ستیز در میدان حافظه
به دنبال انتشار پی در پی مصاحبههایی با پرویز ثابتی از تلویزیون «من و تو»، اولین نقد جدی به قلم بهزاد کریمی در سایت اخبار روز منتشر شد.
کریمی در نوشتهی خود، «ثابتی در پی چیست؟ »، به درستی دروغپردازیها و تلاشهای این مهرهی تأثیرگذار شبکهی مخوف ساواک در جعل واقعیت را یک به یک افشا میکند، و در پایان میپرسد: ثابتی با کارگردانی و بازی در این نا-مستندِ از پیش طراحی شده در پی چیست؟ – و خود چنین پاسخ میدهد:
ثابتی فقط در تبرئه گذشتهی خویش نمیکوشد، او سیاست روز هم میکند. این شخص در پی تثبیت آن خط از طیف سلطنت است که تنها انتقادش به گذشتهی پادشاهی پهلوی، سستآمدنها در برابر مخالفان بود! اینکه چرا قاطعانه در مقطع زمانی زمستان ۵۶ تا پاییز ۵۷ جنبش انقلابی کم سرکوب شد و بعدش حتی رژیم سیاست کشتار را چندان پی نگرفت و از «شنیدن صدای انقلاب شما» گفت و لذا گذاشت کار به انقلاب کن و فیکون برسد. ثابتی در قالب خاطراتگویی سیاست میورزد و خط میدهد. او نه فقط نماد سلطنت که نمود سلطنت استبدادی است. او با قطع روند احیای مشروطیت در کشور وارد صحنه شد، بر متن عروج استبداد فردی شاه بالید و به آن خدمت کرد و با زوال این دیکتاتوری مرخص شد.
چیزی که موجب میشود ما این سلسله فیلم سراسر دروغ و تحریف را جدی بگیریم، نظر به نمونههای مشابه در تاریخ نزدیک خود و دیگر کشورهای جهان است، کشورهایی با تجربههای تاریخی و سطوح فرهنگی مشابه.
"او با قطع روند احیای مشروطیت در کشور وارد صحنه شد، بر متن عروج استبداد فردی شاه بالید و به آن خدمت کرد و با زوال این دیکتاتوری مرخص شد"نمونهها نشان میدهند که چنین پروژههایی در بسیاری موارد موفق شدهاند با اتکا به ضعفهای حافظهی جمعی تصویری جدید و جعلی از تاریخ ارایه کنند، آن قدر که دیگر کسی واقعا نتواند به یاد بیاورد آنچه از سر گذشت، چه بود.
این حملهها حتا اگر نتوانند زمینه را برای مشروعیت بخشیدن به تداوم مظالم گذشته در آینده فراهم کنند، درست مثل پدیدهی دیده شدن عکس خمینی در ماه، هم به رژیم فعلی و هم به استعمارگران نشان میدهند که سطح شعور عمومی در همین سطح است که میتواند این خزعبلات را باور کند، البته اگر مورخان و روشنفکران ما در برابر این پروژهی ویرانگرانه سکوت پیشه کنند.
سیاست حافظه، سازماندهی حافظهی جمعی توسط عوامل سیاسی است. ابزاری سیاسی به کار گرفته میشود تا به مدد آن وقایع تاریخی دستهبندی شوند و بخشی از آنها به خاطر سپرده و ثبت شوند و بخشی دیگر کنار گذاشته شوند. سیاست حافظه ممکن است نحوهی نگارش و انتقال تاریخ را تعیین کند.
مثال شیلی در این زمینه حاوی درسهای حیرتآوری است.
در پنجاهمین سالگرد کودتای پینوشه علیه دولت سوسیالیست سالوادر آلنده، کسانی که در شیلی معتقد بودند «رژیم پینوشه بد بود، خیلی شکنجه کردند، اما کودتا علیه خطر کمونیسم موجه بود»، به ۴۰ درصد نزدیک شدند. این نسبت بیش از دو برابر در مقایسه با چهلمین سالگرد کودتا در ده سال پیشتر بود. میبینیم که نه تنها تاریخهای رسمی، بلکه صنعت تبلیغ نیز میتواند راه رقیق شدن و بی اهمیت جلوه دادن رخدادهای تاریخی را هموار کند.
نوشتهی بهزاد کریمی از این نظر در حکم ضدحملهی ارزشمند و خطیری است.
پیشتر هم شاهد تلاشهای خائنانهی چندی در جهت مشروعیت بخشیدن به کودتای ۲۸ مرداد شده بودیم، و اکنون با انتشار سلسله فیلمهای ثابتی مطمئن میشویم که این یک پروژه گسترده با نیات شرورانه است.
موضوع این نوشته بررسی مفهوم میدان حافظه، ربط و پیوندش با ایدئولوژی و سیاست حافظه است. بهکارگیری واژهی میدان فقط به لحاظ گسترهای که حافظه در آن فعالیت میکند، نیست.
درضمن با توجه به جنبهی استفاده از این کلمه در حیطهی ورزش اشاره دارد به رزمایشی که گروهها و جبهههای گوناگون در این میدان برای ربودن گوی رقابت از خود نشان میدهند.
سیاست حافظه، سازماندهی حافظهی جمعی توسط عوامل سیاسی است. ابزاری سیاسی به کار گرفته میشود تا به مدد آن وقایع تاریخی دستهبندی شوند و بخشی از آنها به خاطر سپرده و ثبت شوند و بخشی دیگر کنار گذاشته شوند. سیاست حافظه ممکن است نحوهی نگارش و انتقال تاریخ را تعیین کند.
مشکل اساسی از این واقعیت ناشی میشود که تاریخ و حافظه یکدیگر را نمیپوشانند. در تاریخنگاری همواره، یا به طور عمدی و یا به خاطر نبودِ دسترسی به اسناد و فکتها بخشی از حقیقتِ رخداد خارج از میدان دید قرار میگیرد، و همین زمینه را برای سوء استفادههای بعدی فراهم میکند. این است که غالبا دیده میشود از یک رویداد تاریخی تفسیرهای گوناگون و معمولا متضاد با یکدیگر آورده میشود.
"ابزاری سیاسی به کار گرفته میشود تا به مدد آن وقایع تاریخی دستهبندی شوند و بخشی از آنها به خاطر سپرده و ثبت شوند و بخشی دیگر کنار گذاشته شوند"سیاست حافظه با نفوذ سیاسی خود، بازنمایی متفاوتی از موضوعات تاریخی ارایه میدهد که معمولاً جزو جداییناپذیر سیاستهای حاکمیتهای توتالیتر است که از تبلیغات و ابزارهای دیگر برای تحمیل نسخهی خاصی از تاریخ استفاده میکنند و هدفشان حذف دیدگاههای رقیب در مورد گذشته است. برای دستیابی به این هدف، رژیمهای حافظه به ابزارهای مختلفی مانند ارایهی یک روایت به ظاهر منسجم، و پوشاندن واقعیتهای تاریخی که با تفسیرخود در تضاداند، متوسل میشوند.
جز حاکمیتهای توتالیتر، گروهها و احزاب صاحب ایدئولوژیهای ملیگرا و عمدتا راستگرا با اتکا به اهرمهای فرهنگی، فرهنگ عامه و هنجارهای اجتماعی با برسازی سیاست هویت تمام وقایع تاریخی را در جهتی هدفمند مطابق با ایدههای خود تفسیر و تحریف میکنند.
تاریخ و حافظه یکدیگر را نمیپوشانند. در تاریخنگاری همواره، یا به طور عمدی و یا به خاطر نبودِ دسترسی به اسناد و فکتها بخشی از حقیقتِ رخداد خارج از میدان دید قرار میگیرد، و همین زمینه را برای سوء استفادههای بعدی فراهم میکند.
نمونههای برجستهی سیاست هویت در تاریخ نزدیک جهان، روایت سراسر مجعول حاکمیت معاصر ترکیه از نسلکشی ارمنیان در ۱۹۱۵، روایت حزب نازی آلمان از نژاد برتر و دشمن جلوه دادن نژاد سامی، و روایت صهیونیستی حاکمیت اسرائیل از «سرزمین موعود» است.
به همین خاطر است که حافظهی تاریخی همواره یک میدان ستیزهجویی است؛ مبارزهای است بین تمام نیروهایی که سعی در فراموشی یا قلب وقایع تاریخی میکنند و تمام آن کسانی که به دنبال حقیقتاند. از طرف دیگر، مثلا در مورد جامعهی شیلی میتوان حدس زد که برخی دلزدگیها از خشونتهای سیاسی، و در مورد ایران ستوه جانکاه جامعه از سیاستهای هرروزهی رژیم ج.ا. به برخی خستگیها و جانبهلب رسیدنها منجر شده است تا آن حد که بخشهایی از هر دو جامعه به انکار گذشته روی آوردهاند.
بااین همه، این انکارگرایی خود حاوی خشونتی مضاعف در حق تمام قربانیان تاریخ این خطههاست.
البته خلاص شدن از سایهی مهیب گذشته چیزی نیست که بتوان با آن مخالفت کرد، زیرا کسی نمیتواند با خاطرهی آن به زندگی خود ادامه دهد. مسئله این است که آن گذشته، از نظر تاریخی همچنان تداوم یافته و براستی نگذشته و به اتمام نرسیده است: ستمشاهی امروزهمچنان زنده است و تنها تغییر ظاهر داده است.
با میدانگرفتن انکارگراییِ تاریخی، این پرسش مطرح میشود که آیا ایران کشور فراموشی است؛ پرسشی که بیشک نیاز به بررسیهای گسترده و جدی دارد. اما در فرصت و حوصلهی این نوشته با توجه به روانشناسی اجتماعی و آموزههای فروید میتوان گفت: راست این است که کسی چیزی را فراموش نمیکند، و همه لااقل از ستمها و جنایات تاریخ نزدیک خود خبر دارند، منتها عامل دیگری دخیل است که افراد کوشش میکنند آن یادها را به پسِ ذهن خود برانند و از آن سخن نگویند. آن عامل یک ایدئولوژی است؛ یک باور دستهجمعی و آیینی که آنان را معذور از مطرح کردن دوبارهی آن مظالم میکند.
هر ایدئولوژی بیش از آنکه مبتنی بر سیستمهای فکری باشد، یک نظام زبانی است، و در درون خود از یک ثبات صوری برخوردار است که راه را بر درکها و برداشتهای متفاوت از خود میبندد. در واقع درکهای دیگر را در بهترین حالت به صورت اشتباهات سمانتیک ارزیابی میکند.
وقتی کسی خود را به صورت ایدئولوژیک پرورش میدهد، تعارضات خود را با جهان خارج تنها در قالب رتوریک و سخنوری بازتاب میدهد و در همین جاست که به روایتپردازی خیالی از وقایع تاریخی میپردازد.
"ابزاری سیاسی به کار گرفته میشود تا به مدد آن وقایع تاریخی دستهبندی شوند و بخشی از آنها به خاطر سپرده و ثبت شوند و بخشی دیگر کنار گذاشته شوند"در آخرین نمونهی این داستانپردازی با فیلمی به کارگردانی و بازیگریِ پرویز ثابتی که تاکنون پنج قسمتش در آمده، روبهروییم که هر اپیزودش به دقت طراحی و اجرا شده است.
از آنجا که این ایدئولوژی بر سخنپردازی استوار است و فاقد سازوکارهای اندیشِشی در تحلیل وقایع تاریخی است، لذا لفظِ «من» خیلی سریع جای خود را به «ما» میدهد تا بتواند به قطبیت و جداسازی اقشار مردم از یکدیگر در جامعه دامن بزند. به دنبال این فرایند، با تکرار این گفتمان و به علت بنبستهای سیاسی-اجتماعی موجود که ریشه در طبقهی حاکم دارد (و اقتدارطبقهی حاکم از آن بارور میشود)، بخشی از جامعه از سر ناگزیری همراه این ایدئولوژی میشود تا در «ما» صاحب هویت شود، و چنین است که به تدریج پردهای روی حافظهی خود میکشند.
سخن از ایدئولوژیای است که به دور از نگرشی خردورزانه شامل خیالبافیهایی است که این بخش از جامعه در پاسخ به مشکلات واقعی خود برمیسازند. این خیالبافیها برای جمع کردن هوادار برای روز مبادا حائز اهمیت است، زیرا یک حرکت سیاسی پوپولیست همواره مستلزم تهییج تودههاست. در همین مرحله است که سرمایهگذاری برای تصاحبِ بلندگوهای قوی الزامی میشود. تلویزیون و کانالهای گوناگون اینترنتی همه در خدمت پدید آوردن حافظهای جعلی به کار گرفته میشوند و آن را گسترش میدهند.
این البته شیوهای جدید در تاریخ نیست و از دیرباز تمام اقتدارها به آن دست یازیدهاند. به قرینهی اصطلاح آدورنوییِ «صنعت فرهنگ» به آن «صنعت حافظهساز» بگوییم. مثال بارزش تمام بیهودهگوییهای دولت اسرائیل است مبتنی برادعای حقطلبانهای که بر خاک فلسطین دارد. این گونه حافظهسازیها غالبا در بستر داستانی اساطیری یا دینی بیان میشوند تا جنبهای قدسیآمیز از روایت خود پدید آورند. صهیونیسم یا جریان سلطنتطلبی بدون این روایتها نمیتوانند سر پا بمانند، چون محملی برای سخنوریِ خردگریز پیدا نمیکنند.
"سیاست حافظه ممکن است نحوهی نگارش و انتقال تاریخ را تعیین کند.مشکل اساسی از این واقعیت ناشی میشود که تاریخ و حافظه یکدیگر را نمیپوشانند"این روند در نهایت به هویتسازیهای جعلی و اساطیری میانجامد، اما تنها در این مرحله باقی نمیماند؛ همیشه باید آن روایات را تکرار کرد تا از قوتش چیزی کاسته نشود و تبدیل به دژی محکم شود که با توسل به آن بتوان تمام کژرویها، جنایات و رفتارهای غیراخلاقیِ صاحبان اصلی ایدئولوژی در گذشته یا زمان حال را توجیه کرد. نمونهاش سخنوریهای خردستیزی است که امروز دولت نتانیاهو میکند؛ یا تلاش تراژیکمیکی که ثابتی از خود نشان میدهد.
فراموشی یا آفازی؟ در واقع بیش از آنکه فراموشی در میان باشد، وضعیتی حاکم است که در آن، منتسبان جامعه در فقدان کلمات، مفاهیم و نبودِ ایدههایی برای سخن گفتن از گذشته بهسرمیبرند. یک جور ناتوانی اکتسابی در خلاء فرهنگ. اگر بتوان اصطلاحی از علم پزشکی را برای توضیح این پدیده به عاریت گرفت، میتوان تمام این وضعیت را در واژهی آفازی[aphasia] به معنای عدم قدرت تکلم خلاصه کرد. این شاید بتواند به ما کمک کند که بفهمیم وقتی میدان حافظه تحت فشار کامل ایدئولوژی غالب قرارمیگیرد، ما با یک آفازی سازمانیافته روبهرو ایم.
در این ایدئولوژی حتا وقتی فرد مثلا با فیلم مستندی مانند «خانه سیاه است»، روبهرو شود، با وجودیکه تمام آن ایام فاجعهبار را به یاد میآورد، مصلحت را در آن میبیند که از تماشای کامل آن چشم بپوشد تا حافظهاش را نگران نکند.
حافظهی ما همیشه شتابزده و پا در گریز است.
این ایدئولوژی ما را وادار به رقابتی مخفیانه با نسلهای گذشته و پدران و مادران خود میکند: ادعا این است که: رنج ما از نظر کمّی و کیفی قابل مقایسه با رنجی که آنان کشیدند، نیست. این منطق ربط و پیوند مستقیمی با خصیصهی حسابگرانه یا شمارشی شدن همهی اجزای زندگی در دورانِ سرمایهزدهی معاصر دارد. دقیقا مثل حالت چندشانگیز خبرگزاریهای غالب جهان که امروز در جنگ غزه حساسیت نشان میدهند هر کدام به نحو دقیقتری شمارهی کشتهشدگان را گزارش کنند، غافل از اینکه جنبهای غیراخلاقی در شماره کردن قربانیان نسلکشی اسرائیل یا هر رنج بشری دیگر وجود دارد. رنج، رنج است و از حد تحمل انسانی که گذشت موجب تلاطمهای کوچک و بزرگ اجتماعی میشود. مسلما نسلهای پیشین ما خوشی زیر دلشان نزده بود که علیه رژیم شاه شوریدند.
"در تاریخنگاری همواره، یا به طور عمدی و یا به خاطر نبودِ دسترسی به اسناد و فکتها بخشی از حقیقتِ رخداد خارج از میدان دید قرار میگیرد، و همین زمینه را برای سوء استفادههای بعدی فراهم میکند"پیش از هر چیز ما وظیفه داریم آن رنج را به رسمیت بشناسیم.
میدان حافظهی اجتماعی فقط تحت تأثیر سیاست حافظه نیست؛ عادات عمومی و اخلاق اجتماعی نیز نقش تعیینکننده دارند. شتاب حسابنشده برای گذار از وضعیت فعلی به منظور ادامهی بقا، و هر لحظه مترصد بازیِ بعدیِ قدرتهای جهانی بودن، مکانیسمی است که موتور فراموشی را به کار میگیرد: هیچکس وقت ندارد به رنجهای دردناک گذشته فکر کند.
این است که میدان حافظه پیچیدهتر از آن است که در تقابل « فراموشی/ بهیادآوری» قابل فهم باشد.
در میدان حافظه چیز دیگری هم هست به نام حافظهی تکهتکهشده که این بار نه در آفازی که در زبانپریشی [دیسفازی] خود را نشان میدهد: اختلال در توانایی سخن گفتن و تواناییِ نامیدن؛ ناتوانی در پیدا کردن ربط و پیوندهای رویدادها.
ملیگرایی، حافظه و فراموشیاز هر سو که بنگریم، مبارزه در میدان حافظه ماهیتی سیاسی دارد. به عبارت دیگر، حافظه تنها یک تصویر خام از گذشته نیست و باید در بخش آگاهی ذهن تبدیل به ادراک شود. از همین روی، رویارویی با گذشته تنها با دستیازیدن به وجدان ماحصلی ندارد. بدون دست یافتن به درک سیاسی، هر حافظهای در معرض صنعت تبلیغ و فریبکاریهایی از جنس یاوهگوییهای پرویز ثابتی است.
اما این را هم نباید ناگفته گذاشت که نمیتوان از فرد فرد جامعه انتظار داشت که حافظهی تاریخی خود را به سطح ادراک ذهن برسانند.
در واقع چنین چیزی غیرممکن است. وظیفهی روشنفکر البته مبارزه با یاوهگوییهاست، اما همانطور که والتر بنیامین نشان داده است تنها در صورت رستگار شدن جامعه است که سیاست حافظه امکان احیا مییابد، و حافظه و آزادی این امکان را مییابند که یکدیگر را تقویت کنند.
رنج گذشته تنها زمانی از بین خواهد رفت که علل اتفاقاتِ آن زمان از بین رفته باشد. اما تنها به این دلیل که آن علل همچنان وجود دارند، طلسم فریبندهی گذشته تا به امروز ناگسستنی باقی مانده است. اگر فراهم آوردن امکان رویارویی با گذشته یکی از مفاد حقوق بشر باشد، شاید یک نوشتهی تحلیلی، یک فیلم، یک داستان یا یک نقاشی توان این را نداشته باشند که با مد نظر نهادن این حق بشری، همگان را به درک آگاهانه از گذشته برسانند، اما قادر خواهند بود با افشای سیاست انکارگرایی، اثرات درمانی بر آفازی داشته باشند و روحهای خسته را تکان دهند.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران