قسمت بیست سه سکه - اوچ کروش
سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست ۲۰۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۲۰
اوچ کروش
کاناپه ۲۰
کارتال با بادکنک های رنگی و سگ کوچک و پشمالو به دیدن پسرش می رود. آتش به محض دیدن کارتال او را بابا صدا می زند و خودش را به پاهای کارتال می چسباند. کارتال با بغض آتش را در آغوش می گیرد و هنگام بازی بارها از او می خواهد که دوباره بابا صدایش بزند. کارتال، بهار و آتش را از هتل برمی دارد و آنها را به خانه ی امن چتین که فقط چتین و افه در آنجا می مانند می برد. او با ذوق درمورد هر واکنش کوچک آتش قصه هایی برای افه و چتین تعریف می کند اما آن دو هیچ واکنشی ندارند و به نظر می رسد که چتین از آمدن آنها به خانه اش ناراحت است.
" سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست ۲۰۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۲۰ اوچ کروشکاناپه ۲۰کارتال با بادکنک های رنگی و سگ کوچک و پشمالو به دیدن پسرش می رود"او به کارتال می گوید:« من بهت گفتم اینجا امنه، ولی اینجا فقط برای ما امنه.» کارتال متوجه منظور او نمی شود و در یکی از اتاقها کنار بهار و آتش می خوابد و تا صبح آتش را تماشا می کند.
شاهین و افرادش کورکماز را در مکان دورافتاده ای دفن می کنند. بایبارس هم پیش آنها می آید تا از ماجرا سر در بیاورد. شاهین به او می گوید:« کارتال کورکمازو کشته و جنازه ش رو برای بابام فرستاده...دیشب به مکان کورکماز حمله کرده و جنساشو دزدیده. البته من یه چیزای دیگه ای هم شنیدم درمورد اینکه کارتال از کسی دستور گرفته اما تا مطمئن نشدم درست نیست چیزی بگم.» بایبارس از او می خواهد هرچه می داند بگوید و شاهین درحالی که وانمود می کند مایل به این کار نیست می گوید:« کارتال از آزاده دستور گرفته... البته مطمئن نیستم فقط شنیدم.» بایبارس همان شب به خانه ی آزاده می رود و وقتی آزاده نیمه شب چشمانش را باز می کند با بایبارس که بالای سرش نشسته و دمنوش می نوشد مواجه می شود.
بایبارس چیزهایی که شنیده را برای او تعریف می کند اما آزاده با اطمینان می گوید:« من کورکماز رو نکشتم...هرگز به شما خیانت نمی کنم. کار کارتاله.» بایبارس می گوید:« بعید هم نیست کار خودت باشه. به هرحال تو و کورکماز رقیب بودین اما اگه می خوای دوباره اعتمادم رو بدست بیاری همین حالا آماده شو و باعث و بانی این قضیه رو بکش و جلوی پام بنداز.» آزاده به او اطمینان می دهد که فردا کار کارتال را تمام خواهد کرد.
صبح خیلی زود خانه ی امن چتین توسط افراد آزاده گلوله باران می شود. کارتال، آتش و بهار را در کمد پنهان می کند و همراه با چتین و افه به افراد آزاده شلیک می کند. آنها تعدادی از افراد آزاده را می کشند اما تعدادشان برای مقابله با افراد آزاده کافی نیست.
"کارتال با بغض آتش را در آغوش می گیرد و هنگام بازی بارها از او می خواهد که دوباره بابا صدایش بزند"در این گیر و دار آزاده با دوربینش چتین را در کنار کارتال می بیند و فورا به افرادش می گوید:« بسه دیگه...چتین اونجاست. عقب نشینی می کنیم.»
شاهین و افرادش پنهانی به مکان آزاده می روند و تمام سلاح هایی که از کورکماز دزدیده اند را در انبار او پنهان می کنند تا نقشه ی کشتن کورکماز را گردن او بیندازند.
در خانه ی چتین، کارتال چتین را بخاطر امن نبودن خانه اش سرزنش می کند اما چتین می گوید:« من که گفته بودم اینجا فقط برای ما امن محسوب می شه.» بهار سر اینکه ممکن بود آسیبی به آتش برسد با کارتال دعوا می کند و با عصبانیت به او می گوید:« سوییچ ماشینو بده...اگه واقعا منو آتش رو دوس داری بذار بریم. دیگه هم بهمون نزدیک نشو.» او سوییچ را می گیرد و همراه آتش به سمت ماشین می رود اما کارتال دنبالش می آید و می گوید:« کجا می خوای بری؟ هتل یا خونه ی یشیم؟ اون آدما ممکنه هرجایی پیداتون کنن و به شما آسیب بزنن چون شماها خانواده ی منین..پس تنها کسی که می تونه ازتون محافظت کنه منم. اجازه بده شما رو به جایی ببرم که هیشکی نمی تونه حدس بزنه.» بهار قبول می کند. کارتال او و آتش را به خانه ی مادربزگش می برد.
مادربزرگ او زنی بسیار بداخلاق است طوری که خود کارتال هم سعی می کند از او دوری کند. مادربزرگ در خانه ی کوچکش با چند زن مرموز که دستیارانش محسوب می شوند زندگی می کند. خیلی ها برای گرفتن جادو و طلسم سراغ او می آیند اما مادربزرگ ادعا می کند که چیزی به اسم جادو وجود ندارد و در عوض به همه داروی گیاهی و مشاوره می دهد. او با یک نگاه به خصوصیات افراد پی می برد و از لحظه ای که بهار را می بیند بارها ترسو و مغرور بودن او را به رویش می آورد و حرفهایش بهار را آزار می دهند. کارتال بهار و آتش را برای مدتی به مادربزرگ می سپارد و مادربزرگ به او می گوید:« من مشکلی ندارم اما ببینیم این عروس می تونه اینجا رو تحمل کنه یا نه.»
آزاده در پارک به دیدن بایبارس می رود و به او خبر می دهد که عملیاتش بخاطر حضور چتین در کنار کارتال خراب شده است.
"کارتال، بهار و آتش را از هتل برمی دارد و آنها را به خانه ی امن چتین که فقط چتین و افه در آنجا می مانند می برد"بایبارس به او می گوید:« خوب کاری کردی که به چتین آسیب نزدی...ولی امروز باید کار کارتال رو تموم کنی.» آزاده می پرسد:« چرا فکر کردین که من کورکمازو کشتم؟» بایبارس می گوید:« گزارش هایی شنیدم از اینکه تو دستور کشتن کورکمازو به کارتال دادی.» آزاده به فکر فرو می رود و به یاد می آورد که به شاهین گفته بود:« کورکماز رو دست کم نگیر...برای از میون برداشتنش به یه قربانی نیاز داری، این کار اونقدرا هم آسون نیست.» وقتی که آزاده از بایبارس جدا می شود به افرادش دستور میدهد که فورا شاهین را برایش پیدا کنند.
چتین با کارتال تماس می گیرد و می گوید:« فهمیدم صبح کی بهمون حمله کرده بود...آزاده به دستور بایبارس. هرکاری می کنی بکن اما آزاده رو باید به من بسپاری...کاریش نداشته باش.»
افه به خانه اش سر می زند و متوجه می شود که افراد بایبارس همه جا هستند و حتی لیلا را هم زیر نظر دارند. او برای نجات دادن لیلا نقشه ای می کشد.
لیلا کنیایی را در حمام حبس کرده تا او داروهایش را مرتب بخورد و اعتیادش را ترک کند اما کنیایی مقاومت می کند. در همین موقع پلیس ها وارد خانه ی افه می شوند و به لیلا می گویند:« گزارشی گرفتیم که شما به زور وارد خونه ی افه شدین.» لیلا جا می خورد و از دست افه عصبانی می شود.
پلیسها او و کنیایی را دستگیر می کنند و با خود به اداره ی پلیس می برند. همزمان با این اتفاقات افه از باتو می خواهد که کنیایی را در بیمارستان بستری کند.
شاهین بایبارس را به مکان آزاده می برد و اسلحه های دزدیده شده از کورکماز را در انبار آزاده نشان می دهد و می گوید:« چون مطمئن نبودم اومدم اینجا و سرو گوشی آب دادم. به نظرم دیگه خیانت آزاده حتمیه.» بایبارس می گوید:« ازاده تاوان خیانتش رو پس می ده.» وقتی او از شاهین دور می شود، شاهین پوزخند می زند و از پیشروی نقشه هایش کاملا راضی است.
افراد آزاده شاهین را در خیابان دستگیر می کنند و او را به پارکینگ می برند. آزاده مقابل شاهین می نشیند و به او می گوید:« بهت گفته بودم یه قربانی انتخاب کن اما منظورم خودم نبود.» شاهین می گوید:« من هرکاری کردم از خودت یاد گرفتم.» آزاده می گوید:« مهمترین درس رو یاد نگرفتی.
"او با ذوق درمورد هر واکنش کوچک آتش قصه هایی برای افه و چتین تعریف می کند اما آن دو هیچ واکنشی ندارند و به نظر می رسد که چتین از آمدن آنها به خانه اش ناراحت است"وقتی واسه کسی تله می ذاری سعی کن تو تموم کردن کارت عجله کنی چون ممکنه خودت زودتر بمیری.» شاهین می گوید:« اما خود تو هم که زیاد سریع نبودی آزاده...» و در همین موقع افراد بایبارس به پارکینگ حمله می کنند و با افراد آزاده درگیر می شوند. شاهین هم خودش را نجات می دهد و از آنجا بیرون می رود. آزاده از بازو تیر می خورد و چند نفر از محافظانش او را سوار ماشین می کنند و از پارکینگ می روند. کارتال که با لوکیشن چتین به آنجا آمده ماشین آزاده را تعقیب می کند. مرد کچلی که از افراد بایبارس است هر دو ماشین را تعقیب می کند و تند تند گزارش اتفاقات را به بایبارس می دهد.
بایبارس به مرد کچل می گوید:« فعلا با آزاده کاری نداشته باش... نمی تونم فقط بخاطر حرف شاهین از بین ببرمش.»
کارتال جلوی ماشین آزاده را می گیرد و دستیار او نژاد را می کشد. او آزاده را به اتاقی که چتین در یک هتل گرفته می برد. آزاده با دیدن چتین خودش را در آغوش او می اندازد و می گوید:« کمکم کن.» چتین که از خونریزی او ناراحت و وحشت زده شده فورا دکتر خبر می کند. دکتر درمورد وضعیت آزاده می گوید:« چیزی نیست...با یکم استراحت به هوش می یاد.» وقتی که کارتال از چتین دور می شود، چتین دست آزاده را در دستش می گیرد و صورت او را نوازش می کند.
"شاهین به او می گوید:« کارتال کورکمازو کشته و جنازه ش رو برای بابام فرستاده...دیشب به مکان کورکماز حمله کرده و جنساشو دزدیده"آزاده چشمانش را باز می کند و با لبخند به چهره ی وحشت زده و نگران چتین نگاه می کند و می گوید:« چی شده؟ انقدر ترسیدی؟» چتین می گوید:« راستش اصلا فکر نمی کردم یه روز ترس از دست دادن تو رو تجربه کنم. کاش کمتر با هم دعوا می کردیم... کمتر به هم خیانت می کردیم.» آزاده می گوید:« هنوزم وقت داریم. اگه می خواین با بایبارس مقابله کنین باید از من کمک بگیرین.»
شاهین به خانه ی بایبارس می رود. بایبارس در پذیرایی با او صحبت می کند و از نریمان می خواهد که آنها را تنها بگذارد.
او به شاهین می گوید:« اگه آزاده واقعا خیانت کرده باشه فردا مستقیما وارد مبارزه می شه و با کارتال و افه به کارخونه حمله می کنه. تو هم آماده باش چون قراره فردا برادرت رو از دست بدی.» نریمان از پشت در به صحبت آنها گوش می دهد و نگران کارتال می شود.
آزاده تمام اتفاقاتی که بین او و شاهین افتاده و نقشه های شاهین را برای کارتال و چتین تعریف می کند و قرار می شود که فردا به کارخانه حمله کنند. کارتال می پرسد:« اگه شاهین همه ی آدمای بایبارس رو از میون برداره جانشینش می شه نه؟» آزاده می گوید:« فکر نمی کنم ...بایبارس یه پسر خارج از کشور داره. » چتین با اخم می گوید:« خدا نصیب گرگ بیابون نکنه تش.»
افه برای آزاد کردن لیلا به زندان می رود. وقتی او در بازداشتگاه است، مدیر جدید یعنی بولنت پیش او می آید و با لحن بدی به او می گوید که دیگر حق ندارد برای پیش بردن کارهایش از باتو استفاده کند و نمی تواند پیگیر پرونده های بی ربط به او باشد.
"البته مطمئن نیستم فقط شنیدم.» بایبارس همان شب به خانه ی آزاده می رود و وقتی آزاده نیمه شب چشمانش را باز می کند با بایبارس که بالای سرش نشسته و دمنوش می نوشد مواجه می شود"افه بولنت را متهم به همکاری با بایبارس می کند و می گوید که می داند چه کسانی پشت او هستند. آنها بگو مگو می کنند و بولنت برای حرص دادن به افه مرگ سمیحا را یادآوری می کند و افه را مقصر آن می داند. افه با عصبانیت به بولنت حمله می کند و چند مشت به او می زند. افه هم در کنار لیلا بازداشت می شود.
در بازداشتگاه لیلا از افه می پرسد:« تو بخاطر اینکه منو از خودت دور کنی و به خیال خودت ازم محافظت کنی با دخترای دیگه می خوابیدی؟» افه می گوید:« آره درسته...من بعد خاله سمیحا ترسیدم که نتونم ازت محافظت کنم و تو رو هم از دست بدم.» لیلا می گوید:« کارتال با وجود همه ی خطرها کنار عزیزانش زندگی می کنه...براش خیلی خوشحالم... اما چون تو ترسویی همیشه فرار می کنی.» کمی بعد افه و لیلا به دستور بولنت ازاد می شوند چون بولنت از اینکه افه در دادگاه حرفی از بایبارس بزند و اسم او را سر زبانها بیاورد می ترسد و رضایت می دهد.
جلوی اداره ی آگاهی، افه به لیلا می گوید:« حق با توعه...من اشتباه کردم تو رو از خودم دور کردم و این وسط بیخودی سه سال رو از دست دادیم.» لیلا عصبانی می شود و می گوید:« انتظار داری چی بگم؟ بگم اشکال نداره که زندگیمونو خراب کردی؟ ببخشمت تا بزرگوار به نظر برسم؟ من نمی تونم با مردی مثل تو که هم هست هم نیست توی رابطه باشم.» افه می گوید:« خب پس باهام ازدواج کن.» لیلا با تعجب می گوید:« برای پایان دادن به دعوا پیشنهاد ازدواج می دی؟» افه می گوید که فقط می خواهد همیشه با هم باشند و مجبور به جدایی نشوند.
لیلا خوشحال می شود و به او جواب مثبت می دهد. افه همان لحظه به اتاق اشیای گم شده ی اداره می رود و دو حلقه برای خودش و لیلا انتخاب می کند. او حلقه ی نامزدی را دست لیلا می کند و به او می گوید:« یه مدت کوتاهی نامزدیم و بعدش عروسی می کنیم.»
روز بعد افه و چتین و کارتال به طرف کارخانه حرکت می کنند. شاهین و بایبارس هم پیش از آنها حرکتشان را آغاز کرده اند. وقتی کارتال و چتین در راه کارخانه هستند نریمان با کارتال تماس می گیرد تا حرف مهمی به او بزند اما کارتال گوشی را قطع می کند.
"بایبارس چیزهایی که شنیده را برای او تعریف می کند اما آزاده با اطمینان می گوید:« من کورکماز رو نکشتم...هرگز به شما خیانت نمی کنم"نریمان اینبار به چتین زنگ می زند و چتین جوابش را می دهد اما کارتال باز هم گوشی را از دست او می گیرد وقطع می کند. چتین و افه و کارتال اسلحه به دست به کارخانه می روند و با تعداد زیادی از افراد بایبارس رو به رو می شوند و به ناچار خود را در اتاق کوچکی که یک در بیشتر ندارد می اندازند. افراد بایبارس با اره در آهنی را برش می دهند و کارتال و دوستانش خودشان را در آخر خط می بینند و آماده ی مرگ می شوند اما همان موقع در کارخانه باز می شود و مسعود و شسو و روشن و افرادشان به کمک کارتال می آیند و قبل از باز شدن در اتاق همه ی افراد بایبارس را می کشند. کارتال از مسعود و افرادش تشکر می کند و از کمک دوستان قدیمی اش خیلی خوشحال می شود. در واقع در تماس دوم نریمان آنها از خطری که در کارخانه در انتظارشان است باخبر شده اند و کارتال از مسعود نیروی کمکی خواسته است.
آزاده در اتاق هتل چشمانش را باز می کند و شاهین را بالای سرش می بیند.
شاهین به او می گوید:« بایبارس تصمیمشو گرفته و دو تا حق انتخاب بهت داده...یا این چای رو بخور و بمیر یا بعدا بایبارس هر جا بری پیدات می کنه و می کشتت.» آزاده با وقار لیوان چای را برمی دارد و جرعه جرعه از آن می نوشد و با خونسردی می گوید:« چرا تعجب کردی شاهین؟ من بهت تبریک می گم که پیروز شدی...ترجیح می دم اینجوری باوقار بمیرم.» او روی بالشش لم می دهد و می گوید:« ولی تو سرانجامی مثل من نداری...با کشتن من اون جونوری که بالاخره کارت رو تموم می کنه رو به جون خودت انداختی.» شاهین منظور او را نمی فهمد و درک نمی کند. چتین بعد از ماموریت به هتل برمی گردد و با دیدن جنازه ی آزاده از ته دل گریه می کند و او را در اغوش می گیرد.
شاهین که خیال می کند دیگر تنها آدم باقی مانده ی بایبارس است و از این به بعد ولیعهد او خواهد بود سر قرار با بایبارس می رود و بخاطر اعتماد او تشکر می کند و بی مقدمه می گوید:« من قول می دم همه ی کارها رو به بهترین شکل انجام بدم.» بایبارس می گوید:« نیازی نیست...من هیچ وقت اونجوری که تو فکر می کنی آدم تنهایی نبودم.» و به نیمکت کناری نگاه می کند و شخصی را به شاهین معرفی می کند و می گوید:« پسرم.» مرد سبیل کلفتی به طرف بایبارس برمی گردد و با نگاه تیز و مغرورانه اش شاهین را برانداز می کند.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران