روشنفکری دینی و رسم معرفت اندیشی
به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی است که حجت الاسلام
داود مهدوی زادگان دانشیار و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در پاسخ به یادداشت بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند» (زیتون، ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹) عبدالکریم سروش نوشته است:
وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ
هَوْنًا
وَإِذَا
خَاطَبَهُمُ
الْجَاهِلُونَ
قَالُوا
سَلَامًا [سوره الفرقان: ۶۳]
۱. به نام خداوند معرفت ساز و معرفت سوز؛ آن خدایی که معرفت ناب میپروراند و معرفت نُماها را با برهان قاطع و کتاب فرقان محو میکند؛ «یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاءُ
وَیُثْبِتُ
وَعِنْدَهُ
أُمُّ
الْکِتَابِ» [سوره الرعد: ۳۹]. هر آن سخنی که از الله برخیزد و به او باز گردد، لاجرم، معرفت ناب است؛ «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ
کُلَّهَا
ثُمَّ
عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَةِ» [سوره البقرة: ۳۱]؛ «قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ
عِنْدَ اللَّهِ وَأُبَلِّغُکُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ» [سوره اﻷحقاف: ۲۳] و هر حرفی که از غیر او ساز شود و به غیر الله باز گردد، معرفت نُمایی است که میتواند محملی برای گناه باشد؛ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا
اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ
إِنَّ
بَعْضَ
الظَّنِّ
إِثْمٌ» [سوره الحجرات: ۱۲]. و حجت بودن عقل هم از آن روست که از او برآید و بازگشتش هم به اوست. نه هر کس که دَم از معرفت اندیشی زد، معرفت اندیش است.
"پس، در دورهای که در هر کوی و برزن، لافهای معرفت اندیشی به گوش میرسد، آگاهی از رسم معرفت اندیشی ناب، مقدم بر خود معرفت اندیشی است"معرفت اندیشان را رسمی است، بس مقدس. هر آن کس چنین دعوی داشت، باید نشانی از رسم معرفت اندیشی رو کند «قُلْ هَاتُوا
بُرْهَانَکُمْ
إِنْ
کُنْتُمْ صَادِقِینَ» [سوره النمل: ۶۴]، و اگر صادق نبودند، نشاید که نامشان در جرگه معرفت اندیشان نویسند. چه خوب است که در زمانهای به سر می
بریم که بشریت به ظاهر سخن وحی؛ یعنی ارزش عقل و معرفت رسیده است و چه بد است در زمانهای به سر می
بریم که بشریت متمدن به عمق سخن خدا نرسیده یا نخواسته برسد و معرفت و خردورزی را دستمایه کسب زر و زور و تفاخر خود گردانیده است. پس، در دورهای که در هر کوی و برزن، لافهای معرفت اندیشی به گوش میرسد، آگاهی از رسم معرفت اندیشی ناب، مقدم بر خود معرفت اندیشی است. آنچنان که پروردگار دانایی ناب، تزکیه را بر علم آموزی مقدم فرموده است؛ هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی
الْأُمِّیِّینَ
رَسُولًا
مِنْهُمْ
یَتْلُو
عَلَیْهِمْ
آیَاتِهِ
وَیُزَکِّیهِمْ
وَیُعَلِّمُهُمُ
الْکِتَابَ
وَالْحِکْمَةَ
وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ
لَفِی
ضَلَالٍ مُبِینٍ» [سوره الجمعة: ۲].
و این طلبه «نا مهربان»، در شناخت رسم معرفت اندیشی، هیچ منبعی را والاتر و صادق تر از کتاب وحی، قرآن مجید، نمی
دانم.
باری، سخن خدا درباره رسم دانایی بی شمار است و باید از اهل ذکر پرسید؛ «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ
إِلَّا
رِجَالًا
نُوحِی
إِلَیْهِمْ
فَاسْأَلُوا
أَهْلَ
الذِّکْرِ
إِنْ
کُنْتُمْ
لَا
تَعْلَمُونَ» [سوره اﻷنبیاء: ۷]. گفتههای نگارنده، برداشت ناچیزی از تعالیم کتاب وحی درباره رسم معرفت اندیشی است. شمّه
ای از این رسم را در همین آیه شریفه که در طلیعه سخن آمده میتوان فهمید. معرفت اندیش ناب همان عباد الرحمان است که در کمال آرامش و بی تکبر بر روی زمین گام بر میدارد و اگر جاهلی - اعم از اینکه جاهل مقدس باشد یا جاهل نامقدس - او را خطاب کند، در سخن آن جاهل میاندیشد و اگر معرفتی برای گفتگو با او بیابد؛ سر سخن باز میکند و اگر چنین نبود؛ به هجویه و ناسزا گویی با او نمینشیند بلکه به راه خود ادامه میدهد و به یک عرض سلامی اکتفاء میکند (رسم اول). پس، اگر مدعی معرفت اندیشی بر این رسم وحیانی نبود؛ با تکبر و تفاخر گام بر داشت و منتقدانش را به باد هجو و نا
سزاگویی گرفت؛ معرفت اندیش نُما است.
"پس، اگر مدعی معرفت اندیشی بر این رسم وحیانی نبود؛ با تکبر و تفاخر گام بر داشت و منتقدانش را به باد هجو و ناسزاگویی گرفت؛ معرفت اندیش نُما است"برداشت دیگر این ناچیز از تعالیم قرآنی در رسم معرفت اندیشان از این آیه شریفه است: «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ
وَتَنْسَوْنَ
أَنْفُسَکُمْ
وَأَنْتُمْ
تَتْلُونَ
الْکِتَابَ
أَفَلَا
تَعْقِلُونَ» [سوره البقرة: ۴۴]. معرفت اندیش راستین، هیچ گاه ناس را به نیکی فرا نمیخواند در حالی که خود را فراموش کرده است. ای بسا، خود او در عمل به آن امر نیک سزاوارتر باشد تا مردم. آن کس که در میان جمعیت، منزلتی و قدرت رسانهای و ابزار تبلیغ سخن دارد، به نیک ورزی اولی تر و سزاورتر است تا دیگرانی که چنین نیستند (رسم دوم). و بالاخره، این برداشت نگارنده از سخن عقل است که گفتار عاری از معرفت، هرگز نشاید که به معرفت اندیشانه بودن توصیف شود.
و هجویه و ناسزاگویی و تفاخر، عاری از معرفت است (رسم سوم). این سه برداشتی بود که از کلام وحی و سخن عقل دست گیرم شده است تا اهل ذکر، چه داوری کنند.
۲ . آقای دکتر عبدالکریم سروش به تازگی در یادداشتی با عنوان «بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند» (زیتون، ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹) به نقدهایی که به زعم وی از ناحیه عالمان و عامیان بر مصاحبه اخیرش (زیتون، فروردین ۱۳۹۹) شده است، پاسخ داده است. لکن به نظرم آمد که عمده گفتههای وی معطوف به یادداشت نگارنده با عنوان «وقتی دکتر سروش به عقاید خود ملتزم نیست» (خبرگزاری مهر، ۳۰ فروردین ۱۳۹۹) است. چون نقد نگارنده در این یادداشت مربوط به کلیپی بود که اخیراً از ایشان منتشر شده است و در آن بر مرحوم شیخ عباس قمی (ره) صاحب کتاب شریف مفاتیح الجنان و به طور مشخص زیارت هفتم امیرالمومنین (ع)، خردگی و درشتی کرده است.
"معرفت اندیش راستین، هیچ گاه ناس را به نیکی فرا نمیخواند در حالی که خود را فراموش کرده است"پس، از ایشان عجیب است که چنین آشکارا به مخاطب خود، آدرس غلط داده است. به هر روی، نگارنده در آن یادداشت انتقادی کوشیده بودم در ساحت گفتگوی معرفت اندیشانه و به دور از هر گونه هجویه و سخن عتاب آلود و تهدیدآمیز و تحلیلهای اخلاقی از شخصیت ایشان، پاسخ در خور
شأنی را ارائه کنم.
اجمالاً در آن یادداشت بیان کردم که اولاً شما به توصیهای که در ابتدای سخن به مخاطبان خود کرده اید و از آنان خواسته اید که شنیدهها را بدون تحقیق قبول نکنید، ملتزم نبودید و برای آن، دو نمونه از همان کلیپ ذکر کردم. ثانیاً، دغدغه تمییز احادیت و ادعیه و زیارات صحیح و ضعیف، امر جدیدی نیست که شما افتخار آن را به خود و روشنفکری دینی نسبت میدهید بلکه این دغدغه از همان ابتدای ثبت اولیه احادیث در میان علمای امامیه و بلکه اهل سنت بوده است. دو علم درایه و رجال با همین انگیزه و دغدغه پدید آمده است. اساساً مرحوم شیخ عباس قمی ره چنانکه در مقدمه کتاب شریف مفاتیح الجنان ذکر کرده است، با همین انگیزه به نگارش این کتاب شریف اهتمام ورزیده است.
همچنین این گفته ایشان (دکتر سروش) را که اصل در احادیث بر مشکوک بودن و رد آن است، بطور مستدل رد کردیم و گفتیم از نظر عقلی چنین نیست بلکه اصل بر احتیاط و عدم طرد است. لازمه مشکوک بودن حدیث، ترک آن نیست بلکه باید پیرامون آن تحقیق کرد. ثالثاً، ضمن بیان این نکته که هجمه به مرحوم شیخ عباس قمی تازگی ندارد و در گذشته هم بوده است و حتی کسروی روزی را برای مفاتیح سوزی تعیین کرده بود. امام خمینی ره در کتاب «کشف اسرار» به این اقدام کسروی اشاره کرده است؛ درباره ایرادی که ایشان بر عبارتی (انزع
البطین) از متن زیارت هفتم حضرت وصی علیه السلام گرفته است، توضیح داده شد که این ایراد از ناحیه مغرضین با آن امام معصوم است که غرض ورزانه با استفاده ناقص از معنای لغوی آن دو واژه (انزع و بطین) و نه معنای اصطلاحی و کاربردی آن در مقام صدور، طرح شده است. در حالی که این عبارت معنای بلندی دارد و امام علی علیه السلام با همین تعبیر از ناحیه رسول الله صلی الله علیه و آله توصیف شده است.
"آن کس که در میان جمعیت، منزلتی و قدرت رسانهای و ابزار تبلیغ سخن دارد، به نیک ورزی اولی تر و سزاورتر است تا دیگرانی که چنین نیستند (رسم دوم)"پرسش نگارنده از ایشان این بود که چگونه است که جنابعالی همگان را به تحقیق فرا میخوانید، ولی در اینجا سعی نکردید بدانید که آیا این عبارت، معنای لغوی دیگری یا معنای اصطلاحی دارد یا خیر؟ چرا به همان معنای مغرضانه ظاهری بسنده کردید و فتوا به کنار گذاشتن زیارت نامهای خوش مضمون میدهید؟ متأسفانه برابر این پرسش پاسخی جز تکرار همان سخن بی برهان به همراه برچسب «روحانی نا مهربان» و توهم تهدید ایشان به مرگ از سوی این روحانی نا مهربان (نگارنده)، مطلب دیگری دست گیرمان نشد. به گمان نگارنده دغدغه روایی تنها این نیست که احادیث ضعیف را غربالگری کنیم بلکه دغدغه مهم دیگر، این است که احادیث صحیحی را که از روی خطا و نا آگاهی ضعیف شمرده میشوند، معلوم سازیم و اعتبار آنها را باز گردانیم. و صد البته که غربالگری احادیث میبایست به نیت خالص تصحیح آنها باشد و نه به قصد یافتن بهانههایی برای ملامت و شماتت فکری و صاحب فکری. آنچنانکه متأسفانه امروزه از ناحیه برخی از روشنفکران موسوم به دینی و یا مغرضان به مذهب امامیه شاهدش هستیم. به همین خاطر است که میگوئیم اصل بر احتیاط و عدم طرد حدیث مشکوک است.
این مجمل، خلاصهای از پاسخ نگارنده به گفتههای دکتر سروش در آن کلیپ است. اگر خوانندگان منصف، از این اجمال چنین برداشت میکنند که از ساحت گفتگوی معرفت اندیشانه خارج شده ام، به دیده منّت، رأی منصفانه شأن را میپذیرم و از ایشان و خوانندگان عذر تقصیر دارم.
۳ . اما بنگرید به پاسخ جناب دکتر سروش؛ آیا براستی، ایشان با نقدی که بر آن سخن شأن شده، معامله معرفت اندیشانه کرده است؟ آیا قسمتی از یادداشت ایشان را میتوان سراغ گرفت که در صدد گفتگوی معرفت اندیشانه بر آمده است؟ متأسفانه به سختی میتوان از لابلای پاسخ ایشان، حرفی را یافت تا باب گفتگوی معرفت اندیشانه با ایشان را باز کنیم. بخش عمدهای از این یادداشت، ذکر تعابیر هجویه آمیزی است که نسبت به روحانیت به کار بسته است. تو گویی آن کمان ناسزاگویی را که ایشان به روحانیت نسبت داده است، توپِ هجو و اتهامهای ناروا بسته است.
"و بالاخره، این برداشت نگارنده از سخن عقل است که گفتار عاری از معرفت، هرگز نشاید که به معرفت اندیشانه بودن توصیف شود"تعابیری چون: سینه نامحرمان و دینفروشان، راهزنیهای مقدّسنمایانه و عوامفریبانه، مدّاحْ پایْ در نعلینِ عالِمِ دین کرده، انبان واعظانِ تهیدست، آکنده از جهل مقدّس گشته، جاهلها مُکرّم، شعبدهبازی، مبلّغی نا بالغ، اغلب خروجی حوزههای علمیّه، امروزه فقط در خورِ عوامالناس و عجایز است و عامیان هم خریدار همان خوراکها و خرافاتاند، فقه بیحقوق بیاخلاق، دینداری بی پروا، کجاست عیسای ناصری تا فقیهان یهودی را افعی و عقرب بخواند، روحانیان ناپارسا، پُرگویان و تیرهگویان، حضرت بیبضاعت، سودای آیتاللهی در دماغ داشتن، غاصبان و کاسبان دین، روحانیان ناپارسا و قشری و مریدپرور و آیتالله تراش و مرتزق و عوامزده، با این درجه از قشریگری و سنّتپرستی و خامی و تعصب و سختگیری، سخن از سر ترفّع و استعلا با خلایق، این تعابیر به همراه شعری هجو گونه و طعنه آمیز در آخر سخن، سراسر پاسخ ایشان را فراگرفته است. الحق که گنجاندن این حجم از هجویه گویی در یک یادداشت، هنری است که قطعاً از توان روحانیان ناپارسا و نا مهربان خارج است. آقای دکتر سروش، نگارنده ناچیز را که نه در حوزه و نه در دانشگاه برای او حساب باز نمیکنند، از لقب گزاری های طعنه آمیزش بی نصیب نگذاشته است و «روحانی نامهربان» خطاب کرده است و از سر تحقیق یا ذوق! اینکه سابقه هجمه ایشان به مرحوم شیخ عباس قمی ره و کتاب شریف مفاتیح الجنان را به کسروی کشانده ام، به مثابه تهدید به مرگ تفسیر کرده است: «گفته بودم پارههایی از مفاتیحالجنان شیخ عباس قمی معیوب و مشکوک است (که البته و بیشک چنین است). روحانی نامهربانی در جواب من نوشته که بلی کسروی هم مفاتیحسوزی کرد (که یعنی به عاقبت کار خویش بیندیش!) آیا اینست جواب یک نقد ناصحانه؟». این هم هنر دیگر ایشان است که از سخنی سر راست، چنین تفسیر معوجی را ارائه میدهد.
با این حساب، هیچ «روحانی نامهربانی» حق ندارد درباره کسروی سخن بگوید. چون سخنش شائبه تهدید را دارد!! حال با این حجم از ناسزاگویی در یک یادداشت، چگونه میتوان باب گفتگوی معرفت اندیشانه را باز کرد؟! شاید اساساً این به توپ بستن کمانِ روحانیان نا پارسای نامهربانِ قشری مریدپرورِ مرتزقِ عوام زدة سنّت پرستِ.... برای این است که باب گفتگوی معرفت اندیشانه با جریان موسوم به روشنفکری دینی همچنان مسدود بماند! این احتمال، چندان هم بی راه نیست. چون، آقای عبد
الکریم سروش هم در این یادداشت تصریح دارد به اینکه «دینداری معرفتاندیش، سر سوزنی با آن احوال و اوضاع [روحانیان] سر آشتی ندارد» و هم در آن مصاحبه (زیتون، فروردین ۱۳۹۹) چنین گفته است: «واقعیت این است که کسانی که به نام دین سخن میگویند و خرافه میپراکنند و مرید جمع میکنند و به سرکوب اندیشهها میپردازند و با علم میستیزند و دیانت را ابزار قدرت و ثروت کردهاند؛ که همین روحانیان باشند، بلی ما آبمان با اینها در یک جو نمیرود.» بنابر این، حرفهایی که خطاب به روحانیان میگوید و مینویسد، نه برای شنیدن پاسخ از ناحیه آنان یا شروع یک گفتگوی انتقادی متقابل بلکه برای آن است که روحانیان، آن حرفهای بی برهان را بی چون و چرا و لختی تفکر، چون گوهری ناب و مقدس، قبول کنند و بدان عمل نمایند. به هر روی، گمان نمیرود کسی که عمریست که ادبیاتش آغشته به هجو و طعن و ناسزا و کین
توزی است، بتواند حتی یک پاراگراف پاکیزه و عاری از اینگونه هجویه گویی، مطلبی را به رشته تألیف درآورد.
"این سه برداشتی بود که از کلام وحی و سخن عقل دست گیرم شده است تا اهل ذکر، چه داوری کنند.۲ "مسلماً هر قدر که حجم هجویه گویی سخن سنگینتر باشد، به قدر دانه جُویی نمیارزد و تاب مصاف با سخن مستدل را ندارد. گیرم که نگارنده، یکی از همان روحانیان نا پارسای نامهربانِ قشری مریدپرورِ مرتزقِ عوام زدة سنّت پرستِ.... است؛ اما آیا این برچسب زدنها و القاب مهربانانه میتواند پاسخی به گفتههای ما باشد؟ مگر نه این است که خود جناب دکتر سروش در همین یادداشت، خطاب به روحانیت چنین گفته است: «این عادت زشت را فرو گذارید که با نهادن لقبی یا چسباندن وصلهای، تکلیف فکری یا صاحب فکری را روشن کنید». این گفته همان رسم سوم معرفت اندیشی است که بر مبنای حکم عقل ذکر کردیم.
۴ . و اما بخش دیگری از یادداشت دکتر سروش خودستاییهای متفرعنانه و منّت گزارانه از خود و جریان موسوم به روشنفکری دینی است.
اینکه سخنانش نه خصمانه است و نه ویرانگرانه، بل همهجا حبیبانه و طبیبانه و نیکخواهانه است! روشنفکر دیندار حقطلب و خرافهستیز است، من جهل مقدس و بیفکری و ناپارسایی را فرو کوفتهام، والله دنیا را بر من عرضه کردند و ابواب مناصب را بر من گشودند و من از آن گریختم، گوینده دردمندی که دغدغه اصلاح دین دارد، کار ما تذکار بیتعارف و آسیبشناسی دینداری و روحانیت از بیرون است، ما به سرقت و غارت نیامدهایم، بل به عیادت و طبابت آمدهایم. ما را دردِ دین، نه فقر لقمه بر آتش نشانده و بدین جا کشانده است، روحانیت ناپارسای ما هیچگاه زمام ذهن و ایمان فرهیختگان را در دست نداشته است، در این مسلک [روشنفکری دینی] نه تکفیرست و نه تفسیق، نه لعن، نه احساس برگُزیدگی، نه غلّو، دینداری با پروا که از آنِ دیندارانِ
معرفتاندیش است، شفقت بر خلق و بر دین ایجاب میکند تا روشنفکران دینی با خرافات درآویزند و خرافهگستران را ملامت و شماتت کنند، و بالاخره اینکه «ابن
فارضوار، زنهارگویان با خود میخواندم: «اَنا
القَتیل بِلا اِثمٍ وَ لاحَرَج»!
نگارنده گمان ندارد که این حجم از خودشیفتگی و مطلق گرایی را جز در ایشان و روشنفکران دینی که وی نظریه پرداز آن است، بتوان در جای دیگری سراغ گرفت. خوب است که آن ملامتها و شماتتهای نثار شده به روحانیت را کنار این ستودنهای غُلوّآمیز از خود و روشنفکری دینی را کنار هم گذاشته تا به قضاوتی درست از دو روحانی و روشنفکری نزدیک شویم. یک طرف، سراسر زشتی و ظلمت و نا پارسایی و نا مهربانی و بیپروایی و معیشت اندیشی؛ یک طرف هم سراسر معرفت اندیشی و شفقت و همدردی و مهربانی و دینداری و پارسایی و حق طلبی و خرافه پرستی و بی گناهی! یک طرف، اهل تکفیر و تفسیق، لعن، احساس برگُزیدگی، غلّو؛ یک طرف، هم عاری از همه اینها است!! با چنین نسبتی، طبیعی است که آب دکتر سروش و روشنفکری دینی با اینها در یک جو نرود، و طبیعی است که با اینها سر سوزنی سر آشتی نداشته باشند. قطعاً این شکل از مطلق گرایی و خود شیفتگی، آسیبهای بی شماری دارد که کمترین آن، احساس استغنای از ادبیات برهانی است.
"لکن به نظرم آمد که عمده گفتههای وی معطوف به یادداشت نگارنده با عنوان «وقتی دکتر سروش به عقاید خود ملتزم نیست» (خبرگزاری مهر، ۳۰ فروردین ۱۳۹۹) است"چنانکه در همین پاسخ ایشان هیچ نشانی از ادبیات برهانی نمیتوان یافت. و خطرناکترین آسیب چنین خود شیفتگی آن است که سلاح گرمی- نه کمان سرد - میشود در دستان مریدان متعصبی که گمان میکنند ترور روحانیان، چونان ستیز با ظلمت و جهل مقدس است. چنانکه در آستانه ترور استاد علامه مرتضی مطهری به دست یکی از همین مریدان متعصب به سر می
بریم و البته این ترور ناجوانمردانه در طلیعه انقلاب اسلامی، اولین و آخرین ترور روحانیت نبود بلکه بزرگان زیادی از روحانیت با همین تیر گرم مریدان متعصب روشنفکری در خون خود غلطیدند. آن وقت، آقای دکتر سروش، قتل کسروی را به میان آورده و میگوید: «زمانه غریبی است. روحانیت تا ابد باید شرمنده باشد که پنجه در خون کسروی کرده است.»! بلکه این شرمندگی و سرافکندگی برای روشنفکران است که مجتهد پارسای مشروطه مشروعه خواه، آیت الله شیخ فضل الله نوری ره را بالای دار بردند و برپای چوبه دار کف و سوت و پایکوبی به راه انداختند و با این جنایت ننگین، سنّت شیطانی آخوند کشی را در بلاد ایران پدید آوردند.
مرحوم سید جلال آل احمد، نعش آن شیخ شهید را به نشانه استیلای استعمار بر این مرز و بوم دانسته است و شرمندگی ابدی روشنفکران را در همین میدانست که با این جنایت، واسطه استیلای استعمار بر ایران شدند. اما آن نعش بالای دار نشانی بس تلختر و دردناکتر استیلای استعمار است؛ و آن نشان از مرگ معرفت اندیشی در دوره پسا مشروطه است. این شرمندگی تا ابد بر روشنفکران میمانند که شاه مستبد (محمد علی شاه) را نه به دار که به تبعید فرستادند و برای او مقرری تعیین کردند ولی عالم برجسته معرفت اندیش را به دار کشیدند. بی جهت نبود که روشنفکری در کمال آسودگی و بدون احساس شرم، استبداد مدرن رضاخانی را به آغوش کشید و افتخار خدمت گذاری آن را پیدا کرد. چون معرفت اندیشی با اعدام شیخ شهید هم به مسلخ کشیده شد.
"اساساً مرحوم شیخ عباس قمی ره چنانکه در مقدمه کتاب شریف مفاتیح الجنان ذکر کرده است، با همین انگیزه به نگارش این کتاب شریف اهتمام ورزیده است"و اکنون نظریه پرداز روشنفکری دینی با چنین سابقه معرفت کشی، لاف معرفت اندیشی و تجربت اندیشی میزند و خود را ابن
فارض زمان میخواند و «اَنا
القَتیل بِلا اِثمٍ وَ لاحَرَج» سر میدهد!!
۵ . روزهای سختی بر نگارنده میگذرد. چون مصیبت جانکاهی عارض گشته است و دستم به نوشتن نمیرود و از سر ضرورت و احساس تکلیف است که مینویسم. باری، چنان که رفت، یادداشت آقای دکتر عبد
الکریم سروش را میتوان بر چند بخش تقسیم کرد. بخش زیادی از آن هجویه و ناسزاگویی بر روحانیان است.
بخش دیگر آن، ذکری از خود شیفتگی و مطلق گرایی چِندش آور نسبت به روشنفکری دینی است. این دو بخش، تقریباً جایی برای سخن معرفتی در یادداشت وی باقی نگذاشته است و اگر هم در آن مجالی باشد، دعویهای معرفتی بدون پشتوانه برهان و استدلال است. در اینجا می
کوشم برخی از این سخنان به ظاهر معرفتی را بیابم تا بی جواب نگذارم. البته این پاسخها نه برای ایشان بلکه برای خوانندگان و مریدان ایشان است. چون ایشان بنا ندارد سر سوزنی با روحانیان کنار بیاید و آبشان در جُوی اینان ریخته شود.
"همچنین این گفته ایشان (دکتر سروش) را که اصل در احادیث بر مشکوک بودن و رد آن است، بطور مستدل رد کردیم و گفتیم از نظر عقلی چنین نیست بلکه اصل بر احتیاط و عدم طرد است"مسلماً روحانیت پارسا و مهربان هم هیچ افتخار نمیکند که روزی روشنفکری دینی خود شیفته و مطلق گرا به ایشان کرشمهای کند و نازی بفروشد و اقبالی نشان دهد.
(۱) میگوید: «ما را خصم خود ندانید و نخوانید. دشمنان ما و شما کسان دیگرند».!
فرضاً چنین است که ایشان میگوید؛ اما چگونه میتوان این دعوی را با این سخن جمع کرد: «بلی ما آبمان با اینها [روحانیان] در یک جو نمیرود»؟ وقتی آبها به یک جو نمیرود که خصومتی ذاتی یا عرضی در میان باشد و در غیر این صورت، دلیلی برای یکی شدن نیست.
(۲) میگوید: «هیچ طایفهای عیب خود را از درون نمیبیند و نمیگیرد».
در این سخن، چندین عیب مستور است. اول آنکه کلیت آن مخدوش است. دوم آنکه جهان بیرونی که خود درون نباشد یا به عبارت دیگر جهان محیطی که خود مُحاط نباشد، اختصاص به الله دارد. تنها او است که بر هر چیزی احاطه و إشراف دارد و هیچ چیزی بر او احاطه ندارد: «یَعْلَمُ مَا بَیْنَ
أَیْدِیهِمْ
وَمَا
خَلْفَهُمْ
وَلَا
یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا» [سوره طه: ۱۱۰].
دکتر سروش از درون چشم انداز روشنفکری دینی است که به روحانیت مینگرد. چنین نیست که وی حقیقتاً از بیرون به روحانیت نظر میافکند. سوم آنکه هر چشم اندازی جایز الخطا است. چه بسا آن چه را که روشنفکری دینی بر روحانیت عیب میداند، حُسن روحانیت باشد. پس، باید به هنگام عیب جویی، مطلق اندیش نبود.
"ثالثاً، ضمن بیان این نکته که هجمه به مرحوم شیخ عباس قمی تازگی ندارد و در گذشته هم بوده است و حتی کسروی روزی را برای مفاتیح سوزی تعیین کرده بود"چهارم آنکه چنین نیست که هر بیرونی بتواند عیب درون دیگری را ببیند. چون حجابهای معرفتی اختصاص به درونها ندارد. آن کس که از بیرون مینگرد، ممکن است گرفتار حجاب معرفتی شده باشد.
(۳) میگوید: «ما میگوئیم که فهم دین از آنِ همگان است و سعادت عظیمتر از آنست که فقط به روحانیان سپرده شود».
روحانیت هیچ گاه چنین ادعایی را نکرده است. فهم دین و سعادت از آن همگان است. اما معلم دین و سعادت بودن از آنِ هر کس – نه همگان – نیست.
برای معلم دین و سعادت بودن به احراز شرایطی نیاز است. مسلماً از انسان جاهل نمیخواهند که درس دین و سعادت بدهد. همچنین، فهم دین و سعادت با ولایت دینی و سعادتمندانه فرق میکند. ولایت بر هر کس گذاشته نمیشود. آنچنانکه قرآن کریم فرموده است، ولایت الهیه ای که بر حضرت ابراهیم علیه السلام نهاده شده است، به ظالمین نمیرسد.: «وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ
رَبُّهُ
بِکَلِمَاتٍ
فَأَتَمَّهُنَّ
قَالَ
إِنِّی
جَاعِلُکَ
لِلنَّاسِ
إِمَامًا
قَالَ
وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ
لَا
یَنَالُ
عَهْدِی
الظَّالِمِینَ» [سوره البقرة: ۱۲۴].
(۴) دکتر سروش در خطاب به روحانیان میگوید: «دنبال شناختن باشید نه محکوم کردن و فرو کوفتن این فکر یا آن شخص.
"در حالی که این عبارت معنای بلندی دارد و امام علی علیه السلام با همین تعبیر از ناحیه رسول الله صلی الله علیه و آله توصیف شده است"این عادت زشت را فرو گذارید که با نهادن لقبی یا چسباندن وصلهای، تکلیف فکری یا صاحب فکری را روشن کنید».
آیا این توصیه فقط برای روحانیان است و مثلاً روشنفکران دینی را شامل نمیشود؟ آیا براستی، آقای دکتر سروش، لا
اقل، در همین یادداشت اینگونه عمل کرده است و روحانیان را مفتخر به القابی چون نا پارسا و نا مهربان وغیر
ذلک نکرده است؟ آیا ایشان فارغ از همین نهادن القاب یا چسباندن وصلهای نیست که تکلیف فکری یا صاحب فکری از روحانیت را روشن کرده است؟
(۵) میگوید: «در نسبت دادن قولی یا فعلی به رسول اکرم و ائمّه هدی سخت محتاط باشید. قرآن را خوب بخوانید و آن را تارک معلومات دینیتان قرار دهید».
سخن کاملاً درستی است. لکن در آثار تألیفی ایشان، عمل به چنین دستورالعملی کمتر دیده شده است؛ اگر نگوییم اصلاً موجود نیست. مثلاً ایشان در تعریف روشنفکری دینی، به کدام آیه شریفه و سخن پیامبر ارجاع داده است؟ دین حداقلی و حداکثری یا ذاتی و عرضی دانستن دین یا تقسیم دین به خادم و مخدوم یا نظریه صراطهای مستقیم را در کجا به کتاب وحی ارجاع داده است و آموزههای قرآنی را تارک این معلومات قرار داده است؟ آیا دکتر سروش در نظریه «رؤیا های صادقانه» احتیاط سخت را بجا آورده است؟ نگارنده چنین برداشتی را از آثار ایشان ندارم. قرآن کریم تارک معلومات دینی و غیر دینی ایشان نیست و در نسبت دادن قولی و فعلی به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام احتیاط سختی نداشته است.
(۶) میگوید: «روحانیان محترم! والله اگر این مزارات و آستانها و اماکن «متبرکه» از صفحه خاک پاک شوند، اسلام و ایمان کسی، صورتاً و مادّتاً نقصان نمیپذیرد».
این سخن تماماً باطل است و با سوگندی که خورده است، نسبت ناروا به الله تعالی داده است.
وجود مکان مقدس و متبرکه در قرآن کریم تأیید شده است. حضرت موسی علیه السلام پاره آتش ونور را از دور دید، اهل بیت خود را وا نهاد و برای گرفتن قبسی از آن آتش به سوی آن شتافت و وقتی به آن مکان نورانی رسید خطاب آمد که من الله هستم و کفشهایت را در این مکان مقدس «طُوی» در آور: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی؛ إِنِّی
أَنَا
رَبُّکَ
فَاخْلَعْ
نَعْلَیْکَ
إِنَّکَ
بِالْوَادِ
الْمُقَدَّسِ
طُوًی» [سوره طه: ۱۱ - ۱۲]. چه لزومی داشت که در اینجا، کلمه وادی به المقدس توصیف شود؟ ممکن است که آیه شریفه به یک اصل کلی اشاره داشته باشد به اینکه انسان در هر مکانی از این عالم خاکی که مورد خطاب الهی قرار گیرد، باید آن مکان را مقدس بشمارد و محترمش بدارد. مساجد و اماکن مقدسه و متبرکه و مزارات اولیا الله از جمله مکانهایی است که میتوان نور خدا و ذکر الله را مشاهده کرد و شنید. پس احترام آنها واجب است.
"و صد البته که غربالگری احادیث میبایست به نیت خالص تصحیح آنها باشد و نه به قصد یافتن بهانههایی برای ملامت و شماتت فکری و صاحب فکری"ممکن هم است که این آیه شریفه اشاره به مقدس بودن همان مکان «طُوی» باشد. ولی این مصداق قرآنی قابلیت تعمیم دارد. اما در هر صورت، وجود مکانهای مقدس در قرآن کریم تأیید شده است. حال آیا میتوان گفت که با پاک شدن این اماکن مقدس و متبرکه، صورتاً و مادّتاً نقصانی بر اسلام و ایمان کسی وارد نمیکند؟ وقتی خداوند سبحان حضرت موسی علیه السلام را امر فرموده است که در این مکان مقدس، کفشهایت را در آور، چگونه میتوان گفت که اگر آن مکان مقدس از صفحه خاک پاک شود، نقصانی وارد نمیشود؟! هر مسلمانی مکلف به حفظ وحراست از اماکن مقدس و متبرکه است تا جایی که اگر لازم شود، جان خود را نثار آن میکند. قداست عمل مدافعین حرم از همین باب است.
خواسته دکتر سروش از روحانیان این است که برای معلوم ساختن تکلیف فکری یا صاحب فکری از بر چسب وهّابی و سنّی و اشعری استفاده نکنید، این برچسبها به کار جدال و جنجال میآیند نه اقناع و استدلال.
ما بر سیاق همین خواسته، بی آنکه ایشان را بخواهیم به وهابی و داعشی بودن متهم کنیم تا در مظّان تهدید به مرگ کردن نشویم، از این ایشان میپرسیم که تمایز سخن ایشان (عدم نقصان در پاک شدن خاک از مزارت و اماکن مقدس و متبرکه) با عقاید وهابیون و داعشی
ها که در کار همین پاک کردنها هستند، در چیست؟ چگونه میتوان گفت که میان برداشت روشنفکری دینی از اماکن مقدس و متبرکه با برداشت وهابی و داعشی، وجه اشتراکی وجود ندارد؟ اگر دکتر سروش براستی مایل است نقصان چنین پاک کردنهای نا مقدسِ منحوسه را درک کند، خوب است که مطالعهای در باب آثار و پیآمدهای تخریب گسترده اماکن مقدسه و متبرکه سرزمین وحی توسط وهابیون و بلاد عراق و شام توسط داعشی
ها انجام دهد. جریان منحوس تکفیری در حال امحای تمامی مظاهر و میراث اسلام ناب محمدی و جایگزی اسلام محمد به عبد
الوهاب است. اسلام وهابی هیچ مشکله
ای با اسلام مدرن شده که پروژه روشنفکری دینی است، ندارد. به همین خاطر است که قرابتهای زیادی میان اسلام وهابی و اسلام روشنفکری دینی دیده میشود. و به همین خاطر است که دکتر سروش اصرار بر این دارد که عبارت (أنزع
البطین) موجود در زیارت هفتم امیر المومنین علی علیه السلام را بر پایه تفکر مغرضانه وهابیون متعصب، معنا کند.
(۷) میگوید: «باور کنید شما ناسوتی هستید نه لاهوتی!»
این سخن نادرست است و آموزههای قرآنی تارک آن است.
"آنچنانکه متأسفانه امروزه از ناحیه برخی از روشنفکران موسوم به دینی و یا مغرضان به مذهب امامیه شاهدش هستیم"انسان بالذات لاهوتی است. چون از روح خدا بر او دمیده شده است: «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ
فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا
لَهُ سَاجِدِینَ؛ فَسَجَدَ
الْمَلَائِکَةُ
کُلُّهُمْ
أَجْمَعُونَ» [سوره الحجر: ۳۰ – ۲۹] ملائکه برای موجود ناسوتی سجده نمیکند. همچنین انسان بر فطرت الله سرشته شده است و دقیقاً به همین خاطر است که امر شده به دین حنیف که موافق با فطرت الله است، رو کنیم: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ
حَنِیفًا
فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ
عَلَیْهَا
لَا
تَبْدِیلَ
لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ
الدِّینُ
الْقَیِّمُ
وَلَکِنَّ
أَکْثَرَ
النَّاسِ
لَا
یَعْلَمُونَ» [سوره الروم: ۳۰]. ناسوتی شدن انسان نتیجه آلوده شدن به زخارف جهان خاکی و دنیوی شدن (سکولار شدن) است. به تعبیر امام خمینی ره در کتاب شرح چهل حدیث، ناسوتی شدن انسان، فطرت ثانی است که بر آدمی عارض میشود.
ناسوتی شدن سرنوشت هر انسانی میتواند باشد ولی پایان کار نیست و باید بکوشد که به فطرت اول خود که همان فطرت لاهوتی است باز گردد. پس، ناسوتی و سکولار بودن افتخاری نیست تا روشنفکری دینی بخواهد روحانیان و آحاد مردم را به سوی آن فرا بخواند. چنین فراخوانی، دعوت به گرفتاری در دام دنیای دون است.
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
(۸) میگوید: «روحانیت ناپارسای ما هیچگاه زمام ذهن و ایمان فرهیختگان را در دست نداشته است و دانشگاهها هیچگاه زیر نگین ولایت آنان نرفته و نبوده است.»
روحانیت ناپارسا، هیچ گاه زمام ذهن و ایمان روحانیت پارسا را در دست نداشته است تا چه رسد به دیگر فرهیختگان پارسا. ولی می
دانم که توانسته زمام ذهن و ایمان فرهیخته ناپارسا را در دست گیرد. آنچنان که صاحب دراسات به دست گرفته بود.
"اگر خوانندگان منصف، از این اجمال چنین برداشت میکنند که از ساحت گفتگوی معرفت اندیشانه خارج شده ام، به دیده منّت، رأی منصفانه شأن را میپذیرم و از ایشان و خوانندگان عذر تقصیر دارم.۳ "اگر مقصود از «نگین ولایت» همان ولایت الله و ولایت نبوی و علوی باشد؛ چه افتخاری بالاتر از این میتوان برای دانشگاهها تصور کرد که به زیر نگین چنین ولایتی رفته است و اگر مقصود از آن، ولایت شیطان و طاغوت است، بدا به حال آن دانشگاه و حوزهای که به زیر نگین چنین ولایتی رفته باشد.
(۹) میگوید: «وحدت حوزه و دانشگاه از همان ابتدا افسانهای بود که حتی خوابآور هم نبود. چگونه وحدت کند پیادهای که از اسب اوفتاده است با سوارهای که خنجر تکفیرش آخته و آماده است؟»
روشنفکری که حاضر نیست آبش با آب روحانیت تو یک جوی برود، یا غایت فکری او ناسوتی شدن است و نه لاهوتی شدن، مسلماً ایده وحدت حوزه و دانشگاه نزد او افسانه است. اما مگر نه این است که دکتر سروش در همان ابتدا این ایده را دنبال میکرد؟ پس چگونه است که میگوید «از همان ابتدا افسانه بود»؟ لابد در آن زمان، او خود را به خواب زده بود. این خواب زدگی به چه قصدی بوده است؟ آیا ممکن است که به قصد نفوذ و تخریب ایده مقدس «وحدت حوزه و دانشگاه» بوده باشد؟ والله اعلم
بی تردید، دانشگاه با انقلاب اسلامی، پیاده ای بود که بر اسب نشست و حوزه هم هیچ گاه سواره خنجر تکفیر به دست نبوده است. مگر آیت الله مفتح خنجر به دست بود که در پلکان دانشگاه شهیدش کردند.
اما به راستی چرا باید وحدت حوزه و دانشگاه را افسانه بدانیم؟ مگر چه اتفاقی میافتد که روشنفکری دینی با این وحدت مقدس مخالفت میکند؟ چه اشکالی پیش میآید اگر این وحدت مقدس تحقق یابد؟ آیا بخاطر آن است که حوزه ناسوتی میشود یا دانشگاه لاهوتی میشود؟ اگر روشنفکری دینی نگران ناسوتی شدن حوزه است؛ چگونه است که میگوید: «باور کنید شما ناسوتی هستید نه لاهوتی!». و اگر نگران لاهوتی شدن دانشگاه است؛ چگونه است که اصرار به این دارد که روشنفکری دینی بخوانندش یا دعوی درد دین دارد؟ اگر میتوان روشنفکری را به دینی بودن توصیف کرد، پس دانشگاه را نیز میتوان چنین توصیف کرد. اگر جمع روشنفکری و دین ممکن است که هست؛ پس وحدت حوزه و دانشگاه نیز ممکن است. به گمان ما روشنفکری اساساً نمیتواند دینی نباشد. آنچه افسانه است، روشنفکری غیر دینی بودن است.
"بخش عمدهای از این یادداشت، ذکر تعابیر هجویه آمیزی است که نسبت به روحانیت به کار بسته است"بلکه روشنفکر غیر دینی یکی از خرافههای مدرن است. لکن روشنفکری، وقتی به رسم دینی است و نه به اسم که فصل الخطابش کتاب وحی و سخن ائمه هدی علیهم السلام باشد.
(۱۰) میگوید: «آخر این فقه بیحقوق بیاخلاق چه افتخاری دارد که عمود خیمه دیانت و رکن رکین حوزه علمیه شده است؟ آیا افتخاری دارد که فقهشناسی فقیهان بر قرآنشناسیشان میچربد؟!»
فقه امامیه و اهل سنت هیچ گاه عاری از حقوق و اخلاق نبوده است بلکه با این دو عینیت دارند. چنین ادعایی گزافه گویی است. رمز ماندگاری حوزه در همین است که فقه و فقاهت، رُکن رکین آن شده است. این حقوق و اخلاق بی فقه است که خود را از شریعت الهی محروم ساخته است.
و به همین خاطر است که میگوئیم روشنفکری دینی موجود به اسم دینی است و نه به رسم. حقوق بی شریعت و اخلاق جدا شده از شریعت فقط برای ناسوتیان افتخار است. این را نیز باید گفت که قاطبه فقیهان امامیه قرآن شناسان مبرزی بوده و هستند. بویژه که یکی از منابع اصلی فقه کتاب وحی است. بیش از هفتصد آیه.
"تو گویی آن کمان ناسزاگویی را که ایشان به روحانیت نسبت داده است، توپِ هجو و اتهامهای ناروا بسته است"شریفه، جز آیات الاحکام است. به همین خاطر، هیچ فقیهی نمیتواند قرآن شناس نباشد. پس، چربیدنی در کار نیست
(۱۱) میگوید: «میدانم قبول ندارید، امّا آنقدر که بر صنفتان غیرت میورزید، بر دین خدا غیرت نمیورزید.»
این سخن دروغ و تهمتی بیش نیست. صنف روحانی بر پایه غیرتِ دفاع از دین خدا پایه گذاری شده است و همچنان قوامش بر همین غیرت است. آنجایی هم که غیرت صنف باشد، غیرت شخصی نیست بلکه غیرت دفاع از حاملان راستین دین خدا است.
مگر نه این است که خود ایشان (دکتر سروش) غیرت صنف روشنفکری دینی را دارد؟ او بخاطر چنین غیرتی است که حاضر به نقد روشنفکری دینی نیست. چرا دکتر سروش یک هزارم عتابی را که بر روحانیان میبارد، بر همکسوتان خود نمیبارد.
(۱۲) میگوید: «وظیفه شما تراش دادن است نه دلیلتراشی کردن!»
آری، روشنفکری دینی آنچنان مشغول تراش دادن دین است که عن قریب، چیزی از دین باقی نخواهد ماند. او این تراش را با تفکیک دین و معرفت دینی آغاز کرد. با غیر قدسی خواندن معرفت دینی، دین را بی یاور ساخت. بعد به سراغ خود دین رفت و آن را شِقِّه
شِقِّه کرد و از دین حداقلی و حداکثری سخن گفت.
"الحق که گنجاندن این حجم از هجویه گویی در یک یادداشت، هنری است که قطعاً از توان روحانیان ناپارسا و نا مهربان خارج است"با این کار بخش عظیمی از دین را جدا کرد. آن گاه، دین حداقلی شده را به ذاتی و عرضی تقسیم کرد و بخش عرضی را از اصل دین جدا کرد. آن باقی مانده ناچیز را هم به دین خادم و دین مخدوم تقسیم کرد. نتیجه این تراشهای بی پروایانه دین این شد که ایشان در مصاحبه اخیرشان بگوید: «خدا بدرد هر دردی نمی خورد»!. مسلم است که خدای چنین دینی به هر دردی نمیخورد.
بلکه به هیچ دردی نمیخورد. اما دلیلی که از خود آموزههای دینی یا عقلی تراشیده شود، به یقین مطلوب و مسموع است. و اگر آن دلیل حاصل تراشیدن اوهام و افسانه و خرافات باشد؛ به یقین نا مطلوب و نا مسموع است. پس، نباید چوب حراج به هر دلیل تراشیده شد، بزنیم بلکه باید اندیشید که آن دلیل از کدام آموزه و کدام چوب تراشیده شده است.
(۱۳) میگوید: «حالا همین غاصبان و کاسبان دین در انتظار مرگ و زوال روشنفکری دینی نشستهاند. روشنفکری دینی بمیرد که چه بشود؟ در این عصر پرشبهه و پرشایبه مگر راهی دیگر برای دینداری باقی مانده است؟»
روحانیان پارسا و مهربان، هیچ گاه انتظار مرگ و زوال روشنفکری دینی را نداشته است بلکه همواره مشتاق تعامل فکری با آن بوده است، مگر خود روشنفکری دینی مشتاق چنین کاری نباشد که ظاهراً نیست.
"روحانی نامهربانی در جواب من نوشته که بلی کسروی هم مفاتیحسوزی کرد (که یعنی به عاقبت کار خویش بیندیش!) آیا اینست جواب یک نقد ناصحانه؟»"اگر روحانیت و حوزه چنین تمایلی را نداشت؛ هرگز وقت خود را برای پاسخ دادن به گفتههای روشنفکری دینی صرف نمیکرد. لکن سخن در این است که آیا اساساً روشنفکری دینی، زاده شده است تا بحث از مرگ و زوال آن به میان آید. چنانکه گفته شد آنچه از روشنفکری دینی سراغ داریم به اسم دینی است و نه به رسم؛ به اسم خود را معرفت اندیش میخواند و نه به رسم. در طلیعه سخن، از قرآن کریم و حکم عقل، سه رسم مسلم معرفت اندیشی را بازگو کردیم ولی هیچ نشانی از این سه رسم معرفت اندیشی را در روشنفکری دینی سراغ نداریم. امروزه، به سختی میتوان مرز میان روشنفکری دینی و غیر دینی را معلوم ساخت.
بلکه روشنفکری غیر دینی به استقبال روشنفکری دینی بی رسم آمده است. انبان روشنفکری دینی بی رسم، آکنده از جهل نا مقدس و منبع شبهات علیه دین و دینداری است بلکه در این کار گوی سبقت را از روشنفکری غیردینی ربوده اند. ایشان میگوید: «کسی از همین ناقدان مرا «دئیست» خوانده بود. نمیدانم چقدر در معنای آن غور کرده است. کسی که تابع (بل خادم) رسول وقایل به دعاست نمیتواند دئیست باشد.».
"برای این است که باب گفتگوی معرفت اندیشانه با جریان موسوم به روشنفکری دینی همچنان مسدود بماند! این احتمال، چندان هم بی راه نیست"آری، این چنین است که میگوید؛ چنین کسی را نشاید که دئیست (خدا گرایی طبیعی، دین طبیعی) نامید. اما مگر آن کس، با دیدن خواندن نماز و روزه است که روشنفکری دینی را دئیست میخواند؟ او با نظر به همین انبان آکنده از شبهات علیه دین وحیانی است که وی را دئیست میخواند. اگر آقای دکتر سروش روحانیت را خصم روشنفکری دینی نمیداند، آنچنان که خواسته وی از روحانیت نسبت روشنفکری دینی همین است، و قبول کند که روحانی از بیرون به وی مینگرد؛ عیبهایی را که بر روشنفکری دینی گرفته اند به معنای ملامت و شماتت و تخریب روشنفکری دینی تفسیر نکند.
(۱۴) میگوید: «آورده بودم که در احادیث اصل بر ردّ و نفی است، مگر خلافش ثابت شود. اکنون هم بر همانم و آنکه تاریخ حدیث را میداند، اذعان میکند که شرط احتیاط جز این نیست. علّامه مجلسی در مرآتالعقول نوشت که احادیث تحریف قرآن در حدّ تواترست و آیتالله خویی در البیان
فی تفسیر القرآن آورد که همه آن روایات متواتره (!) از اعتبار ساقطاند.»
همان طور که در آن جوابیه آورده ایم، شرط احتیاط که شرط معقولی است، بر ردّ و نفی احادیث مشکوک نیست بلکه بر حفظ آن احادیث و تحقیق پیرامون آن است.
اگر هر یک از آن احادیث از مشکوک بودن خارج شد، به عنوان حدیث صحیح یا حسن ثبت میگردد و اگر همچنان مشکوک ماند، به عنوان حدیث ضعیف ثبت میشود. مرحوم علامه مجلسی بر همین معنا از شرط احتیاط عمل کرده است که کتاب شریف بحارالانوار را به صد و ده رساند. اگر ایشان شرط احتیاط را بر ردّ و نفی احادیث مشکوک میدانست که این دایره المعارف حدیث شیعه به این حجم نمیرسید. چنانکه دکتر سروش در همین یادداشت، درباره علامه مجلسی چنین گفته است: «دست مجلسی درد نکند که بحارالانوار را پدید آورد و البته هیچگاه نگفت که غثّ و سمین و رطب و یابس و منقولات نا معقول را بر هم مینهد و به هم میآمیزد تا حفظ «تراث» شود (به قول توجیهگران امروزی)؛ بلکه بحارالانوار را جامع دُرر اخبار دانست و خود به شرح آنها پرداخت. مرا با این کتاب انس دیرین است، چنانکه با کتب روایی دیگر در شیعه و سنّی.»
البته این بحث، نزاع قدیمی است که یک شعبه آن در قرون اخیره به نزاع اخباری و اصولی شهرت یافته است و مرحوم علامه مجلسی ره از زمره اخباریون است.
"به هر روی، گمان نمیرود کسی که عمریست که ادبیاتش آغشته به هجو و طعن و ناسزا و کینتوزی است، بتواند حتی یک پاراگراف پاکیزه و عاری از اینگونه هجویه گویی، مطلبی را به رشته تألیف درآورد"هر یک از دو صنف اخباری و اصولی، حکم عقل را موافق با نظر خود میداند. اخباری میگوید حکم عقل بر احتیاط است و لذا در نزاع حدیثی، نباید احادیث مشکوک را رد و نفی کرد. اما اصولی بر این باور است که حکم عقل بر برائت جستن است. لکن به نظر میرسد که در نزاع حدیثی، حکم عقل موافق با رأی اخباری است. به برکت تلاش اخباریون بود که احادیث شیعی محفوظ ماند.
اگر رأی برائتیون غلبه پیدا میکرد؛ امامیه با فقر حدیثی روبرو بود.
(۱۵) دکتر سروش درباره زیارت نامه حضرت وصی علیه السلام میگوید: «روحانیان ناپارسا و قشری و مریدپرور و آیتالله تراش و مرتزق و عوامزده محتسبوار شمشیر برهنه تکفیر را در دست میگردانند و چنان سخت و متعصبانه به سنّتهای فرسوده کهن آویختهاند که حاضرند ایمانها بر باد رود، امّا زیارتنامهای از یاد نرود؛ آن هم زیارتنامهای با الفاظی زشت چون «انزع
بطین» (کچل شکمگنده) در خطاب به امام علی در مفاتیحالجنان! روحانیان ناپارسای ما حاضرند پای کسروی را به میان بکشند و چوبه دار بر پا کنند امّا این دو لفظ فاخر (!) را (که گویی قداست عرشی و شرعی دارند)، از دست ندهند و صدگونه قلمگردانی میکنند».
متأسفانه این عبارات دکتر سروش بیانگر توهم زدگی ایشان است. گویی هر گاه روحانی قلم به دست میگیرد تا به شبههای پاسخ دهد، برای ایشان نسبت به آن روحانی، توهم محستبی دست میدهد که شمشیر برهنه تکفیر را در هوا میگرداند. این روحانی نامهربان تاکنون به غیر قلم، چیز دیگری به دست نگرفته است. اینکه آقای دکتر سروش، قلم روحانی را شمشیر محتسب می
بیند، البته جفای بزرگی بر قلم است و جای تأسف است که ایشان تمام سنتهای کهن را فرسوده میخواند! روحانی پُر دغدغه افتخار میکند که نسبت به سنتهای نابِ نافرسوده تعصب دارد و سر سختانه با قلم اندیشه و نه شمشیر محتسب، از آن دفاع میکند. جای تأسف است که روشنفکری دینی اینگونه بسادگی سنتهای کهن را به توهم فرسودگی ناچیز میشمارد و کنارش میگذارد و باز جای تأسف است که علیرغم توضیحی که برای ایشان ذکر شد، همچنان مکابره میکند و اصطلاح فاخر و شریف «أنزع
البطین» را که حسب روایت امام رضا علیه السلام، وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله در وصف امام علی علیه السلام به کار بسته.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران