زندگی با عطر کاغذ و بوی مرکب

جام جم - ۸ شهریور ۱۴۰۱



تمرین استقلال و خوداتکایی از ۱۴سالگی

از کودکی و نوجوانی عاشق خواندن کتاب و نشریات بود. عکس‌ها و تصاویر مجله‌ها گاهی دقیقه‌ها حواسش را پرت می‌کرد. انگار رنگ‌ها جادویش می‌کردند و غرق می‌شد در سبز و آبی و قرمز. از نوجوانی روحیه استقلال‌طلب داشت و دوست داشت روی پای خودش بایستد. به همین دلیل در ۱۴سالگی وقتی مدرک سیکلش را گرفت، اولین تجربه کاری زندگی خود را آغاز کرد.

"تمرین استقلال و خوداتکایی از ۱۴سالگیاز کودکی و نوجوانی عاشق خواندن کتاب و نشریات بود"پیش از این چندین بار به عمو و پسرعمویش که در چاپخانه روزنامه اطلاعات و چاپخانه آتش کار می‌کردند سر زده بود و همین رفت‌وآمدها، تصویری خوب و ماندگار از چاپخانه در ذهن حسین جوان ساخته بود. با لحن شیرین و گرمش برایم تعریف می‌کند: «14سالم بود که به چاپخانه نادر در میدان بهارستان و پاساژ آشتیانی رفتم. در این چاپخانه ماشین‌های دستی و نیمه‌اتوماتیک بودند که کارت‌ویزیت و برگه‌های مختلف چاپ می‌کردند. روزی سه تومان می‌گرفتم؛ یعنی ماهی ۹۰ تومان دستمزد داشتم و این موضوع خیلی برای من جذاب بود.»

روزهای سخت به‌در

لابه‌لای صحبت، میوه‌های داخل ظرف را یکی‌یکی برمی‌دارد، برایم پوست می‌گیرد، جلوی رویم می‌گذارد و بعد ادامه می‌دهد: «همان روزها به زبان انگلیسی علاقه‌مند شدم، به همین دلیل شب‌ها بعد از کار در میدان ژاله (شهدا) به آموزشگاه کلاس زبان انگلیسی می‌رفتم. از حقوقم ماهی ۲۰ تومان پول کلاس می‌دادم که البته با رضایت کامل بود چون خیلی دوست داشتم. بعد وقتی در حد یک مکالمه و خواندن و نوشتن یاد گرفتم، دیگر کلاس نرفتم.»
حاج‌حسین برایم تعریف می‌کند بعضی شب‌ها از فرط خستگی خوابش می‌برده اما کلاسش ترک نمی‌شده.

بعد از دو سال که به‌عنوان مبتدی در چاپخانه نادر کار می‌کرد، در 16‌سالگی به چاپخانه اطلاعات رفت و سر دستگاه چاپ مجلات ایستاد. در این ایام روزها و شب‌های سخت و جانکاهی را تجربه کرد، ایامی که بن‌مایه‌های حاج‌حسین را قوی و پایدار نمود. حاج‌حسین که حالا به روبه‌رو خیره شده، درباره آن روزها می‌گوید: «وقت‌هایی که شب‌کار بودیم، سه ساعت حق خواب داشتیم، من اما چون عاشق کتاب‌خواندن بودم حتی در وقت خوابم هم کتاب می‌خواندم و صبح‌ها وقتی به خانه می‌رسیدم دیگر نایی نداشتم و فقط می‌خوابیدم. سه سال گذشت و تصمیم گرفتم به چاپخانه «زندگی» بروم که ابتدای خیابان فردوسی در میدان توپخانه (امام خمینی) قرار داشت. مجله «شکار طبیعت» در این چاپخانه منتشر می‌شد.

"به همین دلیل در ۱۴سالگی وقتی مدرک سیکلش را گرفت، اولین تجربه کاری زندگی خود را آغاز کرد"بعد از دو سه سال هم به چاپخانه کیهان رفتم و تجربیات زیادی که در این سال‌ها کسب کرده بودم، همه را به کار می‌بستم.»
زندگی اما کم‌کم روی خوش به حاج‌حسین محمدی نشان می‌دهد. او که حالا بعد از سال‌ها کسب تجربه پای دستگاه چاپ یک چاپچی حرفه‌ای و باتجربه شده بود، برای مدیریت در چاپخانه «سکه» دعوت به کار شد. حدود سال ۱۳۵۵ وقتی تصمیم گرفته شد چاپخانه انرژی اتمی راه‌اندازی شود سراغ حاج‌حسین رفتند تا یک چاپخانه مجهز و کامل راه‌اندازی کند و مدیریت مجموعه را داشته باشد با حقوق ماهی ۱۱هزار تومان.

چاپخانه‌ای به قیمت ۲۴۰هزار تومان!

سال ۱۳۵۷ بود که حاج‌حسین بعد از دو سال حضور در چاپخانه انرژی اتمی، تصمیم گرفت برای خودش یک چاپخانه راه‌اندازی کند. بعد از کمی جست‌وجو در خیابان جمهوری، قبل از خیابان ظهیرالاسلام، توانست با ۲۴۰هزار تومان مکان فعلی چاپخانه‌اش را خریداری کند. بعد به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی رفت و توانست برای چاپخانه‌اش که نام «تک» را برای آن انتخاب کرده بود، مجوز بگیرد. 
همان‌طور که صحبت می‌کنیم، حاج‌حسین، نگاهی به ساعتش می‌اندازد، لیوان چایش را سر می‌کشد و می‌گوید: «زمانی که من مجوز گرفتم، در تهران فقط ۶۰۰چاپخانه جواز کار داشتند، درحالی‌که الان حدود ۵۰۰۰چاپخانه فقط در تهران مشغول کار هستند.

ملک چاپخانه را مرتب و تمیز کردم، آن زمان پول نقد زیادی نداشتم و همه را برای خرید ملک گذاشته بودم.
برای خرید دستگاه چاپ سراغ مرتضی نوریانی رفتم و توانستم یک ماشین ملخی را به قیمت ۲۴۰هزار تومان به‌صورت از دم قسط خریداری کنم؛ ماشینی که هنوز هم اینجا در چاپخانه وجود دارد و با آن کار چاپ می‌کنم. آن زمان برای خرید دستگاه سفته داده بودم و باید ماهی ۳۰۰۰ تومان قسط می‌دادم، اما فروشنده خیلی رعایت حال من را کرد. 
همان روز دو تا از سفته‌ها که شامل دو قسط می‌شد را پاره کرد و گفت هدیه آقای نوریانی به شما ... آن روز خیلی نگران اقساط دستگاه بودم اما بسم‌ا... گفتم و کارم را شروع کردم و خدا هم کمک کرد. کمی بعد هم یک دستگاه ملخی دیگر را به قیمت ۲۶۰هزار تومان به‌صورت از دم قسط خریدم و به مرور کار خود را با خرید ماشین ۱.۵ورقی و قبول سفارش چاپ نشریات و کتاب توسعه دادم.»

چاپ کتاب از صد تا بیست هزار نسخه!

«‌سال‌ها بعد یک ماشین ایستاده دوورقی آوردم.

"پیش از این چندین بار به عمو و پسرعمویش که در چاپخانه روزنامه اطلاعات و چاپخانه آتش کار می‌کردند سر زده بود و همین رفت‌وآمدها، تصویری خوب و ماندگار از چاپخانه در ذهن حسین جوان ساخته بود"مشتریانم هر روز به لطف خدا بیشتر می‌شدند. بخش عمده مشتریان من ناشران یا نشریات بودند، اما امروز دیگر خبری از چاپ کتاب نیست. ناشران کم‌کار شده‌اند و دیگر با چاپ افست کار نمی‌‌کنند و ترجیح می‌دهند کتاب‌هایشان را در تیراژهای ۱۰۰ یا ۲۰۰ نسخه به‌صورت دیجیتال کار کنند. این موضوع برای من که سال‌ها عطر و بوی کاغذ و مرکب را در این چاپخانه به عشق کتاب نفس کشیدم، خیلی دردناک است. خیلی بد است که دیگر کتاب در تیراژهای بالا چاپ نمی‌شود.

البته این فضای مجازی و موبایل‌ها هم بی‌تقصیر نیستند... .»
حاج‌حسین بعد از این جملات، چند ثانیه‌ای سکوت می‌کند و با انگشتش به لبه لیوان خالی چایش می‌کشد، بعد نفسی تازه می‌کند و درباره روزهای خوب چاپ کتاب می‌گوید: «با ناشران خوب و بزرگ زیادی مثل زرین، علمی، علم، حافظ و... کار کردم و کتاب‌های زیادی را همین‌جا از دل این چاپخانه به ویترین کتابفروشی‌ها فرستادیم. به یاد دارم روزهایی بود که کتاب‌های تاریخی را در تیراژهای ۲۰ یا ۱۵هزار نسخه چاپ می‌‌کردیم اما الان؟! می‌دانی، فکر می‌کنم این روزها آچمز شده‌ایم.»

دست از چاپ نمی‌کشم!

حاج‌حسین به اینجای حرف‌هایش که می‌رسد، آه بلندی می‌کشد و تعریف می‌کند: «وقتی به مرور کار کتاب کم شد، از بانک‌ها و ادارات دولتی سفارش کار قبول می‌کردیم و یک روزهایی ۳۰۰هزار تقویم و ۲۰۰هزار سررسید برای بانک‌ها چاپ می‌کردم، اما همین بانک‌ها هم الان دیگر مثل سابق سفارش نمی‌دهند، زیرا هم کاغذ گران شده و هم این‌که بخش زیادی از بانک‌ها و اداره‌ها و سازمان‌ها، برای خودشان چاپخانه زده‌اند و نه‌تنها کار خودشان را می‌کنند بلکه سفارش ما چاپخانه‌های بخش خصوصی را هم در رقابتی ناعادلانه می‌گیرند و همین موضوع خیلی بر اقتصاد و نقدینگی چاپخانه‌های کوچک و بخش خصوصی تاثیر گذاشته است. یک زمانی وقتی سفارشی یک‌میلیون تومانی می‌گرفتیم ۹۰۰تومان هزینه چاپ بود و ۱۰۰تومان پول کاغذ، اما این موضوع کاملا تغییر کرده و ما ۱۰۰تومان هزینه چاپ می‌گیریم و ۹۰۰تومان پول کاغذ می‌دهیم، اما می‌دانی، هیچ‌کدام از اینها باعث نمی‌شود که من از این کار دست بکشم.

"با لحن شیرین و گرمش برایم تعریف می‌کند: «14سالم بود که به چاپخانه نادر در میدان بهارستان و پاساژ آشتیانی رفتم"از وقتی خودم را شناختم در چاپخانه بودم و از خدا خواسته‌ام تا وقتی زنده‌ام هم هر روز به چاپخانه‌ام بیایم ... .»

۳فرد تاثیرگذار در زندگی من

محمد دادکان

شخصیت ذاتی این انسان زندگی‌ام را متحول کرد. چشم‌و‌دل‌سیر و از سلامت نفس برخوردار است

عتی دایی

مردی سلامت و خیر که با کارهای عام‌المنفعه برای مردم جایگاه ویژه‌ای دارد

رضا صراف‌زاده

اولین ماشین‌چی‌ای که کنارش کار کردم. او با سختگیری‌هایش کاری کرد که من کار و حرفه‌ام را خوب یاد بگیرم.

منبع: ضمیمه قفسه روزنامه جام‌جم

منابع خبر

اخبار مرتبط

ایسنا - ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
جام جم - ۱ مرداد ۱۴۰۱
جام جم - ۲۳ مرداد ۱۴۰۰