پنج زن افغان که سکوت را شکستند
پنج زن افغان که سکوت را شکستند
- کوئنتین سامرویل
- بیبیسی، کابل
ماجرا از یک آدمبرفی شروع شد. با اینکه زمستان و سرما مصیبتی برای مردم رنجدیدهٔ افغان است اما برف سنگین برای گوشهٔ کوچکی از کابل شادمانی به همراه داشت.
گروهی از زنان جوان کنار آدمبرفی ایستادند و از خودشان عکس گرفتند. آنطور که میخندیدند و به گوشیهای خود نگاه میکردند میتوانستند هر جای دیگری از دنیا باشند.
ناگهان سه نفر از نیروهای طالبان آنها را میبینند.
"پنج زن افغان که سکوت را شکستند کوئنتین سامرویل بیبیسی، کابلیک ساعت پیشماجرا از یک آدمبرفی شروع شد"نزدیک میآیند و زنان فرار میکنند. یکی از نیروهای طالبان با خنده لگدی به آدمبرفی میزند، لابد فکر میکند آدمبرفی هم غیراسلامی است. او دستهای چوبی آدمبرفی را میشکند و چشمهای سنگی آن را درمیآورد و دماغش را هم همینطور و سرانجام ناگهان سر از تن آدمبرفی جدا میکند.
من تازه بعد از ده سال دوری به کابل بازگشته بودم و یکی از اعضای طالبان برایم سخنرانی مفصلی کرده بود در مورد اینکه هیچ درکی از فرهنگ افغانستان ندارم. او ادعا میکرد که میداند صلاح و مصلحت زنان افغان چیست.
او میگفت "شیاطین چشمآبی" (منظورش غربیها بود) کشور را به فساد کشیدهاند.
اما به جای اینکه حرفهای او را بشنوم میخواستم حرفهای زنان افغان را بشنوم. بیشتر آنها پنهان شده بودند، همهٔ آنها نگران آینده بودند و بعضی از آنها نگران جان خود بودند. هنوز زنانی در خیابانهای کابل به چشم میخوردند و بعضی از آنها با لباسهای غربی و روسری رفتوآمد میکردند اما آزادی آنها در معرض تهدید است، آزادی کار، تحصیل و زندگی آزادانه و امکان زندگی مستقل.
زنانی را ملاقات کردم که در وضعیت تازهٔ افغانستان ناچار به حاشیه رانده شدهاند و با بیان آزادانهٔ نظراتشان جانشان به خطر میافتد.
"با اینکه زمستان و سرما مصیبتی برای مردم رنجدیدهٔ افغان است اما برف سنگین برای گوشهٔ کوچکی از کابل شادمانی به همراه داشت"آنها به طور ناشناس گفتگو کردند البته به جز فاطمه که اصرار داشت چهرهاش را نشان دهد.
فاطمه، ماما (قابله)، ۴۴ ساله
پادکست چشمانداز بامدادی رادیو بیبیسی
برنامه ها
پایان پادکست
طالبان دوبار آیندهٔ فاطمه را تاراج کردند. دفعهٔ اول که در افغانستان قدرت گرفتند او مجبور شد در ۱۴ سالگی ازدواج کند و ناچار شد تحصیل خود را رها کند.
این بار که طالبان قدرت گرفتند ممکن است این مامای ۴۴ ساله بتواند شغل خود را ادامه دهد اما مانند زنان دیگری که با آنها صحبت کردم زندگی روزمرهاش نابود شده است.
فاطمه با سختی بسیار توانست تحصیل خود را تمام و کار کند.
پس از ازدواج اجباری تا سن ۳۲ سالگی نتوانست درس خود را ادامه دهد. آن زمان طالبان سالها بود بر سر کار نبودند اما بههرحال حتی در شرایط جمهوری دموکراتیک افغانستان هم ادامه تحصیل کار آسانی نبود.
او تعریف میکند چطور ناچار شده است دورههای آموزشی کوتاهمدت را به سرعت بگذراند و بارها هم جلوی ادامهٔ تحصیل او را گرفتهاند. "آنها نگاهی به مدارک من میانداختند و میگفتند سن من برای شرکت در کلاس و نشستن کنار دانشآموزان دیگر زیاد است".
سرانجام دو سال پیش او توانست مدرک خود را بگیرد اما باز با مانعی دیگر روبهرو شد.
"آنطور که میخندیدند و به گوشیهای خود نگاه میکردند میتوانستند هر جای دیگری از دنیا باشند"
"تحصیل در افغانستان برای دختران به قدر کافی سخت است حالا تصور کنید کار پیدا کردن برای زن متأهل میانسال چقدر دشوار است". اما فاطمه توانسته است از آن زمان تاکنون نوزادان بسیاری را به دنیا بیاورد.
او میگوید: "من میخواستم در عرصهای کار کنم که بتوانم به زنان آموزش بدهم. وقتی زنی آموزش ببیند و آگاه شود بچههایی سالم و برومند تربیت خواهد کرد. به این ترتیب او میتواند فرزند فهمیدهای تحویل اجتماع دهد، فرزندی که پیشگام دگرگونیهای تازه باشد".
بهنظرمیرسد فاطمه پذیرفته است که طالبان بر قدرت میمانند اما امیدوار است این بار طور دیگری حکومت کنند.
او میگوید:"من از طالبان درخواست میکنم به حق کار و تحصیل زنان کاری نداشته باشند وگرنه یک بازوی پیکر اجتماع را قطع میکنند. اجتماع بر دو ستون بنا شده است، زنان و مردان. چطور میتوانید فقط با نیمی از وجودتان به زندگی ادامه دهید؟"
فاطمه خوشاقبال است که هنوز شغل خود را از دست نداده است. او میگوید: "طالبان نمیتواند جلوی کار کردن مرا در بیمارستان بگیرد.
"یکی از نیروهای طالبان با خنده لگدی به آدمبرفی میزند، لابد فکر میکند آدمبرفی هم غیراسلامی است"آنها خوب میدانند که به وجود من در بیمارستان نیاز دارند".
فاطمه ماههاست حقوق نگرفته است، او طالبان را مقصر نمیداند بلکه آن را بر اثر تحریمهای کشورهای غربی میداند. او میگوید:"آمریکا و جامعهٔ جهانی پولهای افغانستان را بلوکه کردهاند".
فاطمه بیشتر اوقات در شیفتهای شبانهروزی کار میکند و در هر شیفت به تولد ۲۳ نوزاد کمک میکند اما پولی برای تغذیهٔ بیماران و کارکنان در بساط نیست.
فاطمه پیامی برای ایالاتمتحدهٔ آمریکا و جامعهٔ جهانی دارد:"تحریمهای شما علیه طالبان زودتر از زیرپا گذاشته شدن حقوحقوقمان توسط نیروهای طالبان ما را خواهد کشت.
دختری از گرسنگی جان میدهد و مادری دخترش را از ترس گرسنگی میفروشد یا او را وادار به ازدواج اجباری میکند. وقتی مردم از گرسنگی درحال مرگ باشند، آموزش و آگاهی معنایی ندارد".
زندگی البته فقط کار نیست و فاطمه برای همه آنچه از دست داده است، غصه میخورد. او میگوید شبها از نگرانی خواب ندارد. در پنج ماه گذشته بر اثر نگرانی و استرس موهایش میریزد و تغییرات دیگری هم در برنامههای زندگیاش پیش آمده است.
"او دستهای چوبی آدمبرفی را میشکند و چشمهای سنگی آن را درمیآورد و دماغش را هم همینطور و سرانجام ناگهان سر از تن آدمبرفی جدا میکند"
او در اوقات فراغتش پردهنگاریهای هنرمندانهای میسازد. نمونههایی از کارهایش را به من نشان داد، تصاویری از فضاهای سنتی افغانستان مانند صحنههایی از ورزش سنتی ملی افغانستان به نام بزکَشی، که در این بازی گروهی مردان سوار بر اسب تلاش میکنند لاشهٔ بز یا گوساله را از روی زمین بردارند تا به هدفهای تعیینشده برسانند.
اما کارهای تازهٔ او انعکاسی از رویدادهای چند ماه گذشتهٔ افغانستان است. دیوارکوبها و بافتههایی که سرگردانی زنان و مردان را در فرودگاه کابل در روزهایی که طالبان شهر را تازه تسخیر کرده بودند، نشان میدهد. آثار دیگر او چهرهٔ زنان و زنانی با برقع را نشان میدهد.
او میگوید حالا در آثارش بیشتر به دلتنگی در جامعهٔ افغانستان میپردازد. همهٔ آنها که کشور را ترک کردند، زنانی که ناگهان از کوچه و محله ناپدید شدند و آنهایی که دیگر هرگز از خانه بیرون نمیآیند.
توضیح تصویر،
تخلیهٔ کابل الهامبخش تازهترین پردهنگاریهای فاطمه
فاطمه پیش از این به زنان این هنر را یاد میداد، او میگوید زنان با این مهارت میتوانستند پول خوبی دربیاورند اما طالبان پردهنگاری را هنری غیراسلامی میداند و همهٔ این زنان در خانه حبس شدهاند.
فاطمه توضیح میدهد:"ما در نمایشگاههایی در افغانستان و کشورهای دیگر شرکت میکردیم و میتوانستیم از این کار درآمد داشته باشیم. این زنان نانآوران خانوادهٔ خود بودند".
"من تازه بعد از ده سال دوری به کابل بازگشته بودم و یکی از اعضای طالبان برایم سخنرانی مفصلی کرده بود در مورد اینکه هیچ درکی از فرهنگ افغانستان ندارم"
فضاهای خصوصی برای زنان در حال نابودی است. فاطمه شکایت میکند که دیگر نمیتواند دوستانش را به تنهایی ملاقات کند:"دوستی داشتم که همه حرفهایم را به او میزدم، از همه رازهای زندگی من خبر داشت اما حالا او در بیمارستان دیگری کار میکند".
او برای من تعریف کرد چندی پیش به آرایشگاه زنانه رفته است و دیده که تصویر زنی که بر نمای آرایشگاه بود را با رنگ پوشاندهاند.
"پرسیدم چرا باید چنین بلایی بر سر تصاویر زنان بیاورید و آنها گفتند طالبان سه بار به آنها اخطار داده است که باید این تصویر را بردارند یا بپوشانند".
"من برای زنان سرزمینم گریستم و برای تصویر آن زن روی در آرایشگاه که بر صورتش رنگ سیاه پاشیده بودند".
آمنه، افسر نیروهای امنیتی، ۲۹ ساله
برای آمنهٔ ۲۹ ساله سالنهای آرایشگاه کمترین اهمیتی ندارد. او میگوید نگران جان خود است.
۱۵اوت، او به خانهٔ امن متعلق به اداره امنیت ملی (NDS)، سرویس اطلاعاتی افغانستان رفت و روزها و شبهای طولانی با سقوط هر استان افغانستان به دست طالبان مدام تلاش میکرد مأموران پلیس زن را به مناطق امن کابل منتقل کند.
او به این زنان پول داد و مخارج آنها را تأمین کرد پیش از آنکه به مرکز ادارهٔ امنیت ملی افغانستان در مسیر فرودگاه کابل برود.
در حالی که با هم یک فنجان چای سبز مینوشیدیم او به من گفت:"من توانستم امکان انتقال حدود ۱۰۰ نفر از مأموران زن ادارهٔ امنیت ملی را فراهم کنم.
"بیشتر آنها پنهان شده بودند، همهٔ آنها نگران آینده بودند و بعضی از آنها نگران جان خود بودند"برای من باورنکردنی بود که کابل به دست نیروهای طالبان سقوط کند. وقتی به مرکز ادارهٔ امنیت رسیدم دیدم همه پریشان و در حال فرار هستند. از آنها پرسیدم کجا میخواهید بروید؟ گفتند: "خانم لطفا اینجا را ترک کنید طالبان آمدهاند".
آمنه پشت میز کارش میرود و به شوخی میگوید با وضعیت ترافیک کابل بعید میداند طالبان تا فردا صبح بتوانند به مقر ادارهٔ امنیت ملی افغانستان برسند.
او میگوید کمی بعد مدیر منابع انسانی اداره نزد او آمده و از او پرسیده است حالا که همهٔ افراد دارند میروند باید چه کنند؟ "از او پرسیدم همهٔ افسرها کجا رفتهاند؟"
کمی بعد دریافت که همهٔ آنها رفتهاند و جز دو معاون فرمانده هیچکس نمانده است.
همانروز حدود ساعت دو بعدازظهر آمنه همراه با محافظ مسلح به خانه میرود و دیگر هرگز به اداره برنمیگردد.
چندی پیش از آن او اشرف غنی رئیس جمهور را در کنار وزیر دفاع و رئیس ادارهٔ امنیت ملی در تلویزیون دیده بود که میگفتند کابل را به هر قیمتی نجات خواهیم داد و حالا که به خانه رسیده بود در تلویزیون میدید که طالبان کاخ ریاستجمهوری را تسخیر کردهاند و غنی، رئیسجمهور هم فرار کرده است.
آمنه ماهها پس از این واقعه هنوز از اینکه رئیسجمهور کشورش را تنها گذاشت، خشمگین است.
او میگوید:"او مسئول بود که تا آخرین نفس مقاومت کند چون او فرماندهٔ ارشد همهٔ نیروهای نظامی و امنیتی افغانستان بود. فردی که فرماندهی نیروهای امنیتی را برعهده میگیرد نباید فرار کند باید تا آخرین قطرهٔ خونش، تا آخرین دم حیاتش بجنگد".
"زنانی را ملاقات کردم که در وضعیت تازهٔ افغانستان ناچار به حاشیه رانده شدهاند و با بیان آزادانهٔ نظراتشان جانشان به خطر میافتد"
روزهای پس از آن کابوسی بود. طالبان به خانهٔ او آمدند اما او از ترس جانش زودتر خانه را ترک کرده بود.
او میگوید طالبان خودرو و اسلحهای را که در خانه گذاشته بود با خود بردهاند.
"در ارتش، سلاح فرد مانند شرف اوست و این دردناک است که تروریستها بیایند و تو را خلعسلاح کنند".
درست است که طالبان توانست تمام کشور را در دست بگیرد اما او معتقد است سیاستمداران با معاملات پشتپرده به نیروهای افغان خیانت کردند.
آمنه شاید با حس انکار واقعیت موجود، امید دارد غرب دوباره به یاری افغانستان بیاید.
او میگوید:"نیروهای افغان تلفات زیادی دادند، من حس میکنم آنها جان خود را فدا کردند اما فداکاری همکاران من بیهوده بود و هیچ ثمری نداشت".
او در پایان درخواستی از ایالاتمتحدهٔ آمریکا و بریتانیا دارد:"جهان و جامعهٔ جهانی نباید هرگز فداکاریهای ما را از یاد ببرد. تلاشها و کوششهای ما برای مبارزه با تروریستهای طالبان و این واقعیت را نباید از یاد ببرد ما در ۲۰ سال گذشته توانستیم دولت داشته باشیم".
مینا، دانشجو، ۲۲ ساله
مینا هیچ درخواستی از غرب ندارد جز اینکه با صراحت میگوید:"ما را به حال خود بگذارید" بعد از ۲۰ سال حضور نیروهای غربی در افغانستان، هنوز حقوق زنان در معرض تهدید است حتی پیش از قدرتگیری طالبان چنین بود.
"دفعهٔ اول که در افغانستان قدرت گرفتند او مجبور شد در ۱۴ سالگی ازدواج کند و ناچار شد تحصیل خود را رها کند"
مینا دانشجوی باهوشی است، در آزمون ورودی دانشگاههای افغانستان رتبهٔ خوبی به دست آورده است، در این آزمون حدود ۵۰،۰۰۰ نفر از میان ۳۰۰،۰۰۰ داوطلب برای ورود به دانشگاه انتخاب میشوند. پس از چهار سال تحصیل در حالی که فقط یک ماه تا فارغالتحصیلی او مانده بود طالبان از راه رسیدند.
او میگوید که در عرض چند ساعت تمام آیندهٔ من درهم پیچیده شد. حالا دیگر هیچ مدرک دانشگاهی ندارد. مینا امیدوار بود مانند بقیهٔ اعضای خانوادهاش بتواند مدرک دانشگاهی بگیرد و شاید در آکسفورد تحصیل کند اما خدمت به کشورش همیشه اولویت اول او خواهد بود.
"بدون تحصیلات، به کار ما با شک و تردید نگاه میکنند، هیچ آیندهٔ روشنی در انتظارمان نیست".
مینا آهسته حرف میزند اما لحنش مصمم و سرشار از اراده و امید است. نبرد برای تحصیل و زندگی مستقل نبرد آشنایی برای زنان افغانستان است.
"وقتی به دنیا آمدم، خالههایم با ناراحتی فریاد زدند "ای وای! دختر است". مینا اشاره میکند حتی پیش از طالبان هم افغانستان در زمینهٔ حقوق زنان در بدترین رتبه در میان کشورهای جهان قرار داشت. او در دوران جمهوری بزرگ شده است اما برای هر ذره از آزادیهایش ناچار به نبرد سختی بوده است.
"این بار که طالبان قدرت گرفتند ممکن است این مامای ۴۴ ساله بتواند شغل خود را ادامه دهد اما مانند زنان دیگری که با آنها صحبت کردم زندگی روزمرهاش نابود شده است""بسیاری از مردم و اقوام به من گفتند علوم سیاسی و حقوق رشتههای خوبی برای دختران نیست".
برای مینا و دهها هزار دختر دیگر مانند او همهٔ آن پیروزیهایی که به سختی به دست آورده بودند ظرف یک شب نیست و نابود شد. حالا جهانش خیلی کوچکتر شده است. بیشتر وقتش را در اتاقش میگذراند و مینویسد.
اما تصویری که او ارائه میکند پیچیده است.
او میگوید حالا که طالبان حکمرانی میکند و باوجود شهرت آنها به بیرحمی و مجازاتهای خشونتآمیز در خیابانها با آزار و اذیت کمتری مواجه میشوم.
او میگوید:"نکتهٔ مثبت وضعیت فعلی این است که در خیابان با مشکلات جدیتری روبهرو هستیم، پیش از این دختران در خیابان مدام با آزار کلامی مواجه میشدند در حالی که حالا دیگر خبری از آن نیست".
از او میپرسم چرا اینطور است و میگوید چون برای این کار مجازات میشوند.
بااینحال از بیرون رفتن هراس دارد. بسیاری از زنان میگویند از آزار طالبان میترسند که مبادا در ایستگاههای بازرسی طالبان به نپوشیدن چادر سنتی کامل ایراد بگیرند یا بگویند چرا تنها و بدون همراه مرد در خیابان هستند.
"آن زمان طالبان سالها بود بر سر کار نبودند اما بههرحال حتی در شرایط جمهوری دموکراتیک افغانستان هم ادامه تحصیل کار آسانی نبود"طالبان متهم به بازرسی تلفن همراه زنان در جستجوی مطالبی که نامناسب میداند، هم هست.
مینا هنوز با دوستانش در ارتباط است اما بیشتر از طریق اتاقهای گفتگوی مجازی و تلفن همراهش با آنها تماس میگیرد.
او از پا نمینشیند. با اینکه در اتاقی تاریک نشستهایم و او میخواهد که هویتش ناشناس بماند اما امید دارد سکوت را بشکند.
میگوید:"میخواهم به کشورم خدمت کنم و از حقوق زنان دفاع کنم.
میخواهم برای حق و حقوقم بجنگم. برای حقوق نسل خودم، فکر میکنم نبرد برای رسیدن به حق خود لذتبخش است، نبرد برای خانواده و همکاران و دوستانم. من میتوانم حق خود را بخواهم".
منع زنان از تحصیل عوارض طولانیمدتی خواهد داشت اما کنار گذاشتن آنها از محیطهای کاری، چنان که طالبان شروع کردهاند، باعث میشود افغانستان با بدترین بحران انسانی نسل ما روبهرو شود. بسیاری از زنان تنها نانآوران خانوادهها هستند.
"او تعریف میکند چطور ناچار شده است دورههای آموزشی کوتاهمدت را به سرعت بگذراند و بارها هم جلوی ادامهٔ تحصیل او را گرفتهاند"
زهرا و سمیرا، مأموران پلیس، ۳۴ ساله و ۳۶ ساله
زهرا و سمیرا قهرمان فیلم پلیسی خودشان هستند. این دو مأمور پلیس زن از دوران کودکی همدیگر را میشناسند. با هم میخندند و شوخی میکنند و صفحهٔ هدف تمرین تیراندازی خود را به من نشان میدهند. کمابیش همهٔ تیرها به هدف خورده است.
با کمکهای مالی آمریکا تعداد زنان شاغل در نیروهای پلیس و ارتش افزایش پیدا کرد اما با خروج نیروهای ایالاتمتحدهٔ آمریکا این کمکهای مالی هم ناپدید شد.
زهرا تا سقوط ایالت لغمان در شرق کابل به کار خود ادامه داد.
وقتی نیروهای طالبان از راه رسیدند او به فکر خودکشی افتاده بود.
او میگوید:"نمیدانم میتوانیم در کشورمان بمانیم و زندگی کنیم یا باید به جای دیگری برویم. شرایط دشواری است. نفسگیر است. بچههایم به مدرسه میرفتند و کلاسهای دانشکدهها برقرار بود اما حالا همه تعطیل شده است".
""آنها نگاهی به مدارک من میانداختند و میگفتند سن من برای شرکت در کلاس و نشستن کنار دانشآموزان دیگر زیاد است""
او میگوید مشکلات اقتصادی شدید شده است. "ما در خانه حبس شدهایم بدون هیچ درآمدی که بتوانیم با آن زندگی خود را بگردانیم" و زنان در این میان ای بسا بیشتر درآمد خود را از دست دادهاند.
سمیرا که در کنار دوستش نشسته است به تائید سر تکان میدهد و میگوید:"من همیشه با سختترین چالشهای زندگیام روبهرو میشدم اما حالا نمیتوانم. میتوانستم پیش از این به مدرسهٔ دخترم بروم و آزادانه در بازارها قدم بزنم. پول داشتم و میتوانستم هر چه میخواهم بخرم و با افتخار خودم را به دیگران معرفی میکردم اما حالا دیگر نمیتوانم.
هویت فردیام را از دست دادهام. از آنچه بودم هیچ برایم باقی نمانده است".
سمیرا روزی را که طالبان به قدرت رسیدند را به خاطر میآورد، آن روز در سکوت گوشهای از پشتبام خانهاش در کابل نشسته بود و هواپیماها را تماشا میکرد که هزاران هزار نفر از زنان و مردان سرزمینش را با خود به جاهای امن میبردند.
زهرا تمام ماههای پس از آن را چنین توصیف میکند "انگار رنگ سیاهی بر پهنهٔ روشن و سپید زندگی ما پاشیده باشند".
وقتی آدمهای ناشناس به محله میآیند زنان میترسند.
""تحصیل در افغانستان برای دختران به قدر کافی سخت است حالا تصور کنید کار پیدا کردن برای زن متأهل میانسال چقدر دشوار است""طالبان ادعا کرده است همهٔ کسانی که در دولت پیشین خدمت میکردهاند مورد عفو قرار میگیرند. هر چند سازمان ملل اعلام کرده است بنابر اطلاعات موثق بیش از ۱۰۰ نفر از کسانی که در خدمت دولت قبلی بودهاند از زمان سلطهٔ طالبان به دست آنها کشته شدهاند.
حدود چهار ماه است از عالیه عزیزی، افسر پلیس و رئیس زندان زنان خبری در دست نیست. از زمانی که مقامات طالبان از او خواستند که سر کار خود برگردد، ناپدید شده است. کارزار FreeAliaAzizi# (عالیه عزیزی را آزاد کنید) در شبکههای اجتماعی برای آزادی او به راه افتاده است.
چهار نفر از زنانی که پس از شرکت در راهپیمایی حقوق زنان در کابل همراه با اعضای خانواده ناپدید شده بودند این هفته آزاد شدند. طالبان اصرار دارد که این زنان در اسارت آنها نبودهاند. آنها همچنین ادعا میکنند که عالیا عزیزی هم در دست آنها نیست.
زهرا میگوید به دلیل چنین ترس و هراسهایی بچههایش آرزو میکنند کاش مادرشان در خدمت نیروهای پلیس نبود.
"من به آنها میگویم نگران نباشند و امیدوارم روزی آنها دریابند که ما با بهخطر انداختن جان خود چه خدمت بزرگی کردهایم، خود را در چنین خطر بزرگی انداختهایم و هنوز آمادهٔ خدمتگزاری هستیم.
"به این ترتیب او میتواند فرزند فهمیدهای تحویل اجتماع دهد، فرزندی که پیشگام دگرگونیهای تازه باشد""امیدوارم چنین روزی فرا رسد".
او در ادامه میگوید:"آمریکا و ناتو ما را تشویق کردند تا روی به این مشاغل بیاوریم. زنانی از کشورهای آمریکا، کانادا، آلمان، هلند، لهستان و کشورهای دیگر به ما آموزش دادند. آنها گفتند شانهبهشانه در کنار ما خواهند ماند اما در نهایت همهٔ آنها ما را تنها گذاشتند و رها کردند".
*بجز فاطمه باقی نامهای زنانی که با آنها گفتگو کردیم محفوظ است و نام واقعی آنها نیست.
گزارش: کوئنتین سامرویل
تدوینگر: کاترین وستکات
تهیه کننده: پل سارجنت و دومینیک بیلی
طراحی: جوی روکساس و پرینا شاه
توسعه: زوئه توماس، شیلپا ساراف و بکی راش
تصویر: کلوی رزکسی
عکاس: دیو بول
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران