سریال به نام عشق قسمت ۱۲ دوازدهم
الیف با امیر تماس میگیرد ولی نمی تواند حرفی بزند و بیهوش می شود.امیر که نگران شده به خانه الیف می رود و به زور در را باز می کند و متوجه می شود که شیر گاز باز است.او با اورژانس تماس می گیرد.
چند دقیقه بعد الیف و بلکیز در آمبولانس نشسته اند و ماسک اکسیژن روی صورت آنهاست.امیر با پلیس صحبت می کند.
پلیس می گوید اینکه هر چهار شعله گاز باز بوده کمی شک بر انگیز است.
در عمارت اکرم،ولکان پیامهای فردی را در گوشی مادرش می خواند.او پیش ماجده می رود و می گوید که چرا زودتر به او نگفته بود که پدرش از بلکیز یک پسر دارد؟ماجده از اینکه ولکان ماجرا را فهمیده ناراحت می شود و می گوید که مشکلی وجود ندارد،چون امشب بلکیز می میرد.
ولکان با عصبانیت می گوید که ماجده فقط به دنبال حسادت خودش است و اگر بلکیز زنده بماند حداقل می فهمند که این پسر کیست.ولکان می گوید هر جور شده فردی که آنها را تهدید می کند و آن پسر را پیدا می کند و اجازه نمی دهد که زنده بمانند.شوکران حرفهای ماجده و ولکان را می شنود و وحشت می کند.
فردی او را می بیند و دلیل ترسش را می پرسد.
شوکران می گوید که ولکان همه چیز را فهمیده.
فردی می گوید که نگران نباشد و از ترس او استفاده می کند و وقتی این خانه روی سر بایکاراها خراب می شود،آنها با پولهایشان خوش می گذرانند.
او آدرسی را برای ماجده پیامک می کند و می نویسد که فردا همراه چهار صد هزار لیره آنجا باشد و این تازه قسط اول است.ولکان پیام را می خواند و به ماجده می گوید که فردا هر دو با هم سر قرار می روند.
اسما در خانه کنار پدر،مادر و پدربزرگش در حال گریستن است و می گوید که حتی امیر هم با لیلا آشتی کرده و چرا او نمی تواند با دوعوکان ارتباط داشته باشد؟مادرش می گوید که نمی توانند چیزی بگویند و باید مسئله را درک کند.پدربزرگ اسما می گوید که انتخابش را کرده و الان هم باید پایش بایستد و دوعوکان را فراموش کند.
دوعوکان پیش مادرش لیلا در حال قدم زدن است و میگوید که به خاطر کارهای خلاف پدرش، خانواده اسما او را نمی خواهند.لیلا از او می خواهد که کمی صبور باشد. دوعوکان میگوید که نمی تواند چون به خاطر او دارند اسما را آزار می دهند.
فردا صبح، در عمارت اکرم، ولکان از مادرش می پرسد که پول را جور کرده؟
ماجده می گوید که اینقدر پول ندارد و مجبور است که از حساب مشترک خودش و اکرم بردارد،ولی اگر او بفهمد نمی داند چه کند.
ولکان می گوید مهم نیست و باید از طریق این فرد سرنخی درباره آن پسر پیدا کنند و بعدا به پول فکر می کنند.
آنها به حیاط می روند تا سوار ماشین شوند.در همین زمان ماشینی وارد حیاط خانه می شود و اکرم از آن پیاده می شود.
ماجده با خوشحالی او را در آغوش می گیرد و اهالی عمارت به استقبال او می آیند.او می گوید که همه در حیاط پشتی جمع بشوند و می خواهد درباره اسماعیل با آنها حرف بزند.اکرم در حیاط پشتی درباره مسائل کاری صحبت می کند.
ماجده می گوید که یک جشنواره خیریه به راه انداخته و این شهر را نه با خشنوت بلکه با محبت اداره کنند.ولکان هم به پدرش می گوید که از این به بعد همراه ماجده کنار او هستند و کمکش می کنند.
اکرم به اتاقش می رود و به دنبال عکس بلکیز می گردد.ماجده وارد اتاق می شود و با او دعوا می کند.
لیلا صدای آنها را می شنود و با امیر تماس می گیرد و می گوید که همه در خانه درباره بلکیز صحبت می کنند و می ترسد که ماجرا را فهمیده باشند.
امیر می گوید که نگران نباشد و آدرس رستورانی که در آن نشسته را به او می دهد و می گوید که به آنجا بیاید.
لیلا به رستوران پیش امیر می رود.امیر به او اطمینان می دهد که کسی چیزی نفهمیده و هر وقت که زمان مناسبی بود،ماجرا را به دوعوکان و بلکیز می گویند.لیلا با استرس می گوید که نمی تواند پسرش را تقدیم برادرش کند و ماجده و ولکان او را می کشند.امیر می گوید که این تصمیم دوعوکان و بلکیز است که به اکرم ماجرا را بگویند.
لیلا می گوید که دوعوکان نباید بفهمد که پسر اکرم و بلکیز است.در همین زمان،اکرم که از طریق جودت خبردار شده که لیلا و امیر در رستوران هستند،با عصبانیت به آنجا می آید.او حرفهای لیلا را می شنود و با فریاد می پرسد که حقیقت دارد؟لیلا شروع به گریستن می کند.امیر تائید می کند و از او می خواهد که آرام باشد و بنشیند.اکرم با فریاد می پرسد که چگونه آرام باشد و می رود.در همین زمان الیف با امیر تماس می گیرد و ماجرای اسما را برای او می گوید.
این را هم ببینید: سریال آپارتمان بیگناهان قسمت ۱۹۰ صد و نودم
امیر با سرعت به خانه الیف می رود و با اسما صحبت می کند.او می گوید مسائلی هست که هیچ وقت نمی فهمد و نباید با دوعوکان ارتباط داشته باشد.
اسما قبول نمی کند و می رود.الیف از امیر می خواهد که واقعیت را به اسما بگوید و او دختری نیست که به این راحتی پا پس بکشد.
امیر می گوید که نمی شود و او هم باید دست از حمایت اسما بردارد تا مجبور شود به خانه بگردد و فردا به دنبال اسما می آید تا او را ببرد.
لیلا به دنبال اکرم به خانه بر می گردد.او با گریه به اکرم التماس می کند و می گوید که اسماعیل به او گفته بود که دوعوکان را از روستا آورده و حقیقت را نمی دانست،وقتی هم که فهمید مادر بود و نمی خواست که فرزندش را از دست بدهد، او به اکرم التماس می کند که درکش کند.
اکرم می گوید که آنها سالها به او دروغ گفتند و حتی نگفتند که دوعوکان فرزند خوانده است.
لیلا به او التماس می کند که به دوعوکان چیزی نگوید.اکرم می پرسد که بلکیز می داند؟
لیلا می گوید که به بلکیز گفته بودند که بچه مرده است و برای همین افسرده شد،چون باور نکرد و می گفت که صدای گریه بچه را شنیده است، اما امیر و الیف می خواهند در زمان مناسب واقعیت را به او بگویند.
در همین زمان دوعوکان وارد اتاق می شود و می خواهد با دایی اش صحبت کند.لیلا می گوید که اصلا وقت مناسبی نیست و باید بروند.دوعوکان در اتاقش به مادرش می گوید که اسما به خاطر او خانواده اش را ترک کرده و آنها هم باید این خانه را ترک کنند تا خانواده او ببینند که جزئی از بایکاراها نیستند.
لیلا می گوید که با اکرم صحبت می کند.
ماجده پولها را از بانک می گیرد و سر قرار می رود.فردی همراه گل اندام در حالیکه صورتهایشان را پوشانده اند سوار یک ون جلوی او می ایستند.فردی به گوشی ماجده پیام می دهد و می نویسد که هر چه سریعتر پولها را به داخل ون بیاندازد.ماجده می گوید تا نداند آنها چه کسانی هستند پولی نمی دهد.
در همین زمان ولکان با اسلحه به ون نزدیک می شود.فردی از آیینه او را می بیند و ماشین را روشن می کند و می رود.ولکان هم سوار ماشین می شود و آن ها را تعقیب می کند،ولی نمی تواند به آنها برسد.
اسما به مدرسه می رود.دوعوکان وارد کلاس می شود و با او صحبت می کند و می گوید که خانواده هایشان با هم مشکل دارند،ولی او تقصیری ندارد و هنوز هم دوستش دارد.اسما می گوید که پدربزرگش نمی خواهد که با آن خانواده ارتباطی داشته باشد.
دوعوکان می گوید که او هم نمی خواهد، ولی پدرش در خارج از کشور درگیر کارهای خلاف شده و مادرش هم نادانسته مدارکی را امضا کرده و فعلا نمی توانند از آن خانه بیرون بیایند،ولی از دایی امیر و مادرش شنیده که به زودی همه چیز تمام می شود.
بیشتر ببینید:
سریال سه خواهر قسمت ۱۴
۶ خرداد ۱۴۰۱
سریال ترکی روزانه جدید: مادر عزیزم قسمت ۷۰ هفتادم Canim…
۱ خرداد ۱۴۰۱ قبلی بعدی
او دست اسما را می گیرد و از او می خواهد که به خاطر خانواده اش از او نگذرد.اسما در حالیکه گریه می کند می گوید که خانواده اش دوعوکان را قضاوت کرده اند و او هم همین اشتباه را کرده، ولی دیگر از او نمی گذرد و اجازه نمی دهد که در حقش بی انصافی کنند،چون او هم دوستش دارد.سپس دوعوکان را در آغوش می گیرد.
اسما که به خانه می رود با پدربزرگش دعوا می کند و می گوید که یا باید دوعوکان را قبول کنند و یا او از آنجا می رود.آنها با یکدیگر بحث می کنند و بابا زاهد می گوید که باید از جنازه او رد شود تا با دوعوکان ازدواج کند.
اسما می گوید که پس آنها انتخابشان را کرده اند و از خانه می رود.
مدتی بعد،اسما و دوعوکان کنار یکدیگر نشسته اند. دوعوکان می گوید که با الیف تماس بگیرد و از او بپرسد که چه کار کنند.
اسما با الیف تماس می گیرد و ماجرا را برایش تعریف می کند.
الیف از اسما می خواهد که به خانه اش بیاید و دوعوکان را هم به خانه می فرستد.
این را هم ببینید: سریال آخرین تابستان قسمت ۲۹ بیست و نهم
سپس با فاطمه، مادر اسما تماس می گیرد و خبر می دهد که اسما کنار اوست.
مدتی بعد،ولکان به خانه بر می گردد.او که فکر می کند قضیه باج گیری کار امیر است با گل اندام تماس می گیرد و با او قرار شام می گذارد.
فردی صدای او را می شنود و با حسادت به او نگاه می کند.
شب گل اندام به رستوران سر قرار با ولکان می رود.ولکان از او می خواهد که بفهمد این روزها امیر چه می کند و خبرش را به او بدهد، چون فکر می کند که امیر قصد باج گیری از او را دارد.
گل اندام می گوید که اینکار برایش هزینه دارد.ولکان یه کارت بانکی به او می دهد و می گوید که بعدا موجودی آن را افزایش می دهد.
او از گل اندام می خواهد ترتیبی بدهد که زینب را ملاقات کند.گل اندام می گوید که پول بیشتری به او بدهد تا به این کار هم رسیدگی کند.
ولکان گل اندام را در جایی دور از خانه،از ماشین پیاده می کند.او از گل اندام می پرسد که وقتی رفت و آمد می کند او را نمی بینند؟
گل اندام می گوید که پنهانی می رود و مواظب است.ولکان می گوید پس او را هم نمی بینند و باید همین الان او را به خانه ببرد تا زینب را ببیند.گل اندام قبول نمی کند.ولکان او را تهدید می کند که اینقدر داد می زند تا خانواده اش بیدار شوند و بفهمند که به ملاقات او آمده بود.گل اندام به ناچار ولکان را وارد خانه می کند.ولکان به اتاق زینب می رود و به او که در خواب است نگاه می کند و صورتش را نوازش می کند.گل اندام با زور ولکان را از خانه بیرون می فرستد و در را می بندد.بابا زاهد بیدار است و پنهانی آنها را تماشا می کند.
اکرم به در خانه الیف می رود و از دور به آنجا نگاه می کند.در همین زمان امیر می رسد و به او می گوید که بلکیز تحت درمان است و تا زمانی که حالش خوب نشود،نباید چیزی درباره این موضوع بفهمد.اکرم می گوید که از کسی دستور نمی گیرد و خودش تصمیم می گیرد و می رود.
امیر به داخل خانه می رود و برای الیف تعریف می کند که دوعوکان پسر اکرم و بلکیز است،اما آنها نمی توانند این را به اسما بگویند چون همه چیز را به دوعوکان می گوید و وضعیت بدتر می شود.الیف می گوید که فردا با اسما به خانه می آید،اما او هم با بابازاهد صحبت کند که آرام باشد.
در همین زمان بابا زاهد به امیر زنگ می زند و ماجرا را برایش می گوید.امیر به الیف می گوید که باید زودتر زینب را به استانبول بفرستند،چون گل اندام هنوز هم با ولکان همکاری می کند و او را می بیند.
فردا صبح،در عمارت اکرم سر میز صبحانه ولکان و دوعوکان با هم بحث می کنند.ناگهان اکرم به لیلا می گوید که دیگر نمی تواند تحمل کند.او به آنها می گوید که برادر هستند.
لیلا شروع به گریستن می کند.دوعوکان با عصبانیت می رود.اکرم و لیلا به دنبال او می روند.لیلا به دوعوکان می گوید که اگر ترکش کند میمیرد.اکرم به او می گوید که خودش تازه فهمیده و چیزی را از او پنهان نکرده بوده.
دوعوکان به لیلا می گوید که او مادرش است و ترکش نمی کند،فقط الان نمی خواهد با کسی حرف بزند و می رود.اکرم به داخل خانه می رود.ولکان با او دعوا می کند و می گوید که هیچوقت با او رابطه خوبی نداشته ولی الان به دنبال پسر جدیدش می دود.
اکرم می گوید که تازه فهمیده از بلکیز پسری دارد و انتظار دارد که چه کند؟ولکان سر او فریاد می زند و می گوید که همیشه برای محبت از او گدایی کرده ولی دیگر هرگز این کار را نمی کند و از او انتقام می گیرد.ولکان که می رود،ماجده به اکرم می گوید هیچوقت نفهمیده که پسرش چقدر دل نازک است.
فردا صبح الیف زینب را همراه مادر و برادرش به استانبول می فرستد. امیر کنار الیف نشسته است.آنها با هم صحبت می کنند و می گویند که بالاخره زینب نجات پیدا کرده است.امیر به الیف می گوید که می خواهد همیشه کنار هم زندگی کنند و خوشحال باشند.سپس حلقه ازدواجی را نشانش میدهد و از او خواستگاری می کند.الیف قبول می کند و امیر را در آغوش می گیرد.چند دقیقه بعد،گل اندام پیش آنها می آید و سراغ زینب را می گیرد.الیف از او می خواهد که بنشیند و می گوید که می دانند دیشب ولکان را پنهانی وارد خانه کرده و برای اینکه او نتواند به زینب آسیبی بزند،او و مادر و برادرش را به استانبول فرستاده اند. گل اندام شوکه می شود و می پرسد که خانواده اش او را ترک کرده اند؟امیر می گوید کا آنها ترکش نکرده اند،فقط برای اینکه ولکان نفهمد به استانبول می روند، بدون او رفتند و بعد از ترم تحصیلی او را هم به استانبول می فرستمد.گل اندام می گوید که می خواهند او را گول بزنند و خانواده اش او را به خاطر اشتباهاتش نمی بخشند و با گریه می رود.
این را هم ببینید: سریال ترکی امانت قسمت ۳۴۱ (زیرنویس چسبیده فارسی)
لیلا با امیر تماس میگیرد و ماجرا را برای او تعریف می کند.امیر به الیف می گوید که اکرم همه چیز را به دوعوکان گفته و در خانه دعوا شده و باید برود.
گل اندام به اتاقش می رود و لباسهایش را جمع می کند تا برود.او به جایی که پولهایش را پنهان کرده بود می رود ولی پولهایش آنجا نیستند،او با خود فکر می کند که حتما ولکان پولها را برداشته و با او تماس می گیرد و می گوید که به محله قدیمی اش بیاید تا راجب زینب با او حرف بزند.
مدتی بعد،ولکان به محله قدیمی می رود و گل اندام را می بیند.گل اندام می گوید که خانواده اش به خاطر او رهایش کردند و رفتند.ولکان می گوید اگر بگوید کجا هستند آنها را پیش او می آورد.گل اندام می گوید که دیکر گولش را نمی خورد.در همین زمان الیف می آید و کنار گل اندام می ایستد.او می گوید که گل اندام هر چه که درباره او می دانسته به همراه اعترافاتی که به امیر داده بود را تحویل پلیس داده است.در همین زمان ماموران پلیس می رسند و ولکان را محاصره می کنند.ولکان گل اندام را می گیرد و روی سر او اسلحه می گذارد و از پلیسها می خواهد که سلاح هایشان را کنار بگذارند.سپس گل اندام را می اندازد و سوار ماشین می شود و فرار می کند.او در راه به مادرش زنگ می زند و می گوید که گیر افتاده ولی حاضر است بمیرد و به زندان نرود.او می گوید به همانجایی می رود که همه چیز از آن شروع شده است.او به دره ای می رود و می خواهد خودش را پرت کند.پلیس با ماجده و اکرم تماس می گیرد.آنها خودشان را به سرعت می رسانند و از ولکان می خواهند که اینکار نکند.ولکان می گوید که همه چیز اینجا شروع شده،چون اینجا برادرش را از دست داده و الان هم می خواهد همه چیز را تمام کند.او به پدرش می گوید که به پسر باقی مانده اش محبت کند،چون زندگی او را با دریغ کردن محبتش خراب کرده.ولکان خودش را از دره پائین می اندازد.
لیلا دوعوکان را تعقیب می کند.دوعوکان در خیابان بلکیز را می بیند،ولی نمی گوید که او مادرش است و فقط از او میخواهد که به درمان روانپزشکی اش ادامه بدهد.دوعوکان به پارکی می رود و پشت نیمکت می نشیند.
امیر همراه اسما می رسد.
اسما پیش دوعوکان می رود و می گوید که همه چیز را فهمیده،ولی برایش مهم نیست که او پسر چه کسی است.دوعوکان اسما را در آغوش می گیرد.سپس به سمت لیلا می رود و او را هم در آغوش می گیرد و می گوید که او برای همیشه مادرش است و هیچوقت او و بلکیز را ترک نمی کند.
“سه ماه بعد”
روز اول دانشگاه زینب است.او با الیف تماس تصویری می گیرد.الیف،اسما و بقیه را صدا می کند تا با زینب صحبت کنند.
اکرم پیش لیلا نشسته و می گوید که می خواهد شرکت خودش و امیر را الحاق کند.لیلا می پرسد که این را به ماجده گفته؟
اکرم می گوید گفته ولی ماجده به این خبر هم هیچ واکنشی نشان نداده است.
شوکران سینی غذای ماجده را به اتاقش می برد.ماجده هیچ واکنشی نشان نمی دهد.اکرم وارد اتاق می شود و به ماجده می گوید که می داند شرایط سختی را می گذراند،ولی حداقل حرف بزند و داد وفریاد کند.ماجده فقط به او نگاه می کند.اکرم که از اتاق بیرون میرود،برای گوشی ماجده پیامی می آید.
ولکان عکسی از خودش فرستاده و نوشته که حالش خوب است و نگرانش نباشد.ماجده لبخند می زند.
در خانه امیر مهمانی کباب برپاست و همه ی خانواده دعوت هستند.فردی،لیلا را به مهمانی می رساند.
گل اندام دست او می گیرد و میگوید که سر میز بنشیند.
زمان ناهار با خنده و خوشحالی سپری می شود.الیف و امیر با هم ازدواج کرده اند.
بابا زاهد هم بالاخره قبول کرده که دوعوکان و اسما با هم دوست باشند.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران