گذار از شریعتی ایدئولوگ به شریعتی انسانگرا / شریعتی پاسخگوی بحران هویت امروز است
چکیده :سه گانه طلایی که او در آثار مختلفش به اشکال مختلف «زر و زور و تزویر» و «تیغ و طلا تسبیح، و «فرعون و قارون و بلعم با عورا» مطرح میکرد، دقیقاً ناظر به عوامل تهدید کننده و مسخ کننده همین سه ویژگی ماهوی انسان است. تیغ و زور و تفرعن آزادی را از انسان میستاند و زر و طلا و قارون آگاهی انسان را به اسارت میگیرد، چنان که سرمایهداری علم را به خدمت سرمایه در میآورد و تزویر و تسبیح و بلعم باعورا خلاقیت و آفرینندگی را از انسان سلب میکند و او را مقلد مطیع و مسخ شده میخواهد. به گمان من شریعتی این سه گانه را که به نحو سمبلیک بیانگر تمام پروژه اوست از قرآن گرفته است: «قل اعوذ برب الناس؛ ملک الناس؛ اله الناس» نفی ربوبیت، ملکیت و مالکیت غیر خدا از انسان، یعنی تضمین آفرینندگی، آگاهی و آزادی...
محسن آرمین
محسن آرمین معتقد است: ایدئولوژیک کردن دین پروژه اصلی شریعتی نبود، بلکه اقتضای زمانه شریعتی بود و در زمان خود نیز کارآمد بود، ولی کانونیترین مؤلفه در پروژه و نظام اندیشگی شریعتی، مقوله «انسان» است. شریعتی به واقع یک روشنفکر مسلمانِ انسانگرا بود.
علی شریعتی از جمله روشنفکران تاریخ معاصر ایران است که با گذشت ۴۳ سال از درگذشت او، همچنان در معرض نقد و بررسیهای موافقان و مخالفانش قرار دارد. مخالفان شریعتی در میان آثار و اندیشه شریعتی، بیش از هر چیز به ایدئولوژیک کردن دین از سوی شریعتی و همچنین شعار بازگشت به خویشتن او نقد دارند و معتقدند شریعتی اسلام را با آموزههای مارکسیستی تلفیق و دین را ایدئولوژیک کرد، در صورتی که دین فربهتر از ایدئولوژی است و از طرف دیگر شعار بازگشت به خویشتن او را بازگشت به نوعی بنیادگرایی تفسیر میکنند، در این میان برخی از هواداران شریعتی نیز با ادله و استدلالهایی به چنین نقدهایی پاسخ داده و معتقدند شریعتی نه تنها بَد فهمیده شده، بلکه گزینشی هم خوانش و نقد میشود.
"شریعتی به واقع یک روشنفکر مسلمانِ انسانگرا بود.علی شریعتی از جمله روشنفکران تاریخ معاصر ایران است که با گذشت ۴۳ سال از درگذشت او، همچنان در معرض نقد و بررسیهای موافقان و مخالفانش قرار دارد"خبرنگار ایکنا در اصفهان در همین رابطه گفتوگویی با محسن آرمین، قرآنپژوه و پژوهشگری دینی و نویسنده کتاب «جریانهای تفسیری معاصر و مسئله آزادی» داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید:
آنچه در این گفتوگو میخوانید:
شریعتی به تاریخ نپیوسته است
شریعتی را گزینشی میخوانند
طرد و نفی شریعتی نتیجه فضای ضد ایدئولوژی و آرمانگریزی است
نقد شریعتی را ضروری میدانم
شریعتی متفکری احساسی نبود
شریعتی سودای تحول در جامعه داشت
بازگشت به خویشتن، پاسخی کلان به مسئلهٔ سنت و مدرنیته است
بازگشت به خویشتن در جوامع مسلمان واکنشی معقول، ضروری و اقتضا یا تقدیر تاریخی است
ایدئولوژیزه کردن دین، چارهاندیشی شریعتی با اقتضائات دوران او بود
بازگشت به خویشتن شریعتی، بازگشت به اسلام سنتی نبود
بازگشت به خویشتن شریعتی چارهاندیشی در صیانت از هویت در قبال مدرنیته مهاجم بود
بنیادگرایی با پروژه شریعتی کاملاً بیگانه است
کانونیترین مؤلفه در پروژه و نظام اندیشگی شریعتی، مقوله «انسان» است
شریعتی روشنفکری انسانگرا بود
شریعتی در دفاع از ساحت انسان به نقد مدرنیته میپردازد
گذار از شریعتی ایدئولوگ و مدافع ایدئولوژیک دین به شریعتی انسانگرا
شریعتی پاسخگوی بحران هویت امروز است
منتقدان امروز شریعتی که اکثراً هواداران دیروز او بودند، معتقدند اندیشه و تفکر شریعتی تاثیر و کارایی چندانی در جامعه امروز ندارد، در واقع آنها معتقدند اندیشههای شریعتی به تاریخ پیوسته است، علاوه بر این برخی مخالفان و منتقدان دیروز شریعتی، امروز به دنبال بازخوانی گزینشی اندیشه و آثار شریعتی هستند، به خصوص در موضوعات و مفاهیمی همچون انقلاب، شهادت، امامت و دموکراسی؛ شما این دو نوع مواجهه با شریعتی را چگونه تحلیل میکنید و اصلا چه انتقادهایی را متوجه شریعتی میدانید؟
درباره نقد اندیشه شریعتی اجازه بدهید کمی جلو برویم و مشخصهها و دغدغههای فکری شریعتی را بررسی کنیم، آنگاه به نقد او بپردازیم. عجالتاً درباره بخش نخست پرسش شما باید بگویم به قول مجنون: «اگر با من نبودش هیچ میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی». اگر شریعتی به تاریخ پیوسته و میل و ارتباطی با امروز ما ندارد، چرا اینقدر بحث انگیز است؟ چرا منتقدان و مخالفان اینقدر او را نقد میکنند؟ چرا جماعاتی او را بازخوانی میکنند؟ شخص و اندیشهای که به تاریخ پیوسته و هیچ نسبتی با امروز ما ندارد که نباید اینقدر در موردش بحث و حساسیت وجود داشته باشد. مسائل اجتماعی که تابع اراده من و شما نیستند. همین که مخالفان و منتقدان شریعتی در نقد و مخالفت و موافقت با او احساس ضرورت و مسئولیت میکنند، خود بیانگر آن است که افکار شریعتی به تاریخ نپیوسته و ظرفیتهایی برای طرح و پیامهایی برای امروز دارد.
البته ممکن است این ظرفیتها و پیامها همانهایی نباشد که مخالفان به نقد و مخالفت با آن میپردازند. شاید اساساً مخالفان و منتقدان خوانشی نادرست از شریعتی دارند. در این صورت شاید اگر ظرفیتهای موجود در اندیشه شریعتی به درستی فهم شود، مشکل چندانی با آن نداشته باشند. شاید هم تحت تأثیر ارزیابیهای منفی از تحولات چهار دهه گذشته از موضع انفعالی شریعتی را نقد میکنیم. شاید برخی وجوه اندیشه او را که در زمان خود کارآمد و یا واقعاً قابل نقد است به همه اندیشه او تعمیم میدهیم؟ جلوتر که برویم احتمالاً پاسخ این پرسشها روشن خواهد شد.
"عجالتاً درباره بخش نخست پرسش شما باید بگویم به قول مجنون: «اگر با من نبودش هیچ میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی»"نتیجهای که میخواهم بگیرم این است؛ لازم است ابتدا یک بار از منظری منصفانه و به دور از حب و بغض و به طور جامع آثار او را مرور کنیم و ببینیم مسئله شریعتی چه بود و به آن مسئله چه پاسخ یا پاسخهایی داده است و بعد به نقد آن پاسخ یا پاسخها بپردازیم.
قبلا از اینکه وارد بحث شویم، به عنوان مقدمه بفرمائید آنچه شریعتی را شریعتی و از دیگران ممتاز کرد، چه بود؟
در تاریخ معاصر ایران انگشت شمارند متفکران و روشنفکرانی که توانسته باشند همچون شریعتی بر ذهن و اندیشه جامعه تأثیر عمیقی بر جای بگذارند. او تنها کسی نبود که در خارج از کشور تحصیلکرده بود. بسیاری پیش از او و همزمان با او در اروپا زیسته و کسب علم کردهاند و پس از بازگشت به میهن در محافل آکادمیک به تعلیم و تحقیق پرداختهاند که البته محترماند و قدردانشان هستیم و از علمشان بهره میبریم، اما اولاً کمتر سراغ داریم بزرگانی که همچون شریعتی مسئلهشناس باشند و مسئله جامعه و زمانه خود را به خوبی دریافته باشند و ثانیاً همچون او اندوخته علمی را با عمل اجتماعی درآمیخته باشند و این همه را با ایمانی راسخ در خدمت گشودن راهی تازه و طرحی ابتکاری نو، متناسب با فرهنگ و دین و اعتقاد ملت خویش و برای ایجاد تحول فکری و فرهنگی در جامعه خود به کار گرفته باشند.
اما مخالفان و منتقدان شریعتی به راهی که شریعتی گشود و طرحی که مطرح کرد انتقاد دارند و معتقدند او و همفکرانش آمیزهای از تفکرات چپ مارکسیستی را در قالب اسلام عرضه کردند، نقد آنان به شریعتی این است که دین را ایدئولوژیزه کرد، در حالی که دین فربهتر از ایدئولوژی است. به عقیده آنان شریعتی با ایدئولوژیزه کردن دین و شعار بازگشت به خویشتن در ایران راه را برای رشد بنیادگرایی دینی و دشمنی ناآگاهانه با مدنیت جدید از جمله سرمایهداری و مدرنیته گشود. نظر شما در این زمینه چیست؟
در پاسخ به این نقدها اجمالاً عرض میکنم که مخالفان همانند بسیاری از موافقان شریعتی در تحلیل اندیشه او گزینشی عمل میکنند.
همانگونه که برخی از موافقان او که گرایش سیاسی مخالف نظام حاکم دارند، هر عنصر و مؤلفهای در اندیشه شریعتی را که ممکن است مشابهتی با ارزشهای رسمی نظام داشته باشد، مسکوت میگذارند، مخالفان نیز آگاهانه یا ناآگاهانه تمامی عناصر و المانهای معطوف به آزادی و عناصر اومانیستی موجود در اندیشه شریعتی را مسکوت میگذارند و از او تصویر یک نظریهپرداز بنیادگرا ارائه میدهند و البته در این تحلیل و ارزیابی با روشنفکران سکولار و لیبرال مخالف او همسو هستند.
نیتخوانی کار درستی نیست. باور من این است طرد و نفی شریعتی نتیجه فضای ضدایدئولوژی و آرمانگریزی است که متأسفانه در واکنش به تجربه منفی چهار دهه گذشته در جامعه روشنفکری ما ایجاد شده است. آیا از خودمان پرسیدهایم ریشه این اتهام که پروژه شریعتی به ایدئولوژیزه کردن دین خلاصه میشود و بازگشت به خویشتن او همان دعوت به بنیادگرایی و ضدیت با مظاهر مدرن است، کجاست؟ و چطور کسی که بیشترین نقد را به ایدئولوژی کرده و در برابر آن بیشترین تأکید را بر انسانگرایی داشته، مروج ایدئولوژی و بلکه پرچمدار دعوت به ایدئولوژی در تاریخ معاصر معرفی میشود!؟ چطور کسی که بیشترین نقد را به روحانیت داشته، به اصطلاح مخالفان او پایهگذار حکومت آخوندی قلمداد میشود؟ چطور کسی که بیشترین نقد را به مارکسیسم داشته، مروج افکار مارکسیستی میشود؟
کافی است به مجموعه آثار او نظری بیندازید و فقط عناوین آنها را مرور کنید تا دریابید که شریعتی در چه حوزه متنوعی قلم زده؛ سخن گفته و آیا دغدغه و مسئله و پروژه او ایدئولوژیزه کردن دین یا چپگرایی مارکسیستی بوده است یا خیر؟ به آثار او از جمله ترجمه کتاب «در نقد و ادب» مرحوم محمد مندور، نیایش الکسیس کارل، زیباترین روح پرستنده، با مخاطبهای آشنا، سلمان پاک، فاطمه فاطمه است، بازگشت به کدام خویشتن، حج، ما و اقبال و انسان اسلام و مکتبهای مغربزمین و … بنگرید، آیا آنان که شریعتی را پرچمدار تفکر ایدئولوژیک و بنیادگرایی دینی میدانند به این آثار هم عنایت داشتهاند و یا فقط امت و امامت او را دیدهاند!؟
بنیادگرایی با هرچه که دستاورد فرهنگ غرب محسوب میشود، مخالف است. بنیادگرایی یعنی باور به خودبسندگی مطلق و بینیازی مطلق از مدنیت جدید. به این سخنان شریعتی در مقدمه ترجمه نقد ادبی محمد مندور که در دهه سی نوشته شده و در نیمه دوم دهه چهل منتشر شده بنگرید و ببینید آیا میان بازگشت به خویشتن او و بنیادگرایی نسبتی مشاهده میشود؟ در آنجا که میگوید: «صاحبنظران ما در این نظرگاه نیز دو گروه متمایزاند: یا کسانیاند که به فنون و متون ادب پارسی کاملا واقفند و بهقولی «از قدماء معاصرین» بهشمار میآیند که با همه پرمایگی و ارجمندی، از صدها اندیشه و آفرینشی که در ادب اروپائی مطرح است، بیگانهاند و از کشاکشها و گرایشهای بسیار حساس و مهمی که در مسائل کلی هنر و ادب و زیباییشناسی و روانشناسی ادبی و غیره هست بیخبر، و ناچار کمیت اندیشهشان در همان جولانگاه تنگ گذشته محدود است و منزلی تازه و راهی نو و سخنی بدیع ندارند و نمیتوانند داشت.
"البته ممکن است این ظرفیتها و پیامها همانهایی نباشد که مخالفان به نقد و مخالفت با آن میپردازند"و یا در مقابل، ایرانیانی «هوشنگ هناوید» که یکسره از سرچشمه ادب پارسی به دورند و بیگانه و هر چه دارند از اروپا دارند و در نتیجه، ترجمه فکر میکنند، ترجمه حرف میزنند، ترجمه تألیف میکنند! ترجمه قضاوت میکنند و اظهار نظر، ترجمه تجزیه و تحلیل میکنند و حتی ترجمه دیندارند و ترجمه بیدین! و خلاصه حرف، حرف خودشان نیست و ناچار آنچه میگویند، درست یا نادرست، غالباً (بهمعنی حقیقی کلمه) «بیجا» است و گنگ و ناهماهنگ و بسیار کم اثر و در اینجا است که ارزش نویسندگان و هنرمندان و متفکران و دانشمندان «دو فرهنگه» کاملا آشکار میگردد، در هر زمینه و نیز در زمینه مسائل ادبی و از جمله نقد و دکتر مندور از همین «دوفرهنگه»ها است که هم مایه بومی و محلی دارد و هم بینش جهانی و نگاه امروزین و ما به چنین کسانی سخت نیازمندیم».
یک توضیح هم بدهم، این «هوشنگ هناوید» که دکتر شریعتی به عنوان یک شیفته غرب به او اشاره میکند یک شخصیت خیالی است که مرحوم فخرالدین شادمان او را ساخته تا نماد یک ایرانی غربزده را معرفی کند، او البته شخصیت خیالی دیگری هم به عنوان یک سنتگرای متحجر ضد غرب به نام «شیخ وهب روفعی» نیز ساخته است. جالب این است که این هر دو اسم وارونه واژههای «دیوانه» و «یعفور=ابله» است. اشاره دکتر شریعتی به «هوشنگ هناوید» چنان که از متن پیداست نشان دهنده نوع رویکرد او در تعامل با فرهنگ و مدنیت غرب است، نه پذیرش مطلق و شیفتهوار که نوعی انحلالطلبی و استحالهطلبی است و نه نفی مطلق و خصمانه که نوعی موضع خودبسندگی و بنیادگرایانه است.
یکی از نقدها به شریعتی همین است که او با مسایل فکری برخوردی احساسی داشته و در نتیجه موارد تناقض در آثار او یافت میشود؟
من البته وجود موارد تهافت و تناقض در آثار شریعتی را انکار نمیکنم. او از بیست سالگی تا چهل وچهار سالگی که دعوت حق را لبیک میگوید، به مدت ۲۳ سال قلم زده و بیشترین آثارش در فاصله سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۲ تولید شده است. این حجم از مقاله و سخنرانی در فرصت اندک شش ساله، آن هم در روزگار سیاه استبداد و شرایطی پر دلهره و خفقان آلود، اگر حاوی تهافت و تناقض نباشد، باید تعجب کرد.
به همین سبب نقد شریعتی را ضروری میدانم، اما به گمان من این تناقضها به هیچ وجه در حدی نیست که گوهر و حقیقت اندیشه او را تحتالشعاع قرار دهد، به گونهای که قابل تشخیص نباشد.
شریعتی احساسی نبود، جنبههای عقلانی در اندیشه شریعتی مانند هر متفکر دیگری برجسته بود. تفاوت شریعتی با متفکران آکادمیک این بود که او در پی تحول بود. مقصود او صرفاً ارائه نظریاتی علمی در محیطهای آکادمیک نبود، او نمیخواست رزومه خود را با نوشتن مقالات علمی در آی اس آی پر کند. او سودای تحول در جامعه داشت؛ شرط تحول و تغییر نیز ایجاد انگیزش و اشتیاق است. از نظر او، روشنفکر آگاه و مسئول اساساً وظیفهای جز این ندارد و این همان کاری است که پیامبران میکردند.
"در این صورت شاید اگر ظرفیتهای موجود در اندیشه شریعتی به درستی فهم شود، مشکل چندانی با آن نداشته باشند"در این زمینه به قرآن بنگرید؛ تصاویری که قرآن از بهشت و نعمتهای جاویدان آن، نزول برکات از آسمان و زمین در صورت ایمان، برخورداری از حیات طیبه، زنده بودن شهیدان نزد خداوند و یاری و همراهی فرشتگان و … ترسیم میکند، تا چه اندازه شوق انگیز و متقابلاً تصاویری که از دوزخ و دوزخیان ترسیم میکند تا چه اندازه رماننده و گریزاننده است. این آیات برای تشویق و ترغیب مؤمنان به جانبازی و بیاعتنایی به حیات دنیا و نفروختن آخرت به دنیا و … تا چه اندازه تعیین کننده بوده و هست. در عین حال ما از این آیات نتیجه نمیگیریم که قرآن با مسایل مواجههای احساسی دارد، بلکه بر این حقیقت تأکید میورزیم که پیامبر اگر به زبان فیلسوفی مثال ابوعلی سینا یا ملاصدرا حرف میزد، نه میتوانست جان و روح مخاطبان را دگرگون کند و نه میتوانست در جامعه خود تحولی بیافریند.
به بحث ایدئولوژی بازگردیم. درست است که میتوان در آثار شریعتی مسایل متنوعی را مشاهده کرد، اما آیا شما انکار میکنید که پروژه شریعتی بازگشت به خویشتن و ایدئولوژیک کردن دین بود؟ و اکنون به گفته منتقدان چون دوران ایدئولوژی به سر آمده، زمانه شریعتی نیز به پایان رسیده است؟
طی دو قرن اخیر یعنی از آغاز دورهٔ بیداری تا امروز مسئلهٔ کانونی همه متفکران و روشنفکران دینی، کلان مسئلهٔ تضاد سنت و مدرنیته بوده است. از جمالالدین اسدآبادی تا شیخ محمد عبده تا اقبال و تا نائینی و تا طالقانی و مطهری و بازرگان و شریعتی و تا متفکران جدید نظیر حامد ابوزید و عابدالجابری و حسن حنفی و … همه کوشیدهاند به این کلان مسئله، پاسخ در خور بدهند.
بازگشت به خویشتن یک پاسخ کلان به مسئلهٔ کلان سنت و مدرنیته است. با اطمینان میتوان گفت کلیه متفکران مسلمان به ویژه اینها که نام بردم همگی در پارادایم بازگشت به خویشتن اندیشیدهاند و کوشیدهاند در ذیل این کلان پاسخ، طرح و ایدهای برای برون رفت از دوگانه سنت و مدرنیته ارائه دهند. از سید جمالالدین اسدآبادی که به وحدت مسلمانان ذیل قرآن در برابر غرب میخواند تا اقبال که میسرود: «هر که از بند خدی وارست، مرد/ هر که با بیگانگان پیوست مرد/ ای ز افسون فرنگی بی خبر/ فتنهها در آستین او نگر / از فریب او اگر خواهی امان/ اشترانش را ز حوض خود بران / منکر حق نزد ملا کافر است/ منکر خود نزد من کافرتر است». تا عابد الجابری که به نقد عقل عربی پرداخته و راه برون رفت از تضاد سنت و مدرنیته را در افکار ابنرشد جستجو میکند، همه به بازگشت به خویشتن در برابر هجوم مدرنیته غربی و اروپایی فرا خواندهاند.
اساساُ چنان که میدانیم شعار بازگشت به خویشتن متعلق به اقبال است و شریعتی و دیگران این شعار را از او گرفتهاند، اما هریک بازگشت به خویشتنی متفاوت داشتهاند. بازگشت به خویشتن اقبال لاهوری، به گمان من خیلی رادیکالتر از بازگشت به خویشتن شریعتی است.
"شاید هم تحت تأثیر ارزیابیهای منفی از تحولات چهار دهه گذشته از موضع انفعالی شریعتی را نقد میکنیم"لذا باید میان کلان پاسخ بازگشت به خویشتن و طرحهایی که هریک از متفکران ذیل عنوان بازگشت به خویشتن در ذیل این پاسخ کلان دادهاند، تفاوت قایل شد. این متفکران هریک طرحی برای تحقق این پاسخ کلان ارائه کردهاند. شریعتی هم طرحی ارائه کرد. بنابراین به گمان من اصل شعار بازگشت به خویشتن در جوامع شرقی از جمله جوامع مسلمان واکنشی معقول، ضروری و یک اقتضا یا تقدیر تاریخی است و این عقلانیت و ضرورت و اقتضا همچنان پابرجاست.
شریعتی نه در دهه پنجاه، بلکه در دهه سی و در مقدمه ترجمه نقد ادبی مرحوم محمد مندور در تبیین و توجیه جامعهشناسانه و تاریخی شعار بازگشت به خویشتن میگوید: «این گریز از نو، هراس از خارجی تا خوردن در خود و وحشت از نمایان شدن و شناخته شدن، طرح شدن و پناه بردن به پنهانیترین زوایای خویش: خانه، ضمیر، سنتهای کهن، عکسالعمل منطقی و طبیعی جامعهای است که همواره خود را مورد هجوم دشمن، خطر غارت و جنایت احساس میکرده است و میکند. با این وجود به دنبال پیدا کردن راه حل است: «در این بازگشت به خویش من میخواهم بگویم، انسانم و در تاریخ نشان هم دادهام که انسانم و خلق کننده فرهنگام.
آنچه من میگویم بازگشت به یک نوع ناسیونالیسم بومی و بازگشت به حصارهای تنگنظرانه سنت پرستی نیست، بازگشت به جمود قومی و قبیلهای نیست به حصارهای بومی و کلاسیک نمیخواهیم برگردیم». معنای سخن شریعتی این است که شعار باز گشت به خویشتن را با شعار نمیتوان نفی کرد. جستجوی از خویشتن خویش و پناه بردن به آن در شرایطی که فرد یا جامعه با بحران و تهدید بیرونی مواجه میشود یک واکنش طبیعی، اجتماعی و تاریخی است و اساساً تابع اراده من و شما نیست. اگر بحثی هست نه در اصل این شعار و رویکرد، بلکه در این است که در برابر این تهدید باید به کدام خویشتن بازگشت.
ایدئولوژیزه کردن دین که البته میتوان بدان نقد هم داشت، اولاً بخشی از پروژه بازگشت به خویشتن شریعتی، نه همه آن و حتی نه اصل و گوهر آن و ثانیاً اگر همدلانه بنگریم، یک چارهاندیشی متناسب با اقتضائات دوران اوست، دورانی که عصر ایدئولوژی خوانده میشود و ایدئولوژی در همه جنبشهای ضد استعماری و آزادیخواهی وجود و حضوری پررنگ دارد.
بازگشت به خویشتن شریعتی البته بازگشت به اسلام سنتی نبود، اما البته یک چارهاندیشی در صیانت از هویت در برابر مدرنیته مهاجم غربی بود. مدرنیسم در جوامع جهان سوم یک ایدئولوژی بوده و هست، حاملانی هم دارد.
"شاید برخی وجوه اندیشه او را که در زمان خود کارآمد و یا واقعاً قابل نقد است به همه اندیشه او تعمیم میدهیم؟ جلوتر که برویم احتمالاً پاسخ این پرسشها روشن خواهد شد"اگر ویژگی ایدئولوژی را سادهسازی واقعیت و تمایزیابی از دیگری و ارائه ارزشها و هنجارهایی در عرصه عمل بدانیم، مدرنیسم در جوامعی مانند جوامع ما واجد این ویژگیها بوده و هنوز هم هست. شاید همین امر موجب میشد که امثال شریعتی برای مقابله با این ایدئولوژی و دفاع از هویت ملی و دینی در عصری که ایدئولوژی تنها ابزار مقاومت و کنش اجتماعی به شمار میآمد، به ناگزیر به فکر ساختن دستگاه ایدئولوژیک از دل سنت باشند. چنین دستگاهی لاجرم با رویکرد گزینشی به سنت ساخته میشود. رویکرد گزینشی نیز خود رویکردی ایدئولوژیک است. به گمان من متفکرانی نظیر شریعتی چارهای جز این نداشتند، چون به دنبال تحقیقات علمی و آکادمیک نبودند، بلکه به دنبال دستاویز و منطقه امنی در سنت بودند تا بتوانند با فرهنگ مهاجم از موضع اعتماد به نفس مواجه شوند.
سؤال این است آیا امروز و براساس نتایج و آثار نامطلوبی که ایدئولوژیهای بنیادگرایانه و تمامیت خواهانه که در تمام ابعاد زندگی حضور داشته، میتوانیم شریعتی و امثال او را نقد کنیم؟ آیا اگر چنین کنیم دچار زمانپریشی نشدهایم و تاریخ را از انتها نخواندهایم؟ آیا میتوانیم ادعا کنیم که مقصود و مطلوب شریعتی و امثال او همین بوده که رخ داده است؟ آیا مقصود او از ایدئولوژی یک ایدئولوژی توتالیتر بوده است؟ به نظر من تمسک شریعتی به ایدئولوژیک کردن دین، بخشی کوچک از پروژه بازگشت به خویشتن او و معطوف به تغییر شرایط خفقان و استبداد بوده است. چندان بر ما روشن نیست که پس از تغییر این شرایط، آیا همچنان بر ایدئولوژیک کردن دین تأکید میورزید یا خیر. وجود مؤلفههای دیگر در اندیشه و پروژه بازگشت به خویشتن شریعتی موجب میشود که در پاسخ مثبت به این پرسش احتیاط کنیم.
افکار و آثار شریعتی یک متن است، متنی که اگر خواننده و مفسر با پیش فهمهای امروزین و تحولات بنیادین چهل سال اخیر و محصور در باورها و احساسهای اکنون خود به سراغ قرائت و فهم آن رود، قطعاً معنا و مفهومی را خواهد یافت و به نتایجی خواهد رسید که هرگز مقصود و مراد شریعتی نبوده است. برای درک درست معنای یک اثر، خواننده باید افق خود را به افق نویسنده آن نزدیک کند و با درک و فهم زیست جهان او به مطالعه اثر وی بپردازد، چرا که فهم، به قول دیلتای یعنی «گشودگی جهان افراد به روی ما» و «جابجایی و تجربه مجدد جهان در نقش فرد دیگری است که قصد فهم او و اثر او را داریم». چنین فهمی جز از طریق مشارکت در تجربه و فضا و جهان و اندیشه افرادی که قصد شناخت افکارشان را داریم میسر نمیشود.
"به عقیده آنان شریعتی با ایدئولوژیزه کردن دین و شعار بازگشت به خویشتن در ایران راه را برای رشد بنیادگرایی دینی و دشمنی ناآگاهانه با مدنیت جدید از جمله سرمایهداری و مدرنیته گشود"بنابراین ملاحظه میکنید که داوریهایی ناروشمند و نامضبوطی که در نقد افکار دکتر شریعتی صورت میگیرد و ما به برخی از آنها اشاره کردیم تا چه اندازه بدور از حقیقت و واقعیت افکار او هستند.
به نظرمن بازگشت به خویشتن به مثابه یک رویکرد کلان به مسئله سنت و مدرنیته که شریعتی بر آن اصرار میورزید و هویت فکری و نظام اندیشگی خود را بر اساس آن بنا کرده بود، کاملاً قابل دفاع و ضامن حفظ هویت جمعی ما در برابر مدرنیته غربی است. این نه به معنای سنتگرایی و بازگشت به قهقراست و نه لزوماً به معنای پذیرش بنیادگرایی. البته بنیادگرایی نیز یک پاسخ کاملاً ایدئولوژیک و بیگانه با سنت و البته به نام سنت و به نام بازگشت به خویشتن به مسئله تضاد سنت و مدرنیته است. بنیادگرایی با پروژه شریعتی به گمان من کاملاً بیگانه است. به این دلیل که در بازگشت به خویشتن شریعتی مؤلفه دیگری غیر از ایدئولوژیک کردن دین وجود دارد، چنان که گفتم گوهر و اساس پروژه او را تشکیل میدهند و این مؤلفه با بنیادگرایی تضاد ماهوی دارند.
آن مؤلفه یا مؤلفهها کدامند؟ به نظر شما پروژه اصلی شریعتی اگر ایدئولوژیک کردن دین نبود پس چه بود؟ چه شواهد و نشانههایی می توان در آثار شریعتی در تأیید این ادعا ارائه کرد؟
پرسش خوبی است.
کانونیترین مؤلفه در پروژه و نظام اندیشگی شریعتی، مقوله «انسان» است. شریعتی به واقع یک روشنفکر مسلمانِ انسانگرا بود. انسان و منزلت و کرامت او در تمامی آثار شریعتی حضوری پر رنگ دارد. از نظر او سه بعد اساسی «آگاهی»، «آزادی» و «آفرینندگی» حقیقت انسان را تشکیل میدهد. بنابراین انسان در تعریف شریعتی یعنی موجودی آگاه، آزاد و آفریننده.
"نظر شما در این زمینه چیست؟ در پاسخ به این نقدها اجمالاً عرض میکنم که مخالفان همانند بسیاری از موافقان شریعتی در تحلیل اندیشه او گزینشی عمل میکنند"علم و دانش تجلی آگاهی اوست. خلاقیت تجلی آزادی اوست و صنعت و هنر تجلی آفرینندگی او، و دغدغه و مسئله شریعتی چنین انسانی است. از نظر او دین برای حفظ و تعالی چنین انسانی آمده است و شریعتی با هرچه که این سه ویژگی ماهوی انسان را به هر شکلی نفی کند در تخاصم بود. نقد او به سرمایهداری، به مدرنیته غربی، به استبداد، به ماشینیسم و به مارکسیسم از همین منظر بود. به قول او، اینها با یکدیگر تضاد دارند، مثلاً سرمایهداری و مارکسیسم مقابل یکدیگرند، اما در یک چیز مشترکاند و آن نفی هویت انسان است.
امروز در سطح تبلیغات رسمی، هر تحریفی در مذهب را به استکبار و استعمار نسبت میدهند، اما شریعتی آن را به دشمنان انسانیت نسبت میداد و میگفت: «دشمنان انسانیت بزرگترین عملی که انجام دادند این بود که مذهب را که یک احساس ماوراء انسانی و یک عامل ترقی و آگاهی و فخر و کمال بشری بود و عاملی بود که انسان را از این چهارچوب زندگی روزمره میتوانست نجات بدهد، به صورت یک عامل تخدیر درآوردند و وسیله توجیه وضع موجود کردند».
به نقد او به سرمایهداری توجه کنید: «بزرگترین نعمت و بزرگترین امکان در زندگی بشری و بزرگترین فرصت برای هر انسانی که انسان است، یعنی استراحت، زمان، تأمل، نشستن، اندیشیدن، و ارزیابی کردن، که نبوغها در آن میشکفد و انسان به تبلور جدید میرسد و به آگاهیهای بزرگ دست مییابد، از او گرفته میشود. ماشین آمده ده ساعت کار قدیم را برای ما در دو ساعت انجام میدهد؛ ماشین هشت ساعت وقت آزاد برای ما میگذارد، اما سرمایهداری و تحمیل مصرف و اصالت مصرف جدید این هشت ساعت را به علاوه هشت ساعت دیگر که رویش میگذارد از ما میگیرد، و این به خاطر آن است که اصالت مصرف به صورت یک مذهب که عبادت و پرستش عملی انسان امروز است، در آمده، و نظام تولید است که هم علم را و هم انسان را و هم تولید را و هم آزادی را و هم کار را و هم فراغت انسان را و همه را قربانی کرده است که هر چه بیشتر تولید کند، در اصالت مصرف، اصالت خود را از دست میدهد و حتی کوچکترین فرصت به خود اندیشیدن و یکبار به خود نگریستن را پیدا نمیکند، و او همچنان هست تا بمیرد».
شریعتی چون دغدغه انسان دارد، هشدار میدهد که تقدیر ما و مطلوب ما، سرمایهداری و لیبرالیسم و نئولیبرالیسم اقتصادی نیست، چون این نظام اقتصادی به قول او «زندگی انسان را چپه میکند». او در این باره میگوید: «کسی که میبیند در ۱۰، ۲۰ سال آینده قسط ابزار و کالاهایی را که قبلاً خریده و اکنون اثری از آنها نیست، باید بدهد، محکوم به چپه زندگی کردن است. چپه زندگی کردن یعنی چه؟ یعنی آینده را برای گذشته زندگی کردن، برای مصرفها و نیازهائی که زمان آن سپری شده و دیگر وجود ندارد کار کردن».
چنان که میبینید در این نقد محور و اصل انسان و آن سه عنصر ذاتی او یعنی آگاهی و آزادی و آفرینندگی اوست. نقد شریعتی به سرمایهداری و ماشینیسم، نه از موضع سنت است و نه بر اساس احساسات نوستالژیک مربوط به دنیای کهن، بلکه از منظر دفاع از حقیقت انسان است.
"باور من این است طرد و نفی شریعتی نتیجه فضای ضدایدئولوژی و آرمانگریزی است که متأسفانه در واکنش به تجربه منفی چهار دهه گذشته در جامعه روشنفکری ما ایجاد شده است"نقد او به سنت هم از همین منظر است، نه از منظر مدرنیته، و وجه تمایز او با بسیاری از روشنفکران و حتی برخی از روشنفکران دینی در همین نکته نهفته است. به این سخنان او در نقد مذهب تحریف شده توجه کنید: «رابطه انسان را با ماوراءالطبیعت (با خدا) به شکلی در میآورند که انسان برای جلب نظر خدا، آنچنانکه در زندگی جهان و در نظامهای قدرت، افراد و تودهها با رعیت بودن و ذلت و تملق و چاپلوسی، باید جلب نظر قدرتها را میکردند و اگر میخواستند در برابر قدرتی به شخصیت خود تکیه کنند مغضوب میشدند، رابطهاش با خدا هم این چنین باشد تا به نام حقارت انسان در برابر خدا، بتوانند بر مردم تفاخر و چیرهدستی کنند و او را به نام انسانی که در برابر خدا است به ذلت بکشند و به چاپلوسی عادت دهند، و به نفی ارزش، آگاهی، مشیت، اراده، شخصیت و آزادی خود کشند و قهراً چنین انسانی که به نام خدا به ذلت افتاده، برای خداوندان زمین بهترین وسیله سواری است و همانطور که چندین بار گفتم، چون مذهب همیشه بزرگترین نیرو در فطرت انسانها بوده، وقتی وسیلهای میشود برای دشمنان انسان، بزرگترین بلا و فاجعه برای نفی ارزش انسانی میگردد. در یک سخنرانی به نام (مذهب علیه مذهب) گفتم که: انسانها قربانی توجیه مذهبی و مذهب میشوند، و همواره زورپرستی و زرپرستی و فریبکاری به نام دین توجیه میشده و تودهها به نام دین به ذلت خوانده میشدند و همواره عاملی که انسانها را به آگاهی، آزادی و عصیان علیه این نظامهای ضدانسانی میخوانده، باز هم مذهب بوده است».
اگر بگویم در میان متفکران معاصر کشورمان، هیچ متفکر و روشنفکری را ندیدم که به اندازه شریعتی دغدغه انسان را داشته باشد و مانند او یک انسانگرا باشد و از منظر دفاع از انسان به نقد مدرنیته، سنت، استبداد و استعمار بپردازد، سخنی به گزاف نگفتهام. سه گانه طلایی که او در آثار مختلفش به اشکال مختلف «زر و زور و تزویر» و «تیغ و طلا تسبیح، و «فرعون و قارون و بلعم باعورا» مطرح میکرد، دقیقاً ناظر به عوامل تهدید کننده و مسخ کننده همین سه ویژگی ماهوی انسان است. تیغ و زور و تفرعن آزادی را از انسان میستاند و زر و طلا و قارون آگاهی انسان را به اسارت میگیرد، چنان که سرمایهداری علم را به خدمت سرمایه در میآورد و تزویر و تسبیح و بلعم باعورا خلاقیت و آفرینندگی را از انسان سلب میکند و او را مقلد مطیع و مسخ شده میخواهد.
به گمان من شریعتی این سه گانه را که به نحو سمبلیک بیانگر تمام پروژه اوست از قرآن گرفته است: «قل اعوذ برب الناس؛ ملک الناس؛ اله الناس» نفی ربوبیت، ملکیت و مالکیت غیر خدا از انسان، یعنی تضمین آفرینندگی، آگاهی و آزادی انسان.
پس به عقیده شما نیاز زمانه ما شریعتی انسانگرا است و نه شریعتی مدافع ایدئولوژیک کردن دین؟
دقیقاً چنین است. چنان که گفتم ایدئولوژیک کردن دین پروژه اصلی شریعتی نبود. بلکه اقتضای زمانه شریعتی بود و در زمان خود نیز کارآمد بود. من البته برخلاف برخی روشنفکران ایدئولوژی را به طور کلی نفی نمیکنم، بلکه معتقدم آن چه مذموم است و باید نفی شود توتالیتاریسم و ایدئولوژیهای تمامیت خواهانه است. اساساً عمل اجتماعی بدون ایدئولوژی ممکن نیست.
"او از بیست سالگی تا چهل وچهار سالگی که دعوت حق را لبیک میگوید، به مدت ۲۳ سال قلم زده و بیشترین آثارش در فاصله سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۲ تولید شده است"در عرصه عمل اجتماعی و تصمیمگیری در مواجهه با مشکلات نمیتوان منتظر دقتاندیشیها و ریزبینیهای محققانه و عالمانه نشست. این امور در مقام تحقیق و کشف حقیقت بسیار ارجمند و مهم هستند، اما در عرصه عمل تصمیمگیری را منتفی میکنند. و صد البته که ایدئولوژی باید در برابر نتایج پژوهشهای علمی متواضع باشد. مقصودم این بود که در برابر افراط ایدئولوژی توتالیتر دچار تفریط نفی ایدئولوژی نشویم. اما پروژه اصلی شریعتی به نظر من اساساً دفاع از انسان بود و رشد و کمال انسان را در اتصال او به حقیقت عالم و رهایی از تمامی تجلیات تهدیدهای سه گانه زر و زور و تزویر در جامعه انسانی میدانست.
از این حیث به نظر من امروز بیش از چهل سال پیش به شریعتی نیازمندیم، زیرا امروز بیش از آن دوران با بحران هویت دست به گریبان هستیم.
فردگرایی و اگوئیسم و مادیت ناشی از فساد نهادینه و ناپایداری مستمر اقتصادی، تهدید و تحدید آزادیها و در نتیجه احساس عمیق فقدان عدالت اقتصادی و اجتماعی، امروز جامعه ما را فراتر از بحران در بخشهای مختلف به بحران کلانی به نام بحران هویت دچار ساخته است. از این رو شریعتی صدای نیازما به بازسازی هویت خویش در برابر بحران هویتی است که امروز گرفتار آن هستیم.
خلاصه کنم شریعتی را باید نقد کرد. اما این نقد باید معطوف به فهم و درک عناصر اصلی و هویتی اندیشه او و زدودن عناصر تاریخی و مقید به زمان و مکان از اندیشه او باشد. گفتن این که: «او افکار و عقاید ارزشمندی داشت و البته معصوم نبود و اشتباهات و خطاهایی نیز داشت»، چندان کار دشواری نیست. اما این گونه داوریها به همان اندازه که کلی و بی دردسر و آسان هستند، بیخاصیتاند و درباره هرکس میتوانند به کار برده شوند، بدون آن که نتیجه و فایدهای را افاده کنند.
"این حجم از مقاله و سخنرانی در فرصت اندک شش ساله، آن هم در روزگار سیاه استبداد و شرایطی پر دلهره و خفقان آلود، اگر حاوی تهافت و تناقض نباشد، باید تعجب کرد"به راستی چه کسی است که معصوم و بدور از اشتباه باشد و کدام متفکر و اندیشمند و روشنفکری است که افکارش یکسره باطل باشد؟ متقابلاً به همین آسانی میتوان چشم به روی جنبههای درخشان اندیشه شریعتی بَست و او را یکسره نفی و طرد کرد. این کار را هم درباره هر متفکری میتوان کرد و ما ایرانیها قهرمان این میدان هستیم. آن چه دشوار است و در عین حال ضرورت دارد، نقد اندیشه متفکران و اجتهاد در آنها و در یک کلام بازخوانی آنان متناسب با اقتضائات دوران ماست.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران