قسمت ۱۱ سریال به نام عشق Adi Sevgi

پندار - ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱

ماجیده با یکی از مدیرانش جلسه گذاشته و دستور می‌دهد هر چه زودتر اکرم را از آذربایجان بیاورند و در این زمانی که اکرم نبوده دوست و دشمن را خوب شناخته اند.

شوکران پیش ماجیده می‌ رود و به او میگوید خبر مهمی دارد که مربوط به لیلاست.همان زمان لیلا آنها را می‌بیند و به سمت آنها می‌آید و از شوکران می پرسد که چه میکند؟ماجیده از لیلا میپرسد چیزهایی که شنیده درست است؟آیا او به سمت امیر رفته؟لیلا میپرسد شوکران همین را گفته؟و از جایش بلند شده و می‌گوید که امیر برادرش است و وقتی بفهمد او صندوق را خالی کرده از او حساب پس می‌گیرد. ماجیده میگوید که وقتی اکرم برگردد همه از این جا می‌روند و گم می‌شوند.لیلا که خیالش راحت شده که شوکران حرفهایش را به ماجیده نگفته به او نگاه می کند و می‌گوید که این کار ها عیب است و می رود. 

🛎️ همین حالا روی این متن کلیک کنید، به تلگرام پندار سریال بیایید و سریال ببینید و در جریان حواشی باشید 🛎️

ولکان در دستشویی دبیرستان به سراغ زینب رفته و با اسلحه او را تهدید می‌کند و می گوید که باید همراهش بیاید،اول به استانبول میروند و بعد از کشور خارج می‌شوند.زینب می‌گوید که از او متنفر است و چطور با او زندگی کند؟ولکان می‌گوید که فاصله بین عشق و نفرت یک مرز باریک است و اگر مدتی با او زندگی کند او را میشناسد،ولکان می گوید که آدم خوبی است و زینب لیاقت خوبی های او را ندارد.زینب می‌گوید که داداش امیر او را نجات می‌دهد.ولکان می گوید که هر کس که سر راهش قرار بگیرد را می کشد.

امیر در حیاط دبیرستان کنار الیف روی نیمکت نشسته است.الیف می گوید که حالش بد شده ولی نمی تواند به خانه برود چون منتظر زینب است.امیر به مسعود می‌گوید که منتظر بماند تا زینب را برساند.امیر با ماشین الیف را به خانه می برد.

ولکان با زینب از دستشویی بیرون می‌آید.مسعود دم در ایستاده و ولکان با کوبیدن اسلحه به پشت سرش او را بیهوش میکند.

گل اندام و اسما،ولکان را در حال دزدین زینب می بینند و دوکان سعی می کند که جلوی آنها را بگیرد ولی نمی تواند.اسما با امیر تماس می گیرد و خبر را به او می دهد.امیر که همرا الیف در ماشین است دور می زند و به دنبال ولکان میرود.مدتی بعد او ماشین ولکان را در جاده می بیند و آن را تعقیب می کند‌.الیف خودش را سرزنش می‌کند که نباید زینب را تنها می‌گذاشت 

و تا دو روز دیگر زینب از ولکان طلاق می‌گرفت و همه چیز تمام می‌شد.

امیر با ماشینش راه ماشین ولکان را سد می کند‌.زینب از ماشین پیاده می شود و به سمت امیر می دود.ولکان او را می گیرد و با اسلحه امیر و الیف را تهدید می کند‌.امیر از او می‌خواهد که زینب را آزاد کند و خودش هر جا می‌خواهد برود.ولکان میگوید که جلو نیاید وگرنه شلیک میکند.امیر به ولکان می‌گوید که برود و هم او و هم پدرش باخته اند و دلیلش تاریکی دورنشان است.ولکان به عمویش می‌گوید اگر جلو بیاید به او شلیک میکند.امیر هم می‌گوید که اگر می‌خواهد زینب را ببرد اول باید از روی جنازه اش رو بشود.

ولکان به امیر شلیک می کند و زینب را که گریه کنان داداش امیر صدا میکند با خود میبرد.

الیف کنار امیر میرود.امیر با سختی به او می‌گوید که سوار ماشین شود و ولکان را تعقیب کند.همان موقع دوکان هم می‌رسد و به الیف کمک می‌کند تا امیر را به بیمارستان برسانند.

ولکان دستان زینب را که تمام مدت او را قاتل می‌خواند و گریه می‌کند در ماشین به فرمان می‌بندد و به او می گوید که تقصیر اوست که مجبور شده به عمویش شلیک کند.ولکان از ماشین پیاده می شود و به ماجیده زنگ زده و جریان را تعریف می‌کند و می‌گوید که اگر امیر بمیرد او قاتل میشود.سپس از مادرش می‌خواهد تا کشتی ای برایش جور کند که بتواند از کشور خارج شود.ماجیده می پرسد چگونه؟ولکان می‌گوید که پدرش شخصی به نام کریم را میشناسد با او تماس بگیرد.

این را هم ببینید:
  سریال راهزنان قسمت ۵۱ پنجاه‌ و یک

مدتی بعد،ولکان منتظر تماس مادرش است.ماجیده با او تماس می‌گیرد می‌گیرد و می‌گوید که  شخصی به نام فیکرت در مسیر خانه قدیمی منتظرشان است و آنها را از ازمیر فراری می‌دهد و از او می‌خواهد زینب را با خودش ببرد و از هر قدمش او را باخبر کند.سپس پلاک ماشین و شماره فیکرت را برایش می‌فرستد.لیلا که پشت سر ماجیده در چارچوب در ایستاده تمام حرف های او را می‌شنود.

در بیمارستان،اسما و پدر الیف پیش او می‌آیند.دوکان هم خودش را می‌رساند و می‌گوید که مادرش به او خبر داده که ولکان میخواهد از طریق ازمیر از کشور خارج شود.الیف می‌گوید که آنها حکم دستگیری ولکان را از پلیس گرفته اند و او اجازه ندارد به زینب نزدیک شود.بابا زاهد می‌گوید که حتما می خواهند به طور غیر قانونی از کشور خارج شوند.

در جاده فیکرت منتظر ولکان است و ماشینش را با ماشین او عوض می کند و اسلحه ای که با آن به امیر شلیک کرده  را هم از او تحویل می‌گیرد.ولکان همراه زینب سوار ماشین می شود و به راه می افتد.چند دقیقه بعد،پلیس ها جلوی ماشین ولکان را می گیرند و او را دستگیر می کنند.

زینب به بیمارستان پیش بقیه میرود.لیلا هم خودش را به بیمارستان می رساند و همگی منتظر هستند تا عمل امیر تمام شود.

مدتی بعد دکتر از اتاق عمل خارج می شود و خبر نجات امیر را میدهد.همگی از خوشحالی یکدیگر را در آغوش می‌گیرند.دکتر می‌گوید که امیر به محض اینکه به هوش آمده سراغ همسرش الیف را گرفته است.الیف میخواهد بگوید که همسر امیر نیست،اما فقط تشکر میکند.او کنار تخت امیر که بیهوش است می رود به او می‌گوید که عمر کوتاه است و برایش از گذشته تعریف می‌کند.امیر با لبخند به هوش می‌آید.الیف می‌گوید که باید سر قولش بماند که به او گفته هیچ وقت تنهایش نمی‌گذارد.

فردی،پسر شوکران به خانه می رود و به ماجیده خبر دستگیری ولکان را میدهد.ماجیده عصبانی شده و حالش بد می‌شود و می‌گوید که ولکان نباید در زندان بماند.

ماجیده در زندان به دیدن ولکان میرود.ولکان از مادرش می‌خواهد تا هر جور که می‌تواند او را آزاد کند.مادرش می‌گوید که وکلا مشغول شده اند ولی امیر شکایت کرده است.ولکان می‌گوید که اگر بتواند باز هم به امیر شلیک میکند.

سه هفته ار دوران نقاهت امیر میگذرد و او از بیمارستان مرخص می‌شود و در روز ترخیص اساتید و شاگردان برای استقبالش دم بیمارستان می آیند.امیر از آنها تشکر می کند و با بابا زاهد برای دیدن ولکان میرود.

در خانه ماجیده،شوکران برای پسرش فردی ساندویچ می آورد.او در حیاط خانه مشغول شستن ماشین است.فردی می‌گوید که که اوضاع خانه خیلی به هم ریخته است و ولکان در اینجا زندانی است و اکرام پدرش در آذربایجان است.مادرش می‌گوید اگر جلوی زبانش را می‌تواند بگیرد چیزی به او می‌گوید،این که دوکان پسر خوانده است و او در واقع پسر بلکیز و اکرم است. 

ولکان در بازداشت است که امیر به دیدنش میرود‌.ولکان با دیدن امیر لبخند میزند و می‌گوید که فکر میکند برنده شده؟مادرش برای نجات پدرش می‌خواهد به خارج برود.امیر می‌پرسد معلوم است که نقشه کشیده،بگوید که نقشه اش چیست؟ولکان می‌گوید که مهمت به جای او زندانی می‌شود.امیر می‌گوید که نقشه اش خراب شده،چون او مهمت را با مادرش به خارج از کشور فرستاده است.ولکان از جایش بلند می شود و می‌گوید:《داری بلوف میزنی 》سپس با فریاد از امیر می‌خواهد که برود و او در زندان نمی ماند و راهی برای آزادیش پیدا می‌کند.امیر به ولکان می‌گوید که باید زینب را طلاق بدهد وگرنه در زندان می ماند،تمام اعترافاتش هم باید ضبط بشود و امضا هم بدهد.ولکان ناچار قبول می‌کند. 

بیشتر ببینید:

قسمت ۱۷ سریال گرگ تنها Yalniz Kurt

این را هم ببینید:
  دو بازیگر جدید برای سریال سیب ممنوعه

۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱

سریال ترکی مادر عزیزم قسمت ۷۱

۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
قبلی بعدی

الیف به دیدن ماجیده میرود و به او میگوید که امیر از آمدنش به آنجا خبر ندارد و تا به حال بخاطر زینب سکوت کرده و اگر ولکان زینب را طلاق ندهد،با مدارکی که در گوشی ماجیده است ثابت می کند که او در ماجرای دزدیده شدنش نقش داشته و کاری می کند که او هم به زندان بیفتد.ماجیده میگوید که با این کار مهمت را هم زندانی میکند.الیف می‌گوید که مهمت و مادرش را به خارج از کشور فرستاده اند.ماجیده به او می‌گوید که در آخر برنده بازی خودش است و از فردی می‌خواهد تا الیف را بیرون کند.

ماجده که در حیاط قدم میزند،فردی را صدا زده و با او دعوا می‌کند که چرا گل اندام را تحت کنترلش در نیاورده است؟فردی می‌گوید که ولکان همه چیز را گردن گرفته و او دیگر نمی‌تواند روی گل اندام تسلط داشته باشد.ماجده می‌گوید که او را از خانه بیرون می‌کند و باید حتما کاری کند که گوشی او را پس بگیرند.فردی پیش مادرش به باغ می رود و می‌گوید نمی‌توانند دست خالی بروند و اگر آقا اکرام برگردد آنها را بیرون نمی‌کند و باید از جریان پسر دوم اکرام استفاده کنند و پول به دست بیاورند.فردی از مادرش می‌خواهد که طبق نقشه ای که آماده کرده پیش بروند و فعلا سکوت کند.

ولکان از زندان آزاد شده و به خانه برمی‌گردد و با دیدن مادرش به او می‌گوید حتی اگر خودش و او به زندان بروند حاضر نمی‌شود زنش را طلاق بدهد.

شب ماجیده به اتاق ولکان می رود‌.او یکی از لباسهای زینب را در دست گرفته و در حال گریستن است.ماجیده به او می گوید که اگر زینب را طلاق نداد،هر دو به زندان می افتند،ولی او می تواند زینب را طلاق بدهد و از او جدا نشود و وقتی که پدرش برگشت با قدرتش دوباره او را به خانه برگرداند‌.

صبح زینب به همراه الیف و امیر در دادگاه منتظر ولکان است.ولکان و مادرش وارد می‌شوند و همگی پیش قاضی میروند.قاضی از طرفین می پرسد که با طلاق موافق هستند؟زینب می گوید بله و ولکان هم با مکث جواب مثبت میدهد.حکم طلاق اجرا می‌شود.

در بیرون دادگاه مادر و برادر زینب منتظرش هستند. زینب با دیدن آنها به طرفشان میرود.ماجده و ولکان هم از دادگاه خارج می شوند.ماجده با دیدن مهمت و مادرش عصبانی می‌شود،اما ولکان جلویش را می‌گیرد و میگوید این آخرین بازیشان است.

الیف،بلکیز را در کوچه می بیند و از او می‌خواهد به خانه اش بیاید تا با هم شام بخورند.اوزلم هم به خانه می آید و شروع به بد رفتاری میکند که چرا آدم ها را از کوچه به خانه آورده که معلوم نیست چه کاره است. الیف با او صحبت کرده و میخواهد چیزی نگوید و بلکیز امشب آنجا مهمان می‌ماند.اوزلم به ماجیده زنگ زده و جریان را می‌گوید.ماجیده به اوزلم می گوید که خودش به این موضوع رسیدگی می‌کند. 

این را هم ببینید:
  سریال امانت ۳۵۱ سیصد و پنجاه یک

فردی با گل اندام در پارک قرار می گذارد و می گوید که اگر گوشی ماجیده را از دست امیر در بیاورد هر چه قدر پول بخواهد میگیرد.گل اندام قبول می کند.

فردا صبح،وقتی که بابا زاهد می خواهد وسیله در گاو صندوق اتاق امیر بگذارد،گل اندام رمز را می بیند و بعد از رفتن او،گوشی ماجده را با گوشی که فردی به او داده عوض میکند و به فردی خبر میدهد.

از طرفی زینب به مدرسه می رود و به عنوان شاگرد مهمان سر کلاس الیف شرکت می‌کند.مدیر مدرسه سر کلاس می رود و می خواهد زینب را از مدرسه ببرد چون از خانواده ولکان می ترسد.ولکان و امید خبردار می شوند و هر دو همزمان به مدرسه می رسند.ولکان می گوید که می خواهد اشتباهات گذشته اش را جبران کند و از مدیر می خواهد که زینب را از کلاس بیرون نکند‌.بعد از رفتن ولکان،امیر می گوید مشخص است که او می خواهد باز هم به زینب نزدیک شود و او را از مدرسه می برد.

فردی که قصد باج گرفتن از ماجیده را دارد به گوشی 

او چند پیام می‌فرستد که اکرم و بلکیز پسری دارند که هنوز در سارپچاست.

گل اندام هم به گوشی فردی پیام می دهد که گوشی ماجیده را از گاو صندوق برداشته است.

مدتی بعد،ولکان به همراه فردی به سر قرار میروند تا گوشی ماجیده را بگیرند.ولکان به گل اندام بسته ای پول میدهد و گل اندام گوشی را به ولکان میدهد ولی می‌گوید که از فایل ها کپی گرفته و باید باز هم به او پول بدهد.

فردی کنار مادرش نشسته و مادرش در حال پاک کردم برنج است.فردی برتی مادرش تعریف می کند که چطور ماجیده را عصبی کرده و او همه اش در حال زنگ زدن است.در همین زمان ماجیده شوکران را صدا زده و می‌گوید بین تمام کتاب ها را بگردد و هر چیزی که مربوط به گذشته است را به او بدهد.شوکران عکسی از جوانی بلکیز پیدا می‌کند.

الیف برای بلکیز وقت دکتر گرفته و به دنبالش می آید تا او را ببرد.مردی که ماجیده فرستاده تا آنها را تعقیب کند هم به دنبالشان به راه می‌افتد.

شب اسما در حیاط پشت برای دیدن دوکان می رود.

آنها چند دقیقه با هم صحبت می کنند و اسما با دوکان خداحافظی می‌کند و گونه اش را می بوسد.در همین  لحظه پدر بزرگ اسما سر می‌رسد و به او می گوید که بین خانواده اش و دوکان یکی را باید انتخاب کند.اسما با گریه خانواده اش را انتخاب می‌کند و میرود. 

در خانه الیف،او کنار بلکیز میرود و از او میپرسد که امروز با دکتر چطور شروع کرده است؟بلکیز تعریف میکند که دکتر گفته که باید از اول شروع کند.سپس برای الیف تعریف می کند زمانی که به سارپچا آمده عاشق شده،اما آن زمان نمی‌دانست که او متاهل است. الیف از او می‌خواهد که آرام باشد و  هر زمان که خودش دوست داشت ماجرا را تعریف کند.انها در رختخوابشان دراز می‌کشند و به خواب میروند.مردی که به دستور ماجیده آنها را تعقیب می‌کرده وارد خانه می‌شود و شیر های گاز را باز می‌کند.

مدتی بعد الیف با سختی از جایش بلند می شود و سعی میکند راه برود و سر گیجه دارد.او بلکیز را صدا زده و با سختی با امیر تماس می‌گیرد ولی بیهوش میشود.

.

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری میزان - ۲۳ اسفند ۱۳۹۹
پندار - ۲۲ فروردین ۱۴۰۱
خبرگزاری دانشجو - ۲ مرداد ۱۳۹۹
خبرگزاری مهر - ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۱

دیگر اخبار این روز

خبر آنلاین - ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
خبر آنلاین - ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
باشگاه خبرنگاران - ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱