۷ نقطه ضعف ایالات متحده و آینده هژمونی آمریکا
ایسنا/خراسان رضوی بارها تاکید شده است که ایالات متحده به طور فزایندهای نقش رهبری خود را از دست میدهد و در پی آن جهان به سوی بینظمی حرکت میکند، زیرا بدون شک سرنوشت جهان تا حد زیادی به برد توسعه آمریکا، سیاست آن و نوساناتی که ممکن است در این راه با آن مواجه شود، بستگی دارد.
مبارزه بیشتر جامعه جهانی با خودخواهی فزاینده ایالات متحده و عدم تمایل آن برای به رسمیت شناختن منافع سایر کشورها محرک اصلی یک سری تحولات بینالمللی خواهد بود. این امر به ویژه پس از به قدرت رسیدن دونالد ترامپ آشکار شده است. شعار ترامپ مبنی بر اینکه (عظمت را به آمریکا بازمیگردانیم) کاملا نشان میدهد که آمریکا دیگر شکوه و عظمت گذشته خود را ندارد. آمریکا هفت نقطه ضعف دارد که برخی از آنها ممکن است هماکنون نقطه قوت این کشور به نظر برسد ولی در آینده میتواند زمینهساز ضعف آن باشد.
اول: کسری تجارت خارجی زیاد و پایدار (و به طور کلی کسری حسابهای تراز پرداختها) که روند صعودی دارد.
"مبارزه بیشتر جامعه جهانی با خودخواهی فزاینده ایالات متحده و عدم تمایل آن برای به رسمیت شناختن منافع سایر کشورها محرک اصلی یک سری تحولات بینالمللی خواهد بود"پس از جنگ جهانی دوم، صادرات آمریکا برای یک دوره نسبتا طولانی از واردات فراتر رفت. وضعیت به دلیل جنگ ویتنام، تبدیل دلار به طلا در نتیجه بحران ارزی، رشد انفجاری قیمت نفت و رشد اقتصاد کشورهای دیگر تغییر کرد . در اواخر دهه ۱۹۷۰، واردات از صادرات فراتر رفت و تراز تجاری منفی شد.
کسری تراز تجاری از آن زمان تاکنون ادامه داشته است. اگرچه در دهه ۱۹۹۰ کمی کاهش یافت، اما دوباره شروع به رشد کرد. در طول دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، ایالات متحده آمریکا هر از گاهی با موفقیت امتیازات مختلفی را از ژاپن ،آلمان و سایر کشورها (به عنوان مثال باز کردن بازارها و تجدید ارزیابی ارزها) به منظور کاهش این کسری دریافت کرد، با این حال کسری تجاری به طور مداوم رشد کرد و حتی پس از توافق اقتصادی نفتا با مکزیک و کانادا و با ظهور چین به عنوان یک قدرت اقتصادی، افزایش بیشتری یافت .
این کسری در سال ۲۰۲۱ به ۶۰۰ میلیارد دلار رسیده است.
در واقع کسری ناشی از این است که هر ماه، آمریکاییها کالاهای بیشتری وارد میکنند. یکی از دلایل این سیاست هم این است که کالاهای مصرفی در کشورهای کمدستمزد تولید میشوند، لذا به طور کلی این کسری برای آمریکاییها سودآور است، اما با این حال هنوز هم از بسیاری جهات اقتصاد غیرصنعتی ایالات متحده را تضعیف میکند و آن را کمتر رقابتی و به طور فزایندهای به این کسری وابسته میکند.
برخی معتقدند وجود همین کسری برای ترامپ نگرانکننده بوده و به همین دلیل در وضع تعرفههای واردات و افزایش فشار بر شرکای تجاریاش زیادهروی کرده است. در واقع کسری تراز تجاری در هر دو صورت برای آمریکا زیانرسان است، چراکه آنقدر زیاد است که موجب وابستگی آمریکا شده و از سوی دیگر ترامپ این موضوع را در نظر نگرفته که این کسری از اقتصاد آمریکا خطزدنی نیست.
دوم: کسری بودجه زیاد و مزمن در آمریکا رو به افزایش است تا حدی که کاهش آن غیرممکن و حتی کمتر محتمل به نظر میرسد. در این کشور هر سال مالی از سال مالی پیشین کسری بیشتری را نشان میدهد. ترامپ در جهت کاهش کسری مالی سعی کرده برخی از هزینههای اجتماعی را کاهش دهد.
"شعار ترامپ مبنی بر اینکه (عظمت را به آمریکا بازمیگردانیم) کاملا نشان میدهد که آمریکا دیگر شکوه و عظمت گذشته خود را ندارد"به ویژه برنامه مراقبتهای بهداشتی که توسط اوباما معرفی شده و به نام اوباماکر شناخته میشود، اما این طرح ترامپ پایان خوشی نداشت. در شرایط کنونی نمیتوان اقلام اجتماعی را به طور اساسی کاهش داد، برعکس آنها باید به دلیل پیری جمعیت افزایش یابند.
ترامپ هم چنین تلاش کرد بودجه پروژههای زیرساختی را افزایش دهد و اصلاحات مالیاتی را اجرا کند. این رویکردها میتواند تأثیر مثبتی بر اقتصاد داشته باشد، اما به سختی رشد آمریکا را در این زمینه به همراه خواهد داشت. علاوه بر این، کاهش مالیات به معنای کاهش درآمد است و درآمد در حال حاضر به طور قابل توجهی از هزینههای بودجه عقب است. همچنین تغییرات بودجه نیاز به تایید کنگره دارد که اغلب دستیابی به آن غیرممکن است در نتیجه تصور میشود که کسری بودجه به طور مداوم در حال افزایش یکی از مهمترین علل یک بحران در آینده آمریکا باشد.
سوم: بدهی ملی عظیم و دائما در حال افزایش در قبال تجارت و جمعیت.
کسری بودجه مداوم باعث رشد بدهی ملی در سطح فدرال و محلی میشود. بدیهی است که با توجه به کسری بودجه مداوم، بدهی همچنان به رشد خود ادامه خواهد داد و با وجود طلبکاران خارجی مانند چین و ژاپن اوضاع وخیمتر خواهد شد. اما به نظر نمیرسید ترامپ نگرانی در این خصوص داشته باشد.
اگر رشد بدهی ملی غیرقابل کنترل شود، کل نظام اقتصادی و سیاسی آمریکا دچار فرسایش خواهد شد. بدین ترتیب، مشکل افزایش بدهی همچنان در سطوح فدرال و محلی و همچنین برای شرکتها و شهروندان اهمیت بیشتری پیدا میکند، اما هیچ راه حل جامعی در این رابطه وجود ندارد و هر راه حلی به شکست محکوم است.
چهارم: وابستگی زیاد اقتصاد و سیاست خارجی آمریکا به نقش خاص دلار. کاهش ارزش دلار و بیاعتباری آن میتواند به یک بحران عظیم و سیستماتیک در ایالات متحده منجر شود.
"وضعیت به دلیل جنگ ویتنام، تبدیل دلار به طلا در نتیجه بحران ارزی، رشد انفجاری قیمت نفت و رشد اقتصاد کشورهای دیگر تغییر کرد "دلار به ایالات متحده این امکان را میدهد که با شرکای خود در روابط تجاری احساس آزادی کند. ایالات متحده، نمایندگان مالی و واردکنندگان آن از پرداختهای دلاری سود بسیاری میبرند. آنها همچنین مقادیر عظیمی از سرمایه خارجی را انباشته میکنند و بنابراین فرصت کنترل بسیاری از کشورها، شرکتها و مردم را دارند. همچنین ایالات متحده از این واقعیت که دلار در بسیاری از کشورها ذخیره ارزش است، بسیار سود میبرد.
اما باید یادآور شد بین دلار به عنوان پول ملی که باید تابع قوانین داخلی باشد و دلار به عنوان ارز بینالمللی، نوعی بازی حاصل جمع صفر وجود دارد. برای باقی ماندن قوی ترین ارز جهان، دلار باید به گسترش در سراسر جهان ادامه دهد و جایگزین ارزهای داخلی شود.
اما با توجه به کسریهای موجود در منابع مالی دولت، ایالات متحده بازگرداندن سرمایه را ترجیح داده و به دنبال جذب جریان سرمایه از خارج به آمریکا است. چنین سیاستی برای جذب دلار به سوی ایالات متحده در نهایت باعث تضعیف موقعیت آن به عنوان ارز بینالمللی ترجیحی خواهد شد.
تا به امروز دلار مزیتهای فوقالعادهای برای ایالات متحده به ارمغان آورده است، اما با این حال عدم تناسب مالی، افزایش کسری و بدهی و سوء استفاده از قدرت دیر یا زود آمریکا را با بحران بیاعتمادی و بیاعتباری دلار مواجه میکند، آن هم در شرایطی که توانایی ایالات متحده در تضمین ارزش آن پایان خواهد یافت.
پنجم: ویژگیهای سیستم مراقبتهای بهداشتی. قیمتهای بسیار بالا برای خدمات درمانی و داروها بودجه را تضعیف میکند و ممکن است به محرک رشد بدهی ملی تبدیل شود. به ویژه که جمعیت آمریکا رو به پیری است و افراد سالخورده در حال افزایش هستند. لذا مشکل لاینحلی دیگر بر مشکلات آمریکا افزوده خواهد شد.
ششم: رشد عدم تناسب جمعیتی.
"در اواخر دهه ۱۹۷۰، واردات از صادرات فراتر رفت و تراز تجاری منفی شد.کسری تراز تجاری از آن زمان تاکنون ادامه داشته است"وضعیت جمعیتی آمریکا بر پایه سن و نژاد قابل تقسیم است. جمعیت بالغ و مسن عمدتا سفیدپوست خواهند بود، در حالیکه جمعیت اسپانیاییها، آمریکاییهای آفریقاییتبار و سایر قومیتها بسیار جوانتر خواهند شد . تصور ماهیت تضادهای اجتماعی آینده در مورد این موضوع دشوار نیست. مشخص نیست که آیا این جمعیت جوان قادر به تأمین حقوق بازنشستگی و رفع نیازهای بهداشتی جمعیت سفیدپوست سالخورده خواهد بود و آمادگی انجام این کار را دارد یا خیر.
هم چنین باید در نظر داشت که مکزیکیها در ابتدا در ایالتهای جنوبی هممرز با مکزیک ساکن بودند و این میتواند مشکلات عدیده سیاسی برای آمریکا به همراه داشته باشد. بنابراین ملت آمریکا قویتر نمیشود، بلکه وحدت ملی آن تضعیف میشود.
نسبت ترکیب نژادی و قومی و زبانی هر سال تغییر میکند و میتوان در آینده قطبی شدن و تضادهای نژادی را در این کشور مشاهده کرد.
هفتم: ضعف نظام سیاسی آمریکا در شرایط جهانی شدن و لزوم حفظ رهبری. سیستم سیاسی ایالات متحده در حال حاضر برای حل مسائل سیاست خارجی جهانی مربوط به حفظ هژمونی آمریکا مناسب نیست. سیستم سیاسی این کشور برای اداره ایالتهای عمدتا خودمختار از طریق یک فدراسیون غیرمتمرکز تأسیس شد. در آن زمان انتظار نمیرفت این کشور سیاست خارجی توسعهطلبانه را دنبال کند. انزواگرایی مدتهاست که مسیر اصلی سیاست خارجی ایالات متحده بوده است.
"این کسری در سال ۲۰۲۱ به ۶۰۰ میلیارد دلار رسیده است.در واقع کسری ناشی از این است که هر ماه، آمریکاییها کالاهای بیشتری وارد میکنند"امروزه اکثریت مردم آن نسبت به رویدادهای خارجی بیعلاقه هستند و رسانههای ایالات متحده توجه نسبتا کمی به این موضوعات دارند.
این کشور ارتش قدرتمندی نداشت. قدرت اقتصادی ایالات متحده، دخالت در جنگهای جهانی، نیاز به حکومت بر کشورهای شکستخورده و اشغالشده و مخالفت با اتحاد جماهیر شوروی موجب شد تا این کشور قدرتمند شود. ایالات متحده آمریکا با صدها پایگاه نظامی در سرتاسر جهان به بزرگترین امپراتوری جهان تبدیل شد که دهها کشور و سازمانهای پیشرو جهانی را تا حدی تحت تأثیر قرار داده و هزاران سیاستمدار و فعال سیاسی، روزنامهنگار، بازرگان و سایرین را با خود همراه کرده است. با این حال سیستم سیاسی این کشور به اندازه کافی بازسازی نشده است (و نمیتواند بازسازی شود) تا بتواند با چالشها مقابله کند. ساختار سیاسی آمریکا قدیمی است و برای اداره عقلانی جهان مناسب نیست.
تمایل ایالات متحده برای تسلط بر جهان، جمهوریت را تضعیف میکند. آیا اساسا میتوان حکومت امپراتوری را با خواستههای جمهوری تطبیق داد؟ آیا جمهوری در شرایط امپراتوری زنده خواهد ماند؟
در نتیجه جمهوری و دموکراسی زیربنایی نظام سیاسی ایالات متحده با موقعیت امپراتوری آن در تضاد است. این تضاد سطحی نیست، بلکه سیستمی است. در سیاست داخلی، قانون اساسی غیرقابل تغییر است، اما سیاست خارجی در بیشتر موارد در انحصار نهاد دولت است. این یعنی امپراتوری جهانی آمریکا توسط رئیسجمهور اداره میشود که تحت تأثیر مجموعههای نظامی-صنعتی و لابیگران و همچنین سرویسهای مخفی مختلف (مانند سیا و NSA) قرار دارد.
از این رو هر رئیسجمهور جدیدی میتواند سیاست خارجی را تغییر دهد.
"به ویژه برنامه مراقبتهای بهداشتی که توسط اوباما معرفی شده و به نام اوباماکر شناخته میشود، اما این طرح ترامپ پایان خوشی نداشت"همانطور که ترامپ انجام داد. جورج فریدمن، استراتژیست آمریکایی که خواستار تقویت قدرت خارجی ایالات متحده بود، تشخیص داد که رئیسجمهور باید امپراتوری ایالات متحده را به گونهای اداره کند که جهتگیریهای واقعی هژمونی ایالات متحده را از مردم پنهان کند. رییسجمهور پیشین آمریکا، ترامپ دقیقا به این شکل عمل و تمام اقدامات سیاست خارجی خود را با تلاش برای حل مشکلات داخلی و رسیدگی به وظایف داخلی توجیه میکرد. در نتیجه هرج و مرج و تنش در سیستم جهانی رو به افزایش گذاشت.
بدین ترتیب، بین جاهطلبیها و تعهدات امپریالیستی از یک سو و آسیبپذیری توانایی انجام این تعهدات به دلیل ویژگیهای نظام سیاسی و دموکراسی آمریکایی از سوی دیگر، تناسبی وجود ندارد. قدرت عظیم ایالات متحده در جهان و مسئولیت ناشی از آن در قبال نظم جهانی، در تضاد شدید با نظام سیاسی آمریکاست.
فریدمن معتقد بود که روسای جمهور جدید سیاست خارجی را تقویت میکنند، اما برعکس روی کار آمدن ترامپ این جنبه از ریاست جمهوری را تضعیف کرده است.
ترامپ متحدان و شرکای ایالات متحده را دستنشاندگانی میداند که باید چیزی مطالبه نکنند و جای خود را بدانند. در عین حال، او نفوذ حتی آن دسته از سازمانهای جهانی را که به طور نهادی (تا حدی) بربسیاری از کشورها مانند WTO، صندوق بینالمللی پول و سازمان ملل کنترل میکنند، به شدت کماهمیت جلوه داد و همچنین جریان کمکهای خارجی ایالات متحده را کاهش داد. بدیهی است که چنین چرخشی ضربه سنگینی به سیستم ساختهشده حکومت جهانی وارد میکند.
ترامپ با این کار خود تأیید کرد و نشان داد که رئیسجمهور میتواند بسیاری از منافع امپریالیستی را به خاطر حفظ محبوبیت خود قربانی کند. این رویکرد و حرکت به سمت انزواگرایی میتواند برای سیاستمدار مفید باشد، اما اداره یک امپراتوری به این شکل غیرممکن است.
در نتیجه نظام سیاسی و ماشین سیاسی آمریکا منسوخترین و آسیبپذیرترین بخشهای نظام جهانی است که البته هر تغییر و تحولی در آن میتواند جهانی را زیر و رو کند.
منبع:
Seven Weaknesses of the U.S., Donald Trump, and the Future of American Hegemony
نویسندگان:
Leonid Grinin & Andrey Korotayev
انتهای پیام
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران