در خیانت ادبیات
اختلاف زیادی بیش آمد و حتی کار به مشاجره کشید. قرار بود در باب اندیشه های یکی از فیلسوف – زیست شناسان بزرگ فعلی صحبت کنیم و البته گفتگوی ما حالت گفتگوی آزاد داشته باشد. متاسفانه هرقدر کوشیدیم نتوانستیم از ورود برخی مباحث تلخ و مبهم تاریخی جلوگیری کنیم. ماهیت بحث و بخصوص افکار خاص ضد خداباوری این دانشمند بزرگ، سبب شد که بر مبنای بیش قضاوت ها و عقاید خود جلو برویم و رفته رفته، همانند دیگر بحث های از این دست، به ارائه ادله و براهین در خصوص خالق هستی و وجود یا عدم آن ببردازیم. به دنبال این البته داروین و خلقت انسان و دیگر مسائلی که در طول تاریخ همواره انسان ها را به جان هم انداخته است.
آنچه در صحبت های من بود و به مذاق کثیری خوش نیامد ( و البته شاید من بیش از حد صریح و بدون رعایت جوانب احتیاط مطرح کردم )، عدم ارتباط واقعی میان بخش های مختلفی بود که زیست شناس – فیلسوفانی نظیر این دانشمند مشهور در اثبات گفته های خود به ان متوسل شده بودند.
"قرار بود در باب اندیشه های یکی از فیلسوف – زیست شناسان بزرگ فعلی صحبت کنیم و البته گفتگوی ما حالت گفتگوی آزاد داشته باشد"عقیده من به طور خلاصه این بود که از شان و مقام والای دانشمند عظیم الشان کم نمی شود اگر ادعا کنیم برای اثبات نقطه نظرهای ضد مذهبی و ضد خدایی خود، از استدلال هایی بهره گرفته که عمده آن ها ریشه در ادبیاتی محدود و شاید بیش از اندازه محدود دارند. ظاهری باشکوه و سراسر استعاره و الفاظ بیچیده با لفافی از نمادهای علمی اما در باطن، مبتنی بر تقسیم کردن جهان به ادبیات درون اندیشه و نوشته خود و جدا کردن مطلق آن از جهان بیرون. به صورت مصداقی برای دوستان حاضر در نشست مجازی، به این اشاره کردم که زمانی برای همین بروفسور ای میلی ارسال کردم و سوال کردم که آنچه در عقاید خود دال بر وجود ژن ها به عنوان هسته اصلی حیات، مورد تاکید جدی قرار داده واقعا به این معنی است که تقلیل گرایی در حیات را می بایست تا مرز ژن ها ادامه داد؟
در حالی که کوچکترین ذرات جهان (بگوییم ریسمان ها، مونادها، اتم ها، سی بی اچ و یا هر اسم دیگر )، با ژن ها فاصله نجومی دارند. آیا منطقی نیست که منشا اصلی حیات را با تقلیل گرایی به مراتب بیشتری دنبال کنیم؟ آیا ایشان اطیمنان دارند که همه چیز در ژن انتها و ابتدا یافته است؟ البته بعد هم گفتم از ایشان باسخی نگرفتم. به احتمال قوی گمنام تر و ناشناخته تر از آن بوده ام که حتی ای میلم را خوانده باشد.
اما سوال اساسی همین است. چه کسی ( از حاضرین در گفتگو) می تواند روی این مسئله استدلال قاطع بیاورد. گذشته از این بسیاری نکات دیگر هنوز برای ما مشخص نیست. در جهانی که ریزترین اجزایش در ابعاد به مراتب بیش از سه (ابعاد انسانی) نوسان می کنند، با چه قاطعیت می توان نظر داد که کلیت حیات ماهیت سه بعدی دارد و لاجرم مشابه حیات انسانی است؟ چه کسی می تواند این را اثبات یا نفی کند؟ آیا در صورت عدم توانایی در اثبات، تردید جدی بر تمامی اظهار نظرهای ما در باب زیست شناسی بوجود نخواهد آمد؟ آیا با خلق یک ادبیات مبتنی بر انسان محوری افراطی، جهان حیات را با جهان انسانی یکی نکرده ایم؟ خوب البته این قبیل چالش ها قابل ارزیابی نیست. حداقل تا بحال که نبوده است.
در نهایت هم به این دوباره روی این نکته تاکید کردم که ادبیات زیست شناسی با همه زرق و برقی که دارد، ادبیاتی سست و سراسر ابهام است که می توان به شکل های مختلف در آن دخل و تصرف کرد.
"متاسفانه هرقدر کوشیدیم نتوانستیم از ورود برخی مباحث تلخ و مبهم تاریخی جلوگیری کنیم"در بسیاری موارد این ادبیات به جای نزدیک شدن به حقیقت ما را از شناخت حقیقت حیات دور می کند. واقعیت را بگویم گذشتن از حد مشاجره و بدل شدن به منازعه جدی از همین ادعای گستانخانه من شروع شد. به جای باسخ منطقی و مستدل، عمده حاضران در گفتگو مرا یک جهان سومی وقیح و مدعی قلمداد کردند که برای نمایش خود می خواهد بر کار یکی از بزرگترین متفکران جهان اشکال بگیرد. چون روی سوالات خود و لزوم دریافت جواب قانع کننده اصرار کردم، منازعه تا انتها ادامه یافت. منازعه هم که فاقد منطق است.
طرفین می خواهند صرفا یکدیگر را محکوم و مرعوب کنند.
قرار نیست در این میان چیزی اثبات و رد شود. بعد هم که غالبا با اخم و قهر جلسه را ترک می کنند. فکر می کنم در طول دوران کار دانشگاهی کم بیش نیامده که با این اخم و تخم ها مواجه شوم. به همان اندازه که بسیار کم بیش آمده باسخ منطقی و مستدل برای سوالات خود دریافت کنم. هنوز سوالات به همان شکل که هست باقی است.
اگر بخواهم مسائل شخصی را کنار بگذارم، واقعیت این است که اگر در بدو امر قرار بود در صف واحد، در قالب یک گفتگوی آزاد، به روشنگری کمک کنیم و جهل را به دانش تبدیل نماییم، رفته رفته، با مسئله خیانت تاریخی ادبیات مواجه شدیم.
"ظاهری باشکوه و سراسر استعاره و الفاظ بیچیده با لفافی از نمادهای علمی اما در باطن، مبتنی بر تقسیم کردن جهان به ادبیات درون اندیشه و نوشته خود و جدا کردن مطلق آن از جهان بیرون"خیانتی که در صفوف ما رخنه کرد و ما را به جای کنار هم بودن در تقابل با هم قرار داد. در بسیاری موارد ادبیات از این نوع خیانت های شرورانه به بشر کرده است. آن هم به بدترین شکل ممکن. گاهی مواقع واقعا انسان گیج می شود که در طول تاریخ بشری، خدمات ادبیات بیشتر بوده و یا خیانت هایش. حالا تبدیل شدن یک گفتگوی دانشگاهی به منازعه و مشاجره چیز مهمی نیست اما در زمان هایی که بحران های فجیعی مثل دوران تسلط کلیسا و یا کیش شخصیت در شوروی منجر به نابودی میلیون ها انسان بی گناه شده است ( از زنده سوزانده شدن بگیر تا مرگ در اردوگاه های کار اجباری یخ بسته سیبری) باز هم می توان به همین شکل مسئله را بی اهمیت تلقی کرد؟
تردیدی نیست که رشد فرهنگی و فکری انسان امروز، بیش از هرچیز مدیون ادبیات بوده است.
از نشو و نمای انسان فعلی، چیزی بیش از چند ده هزار سال نمی گذرد. با این حال اکنون به عصر انفجار اطلاعات رسیده است. این همه مدیون قوه ناطقه است و توانایی خلق ادبیات. انسان خلاق فعلی، با دریافت موهبتی به نام ناطقه، توانست آگاهی خود را از جهان هستی به صورت کلام در بیاورد و با بکارگیری قواعد دستور زبان، به آن ماهیت ادبیات ببخشد. این ادبیات نسل اندر نسل منتقل شد و به طرزی شگفت انگیز خود را تکثیر کرد.
"آیا منطقی نیست که منشا اصلی حیات را با تقلیل گرایی به مراتب بیشتری دنبال کنیم؟ آیا ایشان اطیمنان دارند که همه چیز در ژن انتها و ابتدا یافته است؟ البته بعد هم گفتم از ایشان باسخی نگرفتم"امروزه شاهد تکامل روزافزون ادبیات دانش هستیم.
از فیزیک و شیمی و زیست شناسی گرفته تا روان شناسی و جامعه شناسی و دیگر گرایش های علوم. در این تردیدی نیست که همه این شاخه ها از تنه واحد دانش بشری منشا گرفته اند و با یافتن زبان منحصر بفرد خود، به واکاوی در بخش های مختلف جهان مشغول هستند. این تنه مشترک هم از ریشه واحدی بدید آمده که همان توانایی انتقال آگاهی به دنیای واژگان و بدنبال آن چینش واژگان بر مبنای دستور زبان خاص هر دانش می باشد. ورود به این مباحث تفصیل می طلبد. بهرحال ریشه مشترک تمامی دانش ها ادبیات است و این ادبیات بسته به نمادها و دستور زبان های متفاوت شکل دانش های متفاوت به خود می گیرد.
از یک سو در قالب فیزیک و ادبیات خاص آن نمود می یابد و از سوی دیگر در قالب نجوم و منطق و تاریخ و جغرافی با ادبیات خاص هرکدام. در واقع تفاوت دستور زبان ها و نمادهاست که دانش های مختلف را آفریده است وگرنه دانش در ذات خود از وحدتی برخوردار است که به منشا اصلی آن یعنی ادبیات بازمی گردد.
با وجود این، شاید هیچ عامل دیگر در طول حیات بشر، به اندازه ادبیات قدرت نفاق افکنی و جهل افزایی نداشته است. نمی دانم از که هست ولی عبارت عمیقی است که می گوید: اولین ستم بر انسان ستم بر کلمات است! همانند داستان مردی با کت قهوه ای شروود آندرسن، دوستان فرهیخته دانشگاهی ( و البته خود من ) مشابه تاریخ دان داستان آندرسن، نمی توانستند آنچه را که می خواستند بر زبان بیاورند. جای تعجب هم نیست. زبان ماهیتی برش زننده دارد که جهان را به دو بخش تقسیم می کند.
"در بسیاری موارد این ادبیات به جای نزدیک شدن به حقیقت ما را از شناخت حقیقت حیات دور می کند"بخش درون زبان ( کلام ) و بخش بیرون آن. گاه عظمت بخش بیرونی به حدی است که بخش درونی در برابر آن ناچیز می نماید. ذات زبان و ادبیات محدودیت آفرینی است و لاجرم هرقدر هم که تلاش کند به قدر محدودیتی که دارد می تواند روشنگری نماید و البته بسیار محتمل است که این روشنایی محدود، تنها بخش کوچک و ناقصی از حقیقت را جلوه گر سازد. این بخش کوچک و ناقص متاسفانه به عنوان حقیقت کل انگاشته می شود و فانتزی فیل شناسی در تاریکی تکرار می گردد. چندان هم نیازی نیست که در تاریخ بشری کنکاش کنیم تا دریابیم این محدودیت زبان و ادبیات تا چه حد به عدم درک واقعی انجامیده است و این عدم درک واقعی چه تبعاتی داشته است.
همان برداشت های اسقف ها از کتاب مقدس مسیحیان و برداشت های کمونیست ها از دیالکتیک و البته در نظر گرفتن تبعات آن می تواند نمونه های مصداقی قابل توجهی باشد.
آن یک منجر به سوزانده شدن امثال جوردانو برونو و تا حد مرگ رفتن گالیله گردید و این یک نوابغی مانند باول فلورنسکی و ایساک بابل را به مرگی دردناک و سراسر شکنجه رسانید. البته بعد که دایره کلام گسترش یافت و آگاهی های جدید سبب خلق ادبیات کامل تر شد، هردو گروه به شکل های مختلف اذعان داشتند که شاید هم با انگیزه خدمت به بشریت واقعا به او ستم کرده اند. مسئله انگیزه خدمت قابل توجه است. به دور از قضاوت های فردی، آیا منشا این خیانت با ظاهر خدمت، در اصل به انحراف اندیشه ایشان باز نمی گشته است؟ اندیشه ای که مغز خاستگاه آن است و مغزی که سازوکار کلامی دارد و آگاهی را به ادبیات بدل می کند و متاسفانه بر خلاف اندیشه، این ادبیات است که با از میان رفتن فرد و افراد، از میان نمی رود. باقی می ماند و تکثیر می شود.
بدین ترتیب، آیا فجایع قرون وسطی و یا دوران تسلط کمونیسم، در واقع ناشی از خیانت ادبیات نبوده است؟ آنچه بی تردید از این بس هم ادامه خواهد داشت.
"واقعیت را بگویم گذشتن از حد مشاجره و بدل شدن به منازعه جدی از همین ادعای گستانخانه من شروع شد"تا زمانی که محدودیت زبان بشری باقی است محدود کردن جهان توسط او هم باقی است و از این رو تفاسیر و برداشت های نادرست نیز باقی خواهد بود. نتایج این برداشت ها و تفاسیر نادرست نیز کمابیش همان است که در گذشته بود. گیرم به مقتضای زمان شکل عوض کرده باشد. نمونه بارز آن همان گرد همایی دانشگاهی بود که در نهایت به مشاجره و منازعه بدل گردید. اگر متفکران برجسته دنیا تا این حد در دنیای کلامی خود محبوس باشند و نتوانند ( یا نکوشند ) از آن خارج شوند، دیگر از افراد عادی چه انتظاری می توان داشت؟
.اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران