خداترسی و ارتباط با مردم حاج قاسم را سردار دلها کرد

خداترسی و ارتباط با مردم حاج قاسم را سردار دلها کرد
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۱۳ دی ۱۴۰۰



خبرگزاری مهر -گروه دین و آئین- محمدمهدی ابراهیمی نصر، سمانه نوری زاده قصری: امروز روزی تلخ در تاریخ ایران است. روز شهادت و عروج روح مطهر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی. همان روزی که سردار دل‌ها، سال‌ها آرزویش را داشت و در حرم‌های مطهر عراق و ایران و سوریه، معصومین و بزرگان دین را واسطه قرار می‌داد تا نعمت شهادت نصیبش شود.عتبات عالیات عراق در طول یک قرن گذشته نه تنها مطابق زمان توسعه نیافته، بلکه بر اثر سیاست‌های سو در حال تخریب بودند. رژیم دیکتاتوری عراق در دوران صدام و پیش از آن از هر اقدام مثبتی برای بازسازی کاملاً جلوگیری می‌کردند. حتی هنگامی که در انتفاضه شعبانیه حرم های مطهر را گلوله باران کردند، اقدام ترمیمی انجام نداده و تا سال‌ها در و دیوار حرم های مطهر عتبات عالیات نشان از گلوله‌های رژیم بعث عراق داشت.

با سقوط رژیم بعث و امکان حضور عاشقان و مشتاقان زیارت اهل بیت (ع) به همت جمعی از دوست داران اهل بیت (ع) متخصصین، معتمدین و خیرین با استفاده از رهنمودهای مقام معظم رهبری، ستاد بازسازی عتبات عالیات و کمیته پشتیبانی عراق در سال ۱۳۸۲ تشکیل شد.

عشق به اهل بیت عصمت و طهارت باعث شد تا فرمانده دلاور نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حاج قاسم سلیمانی متولی هدایت و حمایت از بازسازی عتبات عالیات در عراق و سوریه شود.

"خبرگزاری مهر -گروه دین و آئین- محمدمهدی ابراهیمی نصر، سمانه نوری زاده قصری: امروز روزی تلخ در تاریخ ایران است"یاران و هم‌رزمان حاج قاسم در دوران دفاع مقدس و پس از آن، این بار نیز دست یاری به او دادند و سردار دل‌ها را در تحقق این مهم، همراهی کردند. به همین مناسبت در میزگردی که در خبرگزاری مهر برگزار شد، میزبان مجید نامجو جانشین رئیس ستاد بازسازی عتبات عالیات، غلامرضا کرمی رئیس مرکز آثار و نشر ستاد بازسازی عتبات عالیات و یوسف افضلی معاون فرهنگی ستاد بازسازی عتبات بودیم و به نقش حاج قاسم در این ستاد و خاطرات هم‌رزمان ایشان پرداختیم. در ادامه قسمت اول از این میزگرد تقدیم نگاه شما خواهد شد:

*سردار کرمی شما چه زمانی با حاج قاسم آشنا شدید؟ گویا آن زمان که حاج قاسم می‌خواست وارد سپاه شود شما مسئول گزینش بودید.

مجید نامجو رو به سمت سردار کرمی: من آستینم بلند است.

[کرمی و نامجو می‌خندند.]

کرمی: آشنایی با سردار قاسم سلیمانی به سال‌های اول حضور ایشان در سپاه برمی‌گردد. در سال ۶۰ حدوداً و این نکته‌ای که در بعضی از جاها خودشان گفتند و خودم نیز اشاره کردم صحنه‌ای است که از مراجعه ایشان به گزینش در ذهن دارم و خیلی هم عمیق نیست و صحنه‌ای که از ایشان در ذهنم است قیافه‌ای بود که در سال ۵۸ مراجعه‌ای به گزینش داشتند. من آن وقت‌ها در گزینش سپاه کرمان بودم.

قیافه‌ای که از ایشان در ذهنم است این‌جوری بود که موهای وزوزی داشتند و پیراهن آستین کوتاه و تنگی به تن داشتند و بدن ورزشکاری و بازوی قوی داشتند، سینه برآمده و کمربند پهن پهلوانی روی پیراهنشان بسته شده بود. این قیافه آن روزها قیافه گزینشی نبود و من آنجا نظرم مثبت برای ورود ایشان به سپاه نبود بعدها که ما با هم آشنا و رفیق شدیم اشاره می‌کردند که خلاصه فلانی یعنی کرمی ما را گزینش نکرد. و خیلی این بحث عمیق نبود و نهایتاً گزینش ایشان هم تأیید شد و در آموزشی هم شرکت کرد.

*شبیه این عکس‌هایی که در گلزار شهدا سال‌های ۵۶ و ۵۷ می‌بینیم با موهای بلند و چهره‌های خاص؟

کرمی: بله دقیقاً. خودشان هم تأیید می‌کردند این موضوعات را. البته من هم بیش از این، از مقطع ورود ایشان به سپاه چیز دیگری به ذهنم نمی‌آید.

"رژیم دیکتاتوری عراق در دوران صدام و پیش از آن از هر اقدام مثبتی برای بازسازی کاملاً جلوگیری می‌کردند"و ورود اصلی ایشان به سال ۵۹ برمی‌گردد که شاهدش هم مهندس نامجو هستند که هم دوره‌ای ایشان بودند. من فکر می‌کنم این قسمتش را ایشان بهتر بتوانند توضیح بدهند.

*با آن توصیفات پس مورد تأیید شما نبودند؟

کرمی: ببینید این ماجرا برای سال ۵۸ است و گزینش الان نیست و بیش از ۴۲ سال قبل است.

[همه می‌خندند.]

چون آن مدل در آن زمان خیلی تأیید شده نبود. ایشان همزمان با این مساله پاسدار افتخاری هم بودند و در کرمان این مساله وجود داشت که جمعی از نیروهای متعهد و مؤمن در مسجد امام کرمان به عنوان پاسدار افتخاری کمک می‌کردند.

*جز نیروهای بسیج حساب می‌شدند؟

کرمی: نه. آن روزها تازه بسیج داشت شکل می‌گرفت و آن نیروها قبل از بسیج شکل گرفتند. یک برادر ارتشی بود انسان

متدینی
بود و بر اساس علایقش پاسدار افتخاری را راه اندازی کرده بود.

شهید سلیمانی هم همان روند را در پیش گرفته و در سال ۵۹ تصمیمی جدی برای ورود به سپاه گرفتند من در سال ۵۹ دیگر مسئول گزینش نبودم و جذب نیرو وضعیتش فرق می‌کرد. که به نظرم از آنجایی که مهندس نامجو در این زمان هم دوره‌ای ایشان بودند خیلی بهتر بتوانند آن را تشریح کنند.

نامجو: آن موقع جوان‌هایی که شاه را سرنگون کردند فرم لباس‌هایشان متفاوت بود. یقه‌ها را روی کت می‌انداختند و با شلوارهایی که پاچه‌هایش اسمش چه بود؟

افضلی: (با خنده) بیتلی

نامجو: همان‌هایی که رژیم شاه را ساقط کردند و دم مسیحایی حضرت امام آنها را متحول کرد. می‌توان گفت تقریباً تیپ جوان‌هایی که آن زمان بودند به همین شکل بود. مثالی بزنم از گزینش خودمان در سپاه.

"یاران و هم‌رزمان حاج قاسم در دوران دفاع مقدس و پس از آن، این بار نیز دست یاری به او دادند و سردار دل‌ها را در تحقق این مهم، همراهی کردند"ما ۵ نفر دوست و رفیق بودیم که بعد از تعطیلی دانشگاه‌ها در انقلاب فرهنگی گفتیم چه کار کنیم؟ گفتیم حالا که مشغول رشته ریاضی در دانشگاه شریعتی هستیم حالا برویم نهضت سواد آموزی ثبت نام کنیم. تفاوت آدم‌ها را ببینیم. من بودم آقای متقی، آقای ابوالحسنی، شهید گرامی بود و آقای شهیدی بود. ما چند نفر در نهضت سواد آموزی رفتیم. مسئولی داشت که جوانی با ریش آن کارد شده و حزب اللهی بود که از مسئولیت سنگینی که ما قرار است بر عهده بگیریم برای سواد دار کردن بی سوادان صحبت کرد و ما که سختی زیاد کار را دیدیم جا زدیم.

یکی دیگر از دوستان پیشنهاد داد همان زمان، که به سپاه هم سر بزنیم آنجا را هم امتحان کنیم. رفتیم آنجا چند تا فرم پر کردیم.

*جنگ هنوز شروع نشده بود؟

نامجو: نه، نه جنگ شروع نشده بود. حالا می‌گویم چه زمانی آغاز شد. ما ۲۵ مرداد ۵۹ وارد پادگان شدیم. ما وقتی وارد آموزش نظامی سپاه شدیم با حاج قاسم آشنا شدیم.

"این قیافه آن روزها قیافه گزینشی نبود و من آنجا نظرم مثبت برای ورود ایشان به سپاه نبود بعدها که ما با هم آشنا و رفیق شدیم اشاره می‌کردند که خلاصه فلانی یعنی کرمی ما را گزینش نکرد"وگرنه چون در گزینش‌ها با سردار با هم ورود پیدا نکردیم، سردار را نمی‌شناختیم.

روز آخر در آموزش نظامی همه مشغول تمیز کردن و مرتب کردن زیلو و تمیز کردن کوله پشتی هستند و باید اقلامی را آماده کنند، همه ما در کنار حوض مرکز آموزش داشتیم این کارها را انجام می‌دادیم که طبل جنگ را زدند. آقای مهاجری مسئول آموزش نظامی بود و آقای بنی‌اسدی هم مسئول مرکز آموزش بود. آژیر را زدند ما بدو رفتیم اسلحه گرفتیم که جنگ شروع شده است. ما ۶۰ نفری در آن مرکز بودیم که آموزش می‌دیدیم و کسانی را که تازه از آموزش فارغ‌التحصیل شدند را به فرودگاه کرمان بسیج کردند و ما آنجا نگهبان هواپیماهایی بودیم که از تهران برای امنیت آورده بودند و در فرودگاه کرمان مستقر کردند. هواپیمای شاه، فرح، ولیعهد و خیلی از هواپیماهای ۳۳۰ بود و چند هواپیمای نظامی که فرودگاه کرمان را پر کرده بودند.

*موضع آشنایی شما با سردار کجا اتفاق افتاد؟

نامجو: موضع آشنایی ما با سردار در آموزش نظامی اتفاق افتاد.

این آموزش در یک ماه نخست بسیار سخت بود. همانطور که سردار کرمی گفتند بدن سردار سیمانی بسیار تنومند و قوی بود و بدن آماده‌ای داشت. سخت‌ترین زمان آموزش نظامی، صبح‌هایی است که برپا می‌زنند و می‌گویند باید بدوید و سردار عسگری آن قدر ما را عادت داد که در روزهای پایانی تا فرودگاه می‌رفتیم و برمی‌گشتیم اصلاً آخ هم نمی‌گفتیم و چنین بدن‌هایمان را آماده کرده بود. موضوع این است که ما وقتی می‌رفتیم تا فرودگاه می‌رفتیم و برمی‌گشتیم نای نفس کشیدن نداشتیم. (می‌خندد.) تازه سردار سلیمانی آن زمان می‌گفت کسایی که علاقه مند به کاراته هستند و می‌خواهند تمرین کنند بیایند سالن.

*این رفت و برگشت چقدر طول می‌کشید؟

نامجو: این رفت و برگشت حدود ۱۸ کیلومتر می‌شد.

"و خیلی این بحث عمیق نبود و نهایتاً گزینش ایشان هم تأیید شد و در آموزشی هم شرکت کرد.*شبیه این عکس‌هایی که در گلزار شهدا سال‌های ۵۶ و ۵۷ می‌بینیم با موهای بلند و چهره‌های خاص؟کرمی: بله دقیقاً"از چهارراه امام جمعه کرمان تا فرودگاه می‌دویدیم و این برای روزهای پایانی آموزشی بود. سردار از نظر جسمانی بدن ورزشی داشت و بسیار انسان جذابی بود و بچه‌ها جذبش می‌شدند و انسان برجسته‌ای بود.

*جذاب از چه نظر؟

نامجو: معاشرت و تعامل بسیار خوبی داشتند و خوش برخورد بودند. می‌شود گفت سردار سلیمانی جمع اضداد بود و وقتی با وی کار می‌کرد جوشش و محبتش را که می‌دید (بغض می‌کند) همان‌جوری که وقتی تصمیماتی اتخاذ می‌کرد و کاریزمای نظامی بودنش را می‌دیدی که با هیبت و با قدرت دستور نظامی می‌داد همه بسیج می‌شدند و فرماندهی می‌کرد. جمع اضداد بود (گریه می‌کند.)

*دوستی شما با حاج قاسم در دوران دفاع مقدس به کجا رسید؟

نامجو: بگذارید من همین‌جا تکلیف خودم را با سردار مشخص کنم. در همین زمان سردار در جمع ما پنج شش نفر نبود و ما را برای کارهای اداری و پرسنلی سپاه انتخاب کردند و آموزش یک هفته‌ای برای ما گذاشتند که کارگزینی و فرم پذیرش این است و آن است.

رسته ما اداری شد و از سردار سلیمانی جدا شد. در دبیرستان و دوره سربازی علاقه بسیار قوی بین دوستان شکل می‌گیرد و دوستان دوره دبیرستان و سربازی فراموش نشدنی هستند و این علاقه‌مندی ها شکل می‌گیرد و پایدار می‌شود. همان جا دوستی ما پایدار شد. ما در کار اداری بودیم و سردار به خاطر کارایی که داشت برای خود مرکز آموزش انتخاب شدند. از بین ما که ۶۰ نفر بودیم سردار سلیمانی یکی از افرادی بود که برای مرکز آموزش انتخاب شد.

"و ورود اصلی ایشان به سال ۵۹ برمی‌گردد که شاهدش هم مهندس نامجو هستند که هم دوره‌ای ایشان بودند"سردار مهراب نیا و مرحوم شهید رشید فرخی هم انتخاب شدند که آموزش دهنده شدند و اینها را انتخاب می‌کردند تا در مرکز پادگان بمانند تا سایر مربی‌ها را آموزش دهند و دوره ما که دوره هشتم بود یکی از بهترین و استثنایی‌ترین دوره‌ها بود.

حاج قاسم معاشرت و تعامل بسیار خوبی داشتند و خوش برخورد بودند، می‌شود گفت سردار سلیمانی جمع اضداد بود و وقتی با وی کار می‌کرد جوشش و محبتش را می‌دید

گاه گداری به خاطر طبل جنگی که زده می‌شد برخی زمان‌ها ایشان را می‌دیدم. من و سید مهدی ثمره هاشمی خیلی اذیت کردیم آقای مؤذن زاده را که جانشین ستاد حاجی بود. فقط می‌رفتیم در ستاد لشگر نه سنگرهای دیگر. همیشه جایمان آنجا بود و در هیچ سنگر دیگری نمی‌رفتیم. با حاجی آشنا بودیم و ایشان هم چیزی نمی‌گفت.

ما خیلی اذیت می‌کردیم و یک روز آقای مؤذن زاده به ما گفت: «فردا می‌فرستمتان جایی که پوست بندازید!» فردا صبح ماشین را گرفتند و ما را فرستادند. در هور العظیم در تبور مقری داشتیم که آنجا رفتیم. همراه ما سرداری بود که صدا زد نصراللهی کجاست؟ گفتند در چادری آنجاست. ما با شهید نصراللهی خیلی رفیق بودیم چون در دفتر سپاه کرمان بود و بعدها جبهه رفته بود. دیدیم یک نفر از چادر خارج شد.

"یک برادر ارتشی بود انسانمتدینی بود و بر اساس علایقش پاسدار افتخاری را راه اندازی کرده بود"ما به زیرپوشی که پوسیده و پاره شده باشد می‌گوئیم شلیده. با یک زیرپوش شلیده و پاره پاره شده آمد بیرون و دیدیم واقعاً پوست انداخته است. با خودمان گفتیم عجب جایی ما را فرستاده‌اند. در هور زندگی کردن کار سختی بود.خدا رحمت کند شهید نصراللهی را که یکی از شهدای مظلوم دفاع مقدس بود.

کرمی: با رفتن حاج قاسم به آموزشی، من فرمانده سپاه رابر در سال ۱۳۵۹ شدم و بعد هم یکسال بعد فرمانده سپاه کرمان شدم و ایشان هم فرمانده تیپ ثارالله شدند و ما با اعزام‌های به جبهه رفاقت‌هایمان ادامه پیدا کرد تا فرصتی ده ساله که جانشین ایشان بودیم و تا آخر شهادتشان هم رفیقشان بودیم. در مورد ماجرای گزینش حاجی و پخش آن، باید بگویم پخش گزینش حاج قاسم دلیلش لبخند زیبای حاج قاسم بود، هنگامی که این خاطره را تعریف می‌کردند و چون حاج قاسم را به چهره نظامی گری می‌شناختند می‌خواستم جنبه رحمانی و زیبای ایشان را هم همه ببینند.

*آقای مهندس نامجو گفتند که حاج قاسم جمع اضداد هستند شما شخصیت حاج قاسم را چطور می‌دید؟

کرمی: شخصیت شهید سلیمانی واقعاً جمع اضداد بود و ترکیب آنها خودش را در طول ۴۰ سال نشان داده است.

بعضی از شهدای ما چون در جنگ به شهادت رسیدند یک قسمتی از عمرشان به نمایش گذاشته می‌شود و مثلاً قسمت فرماندهی جنگ آنها دیده می‌شود و فرصتی به ابعاد دیگری نمی‌رسد. از عنایات خدا این بود که به شهید سلیمانی به نسبت بقیه فرماندهان عمر طولانی عطا کرد تا در حدود چهل سال در همه صحنه‌های مورد نیاز از این مسئولیت استفاده کند.

یک بخش دیگری از ویژگی‌های ایشان ویژگی‌های ذاتی است. ایشان در خانواده عشایری و دامدار رشد کرده است و در ایل عشایری درونشان ترس نیست. چون در یک زندگی بیابانی و در کوه و دشت زندگی می‌کند و با تهدیدات طبیعی مواجهه است. شجاعت امری ذاتی می‌شود و کسانی که زندگی شهری دارند نمی‌توانند آن را درک کنند و این شخص که در آن فضا بزرگ شده است، شخصیتش نترس بار می‌آید و این نترسی در زمان جنگ و عملیات خودش را نشان می‌دهد.روحیه مردم داری، روحیه مهمان نوازی اینها در این زندگی نقش خودش را نشان می‌دهد چرا که زندگی عشایری درب و قفلی ندارد تا وقتی که مهمانی وارد می‌شود آن را رد کند.

"شهید سلیمانی هم همان روند را در پیش گرفته و در سال ۵۹ تصمیمی جدی برای ورود به سپاه گرفتند من در سال ۵۹ دیگر مسئول گزینش نبودم و جذب نیرو وضعیتش فرق می‌کرد"این درب باز است و در زندگی پدری ایشان مشهور است هر کس هر مشکلی داشت در خانه «مشهدی حسن» را می‌زد.

همین مسئله در روحیه ایشان اثر را داشته است و جاذبه‌ای که در ابتدا گفته شد به همین خصلت بر می‌گشت. اینها را در طول مسیر هم ادامه داده است. خصیصه مهم ایشان این بود که در هیچ حالتی تغییری را شما درونش نمی‌بینید. روحیه ارتباط مردمی را در حالت گمنامی زمانی که مردم وی را نمی‌شناختند داشته و وقتی باز هم مردم او را می‌شناختند هم همین روحیه موجود بوده است. در وجود ایشان این صحنه‌هاست و نخواسته که صحنه آرایی کند.

شجاعت، دین داری، همه این مسائل. در خود نوشته‌های ایشان هست که می‌گویند علاقه اش به روضه‌های امام حسین (ع) به دوره بچگی بر می‌گردد. از سردار مطالبی داریم که می‌گوید: «منتظر بودیم که زمان ییلاق که می‌شود آن مقطع برای روضه خوانی می آیند و من منتظر بودم آن ایام برسد تا ما روضه خوانی داشته باشیم.» همین عشق و علاقه را می‌بینیم که در آینده خانه‌اش را وقف روضه‌های حضرت زهرا (س) می‌کند به نام بیت الزهرا (س). قاطعیت در کنار عطوفت، مهربانی با بچه‌های شهدا و مبارزه با شخصی مثل ترامپ، همه اینها که می‌گوئیم جمع اضداد است که ذر ایشان به یک شخصیت جامع رسیده است که ده سالش شاگردی حضرت امام خمینی و سی سالش شاگردی حضرت آیت الله خامنه‌ای است. ترکیب این موضوعات حاج قاسم را تبدیل به یک مکتب کرد.

افضلی: حاج قاسم را خداترسی و ارتباط با مردم و صله رحم حاج قاسم کرد.

"که به نظرم از آنجایی که مهندس نامجو در این زمان هم دوره‌ای ایشان بودند خیلی بهتر بتوانند آن را تشریح کنند.نامجو: آن موقع جوان‌هایی که شاه را سرنگون کردند فرم لباس‌هایشان متفاوت بود"هر کاری در بچگی می‌کرد خدا را مدنظر قرار می‌داد. حسین برادر حاج قاسم تعریف می‌کرد: «ما در یک ظرف غذا می‌خوردیم. یک روز حاج قاسم به مادر گفت ظرف غذای من با حسین را جدا کن. من ناراحت شدم که من همیشه ملاحظه او را می‌کنم. ظرف غذا جدا شد.

دیدیم حاج قاسم غذایش را نمی‌خورد. من کنجکاو شدم که چرا حاج قاسم غذایش را نمی‌خورد. پیگیری کردم دیدم غذایش را برد با پنج شش نفر از دوستان تقسیم کرد. سردار در مکتب امام حسین (ع) ذوب بود. ایشان علاقه بسیار زیادی به همین روضه‌هایی که برگزار می‌شد داشت.

"یقه‌ها را روی کت می‌انداختند و با شلوارهایی که پاچه‌هایش اسمش چه بود؟افضلی: (با خنده) بیتلینامجو: همان‌هایی که رژیم شاه را ساقط کردند و دم مسیحایی حضرت امام آنها را متحول کرد"و هر کس با ایشان ارتباط برقرار می‌کرد در معرفت این سردار شهید ذوب می‌شد.

حاج قاسم را خداترسی و ارتباط با مردم و صله رحم حاج قاسم کرد. هر کاری در بچگی می‌کرد خدا را مدنظر قرار می‌داد

*هر کدام از شهدای شاخص در انقلاب و دفاع مقدس و پس از آن در دفاع از حرم، ویژگی‌های منحصر به فردی داشتند،

ویژگی بارز شهید سلیمانی در چه بود؟

نامجو: سردار خیلی نسبت به خانواده شهدا حساس بودند. مادرم، مادر دو شهید است. هر زمانی با شهید سلیمانی روبرو شدم هر زمانی بدون استثنا که مسائل مهم جنگ و سازندگی پیش روی ما بود صحبت‌ها که تمام می‌شد می‌گفتند: به مادر سلام برسان. (بغض می‌کند.) من فکر می‌کنم همه از این نمونه‌ها دارند حساسیت و علاقه‌مندی به خانواده شهدا، تفاوت نگاه سردار را نشان می‌داد و این امر سردار را متمایز کرده بود.

بعضی کارهای سردار پنهان است و خداوند عنایاتی به ایشان داشت. نظر ایشان باعث تحول می‌شد. نوع نگاه و تفکرش در خصوص کارهای بزرگ نسبت به هر کاری که به او واگذار می‌شد کار بزرگی می‌کرد. در برخورد با اشرار وقتی حکم گرفت که بروید اشرار جنوب کرمان را جمع کنید، همه می‌گویند ایشان که امکانات و تانک دارد و می‌تواند جمع کند اما تفاوت نگاه سردار این بود که آنها را جمع کرد و دست محبت بر سرشان کشید و ما برای آنها ۱۵۰ حلقه چاه زدیم تا وارد اشتغال شوند و این فقط نگاه ایشان بود و این نگاه است که یک مکتب شده است. کاری که سردار شهید نورعلی شوشتری در سیستان و بلوچستان انجام داد دنباله کار سردار سلیمانی بود و دشمن آن را می‌شناسد و برای همین قصد ترور ایشان را می‌کند.

"ما ۵ نفر دوست و رفیق بودیم که بعد از تعطیلی دانشگاه‌ها در انقلاب فرهنگی گفتیم چه کار کنیم؟ گفتیم حالا که مشغول رشته ریاضی در دانشگاه شریعتی هستیم حالا برویم نهضت سواد آموزی ثبت نام کنیم"عنایتی که پروردگار به ایشان داشت و موضوعاتی که ایشان با تفکر و علم به آن عمل می‌کرد باعث تفاوت عملکرد سردار با بقیه می‌شد.

افضلی: بعد از شهادت ما ارتباط زیادی با خانواده شهید سلیمانی داریم و روزی من پیش پسران حاج قاسم حالشان را پرسیدم. می‌گفتند: ما پدرمان سی روز در جبهه مقاومت بود و وقتی قرار بود بعد از سی روز به خانه بیایند از دوازده ظهر انتظار می‌کشیدیم بیایند پیش ما. ولی از ساعت ۱۲ تا غروب کارشان طول می‌کشید. بعد از آن به خانواده شهدا سر می‌زد و سپس به خانه می‌آمد.

*رفتار حاج قاسم چه تأثیری در مردم داشت؟

افضلی: فردی در کرمان بود که شرور محسوب می‌شد. حاج قاسم به او امان داده بود و چند سالی هم در زندان کرمان بود و دستگاه‌های امنیتی به دنبال او بودند و حکمش اعدام بود که با امان و وساطت حاج قاسم آزاد شد.وقتی آزاد شد متحول شده بود و به خاطر رفتار مثبت حاج قاسم از جیرفت تا مشهد پای پیاده به زیارت امام رضا (ع) رفت و برگشت.

*شما که در سال‌های طولانی با ایشان همراه و همدل بودید، لحظه‌ای که خبر شهادت حاج قاسم را شنیدید چه حس و حالی داشتید؟

کرمی: ما مسجد شهید چمران رفته بودیم برای نماز صبح.

بعد از نماز زیارت عاشورا می‌خواندیم. من تلفنم کنار صندلی بود که صدای پیامک را شنیدم و نگاه کردم دیدم خبرگزاری‌ها خبر شهادت ایشان را دادند. اگر بگویم آنجا همه آسمان روی سرم خراب شد بی جا نگفتم.

[همه گریه می‌کنند]

حاج قاسم برای ما همه چیز بود. ما حدوداً هم سن و سال بودیم و علیرغم محبتی که داشت احساس می‌کردیم بزرگ‌تری به ما رسیده و هر چه می‌گفت را عمل می‌کردیم. خیلی لحظات سختی بود.

نامجو: مادرم به من زنگ زد.

"مسئولی داشت که جوانی با ریش آن کارد شده و حزب اللهی بود که از مسئولیت سنگینی که ما قرار است بر عهده بگیریم برای سواد دار کردن بی سوادان صحبت کرد و ما که سختی زیاد کار را دیدیم جا زدیم"(گریه می‌کند) ضجه هایی که مادرم پشت تلفن می‌زد برای شهادت سردار سلیمانی را من در شهادت دو برادرم هم از مادرم ندیدم. من چون در سازمان اقتصادی آستان قدس رضوی مشغول بودم و به مشهد رفت و آمد می‌کردم و صبح جمعه بود و بچه‌ها گفتن شهادت حاج قاسم سلیمانی را دارند زیرنویس می‌کنند. همه خانواده بیدار شدند و همه تحت تأثیر حادثه حال خودمان را متوجه نبودیم و خیلی گریه می‌کردیم. واقعاً حادثه سنگینی بود و ما هنوز امیدواریم خداوند با دست توانای خودش سزای عمل این خائنان و ظالمان را بدهد. آرزویم این است در زمان خودمان سزای عمل جنایت بار آمریکا را ببینیم، همانطور که فکر نمی‌کردیم صدام ملعون به چنان خفتی دچار شود و ما هم شاهدش باشیم.

افضلی: شب پنجشنبه من رفته بودم کرمان و تا رسیدم خانه خواهرم، ساعت دیگر یک نیمه شب بود.

سردار یک بار در عراق کاری داشت و فردی به نام حاج عباس را به من معرفی کرد و ما با ایشان دوست شده بودیم. دو و نیم نیمه شب بود که دیدم ایشان به من زنگ زده است چند بار پس از آن هم زنگ زده بود. گفتم حتماً کار خیلی مهمی دارد. ساعت چهار زنگ زدم تا ببینم حاج عباس که آنقدر با من تماس گرفته چه کاری دارد. زمانی که ارتباط وصل شد دیدم تماماً دارد ضجه می‌زند و گریه می‌کند و می‌گوید: «حاجی یتیم شدیم، یتیم شدیم» من هر چیز در فکرم بود به غیر از شهادت سردار.

"یکی دیگر از دوستان پیشنهاد داد همان زمان، که به سپاه هم سر بزنیم آنجا را هم امتحان کنیم"گفتم: «چی شده برای پدر و مادرت اتفاقی افتاده؟» گفت: نه حاج قاسم. تا اسم حاج قاسم را گفت تلفن از دست من افتاد و بعد من خیلی حالم بد شد. چهار و ربع به برادر حاج قاسم حاج آقا سهراب تماس گرفتم که جواب ندادند هر یک ربع تماس می‌گرفتم تا اینکه ایشان پاسخ دادند. گفتم خبر راسته؟ گفت: «واقعیت دارد ولی من فعلاً جلوی بچه‌ها چیزی نگفتم تا آنها از صداوسیما متوجه شوند. گفت: امشب ساعت ۱۲ زینب با من تماس گرفت و گفت: عمو ما از ساعت ۱۲ به این طرف دیگر با بابا ارتباط نداریم.

چند بار تماس گرفت گفتم: خب حتماً مأموریتی و جایی بوده است و در آخر ساعت یک و نیم به سردار قاآنی زنگ زدم و ایشان خبر را به ما دادند. که دیگر دنیا به سرمان خراب شد.»

منابع خبر

اخبار مرتبط