شصتوچهارمین جلسه دادگاه حمید نوری: «ما هنوز در حال ریسیدن زخمهایمان هستیم…»
حمید نوری ۶۰ ساله، دادیار سابق قوه قضائیه زمانی که برای دیدار با اقوامش به کشور سوئد سفر کرده بود، شنبه ۹ نوامبر ۲۰۱۹ / ۱۸ آبان ۱۳۹۸ در فرودگاه بینالمللی آرلاندای استکهلم با حکم دادسرای این شهر به صورت موقت بازداشت شد و یک سال و ۹ماه در بازداشت موقت ماند. دادستانی سوئد ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۱ (۵ مرداد ۱۴۰۰) در اطلاعیهای تحت عنوان «پیگرد جنایات جنگی در ایران» خبر از تحویل رسمی کیفرخواست حمید نوری به دادگاه داد. بر اساس این کیفرخواست حمید نوری با دو اتهام اصلی روبهروست: جنایت جنگی (نقض حقوق عمومی بینالملل، از نوع سنگین) و قتل. هر دوی این اتهامها به دلیل نقش مستقیم در کشتار بیش از ۱۰۰ تن از مخالفان و زندانیان سیاسی در سالهای پایانی جنگ ایران و عراق (در دهه ۶۰ و مشخصاً سال ۱۳۶۷) علیه نوری مطرح شده است.
جلسات دادگاه حمید نوری، متهم به دست داشتن در اعدام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت (رجاییشهر) در تابستان ۶۷ از روز جمعه ۱۱فوریه/۲۲ بهمن پس از حدود دو هفته تعطیلی از سر گرفته شد و جعفر یعقوبی، زندانی سیاسی دهه ۶۰ از آمریکا به ارائه شهادت خود پرداخت.
علت تعطیلی حدود دو هفتهای دادگاه حمید نوری ابتلای شخص او به کووید-۱۹ (دلیل تعطیلی هفته اول) و یکی از اعضای دادگاه در هفته دوم بود. جلسه روز جمعه دادگاه از ساعت هشت به وقت محلی در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم آغاز شد در حالی که جلسات دادگاه به طور معمول بعد از ساعت ۹ آغاز میشدند.
۲-علت تعطیلی حدود دو هفتهای دادگاه #حمید_نوری ابتلای شخص او به کووید-۱۹ (دلیل تعطیلی هفته اول) و یکی از اعضای دادگاه در هفته دوم بود.
"دادستانی سوئد ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۱ (۵ مرداد ۱۴۰۰) در اطلاعیهای تحت عنوان «پیگرد جنایات جنگی در ایران» خبر از تحویل رسمی کیفرخواست حمید نوری به دادگاه داد"جلسه روز جمعه دادگاه از ساعت هشت به وقت محلی در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم آغاز شد در حالی که جلسات دادگاه به طور معمول بعد از ساعت ۹ آغاز میشدند.
— Radio Zamaneh (@RadioZamaneh) February 11, ۲۰۲۲در این جلسه، شهادت جعفر یعقوبی از آمریکا به شکل ویدئویی به دادگاه ارائه شد. جعفر یعقوبی متولد سال ١٣٢۹ (۱۹۵۰) و بزرگ شده شهر تبریز است. او در سال ١٣٥٠ (۱۹۷۱) از دانشگاه تبریز فارغالتحصیل شد و در سال ١٣٥٢ (۱۹۷۳) برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت. او در اوایل سال ١٣٥٨ (۱۹۷۹) و پس از اخذ دکترای ژنتیک از دانشگاه کالیفرنیا در دیویس، همراه با همسرش به ایران برگشت و عضو هیأت علمی دانشگاه ملی شد و تا زمان “انقلاب فرهنگی” در آنجا به تدریس پرداخت. او که در دهه ۷۰ در آمریکا از فعالان جنبش دانشجویی خارج از کشور بود، پس از بازگشت به ایران به فعالیت سیاسی خود ادامه داد و از سال ١٣٥٩ (۱۹۸۰) به فعالیت تشکیلاتی در سازمان فداییان اکثریت پرداخت.
در سال ١٣٦٠ (۱۹۸۱) به عضویت سازمان فداییان خلق درآمد. یعقوبی در ضربه پاییز سال ١٣٦٣ (۱۹۸۴) به آن سازمان در تهران دستگیر شد. او در کمیته مشترک (زندان توحید یا بند سه هزار در دوران جمهوری اسلامی) بازجویی و شکنجه و درنهایت به ۱۵سال حبس محکوم شد و در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت حبس کشید. در جریان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان سال ١٣٦٧ (۱۹۸۸) او در زندان گوهردشت بود و از جانبه دربردگان و شاهدان آن کشتار بزرگ است. پس از آزادی از زندان در اسفند سال ١٣٦٧ (۱۹۸۹) او حدودا هشت ماه در ایران بود و سپس توانست در پاییز سال ١٣٦٨ (۱۹۸۹) با کمک قاچاقچیها از ایران خارج شود و از طریق مسیر ترکیه خودش را به اروپا برساند.
جعفر یعقوبی اوایل سال ١٣٦٩ (۱۹۹۰) همراه با همسر و دخترش به آمریکا برگشت و برای ۱۵ سال در دانشگاه کالیفرنیا در دیویس به تحقیقاتِ علمی پرداخت.
"بر اساس این کیفرخواست حمید نوری با دو اتهام اصلی روبهروست: جنایت جنگی (نقض حقوق عمومی بینالملل، از نوع سنگین) و قتل"او در سال ١٣٨٤ (۲۰۰۵) خودش را بازنشسته کرد تا بتواند بیشتر وقتش را صرف نوشتن خاطرات زندان و فعالیت در آن رابطه کند. جعفر یعقوبی ابتدا خاطرات زندان خود را به زبان انگلیسی در کتابی با عنوان «بیایید گلها را آب دهیم: خاطرات یک زندانی سیاسی در ایران» نوشت که این کتاب از سوی انتشارات پرومیتئوس آمریکا در آوریل سال ۲۰۱۱ منتشر شد و یعقوبی در رابطه با آن به فعالیت تبلیغی، آموزشی و سخنرانی در میان جمعیت غیرایرانی پرداخت. سپس به نوشتن خاطرات خود و بهطور کلی وقایع زندان در دهه ۶۰ در جمهوری اسلامی به زبان فارسی پرداخت که حاصل آن دو جلد کتاب است با عنوان «مرزهای ناشناخته مرگ و زندگی». رضا اغنمی، نویسنده و منتقد ادبی در بخشی از معرفی این کتاب جعفر یعقوبی به وقایع فصل دوازدهم آن پرداخته که به فتوای [روحالله] خمینی، هیأت مرگ و کشتار زندانیان اشاره دارد: با تشکیل هیأت مرگ که با فتوای خمینی شکل گرفته بود، تکلیف اعدامیها و دیگر محکومان زندان روشن میشد.
نویسنده، با معرفی گردانندگان هیأت مرگ، شرح حال خود را در برابر پرسشهای چند دقیقهای داوران آن دادگاه روایت میکند: نیری، پس از اطمینان از اسم او و پدرش میپرسد: مسلمان هستی؟ – بله – به خدا اعتقاد داری؟ – بله – به نبوت و معاد اعتقاد داری؟ – بله – نماز هم می خوانی؟
من هیچگاه نماز نخواندهام.
– چه مسلمانی هستی که نماز نمیخوانی؟ – پدر و مادرم هیچگاه مرا مجبور یا حتی تشویق به خواندن نماز نمی کردند. – خوب، ما حالا به تو میگوییم که اگر مسلمان هستی، باید نماز بخوانی …. – عبادت امریست که من شخصا خودم درباره آن تصمیم میگیرم و مسئولش هم خودم هستم. – نه چنین چیزی نیست. برای ما باید ثابت شود که تو نماز میخوانی یا نه ….
"او در سال ١٣٥٠ (۱۹۷۱) از دانشگاه تبریز فارغالتحصیل شد و در سال ١٣٥٢ (۱۹۷۳) برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت"با دخالت اشراقی، یکی [دیگر] از گردانندگان هیأت مرگ، او [جعفر یعقوبی] از مرگ نجات یافته و پس از خوردن ۲۰ ضربه شلاق، به دسته نمازخوانها میپیوندد.
در این جلسه دادگاه حمید نوری، توماس ساندر، رئیس دادگاه، پس از توضیحات مقدماتی درباره برگزار نشدن جلسات دادگاه برای حدود دو هفته و نام بردن از افراد جدیدی که در دادگاه حاضر هستند، سراغ جعفر یعقوبی رفت که در ساعت ۲۱ به وقت محل سکونتش در دادگاه حاضر شده است. قاضی ساندر پس از دادن توضیحاتی به شاهد، از او قسم شهادت گرفت و درباره بار مسئولیت کیفری این قسم به او توضیح داد. قاضی همچنین از شاهد خواست که شهادتش را نه فقط به دلیل کمبود وقت که به دلیل ضرورت ترجمه، در حد امکان کوتاه ارائه کند. او سپس فرصت را در اختیار دادستان، “هانا لمون” قرار داد تا بازپرسی از شاهد را آغاز کند.
هانا لمون که برای اولین بار به عنوان یکی از اعضای تیم دادستانی در دادگاه حاضر شده، پس از شب به خیر گفتن به جعفر یعقوبی به معرفی خود پرداخت و گفت که امروز او سوالهای دادستانها را از شاهد میپرسد. او گفت که در سوالهایش به مدارک کتبی دادگاه از جمله کتاب دو جلدی جعفر یعقوبی (مرزهای ناشناخته مرگ و زندگی) و به خصوص جلد دوم آن (گذشتن از طوفان) رجوع خواهد کرد و درباره آن از شاهد سوال خواهد کرد؛ با تمرکز بر وقایع سال ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت. هانا لمون از یعقوبی خواست به طور مشخص به سوالات پاسخ دهد و آنچه را شخص خودش دیده، بازگو کند: «اگر موردی هست که شنیدهاید و خودتان ندیدهاید، این را دقیق روشن بکنید یا اگر موردی را خوب به خاطر نمیآورید -با توجه به گذشت زمان- کاملا روشن بگویید که یادتان نیست.»
پس از این توضیحات و اعلام موافقت شاهد با این موارد، دادستان از جعفر یعقوبی خواست تا پیشزمینهای از خودش به عنوان زندانی در دهه ۶۰ ارائه کند. یعقوبی در پاسخ به این سوال و سوالهای بعدی دادستان گفت:
«من در دهه ۶۰ در ایران زندانی شدم. وقتی من در سال ۵۷ به ایران برگشتم، با این امید برگشتم که خدمت کنم.
"او در اوایل سال ١٣٥٨ (۱۹۷۹) و پس از اخذ دکترای ژنتیک از دانشگاه کالیفرنیا در دیویس، همراه با همسرش به ایران برگشت و عضو هیأت علمی دانشگاه ملی شد و تا زمان “انقلاب فرهنگی” در آنجا به تدریس پرداخت"من دکترای ژنتیک دارم که در آن زمان در ایران کمیاب و نایاب بود و فکر میکردم میتوانم به جامعه خدمت کنم. من در ایران عضو سازمان فداییان شدم. سازمان فداییان خلق یک سازمان چپ بود در ایران و یکی از سازمانهای مخالف جمهوری اسلامی. من در سال ۱۳۶۳ دستگیر شدم. آن زمان در ایران به این شکل بود که وقتی دستگیر میشدی، بازجویی، انفرادی، شکنجه و … تا حدود یک سال طول میکشید تا اینکه بتوانی به دادگاه برسی.
بنابراین من بعد از یک سال در زندان اوین به دادگاه رفتم و به ۱۵سال زندان محکوم شدم. من وقتی دستگیر شدم، هشت ماه در کمیته مشترک بودم، بعد شش ماه در زندان اوین بودم تا حکم گرفتم. بعد به زندان قزلحصار منتقل شدم و حدود یک سال هم آنجا بودم تا اینکه در آبان ماه ۶۵ به زندان گوهردشت منتقل شدیم….»
جعفر یعقوبی در ادامه شهادت خود گفت که در اسفند ماه سال ۶۷ از زندان آزاد شده است. او در ادامه شهادت خود در پاسخ به سوالهای دادستان گفت:
«وقتی ما را از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت آوردند -زندان قزلحصار را از زندانیان سیاسی تخلیه کردند- من و عدهای دیگر را تقسیم کردند در بند ۱۱. بندهای گوهردشت در واقع راهروهایی دراز بود با سلولهایی انفرادی و یک سالنی تهش بود که ما حدود ۱۰۰-۱۲۰ نفر در آنجا میماندیم.
"او که در دهه ۷۰ در آمریکا از فعالان جنبش دانشجویی خارج از کشور بود، پس از بازگشت به ایران به فعالیت سیاسی خود ادامه داد و از سال ١٣٥٩ (۱۹۸۰) به فعالیت تشکیلاتی در سازمان فداییان اکثریت پرداخت"من سه ماه در بند ۱۱ در طبقه دوم بودم. بعد آن بند را منحل کردند و ما را بردند طبقه بالا؛ بند سه در طبقه سوم. بند سه اتاقهای بزرگتر داشت. درگوهردشت هر ساختمان سه طبقه داشت. طبقه همکف خالی بود و از آن استفاده نمیکردند.
بند ۱۱ در طبقه دوم بود و بند سه در طبقه سوم. چون طبقه همکف به هواخوری پنجره داشت، به همین خاطر آن را خالی نگه میداشتند. در آبان ماه ۶۶ هم بند سه را منحل کردند و باز ما را تقسیم کردند. در این تقسیمِ دوباره، من با یک گروهی افتادم بند دو. بند دو شبیه بند سه بود؛ در ضلع غربی.
"او در کمیته مشترک (زندان توحید یا بند سه هزار در دوران جمهوری اسلامی) بازجویی و شکنجه و درنهایت به ۱۵سال حبس محکوم شد و در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت حبس کشید"ما تا آذر ماه ۶۶ آنجا بودیم و تا این زمان از همه زندانیان این بند سوال و جواب کردند و بعد اوایل دی ماه ۶۶ همه را تقسیم کردند. این سوال و جواب برای اولین بار جنبه مذهبی و دینی داشت و بعد از آن من افتادم به بند شش. یعنی من از دی ۶۶ در بند شش بودم. آن وقت ما متوجه شدیم که زندان را نصف کردهاند: نصف زندان زندانیان مذهبی و نصف دیگر زندانیان چپ و غیرمذهبی.… ما در بند شش زندانیان چپ و غیرمذهبی بودیم در نیمه غیرمذهبی زندان. ما آنجا حدود ۵۰ نفر بودیم.
نیمه چپها بند پنج و شش و هفت و هشت بود. زندانیان بند هفت و هشت زیر ۱۰سال حکم داشتند. بند شش که من بودم بالای ۱۰سال حکم داشتیم. بند پنج را هم ما میگفتیم “منفعل” هستند. یعنی موضع سیاسی نداشتند و منفعل بودند.
"در جریان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان سال ١٣٦٧ (۱۹۸۸) او در زندان گوهردشت بود و از جانبه دربردگان و شاهدان آن کشتار بزرگ است"ما ۵۰ نفر در بند شش بودیم که بعدا ۲۰ زندانی بهایی را هم آوردند در بند ما. آنها در فروردین یا اردیبهشت سال ۶۷ آمدند به بند ما.»
جعفر یعقوبی سپس به بند اوینیها و ملیکشها اشاره کرد و گفت که ملیکشها کسانی بودند که حکمشان تمام شده بود اما آزادشان نمیکردند.
در رویدادی بیسابقه، با گذشت بیش از سه دهه از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در #تابستان۶۷، یکی از متهمان به دست داشتن در این جنایت در دادگاه محاکمه میشود. این «مومنت» بخشی از گزارشهای زمانه از روند دادگاه #حمید_نوری را دنبال میکند.https://t.co/BRNm7Bzpzc
یعقوبی در فصل ۱۱ کتاب خود درباره زندانیان بهایی نوشته است:
«میانگین سن آنها بسیار بالا بود. در بین آنها فقط دو-سه جوان و چند میانسال و بقیه همه افرادی بسیار مسن بودند. اغلب زندانیان بهایی تحصیلات عالی داشتند.»
بر اساس معرفی رضا اغنمی در این فصل از کتاب جعفر یعقوبی است که زندانیها به دنبال جدا کردن زندانیان مذهبی و غیرمذهبی و تقسیمبندیها، نصب درهای آهنی پشت درهای میان بندها و جابهجاییها، احساس خطر میکنند:
«مسئولان نه تنها میخواستند نیمه مذهبیها را از نیمه غیرمذهبیها جدا کنند، بلکه تلاش میکردند زندانیان مجاهد را به گونهای سازماندهی کنند که بین ساختمانها و بندهای مختلف آنها، امکان تماس به راحتی میسر نباشد.»
جعفر یعقوبی در ادامه شهادت خود در پاسخ به سوال دادستان درباره مسئولان زندان گوهردشت، ناصریان (محمد مقیسه) را به عنوان دادیار زندان معرفی کرد و گفت:
«او در این مقطع مسئول زندان هم شده بود.
حاجی داوود لشکری، داوود لشکری، معاون امنیتی زندان بود. دادیار دیگری هم بود به نام دادیار عباسی. سرپاسداری هم بود به نام حاجی محمود و تعداد زیادی هم پاسدار.»
دادستان: افرادی را که نام بردید خودتان در زندان گوهردشت ملاقاتشان کردید؟ آنها را از کجا میشناسید؟
جعفر یعقوبی: ناصریان را خود پاسدارها معرفی میکردند. مثلا میگفتند که حاج آقا ناصریان دارد میآید توی بند. داوود لشکری اول در گوهردشت پاسدار بوده و زندانیان قدیمی او را میشناختند.
"او در سال ١٣٨٤ (۲۰۰۵) خودش را بازنشسته کرد تا بتواند بیشتر وقتش را صرف نوشتن خاطرات زندان و فعالیت در آن رابطه کند"دادیار عباسی هم همینطور. وقتی زندانیها کار داشتند، پاسدارها میگفتند برو پیش دادیار عباسی یا میبرمت پیش دادیار عباسی. یعنی چیز مخفیای نبود و اغلب زندانیها این افراد را میشناختند.
دادستان: آیا شما خودتان در زندان گوهردشت دادیار عباسی را دیدید و با او ملاقات داشتید؟
جعفر یعقوبی در پاسخ به این پرسش و سوالهای بعدی دادستان گفت:
«بله، من خودم یک بار در سال ۶۶ در بند سه با او ملاقات داشتم. در سال ۶۶ ورزش جمعی را ممنوع کردند اما ما میرفتیم توی حیاط و ورزش جمعی میکردیم؛ در نتیجه درگیری با پاسدارها پیش میآمد. یک بار تعدادی را بردند و شلاق زدند به خاطر این مسأله.
بعد از آن هم یک زندانی به نام علی طاهرجویان خودش را در بند ما آتش زد و ما به این دلیل اعتصاب غذا کردیم -برای ۱۳ روز- آن وقت با شلاق بردند یک تعدادی را زدند و مجبور کردند که غذا بخورند.… وقتی همه را در بند مجبور کردند که غذا بخورند، ناصریان، لشکری، عباسی، حاج محمود و پاسدارهای زیادی آمدند توی بند تا ببینند که ما غذا میخوریم و من عباسی را برای اولین بار آنجا دیدم. آنها آمدند توی بند، ما را در سالن ته بند نشاندند و غذا آوردند. آنها گفتند که ما باید ببینیم شما غذا میخورید و اعتصاب غذایتان بشکند وگرنه میبریم همهتان را به نوبت شلاق میزنیم.»
دادستان: از کجا میدانید که یکی از این افراد عباسی بود؟
جعفر یعقوبی: گفتم که زندانیان او را میشناختند. کسانی که برای کاری (مرخصی گرفتن، ملاقات و …) به دادیاری رفته بودند با او برخورد داشتند، او را میشناختند و به ما گفتند که او عباسی است. من خودم آنجا بودم.
"سپس به نوشتن خاطرات خود و بهطور کلی وقایع زندان در دهه ۶۰ در جمهوری اسلامی به زبان فارسی پرداخت که حاصل آن دو جلد کتاب است با عنوان «مرزهای ناشناخته مرگ و زندگی»"توی سالن با چشم باز و بدون چشمبند بودم و خودم دیدم.
دادستان: آیا به جز این مورد باز هم با عباسی برخوردی داشتید؟
جعفر یعقوبی در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری در پاسخ به این پرسش دادستان گفت:
«بله بله. بعد از اعدامها و آنچه در جریان کشتار ۶۷ اتفاق افتاد، همانطور که در کتابم هم نوشتهام، من به شکل فردی رفتم -برده شدم- به اتاق دادیاری و آنجا با عباسی روبهرو شدم.»
دادستان: بعدا به این موضوع برمیگردیم پس.
جعفر یعقوبی: حتما.
دادستان: حالا شما میتوانید بگویید عباسی را قبل از وقایع سال ۶۷، چند بار دیده بودید؟
جعفر یعقوبی: من فقط آن یک مورد را مطمئنم که گفتم در بند سه دیدمش.
آن مورد را مطمئنم اما چون دادیاری نرفته بودم، او را ندیده بودم.
دادستان: پس برویم سراغ وقایع مرداد و شهریور ۶۷. آیا شما مشاهدات مشخصی دارید که تعریف بکنید؟
جعفر یعقوبی: حتما! حتما! اولا که در ماه رمضانِ سال ۶۷ که همان فروردین ماه بود، برای اولین بار به ما غذای گرم برای ناهار دادند. این چیزی بود که قبلا اتفاق نیفتاده بود و ما این را میخواستیم اما به ما زندانیان چپ ناهار غذای گرم نمیدادند در ماه رمضان. این را به این دلیل میگویم که اینها از دید من زمینههایی بود که برای کشتار فراهم میکردند. پشت تمام درها را میله آهنی گذاشتند در همان ماهها.
"– چه مسلمانی هستی که نماز نمیخوانی؟ – پدر و مادرم هیچگاه مرا مجبور یا حتی تشویق به خواندن نماز نمی کردند"بین دو نیمه زندان هم در وسط راهروی اصلی یک در آهنی گذاشتند. از دید من اینها زمینهسازیهایی بود که داشتند از قبل میکردند تا اینکه در ۲۷ تیر ماه، ایران و عراق قطعنامه ۵۹۸ را برای آتشبس قبول کردند. چند روز بعد در سوم مرداد، سازمان مجاهدین خلق عملیات مسلحانه در غرب ایران انجام دادند. آنوقت تا روز جمعه هفت مرداد شرایط در زندان عادی بود که یکدفعه ریختند در تمام بندها و تلویزیونها را بردند، هواخوری را بستند و شرایط و اوضاع کلا در زندان عوض شد. ما در تماس با بندهای دیگر فهمیدیم که این اتفاق در بندهای دیگر هم افتاده است.
دیگر به ما روزنامه ندادند، رادیو را بستند، ما را بهداری نمیبردند … ما از طریق مورس با بندهای بغلی، ۱۳ و ۱۴ که بند اوینیها و ملیکشها بود تماس داشتیم و آنها هم با بند هفت و هشت. ما در این شش بند به طور دائم از طریق مورس در ارتباط بودیم.
دادستان: این پیام مورس را از چه طریقی رد و بدل میکردید؟
جعفر یعقوبی در پاسخ به این سوال دادستان گفت:
«معمولا یا با ضربه یا با نور. شب با نور، روز با ضربه. منتها چون هواخوری بینمان بود، امکان رساندن ضربه نبود، شبها با نور و از لای کرکرهها این کار را میکردیم.»
دادستان: خب در ادامه چه اتفاقی افتاد؟
جعفر یعقوبی، شاهد در دادگاه حمید نوری در پاسخ به این پرسش و سوالهای بعد دادستان گفت:
بعد همه چیز بسته شد و ما دیگر از بیرون و از نیمه مذهبی زندان بیخبر شدیم تا اینکه یکی دو روز بعد ما دیدیم تعدادی زندانی را آوردند به هواخوری و حیاط ما. ما از میان کرکرهها از دستشویی و توالتها که ته بند بود، میتوانستیم اینها را در حیاط ببینیم.
"با دخالت اشراقی، یکی [دیگر] از گردانندگان هیأت مرگ، او [جعفر یعقوبی] از مرگ نجات یافته و پس از خوردن ۲۰ ضربه شلاق، به دسته نمازخوانها میپیوندد"اینها را که حدود ۲۰ نفر بودند یکی یکی میبردند به توالت حیاط و بعد از آن از دروازه بزرگ هواخوری که به زندان باز میشد، همهشان را بردند بیرون. وقتی آن دروازه بزرگ باز شد، ما متوجه شدیم که تعداد زیادی دمپایی آنجا ریخته است.… در زندان ما همه دمپایی داشتیم و کسی اجازه کفش پوشیدن نداشت. بنابراین استنباط ما این بود که این دمپاییها متعلق به زندانیان است. بعدها ما از طرق مختلف فهمیدیم که اول اعدامها را در همان ساختمان بغل ما -بیرون محوطه زندان- انجام میدادهاند.
دادستان: بسیار خوب… شما میدانید این قضیه دمپاییها و وقتی که زندانیها دمپاییها را میبینند چه زمانی است؟
جعفر یعقوبی در پاسخ به دادستان و در ادامه شهادتش در دادگاه حمید نوری گفت که این ماجرا به روزهای هشتم و نهم مرداد ۶۷ برمیگردد.
او سپس اینگونه ادامه داد:
«دو سه نوبت به همین ترتیب زندانیان را به هواخوری آوردند. ما در حیاط خودمان دو سه مورد ۲۰ نفری دیدیم اما ممکت است به حیاطهای دیگر هم برده باشند… من این موارد را خودم با چشم خودم دیدم. همه ما به نوبت از توالت و دستشویی بند خودمان نگاه میکردیم و این قسمتهایی که گفتم را در دو کتابم هم نوشتهام و اینها را من خودم دیدم.»
جعفر یعقوبی گفت که با توجه به بسته بودن همه چیز، ۴۰-۵۰ نفر زندانی بند سه کار دیگری برای انجام دادن نداشتهاند و به همین دلیل پشت پنجره توالت و دستشوییها بودهاند تا ببینند که در حیاط چه میگذرد:
«بعد از دو سه روز این روند قطع شد؛ یعنی دیگر حیاط ما نیاوردند. بعدها ما فهمیدیم که از آنجا قطع کردهاند و بردهاند به آمفی تئاتر زندان -دار زدنها را- که انتهای طبقه همکف بود. این را ما بعدا شنیدیم.
"قاضی ساندر پس از دادن توضیحاتی به شاهد، از او قسم شهادت گرفت و درباره بار مسئولیت کیفری این قسم به او توضیح داد"… بعد دیگر ما در بند بودیم و اتفاق خاصی نمیافتاد. ما مرتب در میزدیم و اعتصاب غذا میکردیم که چرا هواخوری نمیدهید و از این داستانها. برای یک هفتهای اینطوری بود تا اینکه ما به این فکر افتادیم که با بند فرعی سر بند خودمان تماس بگیریم. هر بند اصلی در بغلش یک بند کوچک داشت که ما به آن بند فرعی میگفتیم؛ دو اتاق یک توالت. زندانیان تنبیهی را میآوردند میکردند توی فرعی.
تعدادی زندانی مجاهد در بند فرعی ما بودند. ما شب از طریقِ مورس با آنها تماس گرفتیم و آنها گفتند به ما -این حدودهای ۱۵ مرداد بود- که زندانیان زیر بند فرعی آنها را بردهاند و به آنها هم گفتهاند آماده باشند چون قرار است همهشان را ببرند بیرون. بعد آنها را بردند و دیگر کسی آنجا نماند. … در این زمان از بند ما کسی را نبردند چون آنها اول داشتند با بخش مذهبی زندان یعنی مجاهدین برخورد میکردند. یعنی از هفت مرداد تا نزدیک ۲۵-۲۶مرداد، آن هیأتی که بعدا صحبتش را خواهیم کرد، مشغول برخورد با مجاهدین بود.
"قاضی همچنین از شاهد خواست که شهادتش را نه فقط به دلیل کمبود وقت که به دلیل ضرورت ترجمه، در حد امکان کوتاه ارائه کند"ما در این زمان یک سری اطلاعات پیدا کرده بودیم از طریق مورس از بند هفت و هشت تا اینکه حدود سوم یا چهارم شهریور، ببخشید … اواخر مرداد، سه نفر را تنبیهی (برای تنبیه) از بند ما بردند بیرون -چون در میزدند و اعتراض میکردند. یکی از این افراد همسلولی من بود به نام محمدرضا طبابتی. او همگروه و همسازمانی من بود و ما کاملا با هم آشنا بودیم. دومی حسین حاجمحسن بود از گروه راه کارگر. سومی هم محمدعلی پژمان از گروه پیکار.
اینها را تنبیهی بردند و ما دیگر هیچوقت ندیدیمشان. اینها برنگشتند و من بعدا توضیح میدهم که چرا و از کجا ما میدانیم که اینها اعدام شدند. بعد چهارم و پنجم شهریور از هر بندی سه-چهار نفر را دوباره صدا زدند. از بند ما اکبر شالگونی، نجمالدین صلاحورزی و ابراهیم نجاران. وقتی با بندهای بغل تماس گرفتیم، معلوم شد از هر بند زندانیان چپ سه-چهار نفر را صدا زدهاند.
"او سپس فرصت را در اختیار دادستان، “هانا لمون” قرار داد تا بازپرسی از شاهد را آغاز کند"ابراهیم نجاران هیچوقت برنگشت و ما بعد فهمیدیم که او اعدام شده است. … آن زمان نمیدانستیم اما بعد در ارتباط با اقوام و خانوادههایشان فهمیدیم که اعدام شدهاند.»
جعفر یعقوبی در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری گفت که پیش از مواجهه با هیأت مرگ متوجه شده بوده که این هیأت از زندانیان چپ سوالهای دینی و مذهبی میپرسد. او سپس گفت:
«روز ۱۰شهریور بند ما را بیرون کشیدند. داوود لشکری، حاجی داوود لشکری که اسم او را قبلا گفتم با عدهای پاسدار آمدند توی بند ما و به همه گفتند که چشمبند بزنیم و بیاییم بیرون؛ منهای زندانیان بهایی. آنها آنجا ماندند و ما دیگر از سرنوشت آنها اطلاعی نداشتیم.
… ما را کردند توی راهپله و درهایش را از بالا و پایین بستند. ما ۴۵-۵۰ نفر یک ساعتی آنجا در تاریکی و رعب و وحشت ماندیم. بعد شروع کردند یکی یکی ما را بردند توی راهرو و آنجا یک مسئول زندان که من نشناختم که بود چون چشمبند داشتم، شروع کرد به سوال و جواب کردن از ما. در آن سوال و جواب اولیه من متوجه شدم که جوابها همه تاکتیکیست چون ما متوجه شده بودیم که جریان چیست. اینجا ما در راهپله و راهروی طبقه دوم بودیم.
"یعقوبی در پاسخ به این سوال و سوالهای بعدی دادستان گفت: «من در دهه ۶۰ در ایران زندانی شدم"در این سوال و جواب اولیه فقط دو نفر از ما را جدا کردند؛ به نام مهدی حسنیپاک و بیدگلی که هر دو از حزب توده بودند. آنها را بردند و باز به ما گفتند که بنشینید در کریدور و ما همانجا نشستیم. … بعد از یک ساعت یا بیشتر، لشکری آمد. او برخی زندانیها را بلند و سوال و جواب میکرد. من چشمبند داشتم اما صدای لشکری را میشناختم.
ما او را خیلی میدیدیم. او بعد به پشت من زد و گفت بلند شو! من بلند شدم و او از من سوال و جواب کرد. سوال و جواب کرد که خدا را قبول داری یا نه، پیغمبر را قبول داری یا نه، نماز میخوانی یا نه و از این سوالها. ما در بند تصمیم گرفته بودیم برای اینکه ما را متهم نکنند، بگوییم که خدا و پیغمبر را قبول داریم اما مصاحبه نمیکنیم و نماز نمیخوانیم. بنابراین وقتی من به سوالها جواب دادم، لشکری به یک پاسدار گفت که این را ببر پیش حاج آقا که بعد فهمیدیم این حاجآقا اسم رمز هیأت بود.
"من دکترای ژنتیک دارم که در آن زمان در ایران کمیاب و نایاب بود و فکر میکردم میتوانم به جامعه خدمت کنم"ما که دو-سه نفر شدیم، پاسدار ما را برد به طبقه همکف که ببرد پیش حاج آقا. وقتی ما را برد، ما آنجا از زیر چشمبند میدیدیم که زندانیان دیگری هم در راهرو هستند. بعد ما را بردند و نشاندند دم یک راهرو. یک نیمساعتی آنجا بودیم و در آن مدت میشنیدیم که ناصریان اسم زندانیان را به پاسدارها میگوید، اسمِ پدرشان را پیدا میکند و بعد میبرد توی یک اتاقی. ما تا اینجا را میفهمیدیم و دیگر نمیفهمیدیم چه خبر است.
بعد ناصریان که میآمد بیرون، زندانی را میداد دست یک پاسدار و میگفت که مثلا این را ببر به سمت راست، این آقا را ببر سمت چپ، آقا را ببر به بند خودش، این آقا را ببر به بند هشت. اینها در واقع احکامی بود که هیأت داده بود و ناصریان اعلام میکرد به پاسدارها. تا اینکه نوبت به من رسید. پاسداری آمد در گوش من گفت جعفر فرزند بشیر؟ من گفتم بله! گفت بلند شو! من را تحویل ناصریان داد و ناصریان من را برد توی همان اتاق. او من را روی صندلی در وسط اتاق نشاند، چشمبند من را از پشت کشید بالا.
"سازمان فداییان خلق یک سازمان چپ بود در ایران و یکی از سازمانهای مخالف جمهوری اسلامی"گفت عقب را نگاه نکن و فقط جلویت را نگاه کن. بعد من چشمهایم به نور عادت کرد و دیدم چند نفر جلوی من پشت میزی نشستهاند. یک روحانی بود و چندین نفر شخصی بودند که در آن زمان من هیچکدام از آنها را از روی قیافه نمیشناختم. البته اسم آنها را شنیده بودم اما قیافههایشان را نمیشناختم. نیری حاکم شرع بود در زندان اوین و من این را میدانستم اما قیافهاش را نمیشناختم.
یا اشراقی را شنیده بودیم که دادستان شده. اما بقیه را اصلا نمیشناختم. بعد نیری، یعنی همان فرد روحانی، شروع کرد به سوال و جواب و سوالها باز همان سوالهای دینی و تفتیش دینی بودند. من چون تصمیم گرفته بودم که مرتد شناخته نشوم، به سوالها جواب مثبت دادم که مسلمانم و …. ما میدانستیم که مرتد شناخته شدن در اسلام خطر جانی دارد و ممکن است جانت را از دست بدهی.
"آن زمان در ایران به این شکل بود که وقتی دستگیر میشدی، بازجویی، انفرادی، شکنجه و … تا حدود یک سال طول میکشید تا اینکه بتوانی به دادگاه برسی"درباره اتاق هم بگویم که من هیچ وقت تا آن زمان آن قسمت نرفته بودم. آخرین سوال در مورد نماز بود که آیا نماز میخوانی یا نه؟ ….»
https://www.radiozamaneh.com/۶۸۰۳۹۲جعفر یعقوبی در ادامه روایت خود از مواجهه با هیأت مرگ گفت که نیری به او گفته است باید نماز بخواند و بعد ناصریان او را از اتاق بیرون آورده و به پاسدار گفته است که او را بگذارد زیر راهپله:
«تعداد زیادی زندانی آنجا بودند و پاسدارها میآمدند برای آزار و اذیت سبیلهای زندانیان را میتراشیدند که سبیلهای من را هم آنجا زدند. بعد مدت زیادی آنجا بودیم تا عصر لشکری آمد…. گروه گروه زندانیان را میبردند، راست، چپ و…. ما را هم که باید نماز میخواندیم بردند به یک اتاق و بعد عصر برای نماز -برای چهار رکعت نماز به ما ۲۰ ضربه شلاق زدند.
وقتی ما را به همان اتاق برگرداندند، ما دوباره با هم صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم بیخودی شلاق نخوریم و حالا که قبول کردیم، ما را هم ببرند به همان بند هشت پیش بقیه زندانیان. بعد ما را بردند بند هشت که همه زندانیان چپ زنده مانده را در آنجا جمع کرده بودند.»
پس از این توضیحات جعفر یعقوبی، توماس ساندر، رئیس دادگاه، با درخواست دادستان ۱۵ دقیقه تنفس اعلام کرد.
جعفر یعقوبی گفت که در روزهای تاریک اعدام زندانیان در زندان گوهردشت در سال ۶۷، پاسدارها سبیل او و تعداد دیگری از زندانیان را به قصد آزار تراشیدهاند.
دادگاه #حمید_نوری https://t.co/qMfichhSzq
پس از پایان زمان تنفس، جعفر یعقوبی از دادستان خواست تا درباره دو نکته که فراموش کرده است، توضیح دهد. پس از موافقت دادستان، یعقوبی گفت:
«من فراموش کردم درباره بند ۲۰ توضیح بدهم که زندانیان تودهای را در آن نگه میداشتند. شاید ۵۰ زندانی هم آنجا زندانی بودند. همچنین یک نکته دیگر اینکه زندانیان افغان را در زندان به کار گرفته بودند و این زندانیها مثلا در پخش غذا میان ما کمک میکردند.
"من وقتی دستگیر شدم، هشت ماه در کمیته مشترک بودم، بعد شش ماه در زندان اوین بودم تا حکم گرفتم"یک نوبت یکی از این زندانیان با یک پاسدار پیر آمدند برای دادن جیره نان ما. در این زمان بچهها سر آن پاسدار پیر را گرم کردند و وقتی حواس او پرت بود، با ایما و اشاره از این زندانی افغان پرسیدند که چه خبر است. او هم در پاسخ چندین بار دستش را دور گردنش مثل حلقه چرخاند و ما بعد که تحلیل کردیم فکر کردیم که او خبر از دار زدن داده است.»
جعفر یعقوبی در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری در پاسخ به سوال دادستان گفت که برای شلاق زدن آنان در آمفی تئاتر تخت گذاشتهاند و آنها را به شکم روی این تختها میخواباندهاند و شلاق میزدهاند. یعقوبی همچنین گفت که او و دیگر زندانیان مشابه او در ادامه «ادای نماز خواندن» در میآوردهاند چون اعتقادی به آن نداشتهاند:
«مسئولان زندان میآمدند جلو میایستادند و پاسدارها مواظب بودند که ما نماز بخوانیم. ما هم ادای نماز خواندن درمیآوردیم و الکی خم و راست میشدیم.
شاید حدود ۲۰۰نفر بودیم که در صف نماز میایستادیم.»
جعفر یعقوبی که روز جمعه از آمریکا غیرحضوری و از طریق لینک در دادگاه #حمید_نوری شهادت داد، در بخشی از شهادتش گفت بعد از خوردن ۲۰ ضربه شلاق برای نماز، تصمیم گرفته اعلام کند نماز میخواند. او در ادامه گفت که آنها فقط ادای نماز خواندن را درمیآوردهاند.
[نمونهای از صفهای دشمنشکن] https://t.co/jNoUXjnpw6
این شاهد دادگاه حمید نوری در ادامه و در پاسخ به پرسشهای بعدی دادستان گفت که برای سه روز، یعنی از دهم تا دوازدهم شهریور در بند هشتِ زندان اوین بوده تا اینکه در این روز پاسداری آمده و او را همراه با دو-سه نفر دیگر صدا زده است:
«آنجا در بغل آمفیتئاتر در اتاقهای کوچک از ما بازجویی کردند و بعد ما را از آمفیتئاتر بردند بیرون در محوطه زندان و بردند به نیمه جنوبی زندان؛ جایی که زندانیان مذهبی قبلا بودند، ما را در بند ۱۰ آنجا بردند به سلول انفرادی. من آنجا دو هفته در انفرادی بودم و با اطلاعاتی که داشتم هر لحظه منتظر بودم که بیایند من را ببرند و دار بزنند .… تا اینکه از حدود ۲۷ شهریور بود که اوضاع تغییر پیدا کرد، رادیوها باز شد در انفرادی و ما فهمیدیم که اوضاع دارد عوض میشود. یک روز هم پاسداری من و دو-سه نفر دیگر را برداشت برد که برویم وسایلتان را بیاوریم! او ما را برد به بند فرعی شش. همه وسایل را کرده بودند آن تو.
"بعد به زندان قزلحصار منتقل شدم و حدود یک سال هم آنجا بودم تا اینکه در آبان ماه ۶۵ به زندان گوهردشت منتقل شدیم….»جعفر یعقوبی در ادامه شهادت خود گفت که در اسفند ماه سال ۶۷ از زندان آزاد شده است"من و یک زندانی دیگر که با ما بود ساکهای خودمان را پیدا کردیم و در ضمن دیدیم که چند نفری که از بند ما رفته بودند و دیگر برنگشته بودند، ساکهایشان آنجاست و فقط آنها هستند که ساکهایشان آنجا مانده. یعنی در واقع شش نفری که از بند ما ناپدید شده بودند و اعدام شده بودند ساکهایشان بود و بقیه بند هشتیها و… ساکهایشان را برداشته بودند. ما اسمهایمان را روی ساکها نوشته بودیم و از آنها هر کدام یک یا دو ساک آنجا بود. شش نفر از بند ما در آن تابستان اعدام شدند که من اسمهایشان را هم گفتم. این را هم توضیح بدهم که از گروههای اولی که نزد هیأت مرگ برده شدند، بیشتر اعدام شدند و وقتی به ما رسیدند، با توجه به اطلاعاتی که گرفته بودیم، کمتر از بند ما اعدام شدند.»
دادستان در ادامه از جعفر یعقوبی خواست تا درباره سوال و جوابهای روز ۱۲ شهریور توضیح بدهد و بگوید که چه سوالهایی از او شده است.
این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ گفت:
«سوالها قسمت اولش در مورد این بود که تو میخواهی سر ما کلاه بگذاری! تو که تا حالا مسلمان نبودی! بنابراین سوالهای دینی و مذهبی میکردند.»
دادستان: میدانید که چه کسی از شما سوال کرد؟
جعفر یعقوبی: آن فرد بازجو بود؛ به احتمال زیاد از وزارت اطلاعات آمده بود. پشت من میایستاد و بازجویی میکرد.
دادستان: بسیار خوب… شما گفتید کسانی اعدام شدند. میدانید این افراد کجا اعدام شدند؟
یعقوبی: در زندان گوهردشت در آمفیتئاتر.
دادستان: آیا وقتی شما را در آمفی تئاتر شلاق زدند، چیزی دیدید که گواه اعدامها باشد؟
جعفر یعقوبی: نه! ما فقط همان قسمت جلوی آمفی تئاتر را میدیدیم چون چشمبند هم داشتیم. ما چیز دیگری جز شلاق آنجا ندیدیم.
"بندهای گوهردشت در واقع راهروهایی دراز بود با سلولهایی انفرادی و یک سالنی تهش بود که ما حدود ۱۰۰-۱۲۰ نفر در آنجا میماندیم"ولی کسانی بودند که رفته بودند تا آنجا و اعدام نشده بودند اما دیده بودند که آنجا داربست بوده و اعدام میکردهاند.
دادستان: این را شما کی شنیدید؟
یعقوبی: ما وقتی بند شش بودیم، از بندهای هفت و هشت با مورس شنیدیم که یک نفر از زندانیان فداییان-اقلیت را تا آمفی تئاتر بردهاند اما اعدام نشده است. ما تحلیلمان این بود که طرفداران آیتالله منتظری که مخالفِ اعدامها بودند، یک نفرشان در میان این مسئولان بوده و این کار را کرده تا به طریقی این پیغام را منتقل کند که مراقب باشید و دارند اعدام میکنند.
دادستان در ادامه به موضوع برداشتن وسایل برگشت و از جعفر یعقوبی خواست تا روایتش را از زمان برداشتن ساکش از سر بگیرد. این شاهد دادگاهِ حمید نوری در پاسخ به دادستان گفت:
«من برگشتم به بند هشت. ما را آوردند به این بند بین زندانیان چپی که آنجا بودند. این بند را بعدا دو قسمت کردند: هفت و هشت.
حدود ۱۲۰ زندانی در بند هفت بودند و من و حدود ۱۰۰ زندانی دیگر در بند هشت. ما تا مهر و آبان اینجا بودیم. ملاقات هنوز نبود اما هواخوری دادند، روزنامهها را دادند آرام آرام، رادیو باز بود، تلویزیون برگشت و …. آبان ماه بود که یک بار چند نفری را صدا زدند که من هم جزوشان بودم. ما را بردند طبقه پایین، همان جایی که قبلا هیأت و دفتر زندان بود؛ ما را بردند آنجا که بعد یکی یکی میبردند توی یک اتاقی.
"ما تا آذر ماه ۶۶ آنجا بودیم و تا این زمان از همه زندانیان این بند سوال و جواب کردند و بعد اوایل دی ماه ۶۶ همه را تقسیم کردند"من را هم بردند به آن اتاق، بعد پاسدار روی یک صندلی من را نشاند و رفت. کسی که روبهروی من بود گفت که چشمبندت را بزن بالا. من که چشمبندم را زدم بالا پشت میز یک نفر نشسته بود که همان دادیار عباسی بود. دادیار عباسی پرونده من را نگاه میکرد؛ بعد یک سری سوالهای معمولی از من کرد مثلِ اتهام و چند سال حکم داری و …. بعد گفت که “خودمانیم آقای یعقوبی! خوب در رفتیها!” و من جواب دادم که … ما معمولا حاج آقا صدا میکردیم … گفتم که حاج آقا، منظورتان چیست؟ و ایشان برگشت گفت “خودت را به حماقت نزن! تو آدم تحصیلکرده و فهمیدهای هستی ….
بعد یکسری سوالهای معمولیِ دیگر هم کرد و بعد گفت “بفرما” و من آمدم بیرون. بعد ما را برگرداندند بند هشت که ما آنجا خودمان تحلیل میکردیم که دادیاری میخواهد ببیند وضعیت حال و روحیه ما چگونه است. در روزهای بعد هم ما را منتقل کردند به بند یک در قسمت دیگری از زندان که قبلا زندانیان مجاهد در آنجا بودند. ما حدود ۲۰۰-۲۵۰ نفر زندانی چپ بودیم که زنده مانده بودیم.»
دادستان در ادامه از جعفر یعقوبی پرسید که چه زمانی از زندان گوهردشت آزاد شده است.
این شاهد دادگاه حمید نوری در جواب دادستان گفت:
«اواسط بهمن ماه بود که ما را از زندان گوهردشت منتقل کردند به زندان اوین.
"آن وقت ما متوجه شدیم که زندان را نصف کردهاند: نصف زندان زندانیان مذهبی و نصف دیگر زندانیان چپ و غیرمذهبی.… ما در بند شش زندانیان چپ و غیرمذهبی بودیم در نیمه غیرمذهبی زندان"بعدش هم گفتند که به مناسبت دهمین سال انقلاب، خمینی به زندانیان عفو داده و میخواهند ما را یعنی زندانیان باقی مانده را آزاد کنند.»
دادستان در ادامه درباره شخصی به نام ابوالقاسم سلیمانپور از جعفر یعقوبی سوال کرد و یعقوبی در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری در پاسخ به این سوال دادستان گفت:
«نه! یادم نیست الان. به خاطر نمیآورم چنین نامی را.»
دادستان: عبدالرضا شهاب شکوهی را چطور؟
یعقوبی: شهابِ شکوهی شنیدهام اما شخصا نمیشناسم.
دادستان: میدانید این اسمش از کجا برای شما آشناست؟
یعقوبی: یکی دو شکوهی فعال بودند. یکیشان توی راه کارگر بود و در گروههای دیگر بودند. من از آنجا یادم است.
دادستان در ادامه بازپرسی از جعفر یعقوبی به کتاب این زندانی سیاسی سابق پرداخت و یعقوبی در توضیحی مقدماتی گفت که کتاب را اول در سال ۲۰۱۱ به تشویق همکارانش به زبان انگلیسی نوشته است. او در ادامه در پاسخ به سوالهای دادستان گفت:
«اسم این کتاب هست “بگذارید گلها را آب بدهیم”، خاطراتِ یک زندانی سیاسی در ایران. در ادامه هم کتاب “مرزهای ناشناخته بین مرگ و زندگی” را نوشتم که در دو جلد است؛ مفصلتر است و مطالب بیشتری را در آن گذاشتهام. این کتاب را من ۲۰۱۵ در آلمان چاپ کردم. … جلد دوم آن (“گذشتن از طوفان”) بیشتر درباره زندان گوهردشت است و اعدامهای ۶۷.»
دادستان در ادامه بازپرسی از جعفر یعقوبی گفت که بخشی از این کتابها را به سوئدی ترجمه کردهاند.
"وقتی زندانیها کار داشتند، پاسدارها میگفتند برو پیش دادیار عباسی یا میبرمت پیش دادیار عباسی"او بر اساس این ترجمه، برخی از نامهای ذکر شده در کتاب را با این شاهد کنترل کرد و از جمله از ابراهیم نجاران نام برد و سپس درباره حسین حاجمحسن سوال کرد. جعفر یعقوبی در پاسخ به سوالات دادستان گفت:
«همانطور که گفتم یک زندانی اقلیت را برده بودند در آمفیتئاتر و او اعدامها را دیده بود و حسین حاجمحسن را هم بالای دار دیده بود. او با محسن همبند بود و او را شناخته بود اما این روایت با واسطه به من رسیده است.»
دادستان: این فرد چه کسانی را دیده بود؟
جعفر یعقوبی: گویا تعدادی را دیده بود و حسین حاجمحسن را شناخته بود بر بالای دار.
دادستان: من در کتاب شما خواندم که شما نوشتهاید این شخص دو سه نفر را که از دار آویزان بودهاند شناخته؛ از جمله محمدعلی پژمان (کاکو) و حسین حاجمحسن ….
یعقوبی: بله … آن شخصی که دیده بود و خبر رسانده بود به بند ما، او قبلا با این دو نفر در بند یک همبند بوده و آنها را میشناخته. برای همین توانسته بوده آنها را شناسایی کند.
دادستان در ادامه به روایتِ جعفر یعقوبی از مواجهه با هیأت مرگ در کتابش اشاره کرد و گفت که در این مورد سوال زیادی ندارد. او سپس به افراد فعال در زمان اعدامها که نامشان در کتاب یعقوبی آمده (از جمله ناصریان، لشکری و عباسی) اشاره کرد و از این شاهد دادگاه حمید نوری پرسید:
«شما امروز صحبتی دال بر این نکردید که عباسی (حمید نوری) هم در اعدامها نقش و فعالیت داشته است….»
جعفر یعقوبی در پاسخ به این نکته که از سوی دادستان مطرح شد، گفت:
«نه، چون من مستقیم خودم ندیده بودم مطرح نکردم اما عباسی دادیار زندان بود و همه اینها آنجا فعال بودند.
کسان دیگری، زندانیان دیگر، عباسی را دیده بودند در آن طبقه پایین و ما چون در بند هشت جمع شده بودیم با هم مبادله اطلاعات کرده بودیم و من میدانستم که عباسی هم آنجا بوده اما من خودم او را ندیده بودم.»
دادستان: بسیار خوب! متوجه شدم …حالا ببینید شما در کتابتان در پرانتز نوشتهاید حمید نوری. یعنی عباسی، در پرانتز حمید نوری. در این مورد توضیح میدهید؟
جعفر یعقوبی: بله! در زمانی که من کتاب را مینوشتم، تحقیقات میکردم روی این افراد؛ مثلا ناصریان، لشکری، عباسی و …. تا آن موقع کسانی از زندانیان سابق، نام عباسی را پیدا کرده بودند و من هم از اینترنت و اینها اسم او (حمید نوری) را پیدا کردم در واقع.
دادستان: پس من حرف شما را اینطور بفهمم که وقتی شما مشغول تدوین این کتاب بودید، یکسری تحقیقات شخصی داشتید و در جریان این تحقیقات متوجه شدید که عباسی هم آنجا بوده و اسمش را آوردید؟
جعفر یعقوبی در پاسخ به دادستان:
از کسان دیگری، زندهماندههایی که او را دیده بودند هم شنیده بودم. من جمعآوری کردم و استنباط من این است که او هم بوده.
"در سال ۶۶ ورزش جمعی را ممنوع کردند اما ما میرفتیم توی حیاط و ورزش جمعی میکردیم؛ در نتیجه درگیری با پاسدارها پیش میآمد"زندانیان دیگری که شهادت میدهند هم حتما تجربیات خودشان را گفتهاند و گفتهاند که عباسی را آنجا دیدهاند.
دادستان: وقتی پلیس سوئد در این مورد از شما سوال کرد، یادتان هست چه جوابی دادید؟
یعقوبی: یادم نیست…
دادستان: بله …. ولی شاید همان موقع هم گفته باشید که درست نمیدانید.
جعفر یعقوبی: ممکن است. بله … چون من واقعا یادم نیست چه گفتم آن موقع.
دادستان در ادامه گفت که با اجازه دادگاه میخواهد سوالی که پلیس سوئد در این مورد از شاهد پرسیده و جواب جعفر یعقوبی را از رو بخواند.
در رویدادی بیسابقه، با گذشت بیش از سه دهه از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در #تابستان۶۷، یکی از متهمان به دست داشتن در این جنایت در دادگاه محاکمه میشود. این «مومنت» بخشی از گزارشهای زمانه از روند دادگاه #حمید_نوری را دنبال میکند.
(بخش دوم)https://t.co/oAaW3F2ydo
— Radio Zamaneh (@RadioZamaneh) December 18, ۲۰۲۱ توماس ساندر، رئیس دادگاه، از دادستان پرسید که سوال به طور مشخص چیست و چرا دادستان میخواهد آن را بخواند. دادستان برای رئیس دادگاه توضیح داد و قاضی ساندر در ادامه دوباره از جعفر یعقوبی پرسید که او چه جوابی به سوال پلیس در مورد دیدن و شناختن حمید نوری داده است. یعقوبی گفت که یادش نمیآید چه جوابی داده است. قاضی ساندر از او پرسید: «خب الان پاسخ بدهید…. جواب الان شما چیست؟»
جعفر یعقوبی در پاسخ گفت:
«من از روی تحقیقاتم، وقتی کتابم را مینوشتم نام حمید نوری را در آورده بودم اما نمیشناختم حمید نوری را.
"کسانی که برای کاری (مرخصی گرفتن، ملاقات و …) به دادیاری رفته بودند با او برخورد داشتند، او را میشناختند و به ما گفتند که او عباسی است"او را به نام عباسی میشناختم و وقتی که آقای نوری دستگیر شد فهمیدم که حمید عباسی است.»
قاضی توماس ساندر: کمی به عقب برگردیم. گفتید کتابهای شما در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است.
جعفر یعقوبی: بله بله و جلد اول و دوم هم همزمان منتشر کردم.
قاضی ساندر: پس موقعی که شما داشتید تحقیقات مقدماتی میکردید به نام رسیدید …
جعفر یعقوبی: بله، و برای همین هم نام او را آوردم اما این نام برای من معنی نداشت. عباسی برای من معنی داشت منتها در تحقیقات پیدا کردم که بعضیها فکر میکنند نام او حمید نوری است.
با این پاسخ جعفر یعقوبی، دادستان خطاب به رئیس دادگاه گفت که از موضوع میگذرد و چیز بیشتری در این مورد برای پرسیدن ندارد. جعفر یعقوبی که از آمریکا و از طریق ارتباط ویدیویی شهادت خود را در دادگاه حمید نوری ارائه کرد، در این زمان گفت:
«ببخشید، اینجا ساعت ۱۲ (نیمهشب) است الان.»
قاضی توماس ساندر در واکنش با خنده خطاب به شاهد گفت: «یعنی خسته شدهاید دیگر؟»
یعقوبی: بله دیگر …. من ۷۲ سالم است.
انرژیام آرام آرام دارد میآید پایین.
قاضی ساندر در ادامه از دادستان پرسید که آیا سوالهای زیادی باقی مانده و دادستان در پاسخ گفت که سوالهای زیادی ندارد و میتواند در چند دقیقه بازپرسیاش را تمام کند. با موافقت شاهد، جعفر یعقوبی، دادستان به طرح آخرین سوالاتش پرداخت که محور آنها همچنان کتابهای منتشر شده از سوی این شاهد بود.
او از یعقوبی پرسید: وقتی که برای ملاقات با عباسی به دادیاری رفتید، آیا یادتان هست که فرد دیگری هم همراهتان بوده باشد؟
جعفر یعقوبی در پاسخ به این سوال دادستان گفت:
«بله، چند نفر را برده بودند و ما یکی یکی میرفتیم توی اتاق. … من یادم نیست که آن افراد چه کسانی بودند و نمیتوانم از کسی نام ببرم.»
به دنبال این پاسخ جعفر یعقوبی، دادستان، هانا لمون که امروز بازپرسی از شاهد را برعهده داشت، گفت که در این نوبت بازپرسی دیگر سوالی از شاهد ندارد و بقیه پرسشهایش را روز دوشنبه از شاهد خواهد پرسید.
شهادت جعفر یعقوبی در جلسه رسیدگی به اتهامهای حمید نوری در زیر قابل شنیدن است:
توماس ساندر، رئیس دادگاه از جعفر یعقوبی تشکر کرد و گفت که به مسأله تغییر ساعت واقف است و به همین خاطر از شاهد قدردانی میکند. او گفت که ادامه بازپرسی از این شاهد در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم، روز دوشنبه ۱۴ فوریه (۲۵ بهمن) از ساعت هشت صبح به وقت محلی انجام میشود. در این تاریخ جعفر یعقوبی بار دیگر از طریق ویدیو و به شکل غیرحضوری در دادگاه حاضر خواهد شد و به سوالات پاسخ خواهد داد.
"دادستان: آیا به جز این مورد باز هم با عباسی برخوردی داشتید؟جعفر یعقوبی در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری در پاسخ به این پرسش دادستان گفت:«بله بله"جعفر یعقوبی گفت که هشت صبح دوشنبه در سوئد، به وقت محل سکونت او ۹ شب یکشنبه خواهد بود. او تأکید کرد که در دادگاه حاضر خواهد شد اما این اختلاف ساعت و گرفتن شهادت از شاهد در شامگاه یکشنبه به عنوان روز تعطیل، باعث خنده و در عین حال ابراز تأسف و ناراحتی رئیس دادگاه از این موضوع شد. قاضی ساندر به جعفر یعقوبی گفت که شامگاه یکشنبه به وقت محل سکونت او، علاوه بر دادستان، دیگر طرفین دعوا نیز از او سوال خواهند کرد. رئیس دادگاه ختم جلسه در نوبت صبح را اعلام کرد و گفت که دادگاه پس از یک ساعت و نیم وقفه، برای شنیدن ادامه شهادت امیرهوشنگ اطیابی که پیش از این بخشی از بازپرسی از او انجام شده، ادامه خواهد یافت.
بخش دوم جلسه دادگاه امروز به ادامه شهادت امیرهوشنگ اطیابی اختصاص داشت. آقای اطیابی در تاریخ دوشنبه ۲۴ ژانویه ۲۰۲۲ / ۴ بهمن ۱۴۰۰ شهادت داده بود، اما شهادت او ناتمام ماند.
دادستان در مورد تعدادی از افراد از امیرهوشنگ اطیابی سوال کرد، از جمله محسن دلیجانی و شاهد گفت با او در بند یک و بند ۲۰ با او همبند بوده است، آقای اطیابی همچنین توضیح داد که خانواده محسن دلیجانی را از نزدیک میشناسد و مطمئن است که او اعدام شده است.
امیرهوشنگ اطیابی همچنی
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران