۱۲ قاب ماندگار از سوگ آیت الله هاشمی رفسنجانی؛ از اندوه نشسته بر چهره یاران قدیمی تا بدرقه دردناک «هاشمیِ پدر»

۱۲ قاب ماندگار از سوگ آیت الله هاشمی رفسنجانی؛ از اندوه نشسته بر چهره یاران قدیمی تا بدرقه دردناک «هاشمیِ پدر»
خبر آنلاین
خبر آنلاین - ۳۰ دی ۱۴۰۲

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، این روزها تصاویر هم‌نشینی چهره‌ها در مراسم هفتمین سالگرد هاشمی پِربازدید شده و پُر پژواک؛ حتی جای خالی آنها که در عکس‌ها نبوده‌اند هم مورد توجه بوده چراکه عکس‌ها روایت‌گرند و هر تصویر می‌تواند داستان خودش را داشته باشد.

به همین بهانه بد نیست به عقب باز گردیم، به دی ۱۳۹۵ و تصاویر وداع با هاشمی را مرور کنیم، آلبوم‌ها را ورق بزنیم و به تماشای عکس‌ها و روایت‌هایشان بنشینیم. خبرگزاری خبرآنلاین دوازده قاب از سوگ مرحوم آیت الله هاشمی را برگزیده و بر هر عکس منتخب، حاشیه نوشته است؛ روایتی از آدم‌های آن عکس و البته داستان‌شان با سوژه‌ اصلی که همان هاشمی رفسنجانی است. تصاویر از مراسم وداع با پیکر هاشمی در جماران، مراسم تشییع در تهران و تدفین در حرم امام خمینی انتخاب شده است.

سفر درمانی دختر آیت‌الله هاشمی به سوئیس/ محسن برای کارهای مترو در اروپاست/ ادامه مشاجره درباره اعتبار صداوسیما

جلسه مهم آیت‌الله هاشمی با شمخانی و سرداران سپاه/ درخواستی متفاوت از صادق خرازی

عفو عامل ترور آیت الله هاشمی رفسنجانی/ نظر مراجع قم نسبت به کاندیداتوری سید محمد خاتمی چه بود؟/ بازخوانی تاریخ

قاب نخست/ صاحب عزا



بعید است کسی «روحانی» را شخصیتی برون‌گرا بداند یا سیاستمردی آماتور از آنها که رد احساس بر چهره‌شان پیدا باشد و رنگ رخسارشان خبر بدهد از سرِّ ضمیر؛ اما اینجا و در این عکس، انگار حسن روحانی ما را از لابه لای دوربین‌ها، در آن سوی شلوغی‌های جماران پیدا کرده و بی‌مقدمه از اندوهش حرف می‌زند، از احساس تنهایی‌اش.

این از معدود دفعاتی است که «کلمه»، ابزار روحانی نیست و او رخ در رخ ما، با چشمان‌اش سخن می‌گوید؛ آن سیاستمدار نطق و خطابه حالا فقط به دوربین نگاه می‌کند و این گواه غمی است که بر او وارد شده. روحانی، همان آدم سخت‌جان، همانکه هاشمی هم از صبرش تعجب می‌کرد، در ساعت‌های ناباوریِ پس از واقعه، به فکر فرورفته چون او بهتر از ما، شاید بهتر از همه می‌دانست که روزگار بدون هاشمی سخت‌تر از قبل خواهد گذشت. چند باره که به عکس نگاه کنیم، در چشمان‌ روحانی چیزی فراتر از غم می‌بینیم، چیزی شبیه حیرت، حیرت از تقدیر و هم‌زمانی‌هایش و پرسشی که مدام در ذهن‌اش تکرار می‌شود: "چرا حالا؟".

"خبرگزاری خبرآنلاین دوازده قاب از سوگ مرحوم آیت الله هاشمی را برگزیده و بر هر عکس منتخب، حاشیه نوشته است؛ روایتی از آدم‌های آن عکس و البته داستان‌شان با سوژه‌ اصلی که همان هاشمی رفسنجانی است"چرا حالا که ترامپ چند روزی دیگر ساکن کاخ سفید خواهد شد؛ چرا حالا که فقط چهار ماه تا انتخابات ۹۶ باقی است و چرا حالا که سوی دیگر قدرت با تمام استعداد و ساز و برگ‌اش آماده است تا از روحانی، «نخستین رئیس‌جمهور تک‌دوره‌ای ایران» را بسازد.

او در این عکس در صف میزبانان عزا نایستاده اما او در سپهر سیاست ایران، صاحب عزای شماره‌ی یک است، حالا اوست که به سنت هاشمی و در قامت میراث‌دارش باید که سپر باشد پیش همه پیکان‌ها.

قاب دوم/ همسنگر



ناطق نوری هم بسان هاشمی روزگاری نماد حاکمیت و قدرت پنداشته می‌شد و با همین تصویر برساخته هم بازنده‌ی ابَررخداد خرداد ۷۶ شد. او قبل از آنکه راست‌ها اصولگرا شوند، سال‌ها نماد جناح راست بود و خیلی‌ از میانسالان امروز، مشق سیاست را از دوقطبی او با خاتمی آغاز کرده بودند. ناطق نوری هر چه بود نه نوکیسه بود و نه نورسیده و در برابر آن فوج فاتحان پاستور ۸۴ که با زدن هاشمی رأی مخالفان را صید کرده بودند، اصیل به نظر می‌آمد. نه خطبه‌ی جمعه‌ی هاشمی پیش از دوم خرداد که به حمایت غیر علنی از سید محمد خاتمی تعبیر شد، نه رقابت کارگزاران نزدیک به هاشمی در انتخاب رئیس مجلس پنجم و نه حتی رقابت فائزه‌ هاشمی جوان با ناطق در صدر منتخبان تهران، گسست عیان و آشکاری بین او و همسنگر پیش‌کسوت‌اش پدید نیاورد تا آنجا که در روزگار نزول هاشمی از قدرت و در موسم طواف اصولگرایان به دور دولت مهرورز هم از ناطق بی‌مهری‌ای دیده نشد که بسیاری ناطق را به جوانمردی می‌شناسند چه در گود زورخانه و چه در گود سیاست.

برای ناطق نوری، تاریخ از ۸۴ شروع نمی‌شد و همین کافی بود تا از پیشگامان راست در نقد پدیده‌ احمدی‌نژاد باشد و همان انتقادها هم سبب شد تا نام او و خانواده‌اش بسان هاشمی و خانواده‌اش به شهرآشوبی محمود در آن مناظره‌ی معروف کشیده شود و دریافت عمومی از ناطق نوری را دگرگون سازد و افکار عمومی، دیگر او را از نمادهای هسته‌ی سخت و متصلب قدرت نبیند. اینگونه شد که از ۸۸ به این سو تصویر ناطق هم مانند هاشمی، نو گردید گرچه محدودتر، کم‌دامنه‌تر و ناملموس‌تر.

بعدها هاشمی و ناطق نوری از بانیان بلوک میانه‌روها و جمع عقلا و جبهه‌ی‌ برجامیان شدند و این شد که دیدن چندباره‌ی تصویر خاتمی و ناطق در کنار هم مطلقاً عجیب نبود و آرایش سیاسی مملکت نیز ابداً نسبتی با رویارویی‌های ۷۶ نداشت و آن زمین بازی به تمامی زیر و رو شده بود. ناطق نوری را هم باید در لیستی گذاشت که پس از هاشمی تنهاتر شدند و نهایتا آن یکی دو منصب را هم وانهادند؛ همان لیست بالابلند از مقامات عالی پیشین که از تصاویر، از رویدادها، از روایت‌ها و از متن کنار گذاشته می‌شوند. ناطق نوری معتقد بود که هیچ‌کس در این چند دهه به اندازه‌ی هاشمی جفا ندید و در شب هفت هاشمی هم بر منبر رفت و گفت: «هاشمی اپوزسیون نبود، هاشمی رکن این نظام بود».

قاب سوم/ هم‌پیمانی که رفت، تکیه‌گاهی که نیست



این صدادارترین‌ عکسِ آلبومی است که به تماشایش نشسته‌ایم، انگار تصنیفی به تصویر، پیوست کرده باشند. چهره‌ی در هم فرورفته‌ی خاتمی را که می‌بینیم، سر در گریبانِ غم فرو بردن ظریف را که نظاره می‌کنیم، ناخودآگاه صدای افسانه‌ای شجریان هم به گوش می‌رسد که "برسان باده که غم روی نمود ای ساقی/ این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی". خاتمی یک هم‌پیمان در سیاست داخلی و ظریف یک حامی در سیاست خارجی را از دست داده‌اند و از دست دادن یک هم‌پیمان در آستانه‌ی انتخابات ۹۶ و از دست دادن یک حامی همزمان با زیر و رو شدن کاخ سفید، رخدادی جبران‌ناپذیر به نظر می‌رسد.

خاتمی مسیر و تجربه‌ای تازه را با هاشمی آغاز کرده بود، تجربه‌ای منتج از برهم‌نهی سرمایه‌های اجتماعی؛ با سرمایه‌ی این دو رئیس‌جمهور سابق بود که شهروندان اعتماد کردند در آن طوفان ردصلاحیت‌های مجلس دهم، به لیستی کمتر شناخته‌شده رای دهند، به دیگر سخن اعتبار و سرمایه‌ی اجتماعی خاتمی و هاشمی بود که شهروندان را به اعتماد، به کنش و به امیدواری متقاعد می‌کرد.

"چند باره که به عکس نگاه کنیم، در چشمان‌ روحانی چیزی فراتر از غم می‌بینیم، چیزی شبیه حیرت، حیرت از تقدیر و هم‌زمانی‌هایش و پرسشی که مدام در ذهن‌اش تکرار می‌شود: "چرا حالا؟""با فوت هاشمی، محدودیت‌های خاتمی نیز بیشتر به چشم می‌آمد، محدودیت‌هایی که اجازه نداده بود پیر شدن خاتمی را به تدریج ببینیم؛ عکس‌ها آنقدر کم‌شمار شده بودند و حضور او در اجتماع آنقدر کمرنگ که جامعه به ندیدن خاتمی عادت کرده بود. تنها تصاویر باقیمانده از حضور خاتمی در مراسم مرحوم هاشمی هم محدود می‌شود به تصاویر رسانه‌ی رسمی خاتمی و هیچ خبرگزاری دیگری تصویری از خاتمی منتشر نکرده بود. هنوز و همچنان جای شگفتی و حسرت دارد که چهره‌ای اینچنین روادار و الهام‌بخش با آن انباشت تجربه در حکمرانی نتواند در کشوری که روزگاری رئیس‌جمهوری‌اش بوده حتی بسان شهروندی ساده فعالیت کند.

حدود یک سال و اندی پیش بود که چند خاطره از مرحوم هاشمی، ۱۵ سال زودتر از نوبت‌ انتشارش، در اختیار عموم قرار گرفت و در یکی از آنها نقش هاشمی در نهایی شدن بیانیه‌ی لوزان روایت شده بود. هاشمی ظریف و روحانی را عصر روز قبل از تفاهم لوزان، سرگردان توصیف می‌کند و از عزیمت‌اش به دفتر روحانی می‌گوید و اینکه توانسته روحانی را قانع کند و روحانی هم ظریف را و اینگونه می‌شود که به قول هاشمی، یأس‌ها رفت و امید و تصمیم آمد. برای یک دیپلمات آن هم در این مذاکرات سرنوشت‌ساز با معارضانی بی‌رحم در داخل و دشمنانی تیزچنگ در خارج، مهم است که لنگری در داخل داشته باشد، تکیه‌گاهی در وطن؛ مهم است که رئیس جمهور از او محافظت کند و مهم است که فراتر از دولت هم به حمایت از او برخیزند.

با درگذشت هاشمی تکیه‌گاه‌ها لاغرتر شدند و لنگرها سبک‌تر و کار برای ظریف هم دشوارتر.

قاب چهارم/ انگشتر



اگر بتوانیم پرده‌ی سنگین «هاشمی‌زدایی از روایت رسمی» را کنار بزنیم خصوصا در روایت رسمی از جنگ و یا اینکه سن‌مان قد بدهد به سال‌های قبل از قطعنامه، هاشمی رفسنجانی‌ را خواهیم یافت که در صدر فرماندهان ایستاده، جایگاهی منحصر به فرد که هم نشان از اعتبار در میان نظامیان دارد و هم نشان از اعتماد نزد امام. جنگ که تمام شد، سال‌ها که گذشت، شعبه‌ای از نظامیان که سیاسی‌تر شدند، متوسط‌ها که بالا کشیدند، رسانه و خبرگزاری که راه انداختند، به شریک و رقیب دولت‌ها که بدل شدند دیگر هاشمی هم برایشان همان رفسنجانی امام و جنگ نماند تا آنجاکه در سوگ هاشمی هم از فرماندهان وقت، سخن درخوری نمی‌شنویم و تصویر معناداری نمی‌بینیم جز از یک نفر؛ سرلشگر قاسم سلیمانی. فرمانده نامدار سپاه قدس در فراز و فرود سال‌های پساجنگ در ارتباط مستمر با هاشمی باقی ماند و با او مشورت می‌کرد و به او گزارش و مشاوره می‌داد و این ارتباط را نه فقط اصالت کرمانی بودن که متفاوت بودن سلیمانی با همردگانش زنده نگاه داشته بود حتی با وجود اختلاف نظر هاشمی با سلیمانی درباره‌ی سوریه و یا خوش‌بین نبودن سلیمانی به تحلیل‌های متأخر هاشمی.

شهید سلیمانی پس از فوت هاشمی خود را از سوریه به تهران می‌رساند و انگشترش را به همسر مرحوم هاشمی می‌دهد تا در کفن آیت‌الله به خاک بسپارند؛ به جماران می‌رود و آنچنانکه در عکس می‌بینیم به وداع با هاشمی می‌نشیند و تا مراسم تشییع هم تهران می‌ماند و همان‌جا در مصاحبه با صداوسیما ادای دین می‌کند و هاشمی را همانی می‌داند که از ابتدا بود و عمر هاشمی را هم «پربرکت‌ترین عمر» می‌خواند؛ تمجیدی که بی‌گمان برای بسیاری سنگین آمد.

قاب پنجم/ فراتر از سیاست



فاطمه‌ هاشمی با بی‌تابی در کنار پیکر پدر نشسته و روحانی و جهانگیری هم به جسم بی‌جان هاشمی خیره شده‌اند. در میان آن همه تصویر به جامانده از وداع با هاشمی، این از اندوه‌بارترین قاب‌هاست و شاید در آن عکس‌های پرشمار کسی از مقامات پیدا نشود که مانند جهانگیری زار بزند و اینقدر رها و بی‌تکلف بگرید.

جهانگیری در تلاقی و تقاطع چند رئیس‌جمهور ایستاده است، در دوران هاشمی بالیده، در عصر خاتمی به وزارت رسیده و در ایام روحانی بر صدر نشسته اما تبارش به هاشمی می‌رسد و جغرافیای برآمدن‌اش هم، و اینچنین است که سوگواری او فراتر از سیاست است و تعلق‌اش فراتر از گره‌خوردگی‌های حزبی یا بروکراتیک.

آخرین باری که هاشمی خود را برای ریاست جمهوری عرضه کرد و با میدان‌داری وزیر وقت اطلاعات رد صلاحیت شد، جهانگیری قرار بود مرد شماره‌ی یک کارزار انتخاباتی‌اش باشد و همین نشان از کیفیت نسبت او با هاشمی داشت.

قاب ششم/ قاب تازه، قصه‌ی قدیمی



این عکس هم از آن قاب‌های دیدنی است؛ این سو سید حسن خمینی است فرزند سید احمد و سوی دیگر قاب، احمد منتظری، فرزند حسینعلی و مکان هم جماران؛ انگار چند خط داستانی به هم رسیده باشند، انگار چند میراث‌دار گذشته به همان جایی بازگشته باشند که داستان‌ها از آنجا آغاز شده و چه کسی جز هاشمی می‌توانست داستان‌ها و آدم‌ها را به هم برساند. رخداد بزرگ و جای کوچک! کار را به اینجا می‌رساند که گاه آدم‌هایی که حتی در اکستریم لانگ‌شات هم در یک قاب جا نمی‌شدند اینگونه در نمایی سه نفره جا بگیرند و عکاسان را به تکاپو بیاندازند.

"قاب دوم/ همسنگر ناطق نوری هم بسان هاشمی روزگاری نماد حاکمیت و قدرت پنداشته می‌شد و با همین تصویر برساخته هم بازنده‌ی ابَررخداد خرداد ۷۶ شد"سید حسن پایین را نگاه می‌کند و شیخ احمد سمت راستش و محمد باقری، روبرو را؛ سرلشگر طوری نگاه می‌کند که انگار قرار نبوده در این میزانسن نقشی بر عهده داشته باشد و البته حق هم با اوست، داستان او با قصه‌ی این عکس جور نیست.

اینجا جماران است همانجا که هاشمی در حضور رهبر فقید انقلاب گریست تا امام از علنی کردن نامه‌ی پرعتاب‌ به آیت‌الله منتظری و پخش‌اش در اخبار صداوسیما منصرف شود؛ اینجا جماران است و جماران در حافظه‌ی عمومی ملت ما سید احمد خمینی را هم یادآوری می‌کند او که درباره‌ی خلع مرحوم منتظری، رنجنامه نوشت؛ او که به روایت منتظری‌ها، نقش تاریخ‌سازی در حوادث منتهی به عزل قائم‌مقام در فروردین ۶۸ داشت. این عکس، تماشاگر میان‌سال و کهنسال‌اش را پرتاب می‌کند به سه دهه‌ی قبل، آن وقت که پدربزرگ سید حسن، رهبر محبوب و کاریزماتیک یک انقلاب بزرگ است، آن زمان که پدر شیخ احمد، فقیه عالیقدر است و قائم مقام رهبری و آن روزگار که مرحوم هاشمی، رئیس مجلس است و جانشین فرماندهی کل قوا و فرمانده‌ی جنگ، او که وقتی مقامات ارشد نزد آیت‌الله خمینی می‌رفتند کنار او روی همان مبل اتاق امام می‌نشست و بقیه روی زمین. این فقط یک عکس نیست، فراخوان گذشته است، فراخوانی برای روایت‌های ناتمام.

قاب هفتم/ یادگار



اینجا چند ساعتی از درگذشت هاشمی گذشته، پیکر را به جماران آورده‌اند و سید حسن خمینی هم در کنار فرزندان هاشمی، مراسم وداع را میزبانی می‌کند. سید حسن کنار پیکر هاشمی نشسته و بر تابوت بوسه می‌زند و کمی آن سو تر هم مهدی و فاطمه بی‌قرار پدرشان‌اند. فاطمه‌ی هاشمی چیزی می‌گوید شاید تعلق خاطر پدرش به سید حسن را یادآوری می‌کند و شاید هم ناخرسندی او را به هنگام حذف سید حسن از انتخابات مجلس خبرگان.

حدود یک سال قبل از این عکس، سید حسن خمینی برای انتخابات مجلس خبرگان، تأیید صلاحیت نشد و رد صلاحیت‌ها به خانواده‌ی بنیانگذار انقلاب هم رسید.

هاشمی قبل‌تر از اینها و به شیوه‌های مختلف، وجه علمی سید حسن را برای افکار عمومی برجسته کرده بود تا راه برای حذف سید حسن ناهموار شود اما وقتی خود او برای ریاست جمهوری رد صلاحیت می‌شود دیگر هر اتفاقی در خروجی شورای نگهبان شدنی به نظر خواهد رسید. یادآوری اینکه در ۹۲، هاشمی رد صلاحیت شد و غرضی تأیید، هر کس را به این نتیجه می‌رساند که دیگر هیچ چیز، شگفتی به حساب نخواهد آمد. هاشمی بهمن ۹۴ در سالگرد پیروزی انقلاب و در اعتراض به ردصلاحیت سید حسن، صریح‌تر از همیشه سخن راند و آن نطق را می‌توان از مهم‌ترین اعلام مواضع‌اش در این سال‌ها دانست خصوصا آنجا که با لحن خاص خودش می‌پرسید: «شما صلاحیت خود را ازکجا آورده‌اید؟ کی به شما اجازه داد اختیارات را در دست بگیرید، اسلحه مال شما باشد، تریبون مال شما باشد، صداو سیما مال شما باشد؟ کی اینها را می‌داد به شما؟ بد هدیه‌ای دادید به بیت امام؛ ان‌شاءالله خداوند از تقصیرتان بگذرد و پشیمان بشوید.»


قاب هشتم/ بازنده



بسیاری قالیباف را سیاستمداری برنده نمی‌دانند اما اساساً مسأله، برنده یا بازنده بودن قالیباف نیست بلکه در ترکیب «سیاستمدار برنده»، سیاستمدار بودن‌اش محل تردید است و بسیاری او را ماقبل رجل سیاسی برمی‌شمارند چراکه نه تعدد کاندیداتوری، رزومه‌ی سیاستمداری اوست و نه این روزها! رئیس قوه بودن، نشان نخبگی و سرآمدی و سزاواری. قالیباف مطلقا آن سیاستمدار تغییردهنده‌بازی نبوده و در هر حضورش خود را به ایده‌ی کمپینرها سپرده و هر بار به شیوه‌ای در انتخابات ظاهر شده؛ یک بار با چشمان رنگی و لباس کمک خلبانی‌اش، یکبار هم با چهار انگشت و رخت جهادی‌اش.

آخرین بار که قصد کرد از بهشت به پاستور برهد، کمپین‌اش را با تاختن بر هاشمی استارت زد، همان کارزاری که قرار بود در آن اشبه‌الناس به احمدی‌نژاد باشد. دی ۹۵ هنوز شهردار بود که «همشهری ماه» را با تصویر دخترکی گل‌فروش و بنز معروف و قدیمی هاشمی رفسنجانی منتشر کرد، بنزی که پشت چراغ قرمزی ۹۶ ثانیه‌ای متوقف شده بود و دست هاشمی، پول را دور از دستان دخترک گل‌فروش نگه داشته بود، همان که روی جلدش تیتر زده بود «شاه و گدا».

قالیباف آمده بود که در اولین کنش انتخاباتی‌اش، دوگانه‌سازی با هاشمی را بازسازی کند و از کلیدواژه‌ی پر تعبیر «شاه» هم بهره ببرد که مثل همیشه ناکام ماند و این بار البته ناگهانی‌تر.

"او قبل از آنکه راست‌ها اصولگرا شوند، سال‌ها نماد جناح راست بود و خیلی‌ از میانسالان امروز، مشق سیاست را از دوقطبی او با خاتمی آغاز کرده بودند"درست چند روز پس از آن جلد معروف، هاشمی درگذشت و مراسم تشییع تاریخی‌اش، راه را بر این تاکتیک‌های مستعمل بست و باز هم تقدیر بر باقر چیره شد و همان همیشگی. در کارنامه‌ی قالیباف، شکست از زندگان کم نبود که شکست از درگذشتگان هم به آن افزوده شد.

قاب نهم/ از زندان



هاشمی دنیای بیرون را دیده بود و سودای ساختن در سر داشت؛ گرچه به رسم برخی روحانیون روشنفکر و جهان‌دیده‌، لباده نمی‌پوشید اما کسی هم او را در زمره‌ آخوندهای سنتی طبقه‌بندی نمی‌کرد (البته این قاعده‌ی نیم‌بند نسبت لباده و روشنفکری همه جا برقرار نیست، مثلا رئیسی هم بعد از کاندیدا شدن برای ریاست‌جمهوری، لباده پوشید). هاشمی واقعا سنتی نبود و گواه‌اش اینکه خانواده‌اش را هرگز در پستو نهان نکرد و یا آن مدل سنتی بیوت روحانیون سرشناس را هم به کار نبست، همان الگو که خانواده را در پسر ارشد خلاصه کند. هاشمی از معدود کسانی است که ما اسامی تمام اعضای خانواده‌اش را می‌دانیم، آنها را می‌شناسیم نه به اسم که به رسم و با جزئیات؛ که دانستن همان آشنایی است، همان احساس نزدیکی ناخودآگاه. خانواده‌ی هاشمی مرئی بود و البته پر حاشیه و پر دردسر و این مرئی بودن با گذشت زمان بیشتر می‌شد برخلاف اقتدار پدر در ساختار نظام که با گذر زمان کاهش می‌یافت.

آن زمان که پدر قدرت داشت، خانواده‌ی هاشمی در ذهن بسیاری نماد تبارسالاری و خویشاوندسالاری بودند و از کانادا تا دوبی و کیش، ساختمان‌ها و مراکز خرید بسیاری را متعلق به آنها می‌دانستند و آن زمان که پدر، حاشیه‌ی امن نمی‌آفرید، در مرکز قدرت نایستاده بود، برائت از او شرطِ ترقی شده بود و عده‌ای پلاکارد بالای سر می‌گرفتند که "تاجر ورشکته برگرد به باغ پسته"، اعضای خانواده‌اش حتی زندانی هم شدند و از الفاظ رکیک و ادبیات سخیف هم بی‌نصیب نماندند.

زندان رفتن مهدی و فائزه، تصویر جدیدی از هاشمی آفرید و آخرین پله‌های ری‌برندینگ هاشمی هم همان‌جا پیموده شد؛ نماد قدرت و کیاست و مصلحت نظام، دو فرزندش را در زندان دید و طغیان نکرد و این برای افکار عمومی خیلی اتفاق عجیبی بود. در این عکس، مهدی از زندان به بیمارستان آمده، از حلقه‌ی مأموران رد می‌شود که بر سر پیکر پدر حاضر شود؛ این عکسی واضح از بی‌تابی و دوری است، عکسی از درماندگی پس از شنیدن یک خبر بد آنهم وقتی شنونده در حبس بوده آنجاکه هر خبر ناگهانی، ناگهانی‌تر می‌شود و هر خبر تلخی، تلخ‌تر.

آن ویدیو که هاشمی با رخت خانه، مهدی را با زمزمه‌ی قرآن در گوش‌اش به زندان بدرقه می‌کند، از آن لحظات تاریخی و دراماتیک این سال‌هاست. با زندان رفتن مهدی آنهم برای چند سال، روایت مسلط چند دهه‌ای از هاشمی فرو ریخته بود و شمایل جدید هاشمی اجازه می‌داد تا جامعه با او همراهی کند و حتی منتقدین نظامی که او نمادی از آن بود هم خود را نزدیک‌تر به هاشمی ببینند. حالا در این عکس، این فرزند محبوس است که به بدرقه پدر می‌رود، فرزندی پر ماجرا که نامش بارها تکرار شده از استات اویل تا کمیته صیانت از آرا، از آکسفورد تا اوین.

قاب دهم/ آخرین پیروزی



حالا که این عکس‌ها را مرور می‌کنیم، مهدی پس از هفت سال و چند ماه حبس، از زندان آزاد شده اما فائزه هاشمی همچنان در بند زنان اوین است؛ گویا این در خانواده‌ی هاشمی به سنت بدل شده که حداقل یک نفر را در زندان داشته باشند. این عکس در حاشیه‌ی مراسم تشییع مرحوم هاشمی است، همان تشییع عظیم در تهران که آن را باید یکی از سه رویداد بزرگ خیابانی پایتخت در چند دهه‌ی گذشته دانست.

"ناطق نوری هر چه بود نه نوکیسه بود و نه نورسیده و در برابر آن فوج فاتحان پاستور ۸۴ که با زدن هاشمی رأی مخالفان را صید کرده بودند، اصیل به نظر می‌آمد"دستان فائزه به نشان پیروزی از پنجره‌ای کوچک بیرون زده و موبایل‌ها هم برای ضبط این لحظه بالا آمده‌اند؛ این عکس از سیاسی‌ترین عکس‌های تشییع هاشمی است که در آن جای چهره‌های حیران و گریان را دستان برافراشته گرفته‌اند. تشییع هاشمی نمی‌توانست رویدادی سیاسی نباشد و همینطور هم شد و تشییع به تظاهرات آرام، مسالمت‌آمیز و غم‌زده‌ی میلیون‌ها شهروند بدل گشت. حضور میلیونی و غیرسازماندهی شده‌ی مردم، پیروزی دیگر هاشمی بود در تداوم زنجیره‌ی پیروزی‌هایش در روزگار دورافتادگی از قدرت و این دستان برآمده در عکس هم شاید تصریح همان پیروزی باشد، یادآوری پیروزی‌های او از ۹۲ به این سو. هاشمی سیاستمداری عجیب بود با تجمیعی از خصوصیات که هر یک می‌توانست برای یک سیاستمدار، مزیتی کافی باشد.

برخی از آن خصوصیات بین فرزندانش تقسیم شد و ژن انقلابی و شهرآشوب، سهم فائزه شد؛ زنی که همیشه می‌توانست تیتر بسازد و جنجال بیافریند. فائزه در چند رویداد کلاب‌هاوسی، هزاران نفر را پای صحبت‌های صریح‌اش نشانده بود، سخنانی پر بازتاب که حتی کار را به آنجا رساند که محسن، فرزند ارشد خانواده‌ی هاشمی و وارث محافظه‌کاری و مصلحت‌اندیشی پدر به او نامه بنویسد و همدلانه خواستار عذرخواهی‌اش شود.

محسن در جایی از نامه اینگونه می‌نویسد: "می‌دانم که در سال‌های اخیر برخوردهای نادرستی با تو، خانواده و فرزندت شده است که شاید باعث کشاندن تو به تندروی و خارج شدن از مشی میانه‌روی پدر گردیده". فائزه از ترامپ گفته بود و اینکه به خاطر ایران دوست داشته او رئیس‌جمهور شود؛ او از مخالفت پدر با عزیمت شهید سلیمانی به سوریه نیز خبر داده بود و با راهبرد مقاومت هم از در مخالفت سخن رانده بود.


قاب یازدهم/ صف اول



در مرقد امام، وحید حقانیان کنار محسن هاشمی، روی زمین نشسته ‌است، چند قدمیِ قبری تازه کنده شده که قرار است هاشمی را در آن به خاک بسپارند. چهره شدن وحید حقانیان در فضای عمومی بی‌ارتباط با هاشمی نبود؛ هفت سال و اندی قبل‌تر از این عکس، در تنفیذ ۸۸، از رؤسای جمهور سابق نه خاتمی در مراسم حاضر بود و نه هاشمی و اینچنین شد که در غیاب هاشمی و خاتمی، وحید حکمِ تنفیذ شده را به احمدی‌نژاد تحویل داد و مورد توجه و کنجکاوی افکار عمومی قرار گرفت.

حافظه‌ی عمومی اما وحید حقانیان را در تصویر دیگری هم با هاشمی به یاد می‌آورد، تصویری که همچنان و هنوز در خاطرات ما رسوب کرده است؛ وحید حقانیان درحال مدیریت صف اول نماز به امامت رهبری است و هاشمی را به سمت احمدی‌نژاد هدایت می‌کند تا آن دو را کنار هم قرار دهد اما با امتناع آشکار هاشمی از ایستادن در کنار احمدی‌نژاد مواجه می‌شود و هاشمی او را کنار می‌زند تا دورتر از رئیس‌جمهور وقت بایستد. حالا که آن ثانیه‌ها را مرور می‌کنیم خیلی چیزها تغییر کرده، سال‌ها گذشته و هاشمی دیگر زنده نیست، احمدی‌نژاد تا اپوزیسیون بودن رفته و به عضو مجمع بودن پولبک زده و گویا وحید هم دیگر آنی نیست که صف اول را بچیند.

قاب دوازدهم/ سلام و صلوات



شاید کسی یادش نباشد که آخرین بار چه زمانی از مرحوم سرلشگر بسیجی دکتر فیروزآبادی، تحلیلی نظامی شنیده اما بی‌گمان بسیاری نامه‌نگاری‌ها و بیانیه‌های سیاسی او را به خاطر می‌آورند خاصه از هشتاد و هشت به این سو. در کشوری که نظامی‌ها مدام خطابه‌ی سیاسی و دیپلماتیک می‌خوانند و حتی گاهی کاسه‌ی صبرشان هم سرریز می‌شود، در کشوری که نظامیان سال‍هاست که پر خرج‌ترین خبرگزاری‌های را دارند و تهیه‌کننده‌ی فیلم و سریال هم شده‌اند؛ قابل انتظار بود که فیروزآبادی هم به جدل و جدال سیاست بپردازد چراکه او خیلی هم نظامی نبود و سابقه‌ی کار با بسیاری شخصیت‌های سیاسی را داشت و اگر قرار به خروج از عرف و قاعده‌ی نظامی‌گری بود، از بسیاری اولی‌تر به حساب می‌آمد.

"اینگونه شد که از ۸۸ به این سو تصویر ناطق هم مانند هاشمی، نو گردید گرچه محدودتر، کم‌دامنه‌تر و ناملموس‌تر"فیروزآبادی هم مورد عجیبی بود، در جنگ بود اما کادر ارتش و سپاه به شمار نمی‌رفت و تا سال‌ها بعد از جنگ هم بدون درجه ماند و بعد از آنکه سرلشگر شد، یونیفرم متفاوتی از ارتش و سپاه بر تن کرد و بر تفاوت‌اش اصرار داشت. فیروزآبادی به سبب پیشینه‌اش، در تقاطع آدم‌ها ایستاده بود و همین سبب می‌شد برخی اوقات مواضع‌اش غیرمنتظره باشد؛ همشهری مقام رهبری بود و پیش از انقلاب، در کلاس‌های درس آیت‌الله خامنه‌ای حضور داشت، مهم‌ترین مسؤولیت‌هایش را از میرحسین گرفته بود، در قرارگاه خاتم تحت فرماندهی هاشمی بود و روحانی را هم چه در جنگ و چه در شورای عالی امنیت ملی تجربه کرده بود.

آخرین تصویری که از او با مرحوم هاشمی به یاد می‌آوریم تصویر جنجال‌ساز سلام نظامی او به هاشمی است آن هم در سالن اجلاس سران و در حالی که روحانی هم کنار هاشمی نشسته و فیروزآبادی هم چند ماهی است که دیگر رئیس ستاد کل نیروهای مسلح نیست.

فیروزآبادی اما چند روز بعد، آن سلام نظامی وایرال شده را صرفا احترام به رئیس‌جمهور روحانی و مطابق پروتکل‌ها خواند و اختلاف نظرش با هاشمی را یادآوری کرد و نهایتا سلام نظامی را متوجه هاشمی ندانست. فیروزآبادی این تکذبیه را زمانی داد که نشریه‌ی حمید رسایی در بازی با کلمات نوشته بود: «سلام نظامی صاحب تبریک بی‌معنی برای برجام به صاحب نامه بی‌سلام به رهبری». فیروزآبادی، در محاصره‌ی تاریخچه‌ای از مواضع پرشمار خود بود، مواضعی که گاهی نقیض یکدیگر بودند اما او در سال‌های متأخر و پس از روی کار آمدن دولت یازدهم، مواضعی متعادل‌تر از گذشته بروز داد، روحانی را تحسین ‌کرد، حتی پس از توافق لوزان به رهبری پیام تبریک فرستاد و بعد از سال‌ها ستایش احمدی‌نژاد ناگهان گفت که میرحسین موسوی، از باطن احمدی‌نژاد خبر داشت ولی ما خبر نداشتیم. شاید همین مواضع یک در میان و همان سلام نظامی بود که سبب شد در دایره‌ی تخریب قرار بگیرد و ماجرای ویلای لواسان، علیه‌اش افشا شود.

در روز وداع با پیکر هاشمی، ویدیویی از فیروزآبادی هم مود توجه قرار گرفت که در آن فاطمه‌ هاشمی داغدارانه از او گلایه می‌کند که ما آنطور که شما گفتید نبودیم و پدرم، فتنه نبود و فیروزآبادی نیز یادآوری می‌کند که من حرف‌های خوب هم زدم؛ گفتگویی که با فاتحه و صلوات، به خاتمه رسید.

۲۷۲۱۸

.

منابع خبر

اخبار مرتبط

کلمه - ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹