در مکتبخانه‌ها چه می‌گذشت؟

در مکتبخانه‌ها چه می‌گذشت؟
خبرگزاری جمهوری اسلامی
خبرگزاری جمهوری اسلامی - ۲ آبان ۱۳۹۹

شاید بسیاری از ما این مَثَلِ معروف فارسی را شنیده باشیم و در موقعیت‌های متناسب نیز به کار برده باشیم که «جور استاد بِه که مهرِ پدر». این، مصراعی است از شاعر شیرین‌سخنِ زبان فارسی، حضرت سعدی. سعدی این مصراع را در پایانِ حکایتی از باب هفتمِ «گلستان» آورده است؛ همان بابی که عنوانش «در تأثیر تربیت». چه خوب که برای حسن مطلع این سیاهه که یادکردی است از مکتب و مکتبخانه در روزگار قدیم، حکایت استاد سخن را بخوانیم.

معلم دیوخوی، معلم فرشته‌خوی

سعدی عزیز حکایت را چنین تعریف کرده است:

«معلّمِ کُتّابی [۱] را دیدم در دیار مغرب، ترش‌روی، تلخ‌گفتار، بدخوی، مردم‌آزار، گداطبع، ناپرهیزگار که عیشِ مسلمانان به دیدنِ او تَبَه گشتی و خواندنِ قرآنش دلِ مردم سیه کردی. جمعی پسرانِ پاکیزه [۲] و دخترانِ دوشیزه به دستِ جفای او گرفتار، نه زَهرۀ خنده و نه یارای گفتار؛ گه عارضِ سیمینِ یکی را تپانچه زدی [۳] و گه ساقِ بلورینِ دیگری را شکنجه کردی».

"شاید بسیاری از ما این مَثَلِ معروف فارسی را شنیده باشیم و در موقعیت‌های متناسب نیز به کار برده باشیم که «جور استاد بِه که مهرِ پدر»"[۴] به‌هرروی، به دلیل اینکه اولیا به بخشی از بداخلاقی این معلم پی می‌برند، عذر او را می‌خواهند و به جایش معلمی دیگر را به مکتبخانه می‌آورد. سعدی وصفِ این معلمِ تازه را این‌گونه آورده است: «پارسایی سلیم، نیکمرد، حلیم که سخن جز به‌حُکمِ ضرورت نگفتی و موجبِ آزارِ کس بر زبانش نرفتی. کودکان را هیبتِ استادِ نخستین از سر به‌در رفت و معلمِ دومین را اخلاقِ مَلَکی دیدند، دیو یک‌یک شدند؛ به اعتمادِ حلمِ او، علم فراموش کردند؛ همچنین اغلبِ اوقات به بازیچه فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده در سرِ هم شکستندی [۵].

استادِ معلم چو بُوَد بی‌آزار /// خرسک بازند کودکان در بازار

بعد از دو هفته در آن مسجد گذر کردم و معلّمِ اولین را دیدم که دلخوش کرده بودند و به مقامِ خویش آورده. انصاف برنجیدم و لاحَول گفتم [۶] که دگرباره ابلیس را معلمِ ملایکه چرا کردند! پیرمردی ظریفِ جهاندیده بشنید و بخندید و بگفت:

پادشاهی پسر به مکتب داد /// لوحِ سیمینش بر کنار نهاد

بر سَرِ لوحِ او نبشته به زر: /// جورِ استاد بِه که مهرِ پدر». [۷]

افزون بر نکته‌ اخلاقی و مدیریتی نهفته در این حکایت گلستان که یادآور این بیت صائب است:

نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت /// هر طفل نی‌سوار کند تازیانه‌اش؛

نکته‌هایی دیگر را هم می‌توان از همین حکایت درباره اوضاع مکتب‌خانه‌های روزگاران گذشته دریافت.

نخست اینکه، اطفال در مکتب‌ها به صورت مختلط نزد معلم تعلیم می‌دیده‌اند و این، گویای این است که در مکتب شرط سنّی لحاظ می‌شده و بنابر قاعده در آن مقطعِ درسی (برابر با مهد کودک و اول دبستانِ امروز)، دختران و پسران بیش از هفت، هشت سال نداشته‌اند. دیگر اینکه، از عبارتِ «خواندنِ قرآنش دل مردم سیه کردی» معلوم می‌شود که ماده درسی، قرآن کریم و حفظ و قرائت آن (سوره‌های کوتاهِ عمّ جزء یا جزو سی قرآن کریم) بوده است. نکته سوم هم اینکه مکانِ برگزاریِ مکتب، در مسجد بوده است؛ چراکه سعدی در اواخر حکایت، وقتی می‌خواهد از دوباره افتادنِ گذرش به آن مکتبخانه یاد کند، می‌گوید «بعد از دو هفته در آن مسجد گذر کردم».

خواجه نصیرالدین طوسی نیز در ویژگی‌هایی که در سده هفتم هجری برای معلمِ اطفال برمی‌شمرد، هرچند نگاهش به تربیتِ اولاد اشراف و بزرگان معطوف است، اما عمده‌ خصلت‌هایی را که از برای معلم یاد می‌کند، عمومیت دارد و مخصوص به زمان و مکان و طبقه‌ خاصی نیست. خواجه در «اخلاق ناصری» نوشته است که «... باید که معلمِ او [= طفل] عاقل و دیندار بُوَد و بر ریاضت اخلاق و تخریج [۸] کودکان واقف؛ و به شیرین‌سخنی و وقار و هیبت و مروت و نظافت مشهور و از اخلاق ملوک و آداب مجالست ایشان و مکالمه با ایشان و محاوره با هر طبقه از طبقات مردم، باخبر؛ و از اخلاق اراذل و سِفلگان، مُحتَرِز [۹].

"سعدی این مصراع را در پایانِ حکایتی از باب هفتمِ «گلستان» آورده است؛ همان بابی که عنوانش «در تأثیر تربیت»"[۱۰]

آخوندباجی

این سه نکته‌ای را که از حکایت شیخ اجل به‌دست آمد، می‌توان در توضیح‌های مؤلفان دیگر از مکتبخانه‌های دیارِ خویش در روزگاران نزدیک‌تر نیز یافت. مرحوم علی‌اصغر باباصفری در شرح وضع تعلیم و تربیت در اردبیلِ قدیم، یادآور شده است که «در اردبیل، در قرون گذشته، اولین دوره تحصیلات با کودکستان آغاز می‌شد. کودکستان‌های آن روز به‌صورت مکتبخانه‌های کوچکی بود که زن‌های عالمه و عاقله‌ای به نام «آخوند باجی» آنها را تأسیس و اداره می‌کردند [۱۱]. باری در این مکتب‌ها اطفال از سنّ ۴ تا ۶ و ۷ سالگی، دختر و پسر به‌طور مختلط پذیرفته می‌شدند و آخوندباجی‌ها شخصاً مدیریت، نظامت، معلمی و مربی‌گریِ آنها را بر عهده داشتند و مواد تحصیل یعنی شناختن الفبا و خواندن قرآن را به شاگردان یاد می‌دادند.

برنامه تحصیل فقط قرآن بود و به کتاب و کاغذ و قلم نیازی احساس نمی‌شد. حوزۀ درس یا کلاس، در یکی از اتاق‌های خانه نشیمن آخوندباجی تشکیل می‌شد ولی در دوران‌های بالنسبه دور، این قبیل مکاتب در شبستان‌های مساجد محل تشکیل می‌یافت و شاید بدان‌جهت بوده است که مکاتب مذکور را در اردبیل اغلب به نام مسجد می‌خواندند و بچه‌ها به جای مکتب، از آنها به نام مسجد یاد می‌کردند...».

[۱۲]

در مکتب‌خانه‌ها چه می‌خواندند؟

پیش‌تر اشاره شد که در مکتب‌هایی که بچه‌های تا سن هفت، هشت ساله حضور داشتند، ماده درسی همان خواندن قرآن کریم بوده است و دانش‌آموزانِ خردسال حروف الفبا را نیز از طریق خواندن قرآن کریم و سرمشق گرفتن از معلم مکتب فرامی‌گرفته‌اند. مرحوم استاد جعفر شهری درباره نحوه آموزش در مکتبخانه‌های «طهران قدیم» نوشته است که «ابتدای درس مبتدیان با این جملات بود: «بسم الله الرحمن الرحیم - هو الفتاح العلیم - بس مبارک بُوَد چو فَرِّ هما - اول کارها به نام خدا»؛ و سپس شناخت و مرور حروف الفبا که مکتبدار از روی کتاب نشان داده، خودش خوانده، آنها باید با صدای بلند توسط چوب‌ الف‌هایی [۱۳] که در دست داشتند و روی حروف می‌گذاشتند، تکرار بکنند. پس از آن نوبت [می‌رسید به] شناخت صداها و حرکات حروف و جَزم و مدّ و تشدید و تنوین و کلمه و جمله که باید به همین طریق روز در مکتبخانه و شب در خانه نوشته و خوانده، به سینه بسپارند». [۱۴]

در این مکتب‌ها، دانش‌آموزان پس از فراگیری حروف الفبا، حروف ابجد، یعنی هر یک از حروف الفبا را که نمایندۀ عددی است، می‌آموختند. در حروف ابجد که قاعده و علمِ آن را حسابِ جُمَّل می‌گویند، به‌مَثَل حرف الف نمایندۀ عدد ۱ است و حرفِ ب عدد ۲ و حرف ج، عدد ۳ و حرف د، عدد ۴ (ابجد)؛ همچنین حرف‌های هـ، و، ز به ترتیب گویای عددهای ۵، ۶ و ۷ است (هَوَّز) و حرف‌های ح، ط، ی نیز نشانگر عددهای ۸، ۹ و ۱۰ می‌باشد (حُطّی).

"جمعی پسرانِ پاکیزه [۲] و دخترانِ دوشیزه به دستِ جفای او گرفتار، نه زَهرۀ خنده و نه یارای گفتار؛ گه عارضِ سیمینِ یکی را تپانچه زدی [۳] و گه ساقِ بلورینِ دیگری را شکنجه کردی»"به همین قرار، حروف بعدی هم ده‌تا ده‌تا نماینده دهگان و صدگان است. بدین ترتیب ک، ل، م، ن نشانه عددهای ۲۰، ۳۰، ۴۰ و ۵۰ است (کَلِمَن) و پس از سَعفَص (عددهای ۶۰، ۷۰، ۸۰ و ۹۰)، حرف‌های ق، ر، ش، ت، نماینده عددهای ۱۰۰، ۲۰۰، ۳۰۰ و ۴۰۰ می‌باشد (قَرِشَت) و این ترتیب تا هزار که حرفِ غ باشد، ادامه دارد (ثخذ) و (ضظغ).

اما مکتب و مکتبخانه افزون بر آنکه به مقطعِ سنّی کودکستان یا آمادگیِ امروزین اطلاق می‌شد، عنوانی بود که گاه به‌طور کلی برای مقطع دبستان نیز به کار می‌رفت و تا پیش از آنکه مدارس جدید در ایران تأسیس شود، مکتب «عنوانی» بود که به محلِ آموزش در هر مقطعی اطلاق می‌شد. از این‌رو است که حسین شهیدی در کتاب «سرگذشت تهران» نوشته است که «بچه‌ها از شش سالگی وارد مکتب می‌شدند و تا هجده سالگی به درس خواندن می‌پرداختند. البته اغلب خانواده‌های پولدار و اشرافی برای سوادآموزی بچه‌های خود معلمِ سرخانه دعوت می‌کردند... .

به‌طور کلّی اصول آموزش مکتب‌داران بر تکرار موضوع استوار بود. درس آن‌قدر تکرار می‌شد تا ملکۀ ذهن شاگرد شود. معلم با صدای بلند می‌گفت و شاگردان دسته‌جمعی پاسخ می‌دادند. در مکتب پس از یادگرفتنِ سی و دو حرف فارسی و [الفبای] عربی که پایۀ سواد شناخته می‌شد، نخست عم جزء، بعد قرآن، آن‌گاه گلستان سعدی، نصاب‌الصبیان، جامع عباسی، ابواب الجنان و ... تدریس می‌شد.

"[۴] به‌هرروی، به دلیل اینکه اولیا به بخشی از بداخلاقی این معلم پی می‌برند، عذر او را می‌خواهند و به جایش معلمی دیگر را به مکتبخانه می‌آورد"به‌ویژه آنکه شاگردان با حفظ کردنِ اشعار نصاب الصبیان تعداد زیادی از لغات را فرامی‌گرفتند. همچنین معلم مکتبخانه مکلّف بود تا شاگردان خود را به معارف دینی و مذهبی آشنا کرده، در امر نماز بچه‌ها نظارت کافی نماید». [۱۵]

البته باید توجه داشت که در گذشته نیز همچون امروز، عنوانِ «مدرسه» رایج بود اما «مدرسه» تنها به محلِ فراگیری علوم دینی اطلاق می‌شد؛ جایی که طلاب درس‌های ادبی و دینی را فرامی‌گرفتند. امروز نیز گرچه «مدرسه» به‌طور عام به محل آموزش و درس گرفتن اطلاق می‌شود، باز هم به‌صورت خاص برای نامیدن محلِ تدریس علوم دینی به کار می‌رود. مدرسه‌های «مروی» و «سپهسالار» (شهید مطهری) در تهران و مدرسه «چهارباغ» در اصفهان، از معروف‌ترین مدرسه‌های دینیِ ایران به‌شمار می‌آید.

نصاب‌الصبیان؛ فرهنگ لغتی برای کودکان مکتبخانه‌ها

یکی از کتاب‌هایی که بچه‌ها در کنار «قرآن کریم»، «گلستان»، «بوستان» و «کلیله و دمنه» در مکتب‌های قدیم می‌خوانده‌اند، «نِصابُ الصِّبیان» است؛ کتابی معروف از ابونصر فراهی، شاعر سده ششم و هفتم هجری.

این کتاب اثری است به‌نظم که در اصل دارای دویست بیت بوده و به‌تدریج کاتبان و ناسخان بیت‌هایی را بدان افزوده‌اند. نصاب الصبیان یک فرهنگ لغت عربی به فارسی و نیز دایرة المعارفی است از آگاهی‌های مختلفِ دینی، ادبی، نجومی و طبیعی. ابونصر فراهی کتاب را به اوزانِ عروضی مختلف و در نُه بحر عروضی سروده است. نمونه‌ای از متن نصاب‌الصبیان در ادامه آمده است. در این بخش که در بحر رمل سروده شده، ناظم پس از معرفیِ بحر رمل، معنی واژه‌های مختلف عربی به فارسی را آموزش داده است:

«ای ز باریکی میانت همچو مویی در کمر /// غنچه از رشک دهانت می‌خورد خون جگر

فاعِلاتٌ فاعِلاتٌ فاعِلاتٌ فاعِلات /// خیز از بحر رمل این قطعه را برخوان ز بَر

جِید، گردن؛ صَدر، سینه؛ رُکبَه، زانو؛ رَأس، سَر /// ثَوب، جامه؛ رِزق، روزی؛ زاد، توشه؛ باب، دَر

عَرش، سقف و بَیت، خانه؛ کُحل، سرمه؛ رَمل، ریگ /// حُسن، خوبی؛ قُبح، زشتی؛ جافّ، خشکی؛ رَطب، تَر...».

"سعدی وصفِ این معلمِ تازه را این‌گونه آورده است: «پارسایی سلیم، نیکمرد، حلیم که سخن جز به‌حُکمِ ضرورت نگفتی و موجبِ آزارِ کس بر زبانش نرفتی"[۱۶]

«نصاب» در لغت به معنی حد و مقدار معین از هر چیزی است و در ادب شرعی نیز مراد از آن، مقداری از مال است که زکات بدان تعلق می‌گیرد [۱۷]. صبیان نیز جمع صَبی، به معنی کودک و خردسال می‌باشد [۱۸]. مرحوم استاد محمدجواد مشکور که کتاب «نصاب الصبیان» را تصحیح کرده است، درباره نامِ این کتاب و رابطۀ آن با تعدادِ ابیاتِ اصیل کتاب که دویست بیت بوده، توضیحِ درخوری داده است:

«نصابِ نقره، یعنی حدّی که زکات بر آن تعلق گیرد و صاحب آن غنی شمرده شود، دویست درهم است. از این‌رو ابونصر فراهی کتاب خود را نصاب الصبیان نام نهاده و غنی شدن کودکان را در لغت عرب پس از به خاطر سپردنِ آن ابیات، در آن معنیِ استعاره آورده است. ابونصر فراهی ابیات خود را تلویحاً در صفا و جلا، به نقره تشبیه و هر بیت را به یک درهم نقره تمثیل نموده و گویا در نظر داشته که هر کودکی این دویست بیت را فراگیرد، به منزله آن است که معلومات او به حدّ نصاب و اندازه کمال رسیده و باید که زکاتِ آن مقدار از معلومات را به فقرای علم و ادب نثار نماید».

[۱۹]

صاحبِ «نصاب الصبیان» این سه بیت را هم در آموزشِ نام‌های قرآن کریم سروده است:

«ای تو را در فهم معنی داده حق طبعِ سلیم /// هیچ دانی چند دارد نام قرآن عظیم؟

هم کتاب است و کلام و هم مبارک هم شفا /// عهد و فرقان و مُبین و حَبل و بُشری و حکیم

باز تِبیان و بَلاغ و رحمت و ذِکر و هُدی /// موعظه نور و بیان است و صراط‌المستقیم». [۲۰]   

از ترکه تا دادنِ اعتماد به‌نفس به «معلمان کوچک»

اگر دوباره به حکایت گلستان بازگردیم و رفتارِ آن معلمِ تندخوی داستان را پیش چشم داشته باشیم، یکی دیگر از لوازم مکتب‌ها را نیز درخواهیم یافت: تَرکه. ترکه چوپ‌های نازکی بود که از شاخه‌های درختانی چون انار و آلبالو تهیه می‌شد و معلم مکتب از آن برای تنبیه بچه‌های درس‌نخوان یا بازیگوش و شیطان بهره می‌برد. مرحوم شهری نوشته است که «پهلوی دست مکتبدار همیشه دو ترکه وجود داشت؛ یکی کوتاه، برای بچه‌هایی که پای میز آمده، در دسترسش بودند؛ و یکی بلند، جهتِ آنان که اجازه گریز به‌خود داده، کنار می‌کشیدند یا مکانشان دورتر قرار گرفته بود. [و این ترکه‌ها] غیر از ریگ‌های زیر تشک، برای لاله‌های گوش و مدادهای لای انگشتان [بود] که ملّا قبل از نشستن، بود و نبودشان را دقت می‌نمود».

"دیگر اینکه، از عبارتِ «خواندنِ قرآنش دل مردم سیه کردی» معلوم می‌شود که ماده درسی، قرآن کریم و حفظ و قرائت آن (سوره‌های کوتاهِ عمّ جزء یا جزو سی قرآن کریم) بوده است"[۲۱]

نکته درخور دیگری که باید درباره مکتب‌خانه‌ها درنظر داشت به شیوه تعلیم بازمی‌گردد. افرادی که سابقه تدریس داشته‌اند، گواهی خواهند داد که تدریس کردن، یکی از بهترین شیوه‌ها برای فراگرفتنِ مطلبی است؛ چراکه معلم برای آنکه بتواند درسی را به دیگری بیاموزد، باید نخست خود، به‌خوب آن را فرابگیرد و بر آن مسلّط شود تا بتواند به‌درستی نیز آن را به دیگری انتقال دهد. در مکتب‌ها نیز وقتی شاگردی به حدّی مطلوب از فراگیری می‌رسید، به تشخیص و زیر نظر معلم، مأمور می‌شد که آموخته‌های خود را به شاگردانی که نسبت به او تازه‌وارد بودند، بیاموزد؛ شیوه‌ای که به‌درستی اعتماد به‌نفس کودک را تقویت می‌کرد.

مؤلف «اردبیل در گذرگاه تاریخ» نوشته است که «درست است که آخوندباجی تعلیم‌دهنده و مسوول درس بچه‌ها بود، ولی غالباً تعلیمات را به‌وسیله شاگردان خود انجام می‌داد. بدین معنی، وقتی شاگردی برای یادگرفتن به مکتب می‌آمد، به یکی از شاگردان بالاتر سپرده می‌شد تا الفبا را به او و به همدرسانش بیاموزد. این شاگرد یا معلمِ کوچک که با این عمل احساس شخصیتی نیز می‌نمود، باتوجه به اینکه خودش تقریباً همسنّ‌وسالِ شاگرد تازه‌اش بود، با علاقه و پشتکار خاصی انجام وظیفه می‌کرد.

با این‌حال آخوندباجی به‌طور غیرمستقیم امر تعلیم را زیر نظر می‌داشت تا مبادا وقت بیهوده بگذرد و دو همسالِ کوچولو، یکی به عنوان معلم و دیگری به نام شاگرد، به‌جای درس، بازیگوشی نمایند. این بود که علاوه بر مراقبت‌های روزانه، یک نوع بازرسی مستقیم نیز داشت و هر هفته یکی دو بار به درس بچه‌ها شخصاً رسیدگی می‌نمود؛ بدین طریق که در عرض هفته، آنها را یک‌یک پیش خود می‌خواند و به درس آنها گوش می‌داد». [۲۲]

طفل مکتبی دیروز و دانشجوی امروز

این هم سزاوار تامل است که نباید چنین باشد که تا نامِ مکتب و مکتب‌خانه به گوشمان می‌خورد، به یاد چوب و فلک و ترکه بیفتیم؛ که متأسفانه براثر ناآگاهی یا غرض‌ورزی، تصویر عمده‌ای که از مکتب‌خانه در کتاب‌ها و فیلم‌ها پیش چشم مخاطب به نمایش درآمده، همین تصویر سیاه است. اگر به این نکته توجه کنیم که آنچه دیروز در مکتب‌ها آموزش می‌داده‌اند، امروز دارند در دانشکده‌های ادبیات تدریس می‌کنند، قدر و ارجِ علمی مکتب‌ها و مکتب‌خانه‌ها را بهتر درخواهیم یافت. مگر نه اینکه کتاب‌هایی چون کلیله و دمنه و بوستان و گلستان را که طفلان مکتبیِ دیروز نزد ملاها و ملاباجی‌ها می‌خوانده‌اند، امروز جزو واحدهای درسی رشته زبان و ادبیات فارسی در دانکشده‌های ادبیات درآمده و به دانشجویان مقطع کارشناسی تدریس می‌شود؟ و مگر نه اینکه بسیاری از دکترها و مهندس‌ها و عالی‌رتبگان و رئیسان و وکیلان و مدیرانِ امروزی به سبب دوری از مطالعه، حتی از درست روخوانی کردن و دریافت معنیِ چنین متونی عاجزند؟ متونی که همه یک‌سره درس زندگی و مدیریت و انسان‌بودن است.

پس باید بپذیریم که مکتب و مکتب‌خانه در حدّ خود نقشی بسیار مهم در پرورش و تعلیم کودکان و نوجوانان داشته است.

"[۱۰]آخوندباجیاین سه نکته‌ای را که از حکایت شیخ اجل به‌دست آمد، می‌توان در توضیح‌های مؤلفان دیگر از مکتبخانه‌های دیارِ خویش در روزگاران نزدیک‌تر نیز یافت"البته این نیز طبیعی است که در مکتب‌ها نیز معلمان بی‌سواد و حقّه‌باز و بی‌اخلاق بوده‌اند، هم‌چنان‌که امروز نیز در مدارس هوشمند و بر سر کلاس‌های دانشگاه، در کنار شمار بسیاری از معلمان و استادانِ باسواد، دلسوز و بااخلاق، شماری افرادِ بی‌سواد و اشتباهی نیز یافت می‌شود.

به قول مرحوم باباصفری، «آنچه در برنامۀ آن روز بود، به‌نحو مطلوب و شایسته‌ای تعلیم می‌گشت و طفلی که مکتبخانه را به پایان می‌رسانید، از جهت آشنایی با اصول زندگی و اجتماعیِ عهدِ خود، کامل‌تر می‌نمود و به قول قدما ارزش‌های اجتماعی روز، یعنی «بلی و خیر» را درمی‌یافت، موارد استعمال «عرض کردن و فرمودن» را می‌دانست، «احترام بزرگان» و «همراهی و معاضدت» با کوچکان را آشنا بود؛ «حلال و حرام» و «حق و ناحق» را از هم تمیز می‌داد». [۲۳] جالب اینکه امروز با همه پیشرفت‌ها و نوآوری‌ها، باز هم برخی افرادِ تحصیل‌کرده در مکالمه‌های خود، «عرض کردن» را به جای «فرمودن» و «فرمودن» را در عوضِ «عرض کردن» به کار می‌برند!  

گفته است که  هم از همین گلستان خود یکی از متونی بوده که معلم به شاگردان می‌آموخته و شاگردان آن را می‌خوانده‌اند.  

ارجاع‌ها:

۱. کُتّاب در اینجا به معنی مکتبخانه است.

۲. در اینجا یعنی پاک و بی‌گناه و معصوم.

۳.

یعنی گاهی رخسار و چهره‌ی سفیدِ یکی از آن کودکان را سیلی می‌زد.

۴. «گلستان»؛ سعدی، مشرف‌الدین مصلح بن عبدالله؛ تصحیح غلامحسین یوسفی؛ تهران: خوارزمی؛ ۱۳۸۴؛ ص ۱۵۵.

۵. یعنی لوحِ گلینِ مشق را نانوشته، بر سر هم می‌کوفتند و می‌شکستند.

۶. یعنی به‌راستی رنجیدم و شگفت‌زده شدم.

۷. همان.

"مرحوم علی‌اصغر باباصفری در شرح وضع تعلیم و تربیت در اردبیلِ قدیم، یادآور شده است که «در اردبیل، در قرون گذشته، اولین دوره تحصیلات با کودکستان آغاز می‌شد"۱۵۶.

۸. در اینجا به معنی ادب آموختن و تأدیب است (رک: لغت‌نامه دهخدا. «تخریج»).

۹. سفلگان، جمع سِفله است، به معنی افراد پست و فرومایه. مُحتَرِز نیز یعنی پرهیزکننده و برکنار و دوری‌کننده از چیزی (رک: لغت‌نامه دهخدا.

«محترز»).

۱۰. «اخلاق ناصری»؛ خواجه نصیرالدین محمد طوسی؛ تهران: علمیه اسلامیه؛ ص ۱۸۶.

۱۱. مؤلف یادآور شده است که «در آن دوره کلمه «آخوند» عنوانی بود برای مردان دانشمندی که در علوم دین و غیره ورود داشتند و می‌توانستند آنها را به دیگران بیاموزند. «باجی» نیز لفظ ترکی است و در آن زبان به معنی خواهر می‌باشد. برای آنکه بانوان را از مردان متمایز و مشخص دارند، لفظ باجی را بعد از چنان عناوینی که به مردان می‌دادند، می‌افزودند و مثلاً می‌گفتند آخوندباجی، ملاباجی، میرزا باجی، خان‌باجی، شاه‌باجی و مانند اینها» («اردبیل در گذرگاه تاریخ»؛ علی‌اصغر باباصفری؛ اردبیل: دانشگاه آزاد اسلامی اردبیل؛ ۱۳۷۰؛ ج ۳، ص ۱۵۷).

۱۲.

"کودکستان‌های آن روز به‌صورت مکتبخانه‌های کوچکی بود که زن‌های عالمه و عاقله‌ای به نام «آخوند باجی» آنها را تأسیس و اداره می‌کردند [۱۱]"همان. ج ۳، ص ۱۵۷ و ۱۵۸.

۱۳. چوب الف عبارت بود از «چیزی از کاغذِ چندلا شبیه فلشی نصفه که به کارِ نشان دادنِ حروف و کلمات می‌آمد» («طهران قدیم»؛ جعفر شهری‌باف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۱، ص ۱۸۹).

۱۴. همان. ج ۱، ص ۱۸۸ و ۱۸۹.

۱۵.

«سرگذشت تهران»؛ حسین شهیدی؛ تهران: راه مانا؛ ۱۳۸۳؛ ص ۴۲۵.

۱۶. «نصاب الصبیان»؛ ابونصر فراهی؛ تصحیح محمدجواد مشکور؛ تهران: اشرفی؛ ۱۳۶۱؛ ص ۸.

۱۷. رک: لغت‌نامه دهخدا. «نصاب».

۱۸. رک: همان.

"پس از آن نوبت [می‌رسید به] شناخت صداها و حرکات حروف و جَزم و مدّ و تشدید و تنوین و کلمه و جمله که باید به همین طریق روز در مکتبخانه و شب در خانه نوشته و خوانده، به سینه بسپارند»"«صبی».

۱۹. «نصاب الصبیان»؛ ابونصر فراهی؛ تصحیح محمدجواد مشکور؛ تهران: اشرفی؛ ۱۳۶۱؛ ص ح.

۲۰. همان. ص ۵۳.

۲۱. «طهران قدیم»؛ جعفر شهری‌باف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۱، ص ۱۹۱.

۲۲.

«اردبیل در گذرگاه تاریخ»؛ علی‌اصغر باباصفری؛ اردبیل: دانشگاه آزاد اسلامی اردبیل؛ ۱۳۷۰؛ ج ۳، ص ۱۵۹.

۲۳. همان. ج ۳، ص ۱۶۰ و ۱۶۱.

منابع خبر

اخبار مرتبط