". این شاهزاده قدِ بلندِ خیلی بدترکیبی دارد . . . کلاه بزرگی از پوست سگ یا خرس سرش بود .

. . از بسکه این کلاه شل و گشاد بود سر این شاهزاده این تو تکان تکان می‌خورد، گاهی می‌آمد توی چشمش، گاهی می‌رفت بالا . . .

روی باریک زرد لاغر دراز، بینی بدترکیب دراز، چشم عجیب غریب، حرف که هیچ نمی‌تواند بزند، توی دماغی یک دنگ و ونگی می‌کرد .

"رسیدیم به شاهزاده، اسمش آرشیدوک ژوزف است، دست دادیم، اول تقریری کرد که من آمدم برای پذیرائی و مهمانداری شما، اما یک جوری جویده جویده خورده خورده تکه تکه گفت که هیچ نفهمیدم ". . خیلی شاهزادۀ خرِ گُهِ احمق کثیفی به نظرم آمد . . .

حالت شاهزاده شبیه است به یکی از سردمدارهای کثیف طهران که عرق‌خور و چرسی و بنگی و تریاک‌کش و تریاک‌خور و لاطی و کهنه‌قمارباز، دندان‌ها از زور عرق و تریاک ریخته، چشم‌ها از شدت مستی سربالا رفته، ناخوشیِ کوفت و هزار مرض دارند و حال حرف زدن هیچ ندارند؛ این شاهزاده به عینه همچو آدمی است، به حاجی حسن‌بیگ گنه‌گنه خیلی شبیه است.

۲۷۲۲۰

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری میزان - ۱۶ آذر ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۲۶ تیر ۱۴۰۲
خبرگزاری مهر - ۲۸ شهریور ۱۴۰۲
خبر آنلاین - ۱۸ مرداد ۱۴۰۱
خبرگزاری جمهوری اسلامی - ۱۲ خرداد ۱۳۹۹
خبرگزاری مهر - ۱۸ دی ۱۴۰۰