قسمت چهارصد و هفتاد و دو گودال
سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و دو 472Çukur Serial Part ۴۷۲
گودال
۷۴
یاماچ شب را کنار همسرش می گذراند و سعی می کند او را آرام کند. سنا می گوید: «تموم شد یاماچ، نه؟» یاماچ می گوید: «تموم شد. فقط یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده. امراه چرا به ما کمک کرد؟» سنا یخ می زند و می گوید: «همون پلیس؟ اون کمکتون کرد؟» یاماچ می گوید: «کمک کردن کلمه درستی نیست. اون نجاتتون داد.
" سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و دو 472Çukur Serial Part ۴۷۲ گودال۷۴یاماچ شب را کنار همسرش می گذراند و سعی می کند او را آرام کند"آدم همینجوری به دشمنش کمک نمی کنه. مگه نه؟» سنا سعی می کند از لرزش صدایش جلوگیری کند و می گوید: «بالاخره پلیسه. وظیفه شو انجام داده. چیش به نظرت مشکوکه؟» یاماچ می گوید امراه پلیسی نیست که پایبند قانون باشد و گذشته از این اصلا به روی آنها نیاورده که چنین کاری کرده است. او می گوید: «حتما یه چیزی پشت این کار هست.
بالاخره بوش درمیاد.»
شب به گودال رسیده و هر کس حال و هوایی دیگر اما نزدیک به دیگران دارد. جلاسون در محله راه می رود و گلوله ای را که ادریس به او داده در مشتش می فشارد. وارتلو می نوشد و گردنبند پدرش را در دست گرفته و آن را روی زخمش فشار می دهد و ته مانده لیوانش را روی آتش می ریزد و آن را شعله ور می کند. سلطان در تاریکی به عکس قهرمان چشم دوخته است. ادریس او را در آغوش می گیرد.
"امراه چرا به ما کمک کرد؟» سنا یخ می زند و می گوید: «همون پلیس؟ اون کمکتون کرد؟» یاماچ می گوید: «کمک کردن کلمه درستی نیست"یاماچ به این تاریکی خیره شده و فکر می کند. بیرون از گودال هم شب است. در جایی دورتر، در جنگل، علیچو آتش روشن کرده و به صدای هاله گوش می دهد. در حالی که لاز هنوز در دستش اسیر است.
صبح زود همه دنبال راهی هستند تا لاز را پیدا کنند.
یاماچ می داند که علیچو می تواند کمکش کند اما علیچو نیست و کسی هم از او خبر ندارد. مکه می گوید: «کسی که هاله رو زد هم تک تیرانداز بود. اصلا علیچو رفت دنبال اون. نمی دونم کجا رفت ولی همه ش می گفت لاز!» با شنیدن این همه همه جا می خورند. حالا باید دنبال علیچو بگردند.
"چیش به نظرت مشکوکه؟» یاماچ می گوید امراه پلیسی نیست که پایبند قانون باشد و گذشته از این اصلا به روی آنها نیاورده که چنین کاری کرده است"
در آن سو سلیم و وارتلو سراغ ناظم رفته اند و در مورد اتفاقات روز گذشته از او حساب می کشند. ناظم می گوید: «چرا باید شما رو بکشم؟ من فقط می خوام بابام پیدا شه. مرده یا زنده!» وارتلو می گوید: «همه مکان های متعلق به بابات خالی از آب دراومد.» سلیم می گوید :«دنبال یکی به اسم لاز هستیم. چیزی می دونی؟» ناظم می گوید هیچ چیز نمی داند. اما سلیم و وارتلو به او مشکوکند و سلیم به کنایه می گوید هنوز کاملا روی صندلی بایکال ننشسته است و جایش محکم نیست.
وارتلو و سلیم مطمئنند که بایکال در دست ناظم و در همان خانه است. وارتلو به سلیم اصرار می کنند که بروند و بایکال را بگیرند اما سلیم مخالف است و می گوید: «اگه می خوای بمیری یه گلوله شلیک کن تو سرت.» وارتلو با بی قراری می گوید: «سلیم من به ادریس کوچوالی قول دادم. گفتم شیطان رو با دستای خودم برات میارم.» سلیم می گوید: «یه کم دیگه صبر می کنیم.»
سلطان وقتی می فهمد اتفاق دیشب به خاطر اشتباه وارتلو بوده عصبانی می شود. بعد از اینکه ادریس ماجرا را برایش تعریف می کند سلطان می گوید: «چقد راحت میگی. انگار که پسرت وقتی داشته توپ بازی می کرده زده گلدون رو شکسته.
"بالاخره بوش درمیاد.» شب به گودال رسیده و هر کس حال و هوایی دیگر اما نزدیک به دیگران دارد"ممکن بود بمیریم آقا ادریس! رو سر بزرگ و کوچیکمون اسلحه گذاشتن.» ادریس عصبانی می شود و می گوید: «من رو از گفتن پشیمون نکن. چی کار باید می کردیم؟ داریم حقشون رو می ذاریم کف دستشون.» سلطان می گوید: «حق قهرمان چی میشه؟ اون رو از کی پس می گیری؟» ادریس با عصبانیت از خانه می رود.
یاماچ بالاخره علیچو را درست زمانی که می خواهد به تنهایی به خانه بایکال حمله کند پیدا می کند. علیچو او را پیش لاز می برد. لاز را در جایی با طناب به یک درخت بسته است.
علیچو می خواهد انتقام هاله را از او بگیرد اما یاماچ می گوید باید او را تحویل دهند و در غیر این صورت گودال وارد جنگ دیگری می شود. علیچو قبول می کند. لاز وقتی می فهمد که می خواهند او را به کسانی تحویل دهند وحشت می کند.
ادریس به قهوه خانه می رود و جلاسون را می بیند که عصبانی و به هم ریخته در گوشه ای نشسته است. او می گوید جلاسون را صدا کنند و قهوه خانه را خالی می کند تا با او صحبت کند. ادریس می گوید: «تو رو با پلیس دیدن.
"وارتلو می نوشد و گردنبند پدرش را در دست گرفته و آن را روی زخمش فشار می دهد و ته مانده لیوانش را روی آتش می ریزد و آن را شعله ور می کند"با یکی از اکیپ امراه.» جلاسون انکار می کند. ادریس می گوید: «عصبانی نشو پسرم. گفتم شاید تحت فشار گذاشتنت. تو هنوز از دست من عصبانی هستی. می دونم.
میگی خون بابات رو زمین مونده. حق با توئه. بهت گفتم خونت رو از من بگیر. دلت نیومده، گلوله هنوز تو دستته. برای انتقام بابات رفتی پیش صالح اما معلومه که خودش رو تو دلت جا کرده.
"در آن سو سلیم و وارتلو سراغ ناظم رفته اند و در مورد اتفاقات روز گذشته از او حساب می کشند"اون همه وقت گذشته. حتما فرصت داشتی که بکشیش. نتونستی. همونطور که نمی تونی من رو بکشی.» جلاسون می گوید: «ولی شما دلتون برای من نسوخت. یه پسرت بابام رو کشت، اون یکی گولم زد و ازم سواستفاده کرد.» ادریس می گوید: «همچین چیزی نیست.
یاماچ دوست داره. چند بار خواستم زیر پاهام لهت کنم. نذاشته.» ادریس ادامه می دهد: «یه پیشنهاد دیگه برات دارم. حالا که پسر من پدر تو رو کشته، من پدرت باشم. تو بیا پسر من شو.
"مرده یا زنده!» وارتلو می گوید: «همه مکان های متعلق به بابات خالی از آب دراومد.» سلیم می گوید :«دنبال یکی به اسم لاز هستیم"نه مثل این گودال خونه مونه، ادریس بابامون. مثل پسر خودم. میراث دارم باش.» جلاسون با تعجب به ادریس نگاه می کند و اشک می ریزد. ادریس می گوید: «از این به بعد تو هم یکی از بچه هام باش. هر جا هستم تو هم باش.
هر چی بلدم رو بهت یاد میدم. میگی وارتلو می خواد رئیس گودال بشه تو هم نگاش میکنی. بیا تو رئیسش شو. به این حرفم فکر کن. اگه میگی آره من پشتتم.» جلاسون بهت زده و شرمنده بلند می شود و ادریس می گوید اگر پلیس آتویی از او دارد بگوید تا کمکش کنند.
"اما سلیم و وارتلو به او مشکوکند و سلیم به کنایه می گوید هنوز کاملا روی صندلی بایکال ننشسته است و جایش محکم نیست"جلاسون می گوید: «نه. دست های من کثیف شد.» جلاسون گلوله را روی میز می گذارد و می گوید: «این گلوله من رو مسموم کرد. کینه و نفرت چشمامو کور کرد.» ادریس می گوید: «فهمیدم. حالا که تو پسر منی این مساله رو هم با هم حل می کنیم.» جلاسون که باورش نمی شود نمی تواند جلوی اشک هایش را بگیرد. ادریس او را در آغوش می گیرد و می گوید: «بچه ها اشتباه می کنن، پدرها هم درستش می کنن.
مگه نه؟»
در اداره پلیس امراه شاکی از نامه تعلیقش پیش رئیس می رود. رئیس با عصبانیت می گوید: «از مسئولیت برکنار شدی. وسایلت رو جمع کن و از استانبول برو. برمی گردی سر کار قبلیت.» امراه می گوید: «از استانبول نمیرم. استعفا میدم.»
لاز را به روس ها تحویل می دهند.
"وارتلو به سلیم اصرار می کنند که بروند و بایکال را بگیرند اما سلیم مخالف است و می گوید: «اگه می خوای بمیری یه گلوله شلیک کن تو سرت.» وارتلو با بی قراری می گوید: «سلیم من به ادریس کوچوالی قول دادم"ناظم هم پدرش را به اولیس تحویل می دهد. علیچو معمای قتل هاله را حل کرد، انتقامش را گرفت، به کلبه اش برگشت و عکس هاله را قاب کرد و در گوشه ای گذاشت و به زندگی برگشت.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و سه ۴۷۳ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و یک ۴۷۱ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۷۳ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۷۱اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران