گلشیفته فراهانی، دکتر سروش و برهننگی حضرت داوود
گلشیفته فراهانی، دکتر سروش و برهننگی حضرت داوود
کار اندیشمند، بسنده کردن به "محرکهای خودآگاه" در رفتار افراد، و حتی در رفتار یک جامعه نیست؛ چالش اصلی یک اندیشمند، شناخت محرکهای نهفته در درون ضمیر ناخودآگاه یک جامعه، بر بستر فرهنگ، ارزشها و تاریخ آن میباشد.
محرک خودآگاهِ گلشیفته فراهانی در ملاقاتی این چنینی با یک دوربین عکاسی، هر چه که باشد، خود معلول است. احتمالا در ضمیر ناخودآگاه، او بدنبال همان چیزی است که عبدالکریم سروش نیز در سودای رسیدن به آن میباشد: معنا دادن به زندگی!
شاید در نگاه اول بیربط به نظر برسد. چگونه میتوان برهنه شدن یک هنرمند در مقابل یک دوربین عکاسی را با تلاش یک اندیشمند مذهبی در رسیدن به عرفان، همسو دانسته و هر دو را در یک کفه گذاشت؟
اگر گلشیفته بدن خود را در مقابل دوربین برهنه ساخت، در رمان "از آینه بپرس" شهلا شفیق بدن را در مقابل قلم عریان میکند. موضوع اصلی این رمان، مسائل اجتماعی است. شیوا شکوری در رمان "نقشینه"، واژگان را عریان می سازد.
"احتمالا در ضمیر ناخودآگاه، او بدنبال همان چیزی است که عبدالکریم سروش نیز در سودای رسیدن به آن میباشد: معنا دادن به زندگی!شاید در نگاه اول بیربط به نظر برسد"موضوع اصلی رمان "نقشینه"، ستم سنت، و ستم طبیعت مردانه بر زن است. در ایران جمهوری اسلامی، رد پای میل به عریان نویسی، و عریان سازی در فعالیتهای هنری، اجتماعی و حتی زندگی روزمره، رو به افزایش است. کافی است لباسهایی که در جشنهای عروسی و دیگر مراسم خصوصی پوشیده میشود را با ۵۰ سال پیش مقایسه کنید. ایران "بیشتر اسلامی" در زیر شلاق پاسداران، میل بیشتری به "پوشش های باز" دارد. چرا؟
تحولات عمیق در زیر پوست جامعه، در این باره چه میگویند؟ رابطه "عریان پوشی"، و "عریان نویسی"، با معنای زندگی چیست؟
آنهایی که تحولات عمیق در زیر پوست جامعه را با دوران رنسانس ایتالیا مقایسه می کنند، کاملا حق دارند.
به همین دلیل مروری بر جایگاه برهنگی در ادبیات و هنر در دوران رنسانس، روشنگر سیر تحولات عمیق در جامعه ایران خواهد بود.
پیش زمینه ادبی رنسانس ایتالیا دو کتاب بود. در کتاب کمدی الهی، دانته، در سفری به دنیای پس از مرگ (دوزخ، برزخ و بهشت)، در حقیقت در جستجوی معنای زندگی است. وقتی دانته به ورودی جهنم میرسد، این جمله بر سردر جهنم نوشته بود: ای تو که وارد اینجا می شوی هیچ امیدی را با خود نیاور! (abandon all hope you who enter here). معادل ساختن جهنم با ناامیدی، یکی از برجستهترین پیامهای این کتاب است.
"در ایران جمهوری اسلامی، رد پای میل به عریان نویسی، و عریان سازی در فعالیتهای هنری، اجتماعی و حتی زندگی روزمره، رو به افزایش است"تنها امید انسان آن دوران، در آن وادی از معنویت، کلیسا بود. این کشیش بود که با نام نمایندگی خدا، به او وعده رهاسازی از دوزخ ناامیدی و بیکسی را میداد. اما قدرتطلبی و مالاندوزی در کلیسا آشکارتر از آن بود که از چشمها پنهان بماند. از همین روی، کشیشها و حتی خود پاپ نیز از مهمانان جهنم دانته محسوب میشوند.
چند سال بعد از نگارش کتاب کمدی الهی، طاعون سیاه در قرن چهاردهم میلادی، در اروپا آغاز شد. بیش از ۳۰ درصد از جمعیت اروپا بر اثر ویروس طاعون مردند.
در تمامی تاریخ، مدعیان نمایندگی خدایان، آمرزش پیروانشان را هم در این دنیا، و هم در آن دنیا نوید دادهاند. آنها منبع امید، منبع رستگاری در این دنیا و در آن دنیا بودند. در دوران طاعون سیاه، مدعیان نمایندگی خدا کماکان در اوج قدرت بودند. در این دوران، کلیسا صاحب یکپنجم کل دارایی بریتانیا بود. کلیسا یکدهم از درآمد کل مسیحیان را دریافت میکرد و در عوض، جسم آنها را در مقابل قهر طبیعت، و روح آنان را از گزند شیاطین و دیوها حفظ میکرد.
از همین روی، طبیعی بود که انسان طاعونزده، برای حفظ خود به این مدعیان پناه ببرد.
"کافی است لباسهایی که در جشنهای عروسی و دیگر مراسم خصوصی پوشیده میشود را با ۵۰ سال پیش مقایسه کنید"دستهایی که به سوی کشیشها، جهت "حفظ خود" در مقابل طاعون دراز شده بود، خالی ماند. فراتر اینکه، کلیسا اعلام کرد که طاعون سیاه، مجازات گناهکاری بندگان، از سوی خداست. ویروس طاعون اما، تفاوتی بین روحانی و غیر روحانی قائل نشد. خود پاپ نیز از گزند ابتلا به طاعون در امان نماند. پاپ زنده ماند، ولی بخش اعظمی از بزرگان کلیسا به اندازه خود پاپ، خوششانس نبودند.
چند سال بعد از سپری شدن طاعون، جان وای کلیف (John Wycliffe)، کشیش رفرمیست انگلیسی برای اولینبار در دوران اقتدار همهجانبه کلیسا، فرضیهای را طرح کرد. او اعلام کرد که نمیتوان از هماکنون مشخص کرد که چه کسی مورد آمرزش قرار خواهد گرفت. او از این نیز فراتر رفت و مدعی شد که حتی امکان دارد روحانیون کلیسا، و حتی خود پاپ نیز در میان آمرزششدگان نباشند.
در دوران پیشا-فلسفه، و بالاخص در دوران پیشا-علم، رسالت مذهب، حفظ انسان در مقابل طبیعت حیوانی خود، و در مقابل "خشم" طبیعت بوده است. مذهب، سر منشاء امید در وادی ناامیدی بود. با طاعون، آن معنای زندگی، و آن مامن امید، به شدت ترک برداشت.
"ایران "بیشتر اسلامی" در زیر شلاق پاسداران، میل بیشتری به "پوشش های باز" دارد"جایگاه مدعیان نمایندگی خدا، به شدت سقوط کرد.
جووانی بوکاچو، نویسنده ایتالیایی، کتاب دکامرون را در یک چنین جو استیصال و تردید می نویسد. بوکاچو "این کتاب را بلافاصله پس از شیوع طاعون سال ۱۳۴۸ میلادی در فلورانس نوشت. چارچوب اصلی دکامرون را هفت زن و سه مرد تشکیل میدهند، که برای گریز از بلای طاعون، فلورانس را ترک کرده به خانههای ییلاقی اطراف شهر پناه میبرند و در آن جا برای این که ذهن خود را از این واقعه منحرف کنند به قصهگویی برای یکدیگر میپردازند که در برگیرنده داستانهای هرزهٔ عشقی در تمامی انواع ممکن شهوانی و غمانگیز آن میباشد. در عین حال با شوخی و بذلهگویی، جوکهای عملی، انسان آن دوران را به زندگی دنیوی تشویق میکند" – ویکیپدیا فارسی.
ناامیدی از کشیش و کلیسا، جذابیت علم و دانش موجود را بیشتر ساخت. کتابهای فلاسفه یونان و اندیشمندانی همچو الکندی و ابن رشدِ عرب، و اندیشمندان ایرانی همچو رازی، ابن سینا و بیرونی از عربی به لاتین ترجمه و ترویج میشد. شکوفایی فلسفه و علم، بیش از پیش کلیسا را به عقب نشینی وادار میساخت. سر پیچی از برخی از قوانین کلیسا را حتی خود کشیش ها نیز پذیرفته بودند. رافائل هنرمند برجسته رنسانس، نقاشی "مکتب آتن" را بر بخشی از دیوارنگاری اقامتگاه پاپ در واتیکان به تصویر کشید.
"به همین دلیل مروری بر جایگاه برهنگی در ادبیات و هنر در دوران رنسانس، روشنگر سیر تحولات عمیق در جامعه ایران خواهد بود"در این نقاشی اگر افلاطون به آسمان اشاره دارد، ارسطو به زمین واقعی اشاره میکند. شخصیتهای مهم علمی و فلسفی همچو ابوعلی سینا نیز در این نگاره جای گرفتهاند. همان ابن سینایی که به جرم پرداختن به فلسفه، مورد تکفیر امام محمد غزالی قرار گرفته بود.
لئوناردو داوینچی به تنهایی، نماد هنر، علم و فلسفه زمانه شد. برخی از پژوهشگران مدعی هستند که لئوناردو داوینچی، گرایش های آشکار همجنسگرایی داشت.
پیش از رنسانس، حکم کلیسا برای این "جرم" مرگ بود. دانته در کتاب کمدی الهی جهنم را همچو سیاهچال ناامیدی ترسیم می کند. طاعون، و جهالت قرون وسطایی کلیسا، جهنم ناامیدی را برای اندیشمند آن دوران تداعی ساخته بود. بالاتر از سیاهی ناامیدی، سیاهی دیگری نیست. برای اندیشمند رنسانس دنیای معنویت کلیسایی، ترک برداشته بود؛ انسان آن دوره ناامید، بی کس و درمانده شده بود.
"در کتاب کمدی الهی، دانته، در سفری به دنیای پس از مرگ (دوزخ، برزخ و بهشت)، در حقیقت در جستجوی معنای زندگی است"حس تنهاماندگی، انسان رنسانس را به باز شناخت خود، مستقل از مذهب کشاند. فردیت (individualism) و بعدها روشنگری(enlightenment) ، یا به عبارت دیگر، استقلال در اندیشیدن، ریشه در همین جا دارد. انسان از سیاهچال بندگی جهالت آزاد شده بود. در عبور از این وادی معنویت و تکاپوی "حفظ خود"، باید تنها و تنها به خود متکی میشد. بعدها، کتاب رابینسون کوروزو بیان ادبی این احساس تنهاماندگی، و بیان استقلال عزم برای زنده ماندن شد.
انسان بیش از پیش تشنه شناخت از خود بود. من کیستم؟ تا کنون کتابهای آسمانی و تفاسیر اهل دین به او گفته بودند که او کیست! این بار انسان رنسانس میخواست مستقل از کتابهای آسمانی به شناخت از خود برسد. دانش بالا از آناتومی انسان، یکی از ابعاد این تلاش جهت خودآگاهی بود. این شناخت از آناتومی، در آثار داوینچی و دیگر اندیشمندان آن زمان، علیرغم مخالفت کلیسا بدست آمد. پژوهشگران آن دوران، اجساد مردگانی را که تازه به خاک سپرده شده بودند، دور از چشم کلیسا در میآوردند و کالبد شکافی میکردند.
"وقتی دانته به ورودی جهنم میرسد، این جمله بر سردر جهنم نوشته بود: ای تو که وارد اینجا می شوی هیچ امیدی را با خود نیاور! (abandon all hope you who enter here)"
مجسمههای کاملا برهنه از زنان و مردان نیز نوعی تلاش انسان رها شده از قید کلیسا، برای شناخت خود بود. نقاشی زیر اثر رافائل، جشن عروسی اسکندر مقدونی و رکسانا شاهزاده سغدی-ایرانی را به تصویر میکشد.
میکلانژ دیگر غول هنر رنسانس، کار را به آنجا رساند که حتی قدیسها را هم برهنه ساخت. مجسمه برهنه حضرت داوود، یکی از پیامبران "عهد عتیق"، در حالت نبرد با جالوت، شاید مهمترین اثر هنری او باشد. میکلانژ کماکان یک خداباور بود، شاید ایمان او از آن نوعی بود که تعاریف کشیشان از معنا دادن به زندگی، او را ارضاء نمی کرد. میکلانژ و دیگر اندیشمندان زمانه، در پی حقیقتی ماوراء کشیش و آخوند می گشتند.
علاوه بر دانش آناتومی که در مجسمه حضرت داوود به اوج خود رسیده است؛ میکلانژ اخلاق فلسفی را هم در این برهنگی به نمایش میگذارد. آلت تناسلی کوچک در این مجسمه، به اقتباس از سنت یونانی، نمادی از اراده و کنترل تلقی میشود. پروفسور ایتالیایی، اسکوارزینا (Squarzina) برهنگی دوران رنسانس را در یک جمله خلاصه می کند: "حرمت به دوران کلاسیک، و زیبایی ابدی بدن انسان".
برهنه ساختن حضرت داوود، خوشایند کلیسا نبود. اما آنچه که کلیسا را کاملا برآشفته ساخت، کار بعدی میکلانژ بود.
"این کشیش بود که با نام نمایندگی خدا، به او وعده رهاسازی از دوزخ ناامیدی و بیکسی را میداد"او در این تندیس، حضرت مسیح را برهنه به نمایش گذاشت. این مجسمه برای تزئین یک کلیسا، به سفارش یکی از اشراف آن دوران توسط میکلانژ ساخته، و توسط هنرمند دیگری بعدها تکمیل شد. این مجسمه که برای قرن ها به فراموشی سپرده شده بود، در قرن بیست ویکم، در برخی از مهمترین موزه های هنری دنیا به نمایش گذاشته شد.
به ایران قرن بیست و یکم برگردیم.
آن بستر ناامیدی از کشیش، که زمینه رنسانس اروپا، و جذابیت هنر، علم و فلسفه در آن دوران گشت، در ایران آخوندزده، خود را مجددا به نمایش گذاشته است. اگر ویروس طاعون، کاتالیزور تسریع ناامیدی از کشیش در اروپا شد؛ قدرت گیری روحانیون در انقلاب ۵۷، کاتالیزور تسریع ناامیدی از آخوند در ایران شد.
حکومت اسلامی ۵۷، نماد قدرت گیری فرهنگ و ارزش های سنتی غالب در ایران آن دوره بود. علیرغم هزینههای سنگین، و نفرین سادهاندیشان، این انقلاب رشد فرهنگی و معنوی جامعه را تسریع کرد. در زمانی که دانش اندوخته شده در کتاب، تلویزیون و اینترنت، علیه فرهنگ و ارزش های جوامع بسته سنتی کارکردی موثر دارد، پایبندی روحانیون به سنت قبایل بیابان گرد، زمین لرزه اجتماعی و معنوی کنونی را رقم زد. انسان ایرانی، بخاطر تجربه فشرده چهل ساله خود، بیش از پیش به بلبشوی معنا دادن به زندگی سوق داده شد.
داستان "انسان در پی معنا"، و "انسان در پی زندگی بهتر" همچو رودی خروشان بر بستر "حفظ خود"، از کوهسارهای فرگشت سرچشمه گرفته و از اعصار گوناگون گذر کرده است.
"اما قدرتطلبی و مالاندوزی در کلیسا آشکارتر از آن بود که از چشمها پنهان بماند"خیزش انقلابی کنونی ایران، نماد یکی از آن آبشارهایی است که بر سر راه این رودخانه قرار دارد. ولایت فقیه، سلطنت الهی و حتی جمهوریت، فقط کفهای روی این رودخانه هستند که در آبشارها بیشتر و برجستهتر میشوند.
برای گذار کم هزینه از این آبشارها، بیشتر از آنکه به کاسبان سیاست و غوغاسالاران نیاز داشته باشیم، به خردمندان، اندیشمندان و اهل علم نیاز داریم. به آن سیاستمداری نیاز داریم که نه اسیر حرص قدرت، بلکه تابع نهادهایی از جنس خرد، اندیشه و علم باشد. عاجلترین نیاز جامعه ایران، تشکیل و تقویت این نهادها میباشد. جامعه ایران در تشخیص جایگاه و اهمیت این نهادها، کماکان با چالشهای بزرگی روبرو است.
هنر و ادبیات زبان زیبایی است. هنر قوی ترین وسیله برای رابطه خرد با نوع انسان است؛ بیان حسهای زیبای انسانی است. مهمترین ابزار اجتناب از خشونت انسان علیه انسان نیز، باز هنر است، حتی اگر در اینجا و آنجا به زیاده روی و سردرگمی بغلطد.
آنچه را که در اعماق زیرین پوست جامعه میگذرد را مجید رضا رهنورد، در آخرین کلاماش به خوبی بیان کرد. علیرغم اینکه مجید رضا رهنورد چه کرد و چه نکرد، پیش از اعدام گفت که: دوست ندارم گریه کنند سر مزار، دوست ندارم برایم نماز و قرآن بخوانند. … شادی کنند و آهنگ شاد پخش کنند.
جامعه ایران در تب و تاب پویش نوین برای معنا دادن به زندگی، و برای برپا کردن ساختار اجتماعی نوین، به خود می پیچد؛ این بار، شاید برای اولین بار در تاریخ، نظام مردسالاری توسط اندیشمندان زن و مرد به چالش کشیده شده است.
"از همین روی، کشیشها و حتی خود پاپ نیز از مهمانان جهنم دانته محسوب میشوند.چند سال بعد از نگارش کتاب کمدی الهی، طاعون سیاه در قرن چهاردهم میلادی، در اروپا آغاز شد"
اگر نظام مردسالاری اساسا دست ساخت مردان آلفای روزگاران است، در گذر از آن، زنان اندیشمند نقشی تاریخی ایفا خواهند کرد.
ابراهیم مهاجر
۲ اسفند ۱۴۰۱
فیلمها و خبرهای بیشتر در کانال تلگرام پیک ایران
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران