ایرج پزشکزاد؛ 'ژنتلمن بیغوله‌نشین'

ایرج پزشکزاد؛ 'ژنتلمن بیغوله‌نشین'
بی بی سی فارسی
بی بی سی فارسی - ۲۵ دی ۱۴۰۰

ایرج پزشکزاد؛ 'ژنتلمن بیغوله‌نشین'

  • محمود فرجامی
  • روزنامه نگار
۲۴ دی ۱۴۰۰ - ۱۴ ژانویه ۲۰۲۲

منبع تصویر،

MAHMUD FARJAMI

پزشکزاد گاهی از رمان «دایی‌جان ناپلئون» به عنوان هووی خودش نام می‌برد. این تعبیر طنزآمیز برای هرکس که آشنایی متوسطی با سایر آثار او داشت کاملا قابل درک بود. از میان ده‌ها کار ارزشمند او در حوزه طنز ادبی، طنز مطبوعاتی، کمدی، تاریخ، سیاست و ترجمه آثار گرانبها به فارسی، دایی‌جان ناپلئون نه فقط چنان بزرگ و چشمگیر شده بود که تمامی آن آثار، بلکه پزشکزاد را هم زیر سایه و فشار خردکننده خود گذاشته بود.

دایی‌جان ناپلئون بی‌شک یکی از شاهکارهای ادبی طنز به زبان فارسی است، به زبان‌های بسیاری ترجمه شده است و به مدد سریالی که ناصر تقوایی با مشارکت ستارگان پرشماری از دنیای سینما و تئاتر ایران در دهه پنجاه خورشیدی برای تلویزیون ملی ایران ساخت، در خاطره جمعی چند نسل ایرانیان ماندگار شده است. اما نگاهی به هر سخنرانی و گفت‌وگویی که در چند دهه اخیر با محوریت پزشکزاد انجام شد نشان می‌دهد نه فقط تمام توجه‌ها به این اثر معطوف بود، بلکه نحوه پرسش‌ها یا انتظارات چنان بود که گویی پزشکزاد باید در فضای اثر فانتزی خود بماند.

"ایرج پزشکزاد؛ 'ژنتلمن بیغوله‌نشین'محمود فرجامیروزنامه نگار۲۴ دی ۱۴۰۰ - ۱۴ ژانویه ۲۰۲۲منبع تصویر، MAHMUD FARJAMIپزشکزاد گاهی از رمان «دایی‌جان ناپلئون» به عنوان هووی خودش نام می‌برد"سوال تکراری: «به نظر شما انقلاب کار انگلیسی‌ها بود؟»

از این مضحک‌تر وقتی بود که او می‌کوشید نشان بدهد نه انگلیس و نه هیچ قدرت خارجی دیگر نمی‌تواند به تمامی واقعه‌های عظیمی مثل انقلاب مشروطه یا ۵۷ شکل بدهد. «ببخشید ولی معلوم میشه شما هم انگلیسی‌ها رو درست نشناختید!» برای گریز از چنین ورطه‌ای گاه به طنز رو می‌آورد (مثل داستان کوتاه «تئوری های دائی جان فانوسقه») اما غالبا چاره‌ای جز تن دادن برایش نمی‌ماند.

در جایی گفت یکبار برای سخنرانی به جایی دعوت می‌شود و به برگزارکنندگان پیشنهاد می‌دهد درباره طنز مولوی صحبت کند، از پیشنهاد استقبال می‌شود و پزشکزاد هم مدتی روی موضوع کار می کند اما بعدا با فشار شرکت‌کنندگان به برگزارکنندگان مجبور می‌شود باز هم درباره دایی‌جان ناپلئون صحبت کند. طرفه آنکه خودش نه این رمان بلکه «ادب مرد به ز دولت اوست، تحریر شد» را بهترین کار نوشتاری‌اش می‌دانست.

طنز فاخر، طنز فرانسه

اگر یادداشت‌ها و سخنرانی پزشکزاد درباره طنز مولوی زیر فشار دایی‌جان دوستان شهید شد، سخنرانی‌اش درباره «طنز فاخر سعدی» مکتوب شد و به همراه نوشته‌ها و ترجمه‌هایی دیگر به صورت کتاب منتشر شد. او در این کتاب می‌کوشد ابتدا «طنز/Satire» را که در زبان فارسی [در مفهوم امروزین] جدید است به مخاطب بشناساند و برای این منظور نزدیک به یک سوم کتاب را به نقل آثاری (عموما خارجی) از ولتر، ارول، هوگو و هاشک اختصاص می دهد تا نشان دهد طنز الزاما خنده‌آور نیست.

از این نظر او پیرو نویسندگان و پژوهندگانی مثل دهخدا و آریانپور (در «از صبا تا نیما») بود که مستقیما تحت تاثیر طنز سیاسی، متعهد، روشنگرانه و جسور نویسندگان متقدم فرانسوی نظیر ولتر و دیدرو بودند و آبشخور آنها جنبش ادبی پیرامون انقلاب کبیر فرانسه بود.

موارد نقل شده عموما ترجمه خود او هستند و شیرینی قلم او در ترجمه‌ها کاملا هویداست. این مساله را خصوصا می‌توان در مقایسه ترجمه او از اثر مشهور هاشک «شوایک سرباز پاکدل» (تهران، کتاب زمان، ۱۳۵۸) با «شوایک» ترجمه کمال ظاهری، (تهران، نشر چشمه، ۱۳۸۴) یافت. پزشکزاد بخشی از اثر را در حدودا ۲۵۰ صفحه از ترجمه فرانسه به فارسی برگردانده در حالی که آقای ظاهری کل اثر را با دقت بیشتری در ۹۰۰ صفحه از متن اصلی به فارسی برگردانده، اما ترجمه پزشکزاد شیرین‌تر و خواندنی‌تر است.

از پادکست رد شوید و به خواندن ادامه دهیدپادکسترادیو فارسی بی‌بی‌سی

پادکست چشم‌انداز بامدادی رادیو بی‌بی‌سی

برنامه ها

پایان پادکست

به هر روی او با این اثر در پی شناساندن طنز سعدی، یا در واقع طنز در گلستان سعدی به عنوان طنز فاخری است که به نظر پزشکزاد عدم درک درست از طنز ادبی باعث شده به چشم نیایند. هرچند کتاب - به تصریح خود او- پژوهشی ادبی نیست و آشکارا اغلاطی دارد (مثل برابر نهادن هزل با irony یا انتساب برآمدن واژه طنز به دهه بیست خورشیدی، یا تشکیک در انتساب هزلیات به سعدی که به تصریح تمام سعدی‌پژوهان در آن شکی نیست) اما کوشش او و همچنین روشی که بکار می‌برد آموزنده است و به گمانم حاصل بسی خواندنی‌تر از «حافظ ناشنیده‌پند» شد؛ رمانی تاریخی که خواست با پیوند میان حافظ و عبید زاکانی هم شیرین و خوشمزه و خواندنی باشد و هم اطلاعات مفیدی از زندگی آنها بدست دهد. و تقریبا در هیچ‌کدام هم موفق نشد.

ایرج پزشک‌زاد نویسنده رمان دایی جان ناپلئون درگذشت

گفت‌وگو با ایرج پزشک‌زاد، خالق دایی‌جان ناپلئون

ایرج پزشک‌زاد؛ طنزنویس تاریخدان که آثارش کهنه نشد

آسمون ریسمون به مثابه چرندوپرند

در دهه سی خورشیدی، و در پی خفقان و سانسور شدید پس از کوتای ۲۸ مرداد ۳۲، طنز سیاسی در مطبوعات ایران به چنان وضعیتی افتاده بود که کمتر کسی گمان می‌کرد کمر راست کند.

"این تعبیر طنزآمیز برای هرکس که آشنایی متوسطی با سایر آثار او داشت کاملا قابل درک بود"اما در سال ۳۷ با انتشار دوباره (دوره سوم) توفیق که به سرعت طنزنویسان و کاریکاتوریست‌های پرسابقه و جوان را گرد هم آورد ورق برگشت. در میان نام‌آوران، استعداد‌های جوان و ستارگان بعدی (صلاحی، احترامی، صابری، خرسندی، شاپور، محجوبی...) جای یک‌ نام خالی بود: ایرج پزشکزاد که ستون طنزآمیز آسمون ریسمون را با نام قلمی «الف پ آشنا» در مجله فردوسی می‌نوشت و می‌توان او را مهمترین طنزنویس مطبوعاتی دهه ۳۰ ایران دانست. «آسمون ریسمون» از هرجهت با آنچه منتشر می‌شد متفاوت بود چون نویسنده‌ای داشت بسیار باسواد و مسلط به چندزبان، که در ژانرها و موضوعات مختلفی یادداشتهایی بسیار خوشمزه را منتشر می‌کرد؛ و از نقد ادبی درباره تصحیح جدید دیوان حافظ تا نوشتن نمایشنامه‌ای ‌اروتیک درباره همکاران مطبوعاتی همه چیز را می‌توانست به طنزی شیرین بنویسد.

ایرج پزشکزاد به پیروی از علی اکبر دهخدا شخصیت‌های متعدد خیالی را وارد ستون طنز مطبوعاتی کرد، آنها را دراماتیک کرد و با دقت در عناصر داستانی و ادبی، ارزش ادبی ستون طنز مطبوعاتی را ارتقا داد. روش او، که در واقع ادامه راه دهخدا بود بعدها سرمشق شماری از بهترین طنزنویسان و ستون‌های طنز مطبوعاتی ایران به ویژه عمران صلاحی (حالا حکایت ماست)، کیومرث صابری، علی میرفتاح (قلندران پیژامه‌پوش) و ابراهیم نبوی شد. بعدها او به طور پراکنده گاهی یادداشت‌های طنزآمیز سیاسی نوشت که اوج آن در اوایل دهه ۶۰ خورشیدی بود - پس از آنکه در فرانسه به شاپور بختیار پیوست و مدیریت نشریه‌ای را که ارگان حزب سیاسی او بود برعهده گرفت.

گزیده‌ای از آن طنزنوشته‌ها در کتابی با عنوان «انترناسیونال بچه‌پرروها» (۱۳۶۳) به چاپ رسیده است.

ماشالله دیالوگ‌نویسی!

طنز پزشکزاد چند مشخصه داشت که به گمانم قوت دیالوگ‌نویسی در آنها از همه بارزتر بود. در دنیای ادبیات دراماتیک که دیالوگ‌نویسی حتی برای نمایشنامه و فیلمنامه‌نویسان هم همیشه مشکلی بزرگ بوده است (و ظاهرا در یک دهه اخیر به وضعیت‌ فاجعه‌باری رسیده است) خلق دیالوگ‌هایی چنان روان، سلیس، شیرین و خوشمزه که یکسر در خدمت توصیف وضعیت و شخصیتها باشند طنز پزشکزاد را متمایز کرد.

نمایشنامه‌های او به راستی کمدی‌اند (چیزی به نام فیلم یا تئاتر طنز نداریم، ژانر کمدی داریم) و داستان‌های کوتاه و بلند او متکی به گفت‌وگوهای دراماتیکِ دقیق‌اند. حتی یادداشت‌های طنزآمیزش هم از همین نقطه قوت او، بهره می‌برند. در یکی از آنها (انترناسیونال...) با چند توصیف صحنه ساده و دیالوگ در دهان اطرافیان، به سرعت وضعیت کمیکی در خدمت خلق طنز سیاسی گزنده‌ای علیه بنی‌صدر به وجود می‌آورد.

ریتم تند کارها و جذابیتی که پزشکزاد در بعضی از بهترین کارهای بلندش (حاجی مم جعفر در پاریس، ۱۳۳۳، مثل ماشاءالله خان در بارگاه هارون‌الرشید، ۱۳۳۷و دایی‌جان ناپلئون، ۱۳۴۹) دارد مرهون سنت پاورقی نویسی مطبوعات ایران است؛ سنتی که در آن بخش بزرگی از خوانندگان مجلات با تعقیب سریالی نوشته‌های بلند حفظ می‌شدند و برای این منظور نویسنده باید چنان شیرین و جذاب و پرماجرا مطلبی را می‌نوشت که خوانندگان برای تعقیب آن در شماره بعدی مشتاقانه منتظر می‌ماندند.

"این مساله را خصوصا می‌توان در مقایسه ترجمه او از اثر مشهور هاشک «شوایک سرباز پاکدل» (تهران، کتاب زمان، ۱۳۵۸) با «شوایک» ترجمه کمال ظاهری، (تهران، نشر چشمه، ۱۳۸۴) یافت"ماشاالله خان... که مثل دایی‌جان ناپلئون از تم‌های آشنا و موفق کمدی و «طنز موقعیت» استفاده می‌کند (اینبار: تغییر سریع موقعیت زمانی و مکانی قهرمان داستان) شاید سینمایی‌ترین اثر پزشکزاد باشد و الهام بخش کمدی‌نویسان زیادی بوده است.

البته همه کارهای پزشکزاد چنین خوب و درخشان نیستند. در مجموعه «بوبول» (چاپ نخست در دهه ۳۰) گاه شوخی‌ها و موضوعات چنان دم دستی‌اند که خوشمزگی و تسلط پزشکزاد بر کمدی‌نویسی هم آنها را نجات نمی‌دهد. شخصیت‌‌ها در نمایشنامه «پسر حاجی‌باباجان» (۱۳۸۷) به تیپ و کلیشه سقوط می‌کنند و تقلیدی از شخصیت اسدالله میرزا در این نمایشنامه هم مثل «خانواده نیک اختر» (۱۳۸۰) تکرار می‌شود، جز آنکه پسر حاجی‌بابا جذابیت داستانی کمتری هم دارد.

واقعیت این است که چنین کارهایی اگر نام بزرگ پزشکزاد به عنوان خالق دایی‌جان ناپلئون را بر پیشانی نداشتند شاید بخت اجرا یا انتشار را هرگز نمی‌یافتند.

بخت بلند این رمان (و بعدا سریال) هم اتفاقی نیست، تمام مولفه‌های موفقیت را دارد: در شخصیت‌پردازی اصلی اقتباسی موفق از دن کیشوت (دایی‌جان) و سانچو پانزا (مش قاسم) است.

در پی‌رنگ داستان، غفلت یا تغافل از ‌زوال روبه‌شتاب خاندان اشرافی نالایق و پرافاده سابق دنبال (مثل «باغ آلبالوی» چخوف، یا به طور کلی‌تر «دن کیشوت» سروانتس)؛ در زاویه روایت، اول شخص و از زبان راوی ساده‌دل عاشق‌پیشه در کنار حضور قدرتمند یک شخصیت رند جذاب کمیک ماجراجوی نه‌چندان پابند اخلاق (اسدالله میرزا) که مشخصه بارز رمان‌های پیکارسک (مثل «ژیل بلاس» لوساژ و «حاجی بابای اصفهانی» موریه) است؛ جنگ طبقاتی با حضور نمایندگانی از طیف‌های اشرافی، دانش‌آموخته، نوکیسه، بازاری، لات، نظامی... همه و همه در کنار تسلط پزشکزاد به زبان و البته خوشمزگی شخص او در ایجاد طنز موقعیت و ارایه تصویری گزنده از توطئه توهم (یکی از بزرگترین مشکلات سپهر سیاسی قرن بیستم).

جهانی بنشسته در بیغوله‌‌ای

یک بار که به واسطه همراهی یکی از طنزنویسان پیشکسوت او را در کافه‌ای در حومه پاریس (۱۳۹۲) دیدم گفت در همان نزدیکی در یک «بیغوله» زندگی می‌کند. این عبارت را گویا از قول گزارشگر لوموند که برای مصاحبه به دیدار او آمده بود و بعدا نوشته بود خالق دایی‌جان ناپلئون در «یکی از بیغوله‌ترین بیغوله‌های حومه پاریس» زندگی می‌کند نقل می‌کرد.

بی‌شک چنان تعبیری از یک آپارتمان کوچک معمولی غلوآمیز بود، شاید از آنجا می‌آمد که توقع گزارشگر از سطح درآمد و زندگی دیپلمات سابقی که به گمان برخی منتقدان، یکی از بهترین رمان‌های طنزآمیز قرن بیستم را نوشته است و اثرش به زبان‌های متعددی ترجمه شده با آنچه می‌دید تفاوت فاحش داشت. اما او که به گفته خودش همان آپارتمان و زندگی ساده را هم با کمک فرزندش که در آمریکا زندگی می‌کرد داشت (حقوق بازنشستگی‌اش را اوایل انقلاب - پیش از پیوستنش به بختیار در پاریس - قطع کرده بودند).

"اما در سال ۳۷ با انتشار دوباره (دوره سوم) توفیق که به سرعت طنزنویسان و کاریکاتوریست‌های پرسابقه و جوان را گرد هم آورد ورق برگشت"آبروی فقر و قناعت را حفظ می‌کرد.

در آن دیدار، با اینکه بسیار از درد چشم و مفاصل در رنج بود، با ظاهری آراسته، پیراهن اتوزده آهاردار، صورت پاک‌تراشیده و بوی خوش ادکلن حاضر شده بود. به تعبیر اهل پاریس ژنتلمن بود، چه آن روزگاری که به قول ناصر تقوایی «نصف زنهای تهرون عاشقش بودند» و چه وقتی که به تعبیر گزارشگر فرانسوی بیغوله‌نشین بود. غصه‌اش البته نشیمن‌گاهش نبود «چشمم خیلی ضعیف شده ، دیگه نمی‌تونم سعدی بخونم. غصه‌ام اینه آقا.»

.

منابع خبر

اخبار مرتبط