قسمت چهارصد و پنج گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و پنج 405Çukur Serial Part ۴۰۵

گودال قسمت ۹۵

در کوچه های گودال، خبر گلوله خوردن یاماچ توسط جومالی پخش می شود. عمو و سلیم و وارتلو با ترس و نگرانی خودشان را به قهوه خانه می رسانند و با دیدن حال و روز یاماچ و جومالی جرئت جلو رفتن را هم ندارند. جومالی با عصبانیت اسلحه اش را به سمت سرش می برد تا خودش را هم راحت کند. سلیم فورا به سمت او می رود و این اجازه را نمی دهد و مانع او می شود. عمو و وارتلو و تعدادی دیگر هم فرصت را مناسب دیده و یاماچ را به بیمارستان می رسانند.

"   سریال گودال قسمت چهارصد و پنج 405Çukur Serial Part ۴۰۵ گودال قسمت ۹۵در کوچه های گودال، خبر گلوله خوردن یاماچ توسط جومالی پخش می شود"آریک و سلین با پهباد همه چیز را دیده اند و انها را زیر نظر گرفته اند. آنها هم حتی از کرده ی جومالی تعجب کرده اند. آریک تصمیم می گیرد که پلیس را خبر کند تا جومالی هم تا آخر عمر در زندان بپوسد!

کاراجا برای پرو لباس عروسی اش همراه سلطان، عایشه و سعادت رفته است. او وقتی در اتاق پرو تنها می شود با حرص و ناراحتی لباس را پاره می کند و از اتاق طوری که بقیه متوجه نشوند فرار می کند و به در خانه ی آذر می رود. آذر از دیدن او تعجب می کند و کاراجا می گوید که آمده تا پیش او باشد.

اذر فورا او را در آغوش می گیرد.

وقتی سلطان همراه سعادت و عایشه به خانه برمی گردد، از چهره ی نگهبان ها می فهمد که حتما چیزی شده. او به سمت آنها رفته و می فهمد که یاماچ گلوله خورده و چشمانش پر از اشک می شود.

نهیر در خانه است که حالش بد می شود و دچار حالت تهوع می شود. فقط داملا در خانه است و با دیدن این حال او کمکش می کند بهتر بشود بعد هم از او می خواهد به بیمارستان بروند چون حتما مسموم شده است. نهیر بالاخره به او می گوید که سه ماه است که حامله است.

"عمو و سلیم و وارتلو با ترس و نگرانی خودشان را به قهوه خانه می رسانند و با دیدن حال و روز یاماچ و جومالی جرئت جلو رفتن را هم ندارند"داملا از شنیدن این خبر تعجب می کند و ناراحت می شود چون یاد بچه ی خودش می افتد و از نهیر می خواهد که هرچیزی هم که شد مراقب بچه ی توی شکمش باشد. همان موقع سعادت با چشمانی گریان وارد اتاق می شود و به نهیر خیره می ماند و بعد همه چیز را می گوید.

داملا فورا به سمت قهوه خانه که جومالی همچنان آنجا نشسته و سلیم از او خواهش می کند اسلحه را کنار بگذارد می رسد! او به سمت جومالی می رود و سعی می کند با او صحبت کند اما جومالی با خشم به گوشه ای خیره شده. صدای آژیر پلیس به گوش می رسد و داملا و سلیم فورا او را از انجا خارج کرده و به سمت جای امنی می برند.

چنگیز به آریک زنگ می زند و می گوید که شنیده یاماچ تیر خورده و از او هم می خواهد که فورا به دیدنش برود.



سلطان به بیمارستان می رسد و وارتلو جلو می رود و به سختی و با مراعات حال او توضیح می دهد که یاماج توسط جومالی به این حال و روز افتاده... سلطان که از شنیدن این خبر شوکه شده حالش بد می شود.

ماحسون از دور خانه ی مادرش را زیرنظر دارد که متوجه می شود کسی دنبال بچه های کم سن و سالی که نان دزدیده اند می دود. او متوجه کلاه سیاه مخصوص بره های سیاه که از دست یکی از بچه ها زمین می افتد می شود و تعجب می کند. بعد هم خبر گلوله خوردن یاماچ و جومالی به او هم می رسد.

"آریک تصمیم می گیرد که پلیس را خبر کند تا جومالی هم تا آخر عمر در زندان بپوسد!کاراجا برای پرو لباس عروسی اش همراه سلطان، عایشه و سعادت رفته است"او هم فورا و با عجله خودش را به بیمارستان می رساند و وقتی از وارتلو از صحت این خبر مطمئن می شود می گوید که حساب جومالی را خواهد رسید! او خود را به انباری می رساند و با عصبانیت رو به جومالی حمله می کند که سلیم سعی می کند مانع او بشود. جومالی هم با عصبانیت رو به ماحسون می گوید که به او ربطی ندارد. ماحسون هم پشت سر هم می گوید: «اون امانت من بود! من حساب اینو ازت پس میگیرم! » جومالی هم با تهدید به او می گوید: «دیگه پاتو تو گودال نمیذاری! فهمیدی؟! » سلیم به سختی ماحسون را از آنجا خارج می کند.

یاماچ بالاخره به هوش می آید و دکتر از او می خواهد که اگر بخواهد می تواند خانواده اش را ببیند. یاماچ قبول نمی کند و بعد از اینکه در اتاق تنها می شود، به سختی گریه می کند.

دکتر خبر به هوش آمدن او را به وارتلو و نهیر که نگرانند می دهد اما می گوید که هنوز هم خطر جانی دارد و باید مراقبش باشند. وارتلو این خبر را به سلیم هم می دهد و سلیم این را به جومالی می گوید. جومالی به سلیم می گوید که هرکسی که در بیمارستان است را جمع کند و به خانه بیاورد!

فادیک به آذر می گوید که کوچوالی ها دخترشان را به او نخواهند داد و جنگ بزرگی در خواهد گرفت و گریه می کند. اذر او را در آغوش می گیرد و می گوید که نگران نباشد. شب هم کاراجا به فادیک می گوید که واقعا آذر را دوست دارد که به انجا آمده و اگر او بخواهد انجا را ترک می کند.

"او وقتی در اتاق پرو تنها می شود با حرص و ناراحتی لباس را پاره می کند و از اتاق طوری که بقیه متوجه نشوند فرار می کند و به در خانه ی آذر می رود"فادیک با مهربانی می گوید: «من پسرمو میشناسم. اون چیزیو بخواهد نمیشه جلوشو گرفت. من که نمیتونم جلوی سرنوشت رو بگیرم.. من فقط میخواستم با آرامش و متانت کامل براش زن میگرفتم.. »

آریک، مرتضی را به گودال می فرستد تا هرچیزی که اتفاق می افتد را برایش بیاورد!

وقتی همه ی اهالی خانه جمع می شوند، سلطان با عصبانیت به سمت جومالی می رود و با عصبانیت رو به او می گوید که یاماچ برادرش است و چرا این کار را کرده و چطور توانسته او را به این حال و روز بیندازد! جومالی می گوید که هرچیزی که لازم بوده را انجام داده! و اضافه می کند: «همین که از بیمارستان مرخص میشه باید گودال رو ترک کنه! دیگه اونا اینجا نمیبینم! » سلطان با عصبانیت به سمت او می رود و به او اعتراض می کند.

جومالی با بغض می گوید: «پسر تو بابای منو زد..اون قاتل ادریس کوچوالیه. » همه از شنیدن این خبر شوکه می شوند و بعد جومالی ویدیو را به همه شان تک تک نشان می دهد و همه با دیدن ویدیو با ناباوری و گریه از اتاق خارج می شوند. فقط عمو بعد از دیدن ویدیو دچار فراموشی می شود و بدون اینکه چیزی بداند از اتاق خارج می شود و به نگهبانان دم در هم می گوید که میرود جهانگیر را ببیند چون خیلی وقت است به او سر نزده...

آکین از همان موقع که ویدیو را دیده از اینکه نقشش در مرگ پدربزرگش آشکار بشود می ترسد و استرس دارد. همان موقع او به جومالی می گوید که کاراجا را فراری داده اند و جومالی در حالی که خیلی عصبانی است به جلاسون دستور می دهد که برود و هرطور که شده کاراجا را برگرداند. اما سلطان جلو می اید و می گوید: «کسی دنبالش نره.

"اذر فورا او را در آغوش می گیرد.وقتی سلطان همراه سعادت و عایشه به خانه برمی گردد، از چهره ی نگهبان ها می فهمد که حتما چیزی شده"اون تصمیم خودشو گرفته! از ما دور و به خدا نزدیک باشه! »

یاماچ وقتی در بیمارستان است، کسی می آید و به اسم پرستار، او را از بیمارستان خارج می کند. وقتی ماحسون و نهیر این موضوع را متوجه می شوند با استرس این قضیه را به وارتلو می گویند. او هم دزدیده شدن یاماچ از بیمارستان را به جمع خانواده می گوید و از آنها می خواهد که دنبالش بروند. اما همه سکوت می کنند و جومالی در حالی که به سلطان خیره شده می گوید: «از ما دو و به خدا نزدیک باشه! »

صبح، وارتلو که می داند نمی تواند به تنهایی دنبال یاماچ بگردد دنبال سلیم می رود و از او می خواهد که انقدر به یاماچ سخت نگیرند چون او خودش هم به خاطر کاری که کرده بود به اندازه کافی سختی کشیده بوده. سلیم که می فهمد وارتلو از اول همه چیز را میدانسته، ناراحت از اینکه یاماچ او را برای درد دل انتخاب کرده اما به سلیم چیزی نگفته، خانه را ترک می کند.



مادر آریک به دیدن او آمده و به او می گوید که چنگیز هرچقدر که وانمود کند آریک برایش مهم نیست، اما خوب میداند که بدون آریک و چائتای نمی تواند کارهایش را پیش ببرد. آریک هم با فهمیدن این قضیه به خانه ی پدرش می رود و یاماچ را آنجا بیهوش روی تخت می بیند و می گوید: «این اینجا چیکار میکنه؟ تو به من گفتی این اخرین شانسمه ولی آخرین شانس تو هم هست! اگه من نباشم تو چجوری میخوای کاراتو پیش ببری؟! » چنگیز کمی به او خیره می ماند و بعد می گوید: «من اگه انقدر تلاش میکنم تا یاماچ حالش خوب شه، به خاطر توئه! به خاطر اینکه پیش تو باشه و کمکت کنه. وقتی اون کمکت کنه میبینی که چقدر کارها ساده تر پیش میرن... »

دو هفته ی تمام، چنگیز از بهترین پرستارها و دکترها را بالای سر یاماچ می آورد تا او دوباره بتواند توانایی اش را به دست بیاورد و حالش خوب بشود.

کسی به ندیم در قهوه خانه زنگ می زند و می گوید که فورا خودش را برساند.

"فقط داملا در خانه است و با دیدن این حال او کمکش می کند بهتر بشود بعد هم از او می خواهد به بیمارستان بروند چون حتما مسموم شده است"ندیم هم با بهانه ی اینکه دخترش مریض است از قهوه خانه بیرون می رود و وقتی از گودال خارج می شود دیگر حتی ادای لنگ بودن هم درنمی آورد. او شبانه با افرادش به یکی از انبارهای چنگیز حمله می کند و کامیون های پر از جنس آنها را می دزدد. مرتضی که همه چیز را دیده و حتی به کامیون ها ردیاب وصل کرده این خبر را به آریک هم می دهد.

ماحسون برای اینکه بچه های بره های سیاه را دنبال کند. کسی را مامور می کند تا با پختن کباب در وسط کوچه آنها را به خودش جذب کند! چند تا از بچه ها به ارابه حمله می کنند و همه چیز آن را غارت می کنند. ماحسون هم آنها را دنبال می کند و به خرابه ای می رسد.

بچه ها با دیدن او پنهان می شوند. ماحسون با فریاد می گوید: «دارین چه غلطی میکنین؟! » بچه ها یکی یکی رو به او می گویند: «ما با هم یه خانواده بودیم یادته؟ تو چرا مارو ول کردی؟ » بعد هم جلو می آیند و دور او حلقه می زنند و با عصبانیت به او نگاه می کنند.

آریک به همراه سلین و به کمک ردیاب مکان کامیون ها را پیدا می کند. همان موقع تعداد زیادی از افرادی که از کامیون ها مراقبت می کنند به سمت ان دو می آیند. اما آریک با زیرکی همه را از سر راه برداشته و بعد هم به کمک سلین مکان آنها را آتش می زند...

"داملا از شنیدن این خبر تعجب می کند و ناراحت می شود چون یاد بچه ی خودش می افتد و از نهیر می خواهد که هرچیزی هم که شد مراقب بچه ی توی شکمش باشد"صبح وقتی این خبر به ندیم میرسد، او از گودال خارج شده و به خانه ی کسی رفته و به او این خبر را می رساند و همچنین می گوید که ریاست گودال هم بعد از رفتن یاماچ به دست جومالی افتاده است....

یاماچ که حالش خوب شده به چنگیز می گوید که دیگر می خواهد برود. چنگیز که مطمئن است او باز هم برخواهد گشت با لبخندی او را بدرقه می کند.

آذر، کاراجا را به دیدن خانه ای زیبا و شیک می برد و همه جای ان را به او نشان می دهد و می گوید که اینجا خانه شان است. کاراجا از دیدن ان خانه به وجد امده و آذر می پرسد: «انقدری از خونه خوشت اومده که همه عمر توش با من زندگی کنی؟ » بعد هم جعبه ی حلقه را بیرون می آورد و به سمت او می گیرد... کاراجا ناباورانه و با ذوق زیادی به او بله می گوید و حلقه را دستش می کند و آذر را در آغوش می گیرد.



یاماچ به دیدن علیچو می رود. علیچو با دیدن او عقب می کشد و جلوی گوش هایش را می گیرد. یاماچ سعی می کند با او صحبت کند اما علیچو با گریه می گوید که چیزی نمی خواهد بشنود و می رود. همان موقع ماحسون جلو می آید و مقابل یاماچ می نشیند و می گوید: «یاماچ من میدونم چی میکشی... سعی نکن هیچ وقت خودتو ببخشی.

"همان موقع سعادت با چشمانی گریان وارد اتاق می شود و به نهیر خیره می ماند و بعد همه چیز را می گوید"چون بخشیده نمیشی... ولی ازت میخوام قبل از رفتنت بری و از مادرت حلالیت بطلبی... منم همین کارو میکنم... » یاماچ قبول می کند و بعد ماحسون به او می گوید: «اگه اجازه بدی من میخوام برم... بره های سیاه بهم احتیاج دارن.

شاید ما هم بتونیم یه روزی گودال خودمونو بسازیم... » و یاماچ به او لبخند می زند و همدیگر را در آغوش می گیرند.

شب که می شود یاماچ به سمت خانه شان می رود. اوجویت و سالم با دیدن او با شرمندگی سرشان را پایین می اندازند و می گویند که اجازه ندارند در را به روی او باز کنند. یاماچ می گوید که فقط آمده تا مادرش را ببیند.

"صدای آژیر پلیس به گوش می رسد و داملا و سلیم فورا او را از انجا خارج کرده و به سمت جای امنی می برند"سالم فورا می رود و به سلطان این خبر را می دهد. سلطان هم وسایل یاماچ را جمع می کند و مقابل در می رود. یاماچ با دیدن او با شرمندگی و بغض جلو می رود تا دست مادرش را ببوسد. اما سلطان ساک او را به دستش می دهد و بعد هم در را به رویش می بندد. یاماچ ناراحت و خمیده از انجا دور می شود و وقتی از محله می گذرد متوجه نگاه های عصبانی مردم می شود...

او وقتی جلوی قهوه خانه می رسد، عده ای از جوانان با صدای بلند به سمت او می گویند: «گودال خونمونه... » یاماچ با خوشحالی به آنها لبخند می زند. اما همگی با عصبانیت و یکصدا ادامه می دهند:« ادریس بابامونه. » بعد هم دور او جمع شده و این شعار را پشت سر هم و با عصبانیت تکرار می کنند. یاماچ با ناراحتی به جمعیت روبرویش خیره می شود.

"چنگیز به آریک زنگ می زند و می گوید که شنیده یاماچ تیر خورده و از او هم می خواهد که فورا به دیدنش برود"جومالی هم از پشت بام به این صحنه خیره می شود.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و شش ۴۰۶ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و چهار ۴۰۴ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۰۶ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۰۴

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
خبرگزاری میزان - ۲۳ اسفند ۱۳۹۹
رادیو زمانه - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
جام جم - ۷ آذر ۱۳۹۹
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱