سندرم استکهلم در قلب تهران؛ مورد ویژه‌ی این‌همانی پلیس-گروگان‌گیر

سندرم استکهلم در قلب تهران؛ مورد ویژه‌ی این‌همانی پلیس-گروگان‌گیر
رادیو زمانه
رادیو زمانه - ۱۷ بهمن ۱۴۰۲

مقدمه

در سال‌های گذشته مفهوم سندرم استکهلم در فضای سیاسی ایران فراوان به کار رفته است. این مفهوم اغلب به کسانی اطلاق می‌شود که پس از گذران دوره‌ی محکومیت، از نظر فکری به حکومت نزدیک می‌شوند و با تصمیم‌ها و اقدام‌های آن احساس همدلی می‌کنند. در این مقاله سعی شده است دقیق‌تر به چیستی سندرم استکهلم، تعاریف، نشانگان، و شرایط بروز آن پرداخته شود و کنش‌های روانی میان گروگان و گروگان‌گیر در بستر حکومت جمهوری اسلامی بررسی و بازتعریف شود. 

خاستگاه سندرم استکهلم

ماجرای سندرم استکهلم همانگونه که از نام آن پیدا است به ماجرای یک گروگان‌گیری در شهر استکهلم در ساعت ۱۰:۱۵ صبح ۲۳ آگوست سال ۱۹۷۳باز می‌گردد. جایی که بانک مشهور کردیت‌بانکن شاهد یک سرقت ناموفق توسط جان اریک اُلسِن بود. او که نتوانسته بود سرقتش را با موفقت انجام دهد چهار نفر از کارکنان بانک (سه زن و یک مرد) را به گروگان گرفت.

"مقدمه در سال‌های گذشته مفهوم سندرم استکهلم در فضای سیاسی ایران فراوان به کار رفته است"پلیس وارد صحنه شد و السن درخواست کرد که دوستش کلارک اُلافسن که در زندان بود آزاد شود و به او بپیوندد. پلیس درخواست او را اجابت کرد و این گروگان‌گیری برای شش روز ادامه یافت. در نهایت در روز ۲۸ آگوست گروگان‌ها خود را تسلیم پلیس کردند. آنچه اما بعدتر باعث شگفتی شد این بود که هیچ یک از چهار گروگان حاضر نشد در دادگاه علیه گروگان‌گیران شهادت دهد، یکی از گروگان‌ها مدتی بعد با یکی از گروگان‌گیرها نامزد کرد و گروگان دیگر هم تلاش کرد تا برای آزادی گروگان‌گیرها کمک مالی جمع‌آوری کند. این احساس همدلی و همدستی بین گروگان و گروگان‌گیر بعدها به سندرم استکهلم شهرت یافت.

در ادامه برای فهم بهتر این سندرم به تعاریفی که از آن ارائه شده است می‌پردازم.

تعاریف و شرایط بوجود آمدن سندرم استکهلم

در مرجع‌های تشخیصی اختلالات روانی مانند DSM یا ICD دسته‌بندی تشخیصی‌ای برای سندرم استکهلم وجود ندارد و تاکنون نیز به طور مشخص در هیچکدام جز اختلالات روانی طبقه‌بندی نشده است. با این حال عده‌ای از پژوهشگران کوشش کرده اند تا تعاریفی از آن بدست دهند تا میان متخصصان بهداشت روان توافقی نسبی‌ای بر سر این نشانگان وجود داشته باشد. یکی از تعاریف سندرم استکهلم به تمایل گروگان به احساس همبستگی و همدلی و یگانگی با فرد گروگان‌گیر اشاره دارد. برخی از روانشناسان از اصلاحات دیگری همچون «دلبندی وحشت» (terror bonding) یا «دلبندی ناگوار» (traumatic bonding) برای سندرم استکهلم استفاده کرده‌اند و آن را بعنوان یک واکنش روانی یا رفتاری توصیف کرده‌اند که طی آن اسیر با گروگان‌گیر، زندانبان، یا آزارگر خود احساسی از همدستی و همدلی را بروز می‌دهد. چنین وضعیتی ممکن است برای شاهد بیرونی بسیار تعجب‌آور بنظر برسد اما نخست باید دانست که فراگیری چنین وضعیتی تا چه میزان است.

با بررسی تعداد زیادی از گروگان‌گیری‌ها توسط FBI مشخص شده است که بخش بزرگی از به اسارت گرفتن‌ها منجر به ایجاد سندرم استکهلم در زندانی یا گروگان نمی‌شود و در واقع سندرم استکهلم در موارد معدودی از گروگان‌ها مشاهد می‌شود.

"این مفهوم اغلب به کسانی اطلاق می‌شود که پس از گذران دوره‌ی محکومیت، از نظر فکری به حکومت نزدیک می‌شوند و با تصمیم‌ها و اقدام‌های آن احساس همدلی می‌کنند"عده‌ای بیان می‌کنند که سندرم استکهلم غالبا در زمان‌هایی روی می‌دهد که زندانبان یا گروگان‌گیر، زندانی یا گروگان را مورد آزار جسمی یا تهدید کلامی قرار نمی‌دهد و نسبت به او نشانه‌هایی از رفتار مهربانانه دارد. بعلاوه در مدت اسارت، زمان قابل توجهی از رابطه‌ی پیوسته‌‌ میان گروگان و گروگان‌گیر وجود دارد و ارتباط آنها قطع نیست و از هم مجزا نیستند و در این کشاکش سطوح بالایی از هیجان و عواطف غلبه دارد. برخی پژوهشگران بیان می‌کنند که سندرم استکهلم با سه ویژگی پدیدار می‌شود که الزاما همیشه با هم بروز نمی‌کنند:

الف) گروگان‌ها احساسات مثبتی به گروگان‌گیر خود پیدا می‌کنند، ب) قربانیان نسبت به مراجع اقتدار مانند پلیس یا دستگاه قضایی احساساتی مانند ترس، بی‌اعتمادی، و خشم نشان ‌می‌دهند، و ج) گروگان‌گیران هنگامی که گروگان خود را بعنوان یک انسان می‌بینند، احساسات مثبتی نسبت به آنها پیدا می‌کنند.

با این حال، برخی از این ملاک‌ها قدری گنگ و نسبی هستند. برای مثال مشخص نیست منظور از «زمان قابل توجه» برای رابطه‌ی پیوسته چه مقداری از زمان است و همچنین آزار جسمانی نیز در نزد افراد متفاوت ادراک و تفسیر می‌شود. در یکی از پژوهش‌هایی که در سال ۲۰۰۷ توسط دفابریک و فن هاسلت با بررسی پنج مورد از گروگان‌گیری‌هایی که به بروز سندرم استکهلم منجر شده بودند، بیان شد که در همه‌ی این موارد بررسی شده سطح قابل توجهی از ارتباط بین فردی میان گروگان و گروگان‌گیر وجود داشته است.

در تمامی این موارد گروگان‌ها قادر به برقراری ارتباط بصورت آزادانه بوده‌اند و به گروگان‌گیر از نظر فیزیکی نزدیک بوده‌اند. این پژوهش ادعا می‌کند که این نزدیکی فیزیکی بین دو طرف و در یک فضای بشدت هیجانی و ملتهب باعث بوجود آمدن احساسی از «ما در برابر آنها» می‌شود که این بخودی خود منجر به همدلی بیشتر بین آنها می‌شود.

با این وجود همانطور که قبلا ذکر شد سندرم استکهلم در تمامی افرادی که تحت اسارت هستند بوجود نمی‌آید. وانگ در سال ۲۰۰۵ مجموعه‌ای از ویژگی‌های روانی را که فرد را در برابر سندرم استکهلم آسیب‌پذیر می‌کند معرفی می‌کند:
فقدان مجموعه‌ای از ارزش‌های بنیادی که هویت فرد را تعریف می‌کنند، فقدان فهمی روشن از معنا و هدف زندگی برای فرد، فقدان سابقه‌ی روشن ذهنی‌ برای غلبه بر مشکلات در گذشته، عدم وجود یک آرمان استوار فردی، احساس اینکه زندگی فرد در کنترل دیگر قدرتمندان است، احساس عدم خوشحالی از شرایط زندگی، وجود یک نیاز شدید برای تائید شدن توسط مراجع اقتدار، و آرزوی بودن بجای کس دیگری.

مکنزی (۲۰۲۳) پیشنهاد می‌کند که بجای سندرم استکهلم از مفهوم «اثر گروگان-گروگان‌گیر» (hostage-captor effect) استفاده شود زیرا به باور وی سندرم استکهلم یک تلقی افراطی از دوستی بین گروگان و گروگان‌گیر به دست می‌دهد، در حالی که از نظر وی ماجرا فراتر از اینهاست. او این اثر را اینگونه تعریف می‌کند:

اثر گروگان-گروگان‌گیر یک فرآیند معمول علقه‌‌ی عاطفی است که تحت شرایط شدیدی تسریع می‌شود و با تغیر نگرشی همراه است که حاصل از ناتوانی در رد کردن استدلال‌هاست.

او بر این باور است که برای روی دادن کامل اثر گروگان-گروگان‌گیر وقوع پنج مرحله لازم است و تنها در مرحله‌ی آخر است که می‌توانیم مدعی شویم که این اثر اتفاق افتاده است. وی این مراحل را به ترتیب اطاعت (compliance)، همکاری (collaboration)، ارتباط (communication)، وفاق (Consensus)، و گِرَوِش (conversion) می‌نامد.

"او که نتوانسته بود سرقتش را با موفقت انجام دهد چهار نفر از کارکنان بانک (سه زن و یک مرد) را به گروگان گرفت"در مرحله‌ی اول گروگان ملزم به اطاعت است چرا که جان او در دستان گروگان‌گیر است. همکاری نیز اغلب یا بخاطر ترس یا برای آرام کردن فرد مهاجم است. در مرحله‌ی ارتباط گروگان درمی‌یابد که می‌بایست از شی‌وارگی رها شود، از این رو از باورهای گروگان‌گیر می‌پرسد و اهداف او از این عمل را جویا می‌شود. در گام بعد ممکن است تعامل باعث تغییر نگرش در گروگان شود و با گروگان‌گیر به حدی از اشتراک دست یابد. و در نهایت در مرحله‌ی گروش است که گروگان به هم‌نظری با باورهای گروگان‌گیر می‌رسد.

تنها در این مرحله است که می‌توان ادعا کرد که این اثر بطور تمام و کمال شکل گرفته است.

در ادامه و برای فهم دقیقتر این پدیده به بیان نظریه‌هایی خواهیم پرداخت که تلاش می‌کنند چرایی شکل‌گیری سندرم استکهلم را با توجه به دانش موجود توضیح دهند.

Ad placeholder

نظریه‌هایی برای توضیح سندرم استکهلم

یکی از مشهورترین نظریه‌ها برای توضیح سندرم استکهلم ایده‌ی «همانندسازی با پرخاشگر» (identify with the aggressor) است که نخستین بار توسط آنا فروید در ۱۹۳۶ مطرح شد. همانندسازی با پرخاشگر بعنوان یک مکانیزم دفاعی تعریف می‌شود که در آن بخش منطقی شخصیت یعنی ایگو برای آن که خطر پرخاشگر یا مهاجم را از خود دور کند، ارزش‌ها، باورها، و رفتارهای پرخاشگر را در خود درونی و همانندسازی می‌کند تا با پرخاشگر احساس این‌همانی کند و بدین طریق خطر را از خود دفع کند. عده‌ای تلاش می‌کنند تا این نظریه را با استعاره‌ی نوزاد و مادر نیز توضیح دهند. در این دیدگاه گروگان به حالتی شبیه نوزادی پس‌روی می‌کند. حالتی که در آن وی باید برای غذا گریه کند، ساکت بماند، و حالت شدیدی از وابستگی را تجربه کند.

"پلیس وارد صحنه شد و السن درخواست کرد که دوستش کلارک اُلافسن که در زندان بود آزاد شود و به او بپیوندد"در سوی دیگر گروگان‌گیر شبیه مادری می‌شود که فرزندش را از دنیای بیرحم بیرون که شامل اسلحه‌های مرگبار پلیس است حفظ می‌کند. در اینجاست که بقای گروگان تنها با تکیه بر و همانندسازی با گروگان‌گیر تامین می‌شود. به بیان دیگر، انگیزه‌ی بقا در گروگان نقش پررنگ‌تری از حس تنفر به فردی می‌گیرد که این بحران را بوجود آورده است.

ایده‌ی دیگری که از نظریه‌ی فیزیولوزیست مشهور پاولوف وام گرفته شده است ایده‌ی «مرحله‌ی شبه-متناقض رفتار مغزی» است که بیان می‌دارد ارگانیزم در شرایط بسیار استرس‌آور به واکنش هیستریکی دست خواهد زد که حاصل آن پذیرفتن عباراتی است که در یک شرایط منطقی حتما آنها را به پرسش می‌گرفت. در چنین شرایط استرس‌زایی است که جای دوست و دشمن می‌تواند براحتی عوض شود و فرد هم آن را بپذیرد.

برخی دیگر برای توضیح تغییر نگرش در گروگان و گروگان‌گیر به سراغ روانشناسی اجتماعی و نقش مفهوم «دوستی» می‌روند. برای نمونه، ارونسون و میلز در ۱۹۵۹ بیان می‌کنند که وقتی افراد در گروهی پذیرفته می‌شوند، تمام پیوندها بین آنها به سرعت گسترش می‌یابد.

در اینجا گروگان و گروگان‌گیر هر دو خود را گرفتار در وضعیتی می‌بینند که بایستی با هم از آن گذر کنند. در اینجا از نظریه‌ی «سود-زیان» (gain-loss) ارونسون برای توضیح پویایی رابطه بین گروگان و گروگان‌گیر استفاده می‌شود. این نظریه بیان می‌دارد که ما فردی را بیشتر از همه دوست خواهیم داشت که در ابتدا از ما بدش بیاید اما اکنون ما را دوست داشته باشد و از شخصی بیشتر از همه بدمان می‌آید که در ابتدا به ما علافمند بوده اما حالا هیچ علاقه‌ای به ما ندارد. در این بستر گروگان‌گیر هرگاه که توجهی به گروگان می‌کند و آن را در هیبت یک انسان می‌بیند موجب برانگیختن علاقه در گروگان می‌شود. متقابلا، گروگان‌گیر رفته‌رفته با دیدن توجه و تعامل از سوی گروگان به او نظر مثبتی پیدا می‌کند و پیوند میان آنها قوی‌تر می‌شود.

مکنزی (۲۰۰۴) وجود هم‌نظری بین گروگان و گروگان‌گیر را که گه‌گاه نیز دو سویه است، نه بخاطر ضعف شخصیتی بلکه بدلیل عدم آمادگی ذهنی قبلی در برابر پرسش‌های بنیادین می‌داند.

"با این حال عده‌ای از پژوهشگران کوشش کرده اند تا تعاریفی از آن بدست دهند تا میان متخصصان بهداشت روان توافقی نسبی‌ای بر سر این نشانگان وجود داشته باشد"به بیان دیگر، هر یک از دو طرف این تبادل اگر از قبل نسبت به ارزش‌های نهادینه‌ی شخصی‌‌اش بطور دقیق فکر نکرده باشد، می‌تواند در برابر هجوم پرسش‌ها و آرای طرف روبرو در موضع ضعف قرار بگیرد و چیزی را بپذیرد که با باورهای اولیه‌اش در تضاد کامل است. برخی مطالعات نشان داده‌اند که مواجهه‌ی قبلی با موضوع و محتوای بحث می‌تواند در فرد نسبت به پذیرش بعدی آن در یک فضای پرفشار مقاومت ایجاد کند.

سندرم سوئدی در یک فضای ایرانی

سندرم استکهلم در ایران همیشه یکی از مباحث چالش‌برانگیز بوده که اغلب اوقات بحث‌های زیادی را نیز ایجاد کرده است. جامعه گاه‌به‌گاه با زندانیان سیاسی‌ای مواجه می‌شود که پیش از زندان با حکومت به نحوی زاویه داشته‌اند اما پس از گذران دوره‌ی محکومیت و رهایی از زندان تبدیل به همدل حکومت شده‌اند و با حکومت در بسیاری از وجوه هم‌رأیی نشان می‌دهند. در اینجا علاقمندم تا نگاهی به شرایط بروز این سندرم در فضای زندانبانی جمهوری اسلامی داشته باشم.

 پیشتر و در سطور بالا شرایط ایجاد سندرم استکهلم را مرور کردیم: اول اینکه فرد اسیر نمی‌تواند بگریزد و زندگی و تامین نیازهای او در دست زندانبان است. دوم اینکه زندانبان زندانی را تهدید می‌کند که می‌تواند جان یا زندگی‌اش را بگیرد.

در مرتبه‌ی بعد حدودی از مهربانی از سمت زندانبان وجود دارد. برای مثال، گاه ممکن است حتی عدم آسیب جسمانی از طرف زندانبان در ذهن زندانی بعنوان مهربانی تعبیر می‌شود. در انتها نیز بایستی میان دو طرف نزدیکی فیزیکی و تعامل و ارتباط وجود داشته باشد. با نگاهی به شرایط بازداشت تحت حاکمیت جمهوری اسلامی متوجه می‌شویم که تمامی شرایط بالا برای بوجود آمدن سندرم استکهلم فراهم است. اغلب میزان مجازات در دستان بازجو و با همکاری قاضی است.

"یکی از تعاریف سندرم استکهلم به تمایل گروگان به احساس همبستگی و همدلی و یگانگی با فرد گروگان‌گیر اشاره دارد"بازجو زندانی را بارها تهدید به حبس‌های طولانی‌مدت، اعدام، بازداشت خانواده، و شکنجه می‌کند و زندانی در تنهایی و فشار روانی مطلق به آن باور می‌رسد که سرنوشت او در دستان بازجوست. میان زندانی و بازجو که در اینجا همان زندانبان است نزدیکی فیزیکی و تعامل متوالی وجود دارد. ساعت‌های طولانی بازجویی در اتاق‌های بازجویی، سوال و جواب‌های فراوان، و بحث و جدل‌های پی‌در‌پی همگی به ساخت نوعی رابطه میان دو طرف دامن می‌زند. در نهایت، مواردی چون بازی روانی بازجوها تحت عنوان پلیس خوب-پلیس بد، اجازه‌ی تماس تلفنی به بازداشتی، یا اعطای حداقلی حقوق مسلم بازداشتی از طرف بازجو  مواردی هستند که می‌توانند در ذهن زندانی یعنوان رفتار محبت‌آمیز تفسیر شوند.

با این حال آنچه در فضای سیاسی ایران سندرم استکهلم را یگانه می‌سازد و شاید بتوان از آن بعنوان عاملی ویزه بر آنچه که قبلا ذکر شد یاد کرد این است که در شرایط فضای سیاسی فعلی ایران گروگان‌گیر یا زندانبان همان مرجع اقتدار هم هست. در واقع، در موارد پیشین و آنچه پیش از این از آن بعنوان سندرم استکهلم یاد شده است سه جز حضور داشته‌اند.

گروگان‌گیر، گروگان، و پلیس بعنوان مرجع اقتدار قضایی. در چنین شرایطی است که فرد بازداشتی خود را بیش از پیش تنها و تک‌افتاده حس می‌کند. گروگان‌گیر همان پلیس است و پلیس همان گروگان‌گیر. مقاومت در چنین شرایطی بسیار سخت‌تر از قبل می‌شود زیرا آن بیرون هیچ نیروی مسلحی در برابر زندانبان وجود ندارد که هدفش حفظ جان گروگان باشد. در چنین شرایط یگانه‌ای است که جامعه و عموم مردم جای مرجع اقتدار را بعنوان نیروی رویاروی با شرِ گروگان‌گیر می‌گیرد.

"بعلاوه در مدت اسارت، زمان قابل توجهی از رابطه‌ی پیوسته‌‌ میان گروگان و گروگان‌گیر وجود دارد و ارتباط آنها قطع نیست و از هم مجزا نیستند و در این کشاکش سطوح بالایی از هیجان و عواطف غلبه دارد"جامعه و وجدان عمومی نیرویی می‌شود در برابر فشار گروگان‌گیر بر گروگان. مشکل اما در اینجا این است که در یک فضای گروگان‌گیری قدرت پلیس در نهایت بیشتر از گروگان‌گیر است اما همین نیرو از سوی جامعه دقیقا به همان شکل نه ایجاد می‌شود و نه در ذهن زندانی تعبیر یا احساس می‌شود. آنچه برای زندانی باقی می‌ماند سرنوشت اوست که در دستان زندانبان است و آن بیرون هم یک نیروی بیرونی نه چندان تاثیرگذار بر اعمال گروگان‌گیر بعنوان جامعه و فشار اجتماعی وجود دارد. این شرایطِ یگانه است که شاید باعث می‌شود افراد بازداشتی راحتتر دست به اعتراف اجباری علیه خود بزنند و در برخی از مواقع پس از رهایی دچار تحول اساسی در آرای خود شوند. فرو ریختن مقاومت‌های روانی تحت فشار شدید انفرادی و تهدید در حالتی که چشم‌اندازی نیز برای نیروی امیدبخشی در آن سوی دیوارها وجود ندارد حاصل طبیعی این شرایط است.

با این حال همانطور که پیشتر اشاره شد بایستی در نظر داشت که همکاری گروگان با گروگان‌گیر در زمان حبس به معنای بروز سندرم استکهلم نیست. سندرم استکهلم زمانی اتفاق می‌افتد که زندانی پس از رهایی و بدون احساس فشار آرای زندانبان خود را نمایندگی کند و با او همدلی داشته باشد. در اینجا اما نقطه‌ی دیگری که باز در وضعیت روانی گروگان نسبت به وضعیت اولیه در استکهلم تفاوت ایجاد می‌کند این است که گروگان‌گیر پس از گروگان‌گیری با آزادی عمل همچنان حضور دارد، چیزی عوض نشده است، و هر لحظه اراده کند بار دیگر قربانی را به اسارت می‌برد. عملا پهنای سرزمینی ایران حیطه‌ی عملِ گروگان‌گیر و ایجاد احساس ناامنی برای گروگان است. در موارد معمول گروگان‌گیری گروگان معمولا یا بازداشت یا کشته می‌شود اما در فضای جمهوری اسلامی گروگان‌گیر با قدرت بیشتر حتی پس از رهایی در فضای ذهنی و عینی زندگی گروگان وجود دارد و این حضور مدام و تهدید‌آمیز، آن دلبخواهی بودن این احساس همدلی را بشدت تحت تاثیر قرار می‌دهد.

با نگاهی فراگیر به فعالیت و آرای زندانیان سیاسی جمهوری اسلامی پس از سپری کردن حبس می‌توانیم دریابیم که در تعداد معدوی از آنها شاهد بروز رفتارهایی مشابه با سندرم استکهلم هستیم.

"برای مثال مشخص نیست منظور از «زمان قابل توجه» برای رابطه‌ی پیوسته چه مقداری از زمان است و همچنین آزار جسمانی نیز در نزد افراد متفاوت ادراک و تفسیر می‌شود"در اینجاست که من لازم می‌دانم بر نقش ویژگی‌های روانی و شخصیتی در بروز و رشد این نشانگان تأکید کنم. به باور من آنچه باعث می‌شود که یک زندانی تحت شرایط فشار کم و بیش مشابه، نشانه‌هایی از بروز سندرم استکهلم را بروز دهد و دیگری همچنان بر سر آرای خود بماند، به ویژگی‌های منحصر به فرد شخصیتی، میزان حمایت اجتماعی ادراک شده، و میزان شدت ضدیت آراء فرد با آراء حکومت، و میزان اندیشیدگی این آراء برمی‌گردد. برهم‌کنشی از این عوامل به باور من در بروز یا عدم بروز سندرم استکهلم تعیین کننده هستند، زیرا باقی شرایط بازجویی و حبس برای اکثر زندانیان مشابه است و در اینجا بعنوان عامل ثابت در نظر گرفته می‌شوند. از این روست که در نهایت بررسی متغیرهای فردی شخص بازداشتی این تفاوت را رقم می‌زند.

بروز سندرم استکهلم همانطور که پیشتر اشاره شد و با مشاهدات ما در میان زندانیان سیاسی ایرانی هم مطابقت دارد در تعداد معدودی از زندانیان اتفاق می‌افتد. با این حال بروز این نشانگان در خود فرد گاه شاید حتی نامطلوب باشد اما باید توجه داشت که این احساس هم‌پیوندی با زندانبان اغلب ناهشیار و بخاطر شرایط خاص شخصیتی و محیطی است.

از سوی دیگر حکومت‌های ایدئولوژیک همچون جمهوری اسلامی با فرصت‌طلبی از چنین زندانیانی برای تبلیغ پروپاگاندای خود و نشانه‌ای بر بر حق بودن مواضع و اعمال خود استفاده می‌کنند. تلاش من در اینجا برای شکافتن محتوا و شرایط بروز این سندرم این بود که آگاهی عمومی را هم در میان مردم و هم در میان زندانیان پیشین، فعلی، و پسین بالا ببرم و با گسترش این آگاهی در زندانیان نسبت به رفتار خود شناخت ایجاد کنم و به سهم خود مانعی برای مصادره‌ی زندانیان درهم‌شکسته توسط حکومتی استبدادی همچون جمهوری اسلامی شوم.

Ad placeholder

منابع:

de Fabrique, N., Van Hasselt, V. B., Vecchi, G. M., & Romano, S. J.

"در تمامی این موارد گروگان‌ها قادر به برقراری ارتباط بصورت آزادانه بوده‌اند و به گروگان‌گیر از نظر فیزیکی نزدیک بوده‌اند"(۲۰۰۷). Common variables associated with the development of Stockholm syndrome: Some case examples. Victims and Offenders, 2(۱), ۹۱-۹۸.

De Fabrique, Nathalie, Romano, S. J., Vecchi, G. M., & Van Hasselt, V. B.

(۲۰۰۷). Understanding stockholm syndrome. FBI Law Enforcement Bulletin, ۷۶(۷), ۱۰-۱۵.

Logan, M. H. (۲۰۱۸).

"وی این مراحل را به ترتیب اطاعت (compliance)، همکاری (collaboration)، ارتباط (communication)، وفاق (Consensus)، و گِرَوِش (conversion) می‌نامد"Stockholm syndrome: Held hostage by the one you love. Violence and gender, 5(۲), ۶۷-۶۹.

Ajagbe, A. O., Onigbinde, O. A., Lateef, I. C., Onyemah, T. N., & Eni-Olorunda, T.

(۲۰۲۳). Stockholm syndrome: Causes, implications, and way out.

McKenzie, I. K. (۲۰۰۴). The Stockholm syndrome revisited: Hostages, relationships, prediction, control and psychological science. J.

Police Crisis Negot., 4, ۵.

منابع خبر

اخبار مرتبط

رادیو زمانه - ۱۹ دی ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۲۶ تیر ۱۴۰۲
رادیو زمانه - ۱۵ شهریور ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۱۹ دی ۱۴۰۱
خبرگزاری مهر - ۱۱ مهر ۱۴۰۰