قسمت چهارصد و سی و پنج گودال
سریال گودال قسمت چهارصد و سی و پنج 435Çukur Serial Part ۴۳۵
گودال قسمت ۱۲۵
عمو بعد از کشتن کاراجا، با نگرانی و در حالی که خودش هم دچار وحشت شده از خانه بیرون می زند و فورا به ندیم زنگ می زند تا خودش را برساند. بعد هم همراه او، وسایل کارجا و حتی کتابی که آذر به او داده بود را جمع می کند و ندیم کاراجا را در جایی دور افتاده دفن می کند.
همان شب، عایشه در خواب می بیند که کاراجا کنارش دراز کشیده و می گوید:«مامان خیلی سردمه. دیگه هیچیو حس نمیکنم. بغلم میکنی؟ » عایشه هم در حالی که تعجب کرده او را در آغوش می گیرد اما ناگهان از خواب می پرد و تا صبح با نگرانی بیدار می ماند.
"بعد هم همراه او، وسایل کارجا و حتی کتابی که آذر به او داده بود را جمع می کند و ندیم کاراجا را در جایی دور افتاده دفن می کند"
وارتلو با عصبانیت خودش را به قهوه خانه می رساند و وقتی می بیند آنجا بسته است از بقیه دلیلش را می پرسد. آنها هم می گویند که فیاض به همراه کوچوالی ها همگی برای سر زدن به خانه ی یاماچ رفته اند. وارتلو با عصبانیت آدرس خانه ی یاماچ را می گیرد.
سلطان و سعادت و جنت و فیاض در سکوتی ناراحت کننده مقابل داملا و جومالی نشسته اند که ناگهان صدای فریاد و جیغ افسون از طبقه بالا به گوششان می رسد. افسون با عصبانیت به یاماچ می گوید: «اون زن با چه رویی اومده خونه ما؟! بندازش بیرون! » یاماچ از او می خواهد آرام باشد و می گوید: «نمیخوام ببخشیش فقط باهاش حرف بزن.
» افسون عصبی لبخندی میزند و به طبقه پایین می رود و می گوید: «خب چه خبر؟ اومدین دخترم ماسال رو ببینین؟ ولی فکر کنم یه بار دیده بودینش وقتی تو شکمم بود و شما منو از خونه تو اون سرما پرت کردین بیرون! » سلطان معذب و ناراحت سر به زیر می اندازد و سعادت بلند می شود و می گوید: «خب بهتره ما دیگه بریم. » جومالی میگوید: «به سلامت! برین پیش عمو جونتون. » یاماچ از او هم می خواهد آرام باشد و سعادت با بغض می گوید: «ما هم از دلخوشیمون نیست اونجاییم داداش جومالی! » بحث بالا می گیرد و یاماچ از همه می خواهد آرام باشند و که همان موقع مدد در خانه را می زند و با دیدن فیاض شروع به مشت زدن به صورت او می کند. فیاض فریاد می زند و همه بیرون می ریزند. یاماچ آنها را از هم جدا می کند.
"همان شب، عایشه در خواب می بیند که کاراجا کنارش دراز کشیده و می گوید:«مامان خیلی سردمه"مدد با دیدن جنت خوددش را جمع و جور می کند و زیرچشمی به او خیره می شود. همان موقع وارتلو هم وارد می شود و بحث بین او و جومالی بالا می گیرد. یاماچ دوباره سعی در آرام کردنشان دارد و می گوید:«ما یه خانواده ایم باید بتونیم همدیگه رو ببخشیم. » افسون که حرف های او را شنیده با عصبانیت می گوید: «اینطوره یاماچ خان؟! بعضیارو نمیشه بخشید! پس تورو با خانواده ت تنها میذارم. » و به طبقه بالا می رود و وسایلش را جمع می کند و ماسال را هم در آغوش می گیرد تا آنجا را ترک کند.
یاماچ مانعش می شود و افسون می گوید:«یا من یا مادرت! » همان موقع اکین که مدام به یاماچ زنگ زده بود پیام می دهد که کولکان را پیدا کرده و یاماچ این را با افسون در میان می گذارد. افسون برای لحظه ای به او خیره می شود و بعد با قاطعیت می گوید: «بریم! منم میام. » آنها خودشان را به کلابی که کولکان انجا رفته می رسانند. همان در ورودی، کولکان با آنها روبرو می شود. افسون با دیدن او یاد تمام زجرها و بدبختی هایی که کشیده می افتد و وحشت کرده و روی زمین می افتد.
"بغلم میکنی؟ » عایشه هم در حالی که تعجب کرده او را در آغوش می گیرد اما ناگهان از خواب می پرد و تا صبح با نگرانی بیدار می ماند"یاماچ که سعی می کند حال او را جا بیاورد کولکان پا به فرار می گذارد. یاماچ به افسون می گوید: «افسون اگه نریم دنبالش فرار میکنه. این فرصت آخره. زود باش پاشو. » افسون به خودش می آید و هردو کولکان را تعقیب می کنند.
یاماچ از افسون می خواهد همانجا بایستد تا خودش اثری از کولکان پیدا کند اما کولکان بالای پشت بام است و به انها با پوزخند چشم دوخته. قاتل حرفه ای که عمو جومالی او را مامور کشتن کولکان کرده بود، کولکان را از همان بالا به پایین پرت می کند. کولکان درست مقابل پاهای افسون می افتد. افسون به سمتش می رود و می گوید: «کولکان منو یادته؟ من افسونم. همونی که بار آخر بهت گفتم موقع مرگت صورت من آخرین چیزیه که میبینی! » و با اسلحه چند بار با نفرت به سر او شلیک می کند.
"وارتلو با عصبانیت خودش را به قهوه خانه می رساند و وقتی می بیند آنجا بسته است از بقیه دلیلش را می پرسد"یاماچ با شنیدن صدای اسلحه با نگرانی خودش را پیش افسون می رساند و با دیدن او خیالش راحت می شود. افسون به او می گوید که کولکان از بالا پرت شده و یاماچ به پشت بام می رود تا ردی پیدا کند که با لپ تاپ کولکان روبرو می شود.
وقتی آکین به خانه برمی گردد، یاسمین با دیدن او هم وحشت می کند و پشت سر هم می گوید:«من هیچی ندیدم. به من کاری نداشته باش. » اکین سعی می کند او را آرام کند و یاسمین که تازه تشخیص داده او آکین است می گوید: «من دیدم عمو اونو خفه کرد و کشت.
اول صدای اسلحه شنیدم و وقتی رفتم پایین اونو خفه کرد. » آکین حرف های او را باور نمی کند و می گوید: «یاسمین بازم قرص هاتو نخوردی؟ یادته یه بارم گفتی آبجی سعادت با چاقو میخواسته تورو بکشه؟ » یاسمین خودش هم فکر می کند که توهم دیده و قرص هایش را می خورد و می خوابد.
صبح خیلی زود افسون صدای موسیقی کلاسیک در خانه پخش کرده و با خوشحالی و روحیه ای بالا صبحانه آماده می کند. او از داملا می خواهد تا برای خرید لباس با هم به بازار بروند. داملا هم قبول می کند.
"آنها هم می گویند که فیاض به همراه کوچوالی ها همگی برای سر زدن به خانه ی یاماچ رفته اند"
عایشه صبح و با نگرانی خودش را به خانه می رساند تا از حال کاراجا جویا بشود. عمو با دیدن او می گوید: «خوب شد اومدی! یه چیزیو میخواستم بگم. دیشب کاراجا وسایلش رو جمع کرده و از خونه فرار کرده! » همه با شنیدن این خبر شوکه می شوند و وارتلو بلند می شود تا دنبالش بگردد. عمو با عصبانیت می گوید:«کسی حق نداره دنبالش بره! اون دیگه جزوی از ما نیست. حتی حق نداره به این خونه برگرده.
» آکین با شنیدن خبر رفتن کاراجا لبخند می زند. او به اتاق کاراجا که می رود می بیند که عایشه گریه می کند. آکین می گوید:«مامان خوب شد که رفت. دیروز عمو یاماچم باهاش حرف زده حتما قانعش کرده که بره. اونم رفته دنبال جلاسون.
"سلطان و سعادت و جنت و فیاض در سکوتی ناراحت کننده مقابل داملا و جومالی نشسته اند که ناگهان صدای فریاد و جیغ افسون از طبقه بالا به گوششان می رسد"» اما عایشه که دلش طاقت ندارد گریه اش بند نمی آید.
عمو وارتلو را به خاطر منفجر شدن تانکرهای دیروز سرزنش می کند. وارتلو می گوید که پول آن را هرطور شده خودش پیدا می کند. بعد هم در مورد کاراجا می گوید: «من هرطور شده کاراجا رو پیدا میکنم. داداشم اونو به من امانت سپرده بود.
» عمو جومالی کمی حالش گرفته می شود.
یاماچ پیش عممی می رود و از او می خواهد تا اگر اسلحه فروشی می شناسد معرفی کند تا کار را شروع کنند. عممی که فعلا عقلش برگشته، کسی به اسم طاهر را معرفی می کند. طاهر هم زنی به اسم عصمت را معرفی می کند و وقتی یاماچ و جومالی پیش او می روند، عصمت با شنیدن اسم یاماچ لبخند می زند و می گوید:«داداشم خیلی دوستت داشت. » او توضیح می دهد که برادرش شنول بوده.
"افسون با عصبانیت به یاماچ می گوید: «اون زن با چه رویی اومده خونه ما؟! بندازش بیرون! » یاماچ از او می خواهد آرام باشد و می گوید: «نمیخوام ببخشیش فقط باهاش حرف بزن"عصمت قول می دهد اسلحه هایی که نیاز دارند را برایشان جور کند و حتی پولی هم از انها دریافت نمی کند.
عممی پیش علیچو می رود و از او کاغذ و قلمی می خواهد و می گوید: «تا عقلم سرجایشه چیزایی که میدونم رو مینویسم علیچو. »
یاماچ به محله می رود و جلوی قهوه خانه و چشم عمو جومالی و وارتلو رو به همه می گوید:«هرکی دنبال کاره، میتونه بیاد سمت ما. مثل قبل برگرده سر کار اسلحه. » وارتلو که این را می شنود از مرتضی که سال ها توی کار اسلحه بوده کمک می خواهد.
آنها قصد دارند اسلحه های یاماچ را بدزدند اما یاماچ که این را حدس زده بوده، جای جعبه های اسلحه، دستمال قرمز رنگی که همیشه وارتلو به همراه دارد می گذارد و با این کار او را مسخره می کند! وارتلو با دیدن دستمال ها پیش خودش می گوید: «مارو انقدر دست کم نگیر یاماچ! »
عممی به قهوه خانه می رود و رو به عمو جومالی می گوید: «جای تو اونجا نیست. پاشو! تو همون داداش ادریس هستی که بهت گفت دیگه به اون سگ اجازه ورود ندین و همونی که حتی از ما هم خواست اسمت رو نیاریم! » عمو جومالی اول جا می خورد اما بعد لبخند می زند و می گوید: «دو روز دیگه که این حرفا یادت بره کسی حرفت رو باور نمیکنه. » عممی می گوید:«حرفا فراموش میشن اما چیزایی که رو کاغذ نوشته میشن نه! »
مکه که مدتی است پولی دست و بالش نداشته به یاماچ می گوید که اگر بخواهد همراهش است. یاماچ می گوید: «اونی که میخواد با من باشه مقابلم نه، پشت سرم راه میفته. در ضمن مشتی که به صورتم زدی رو یادم نرفته! »
یاماچ و جومالی اسلحه ها را پیش علیچو پنهان می کنند.
"یاماچ دوباره سعی در آرام کردنشان دارد و می گوید:«ما یه خانواده ایم باید بتونیم همدیگه رو ببخشیم"وارتلو که برای انها بپا گذاشته بوده، خودش پیش علیچو می رود و کمی با او می نشیند و داخل چایی اش قرص خواب آور می اندازد و از بیهوش شدن او که مطمئن شد، اسلحه را برمیدارد. صبح که یاماچ و جومالی به اسلحه ها سر میزنند، جای اسلحه، با گیتاربرقی های کوچک اسباب بازی روبرو می شوند!!
عمو جومالی از ندیم قرص های دیگری گرفته و وقتی سعادت سعی می کند قرص هایش را به او بخوراند، عمو جومالی از سعادت می خواهد تا خودش امتحان کند و قرص های قلابی را به خورد یاسمین می دهد. ساعتی بعد که آکین به خانه می آید، سعادت در مورد این که به کمک عمو جومالی قرص های یاسمین را داده حرف میزند. آکین پیش یاسمین دراز می کشد و وقتی به سمت او برمی گردد می بیند که یاسمین بیهوش افتاده و از دهانش کف بیرون زده است. آکین با وحشت سعی می کند او را به هوش بیاورد.
وارتلو دو کیف پر از پول به دست پیش عمو جومالی می رود و آنها را مقابلش می گذارد. ساعتی بعد یاماچ و جومالی و بقیه با عصبانیت به محله می آیند. وارتلو دسته ای پول به دست می گیرد و رو به جمعیت می گوید: «کو اون پولی که داداش یاماچتون وعده داده بود؟! حالا هرکی میخواد به پول برسه میتونه وارد قهوه خونه بشه. » تعداد زیادی از افرادی که سمت یاماچ بودند، وارد قهوه خانه می شوند و عمو جومالی با لبخند پیروزمندانه به او چشم می دوزد.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران