هفته فرهنگ و هنر؛ صیانت با نوابغ جوان، ارغوان سایه بر سوگنامه درخت، کریمولوژی، ماده و فکر معلق شد
هفته فرهنگ و هنر؛ صیانت با نوابغ جوان، ارغوان سایه بر سوگنامه درخت، کریمولوژی، ماده و فکر معلق شد
- مسعود بهنود
- روزنامهنگار
همزمان با هنرمندی جوانان صادقیه و نظام آباد، وقتی بادکنکهای خود را رها کردند و آنها راه هوا، راه آزادی را گرفتند، نازنین زاغری بعد شش سال از حبس و حصر خلاصی یافت و تمام هفته عکس او با همسر و دخترکش رفت به خانهها، بیشتر نشریات جهان، رادیو تلویزیونها و هم شبکه اجتماعی، پرشدند از تصویر دخترکی با موهای سیاه که منتظر مادر بود و لحظهای از پدر جدا نمیشد.
در آخرین هفته سال و زمستان، همه خبرها از جنگ اوکراین و پرتاب بمب و بلوف قدرتها نبود، حتی نمیتوان گفت همه مردم در اندیشه سرانجام برجام بودند. نخست این که تا چهارشنبه سوری برسد چه شد خیابانها - تا یک هفته - و عملا ثابت شد تا نوروز برسد خبرهای دیگر در صدر اخبار جامعهای است که به راز بازی قدرتها نیز، واقف شدهاند.
هفتهای مانده به تحویل سال نو، ابتدا مانند فیلمی با دور تند، جادههای کشور پرشد از خودروهای کاغذی و اینک پلیس اعلام داشته که بالاترین رقم کشته در جاده. فقط این نوای شوم شب عید است هنوز از خدا نخواستهایم که ما را به بهترین حالها برساند. همه میپرسند آیا مدیریت سی ساله مدیران جوان، کشتارگاه سفری را ساخته یا وهم تاریخ.
"نخست این که تا چهارشنبه سوری برسد چه شد خیابانها - تا یک هفته - و عملا ثابت شد تا نوروز برسد خبرهای دیگر در صدر اخبار جامعهای است که به راز بازی قدرتها نیز، واقف شدهاند"انگار همه نیشخندی گوشه لب دوختهاند، وقتی مسایل سیاسی مطرح شد. انگار کن وردی بیمعنا خواندند.
منبع تصویر،
Irna
ماده و فکر هاراگوچی
سه سال بعد از مرگ هاراگوچی هنرمند برجسته ژاپنی، بدون سروصدای اضافی تحولاتی رخ داد و اثر نامدار وی در موزه هنرهای زیبای تهران، بیمقدمه و موخرهای در خبرها نشست.
"ماده و فکر" در غیاب خالق آن تبدیل به استخری شد. عجبا که کارکنان موزه هنرهای معاصر ایران، که در عکسهای حادثه حاضرند، سخنی نگفتند و از مدیران کمک نخواستند که کار تاریخی یک هنرمند صاحب نام جهان را تبدیل به یک نمایش کمیک کنند. طرفه آن که هاراگوچی که هنرمندان نامدار جهان وی را نوریوکی مینامند پاییز ۱۳۹۶ به تهران آمد و ساخته خود را بعد ۴۰ سال دید. اول حیرت کرد و بعد پیرمرد شادمانه جوان شد.
ماده و فکر هاراگوچی حوضی است پر شده از روغن سوخته.
سیاه چون آینه غضب، اما به نفس تو واکنش نشان میدهد. در موزههای بزرگ جهان، در هر لحظه ده نفر بر بالای این حوض به تماشا میایستند نه بیشتر، تا میزان نزدیکی خود را با اثر هاراگوچی دریابند.
هاراگوچی وقتی به تهران آمد تصور این که ساخته چهل ساله خود را چنین سالم میبیند به وجدش آورد، همین موجب شد که برای ترمیم اثر بماند. اول حوض را تمیز کردند چرا که کسانی بر آن سنگ یا سکهای افزوده بودند (هنرمند ژاپنی از حیرت در ماند). از اندازه نفت سوخته هم کاسته شده بود، با احتیاط و نظارت خالق اثر ۶۰۰ کیلو از همان مانده بر آن اضافه شد.
پادکست چشمانداز بامدادی رادیو بیبیسی
برنامه ها
پایان پادکست
از این اثر ماندگار جهانی ۲۰ نمونه ساخته بود.
"هفتهای مانده به تحویل سال نو، ابتدا مانند فیلمی با دور تند، جادههای کشور پرشد از خودروهای کاغذی و اینک پلیس اعلام داشته که بالاترین رقم کشته در جاده"شهبانو فرح، آخرین ملکه ایران، این اثر را به موزه هدیه کرد. این حوض در جان موزه ماند و جزیی از بدن آن شد. ماده و فکر سرجایش بود، در حالی که برخی از نمونههای کار او دیگر در موزههای جهان نیست و تنها نیمی را هنوز مردم موزههای معتبر لندن، نیویورک و پاریس میبینند. هاراگوچی در دیدار از تهران، خوشحال گفت: امیدوارم سالها اثرم در تهران بماند.
هاراگوچی دو سال بعد از سفر به تهران درگذشت و خوشحال بود که ۴۰ سال این حوض بوده است و جز هنرشناسان، کارکنان موزه هم هر روز از کنارش گذر کردهاند.
اما در هفتهای که گذشت ناگهان خواب هاراگوچی به کابوسی تبدیل شد چرا که در حضور کارکنان موزه، زنجیرهای به سقف بسته شد و مردی برهنه بر آن زنجیر چرخید تا بدنش به نفت سوخته برخورد و نظم به هم ریخت. چه شده بود؟
همشهری فرهنگ طنز به کار برد و تیتر زد "می افتی تو حوض نفتی" مقصودش همان ترانه مشهور بود.
حوض نقاشی هاراگوچی خط افتاد. یاسر خاسب در تئاتر فرم فیزیکال، نامی شناخته شده است و اجراهای فراوانی در داخل و خارج کشور داشته او در گفتوگو با ایسنا درباره برخوردش با حوض روغن گفت: "بر اثر یک اتفاق، لحظهای پیش از پایان اجرا، مشکلی در بخش فنی پیش آمد و سبب شد آونگی که داشتم، کمی شل شود و بخشی از صورت و دستم با روغن حوض تماس پیداکرد ولی خوشبختانه این اثر هنری آسیبی ندیده است. اگر اشتباهی کردم و حادثهای پیش آمد، متأسفم و از مردم کشورمان."
دو روز بعد موزه هنرهای معاصر تهران با ابراز تأسف از واقعه پیشآمده بیانیهای صادر کرد و کوشید نگرانیها و انتقاداتی را که بابت تخریب اثر حوض روغن ایجاد شده کنترل کند. در بخشی از این بیانیه آمده: "برخورد پرفورمر به روغن در طرح اصلی ارائه شده به موزه نبوده و در اثر اشتباه ایجاد شده است." انجمن هنرمندان مجسمه ساز هم اعتراض کرد. اما کس نپرسید چه شد.
منبع تصویر،
D.Emdadian
ارغوان خوشه خون
ارغوان کتاب کوچک و مجللی است که در تیراژ ۸۰۰ تا منتشر شده.
"فقط این نوای شوم شب عید است هنوز از خدا نخواستهایم که ما را به بهترین حالها برساند"عنوان کتاب وام گرفته از شعر بلند ه.الف. سایه (هوشنگ ابتهاج) است، با نمونههای دست چین شدهای از نقاشیهای گنجینه موزه هنرهای معاصر ایران.
در اولین صفحه این کتاب کوچک زیبا، مقدمه شعر ارغوان سایه نقش بسته همان جان که میگوید:
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خواندار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من…
هوشنگ ابتهاج (ه.الف. سایه) ارغوان را در دوران حبس سروده. در آن کنج، شاخهای را که به دست در باغچه کوچک خانهاش کاشته بود مخاطب گرفت و شاخه را همخون همپروازان دید.
مجموعه ارغوان که در حقیقت کارت پستالهایی با موضوع درخت است، با "پلاتفرم پیوست" شکل گرفته است.
پشت هر یک از کارت پستالها، کسانی از نسل جوان شرحی نوشته، نقاش و مسیر راهش را برگفتهاند. احسان آقایی، علی بختیاری، باوند بهپور، بهزاد حاتم، آیدین خانکشیپور، رسول رخشا، صفا قاسمی، بهنام کامرانی، حسین گنجی، کیانوش معتقدی، توکا ملکی، آسیه مزینانی، نگار نادریپور و شهروز نظری.
شهروز نظری بر تابلو داود امدادیان با تاکید بر شرایط دهه پنجاه و مسیر حرکت این گونه نقشها مینویسد: در سالهای میانی دهه پنجاه خورشیدی نقاشان جوانی که از روند بومیگرایی مدرنیستی شک کرده باشند، پرتعداد نیستند.
از آن تعداد قلیل کمتر نمونهای پیدا میشود که برای این تردید هستیشناسانه راه حلی عمیق پیشنهاد بدهد.
در ادامه نوشته منقد هنرشناس بر تابلو امدادیان میخوانیم که: وی از جریان نقاش روس مآب تبریز آمده بود و از همان جوانسالی متاملانه به موج گسترده سقاخانهگری با دودلی و اضطراب نگاه کرد. از آن جایی که برای نقاشی مانند او تجربه نقاشانه بر هر ضرورت دیگری اولویت داشت، نمیتوانست ایدئولوژی را به مثابه زبان هنری به رسمیت بشناسد. در نتیجه نه با راست و نه با چپ مودت نداشت، شاید به همین دلیل به منظره به مثابه عرصه مدرن میپرداخت. آن جا از معدود مواضعی است که ضرورتهای نقاشانه هنوز بر هویتسازی مدرن پهلوی ترجیح دارد.
به نوشته شهروز نظری بعد از کوچ غمگینانه امدادیان به پاریس، او باز هم به نقاشی منظره پناه برد، تا کوران پست مدرنیزم آن سالهای جهان دوقطبی، نقاش میانسال را با خود نبرد.
منبع تصویر،
Iran Economist
توضیح تصویر،
نمایش کریمولوژی
کریمولوژی تاریخ
هر چندباری که تاکنون کریمولوژی به نمایش درآمده، گرچه تنها بازیگر هم مجید رحمتی نبوده که در این نمایش آخر، به نظر میرسد تسلط و توانایی را از حد گذرانده و یک تنه صحنه را از ابتدا تا انتها اداره کرده و حاضران را لحظاتی به خنده بلند واداشته و لحظاتی به درد و غصه مبتلا کرده است.
متن را مهران رنجبر نوشته.
"عجبا که کارکنان موزه هنرهای معاصر ایران، که در عکسهای حادثه حاضرند، سخنی نگفتند و از مدیران کمک نخواستند که کار تاریخی یک هنرمند صاحب نام جهان را تبدیل به یک نمایش کمیک کنند"طراحی و کارگردانی با رضا بهرامی است، مجید رحمتی نقش را بازی کرده و تهیه کننده نمایش هم نوید محمدزاده بوده است. خلاصه قصه این است که کریم شیرهای تلخک ناصرالدین شاه مرده.
یک سوی حکایت این است که او شادیساز خلوت همایونی است. اما این فقط بخشی از حکایت است. کریم آقا بدان شهرت و اعتبار دارد که با همه دولتمردان و قدرتمندان شوخی میکند و لای شوخیها، پنهان همه را آشکار میکند.
اوست که خبر میدهد نان چقدر گران شده و چرا. بیهوده نیست که وقتی کریم مرد، به دستور شاه سه روز عزای ملی اعلام شد.
اما قصه زمانی است که کریم دنبال گور خود میگردد. نیما فلاح معتقدست: نکته مهم اما در شخصیت کریم از بین نرفتن صریح گویی و زبان تندش، که بسیار نیز به انتقاد باز میشده، میباشد. شخصیتی که با وجود دنیایی پر از تظاهر،تفاخر و لمپنیسم به شدت زیاد همان شخصیت ساده اما فهیم و آگاه خود را حفظ کرده. کاراکتر اصلی داستان در تمام عمرش شاهد تناقضات در رفتار و افکار بقیه، حتی خود شاه، بوده و به قول خودش همیشه پته آنها را نیز به به آب ریخته، اما ذرهای در شخصیت و تفکر خودش تفاوت ایجاد نکرده.
"طرفه آن که هاراگوچی که هنرمندان نامدار جهان وی را نوریوکی مینامند پاییز ۱۳۹۶ به تهران آمد و ساخته خود را بعد ۴۰ سال دید"
زوبین وکیلی با تاکید بر این که تاریخ شفاهی ایران را باید از نگاه کریم دید؛ نگاه بیتکلف، مینویسد: مجید رحمتی صحنه را در چنگ خود گرفته، میچرخد و میچرخاند. با کلنگ، شخصیت میسازد و با چرخ فرغون موسیقی متن. مونولوگ را به حد اعلا میرساند و حرکت را به تکامل. از مرگ میآید و به مرگ برمیگردد و در این چرخه کوتاه سرنوشت معاصر مام میهن، این شیر بییال و دم و اشکم را روایت میکند. درود بر این هنرمندان و این اثر فاخر.
منبع تصویر،
Baby
توضیح تصویر،
عکس فاطمه حسنوند
مهاجرت از یک زاویه دیگر
فاطمه معتمد آریا، مهران نائل و شیوا فلاحی روی صحنهاند.
نغمه ثمینی قصهنویس خوب به عنوان نویسنده متن و کارگردان افسانه ماهیان.
با این جمع کوچک، نمایشی یکدست و دیدنی فراهم شده است. گزارش خبرنگاران نشان میدهد که کف زدنهای پایان اجرا بر خانم معتمد آریا تاکید دارد، اما این هنرمند با فرهنگ اصرار دارد که نام تمام اعضا را به عنوان کسانی که نقش داشتند تکرار کند.
موضوع نمایش مهاجرت و دور شدن از وطن است و قصههای دلگزای آن، اما بدان سادگی نیست که در اخبار میآید. آیا درست نوشته است مجتبی نامی که: تهاجم میتونه به فکر، نگرش، انتخاب، اندیشه و زیست ما باشه. که چارهای باقی نمونه. و نتیجهاش تغییر معنی مهاجرت به فرار، و پناه آوردن به هر قیمتی و به هر جایی که حتماً وطن نیست.
به گفته او که نمایش را دیده: جنگ که فقط رد شدن نیروهای نظامی از مرزها نیست.
"اول حیرت کرد و بعد پیرمرد شادمانه جوان شد.ماده و فکر هاراگوچی حوضی است پر شده از روغن سوخته"واژههای کشور، میهن و وطن خیلی دیگه مترادف همدیگه نیستند.
پرستو جمشیدی هم در بخش کامنتهای تیوال نوشته: پیچیدگی کار زیاد نبود فقط تمرکز روی دیالوگ و خون به جیگر کردن مخاطب بود با غم توی نمایشنامه. بههرحال من کار رو دوست داشتم. جای تک تک شخصیتها رنج کشیدم. با هر سه تا زن زاییدم و سقط کردم و جونمو گرفتم کف دستم که یه بچه رو نجات بدم. که نمیدونم این نجات بود یا بدتر به رنج انداختنش؟
در این اظهار نظر بخش مهمی از پیچ هیجانی قصه هم هویدا میشود: با مترجم دلم سوخت و نمیدونستم طرف کدومو بگیرم.
طرف زنها باشم یا طرف بچه یا طرف بازپرس؟ مخصوصا وقتی که رنج بازپرس برام هویدا شد و دلم میخواست طرف اونم باشم و بخاطر رنجهای اونم زار بزنم.
منبع تصویر،
Chelchragh/M.Azar khil
هر کسی از طرفی؟
در هفتهای که گذشت خبری در دنیای سینما چرخید و بعد متنش هم ظاهر شد. شهاب حسینی بود، گوینده سالیان دور تلویزیون و بازیگر خوب فیلمهای بزرگ از جمله ساخته اصغر فرهادی که کار را به اسکار کشاند و سریال حسن فتحی (شهرزاد) که او را به اوج توجه برد. اما شهاب در آخرین فیلی که هوا کرده، گلایه از بازی در فیلم دارد. و این که دیگر نمیخواهد بازیگر باشد. کسانی زیر لب گفتند آقا شهاب ما میخواهد مهاجرت کند.
"اول حوض را تمیز کردند چرا که کسانی بر آن سنگ یا سکهای افزوده بودند (هنرمند ژاپنی از حیرت در ماند)"یکی گفت نه بابا.
در آن طرف دنیا، یکی که از قضا خیلی از شهاب حسینی تعریف میکند، انگار معکوس جهت اوست در آرزو. بهروز وثوقی سالهاست که گلایه دارد از دوری. هنرمندان میگویند: یکی از این سمت یکی از آن ور.
هفته نامه چلچراغ، یکی دیگر از تمبرهای مرتضی آذرخیل را روی جلد مجله آورده که تصوری از بهروز وثوقی است. بهانه مصاحبهای دیگر است با جوان اول سینمای فارسی در چهل سال پیش، که هنوز با فیلمهایی که بازی کرده زنده و پایدارست اما مهمتر این که وطن را رها نکرده. از همان اولی که رفت، هر که از تهران، با آغوش باز به استقبالش رفت و از درد دوری از وطن گفت.
اما فقط این دو بزرگوار دو نسل دور سینما نیست که از آرزوهای خود میگویند.
منبع تصویر،
Theatrbazhaa
توضیح تصویر،
خانههای هنرمندان و سرنوشت نامعلوم
قرن صیانت با نوابع جوان
همزمان با توصیه رییس جمهور ایران بر برچیدن بساط فقر مطلق، جلوههایی از مدیران جدید و مناسب قبلیشان و برنامه امروزشان، این جلوهگریها به خصوص در بخش هنر و فرهنگ ظاهر شده است.
مثلا قطع بودجه یک میلیاردی در سال برای خانه هنرمندان.
روح الله جعفری کارگردان و مدرس تئاتر همین هفته گلایه کرد که مدیران و مسئولان تصمیمگیرنده، روز به روز بر افزایش خطوط قرمز و همچنین اعمال ممیزی در عرصه فرهنگ و هنر اصرار میورزند، بدون آنکه دلیل روشنی برای این کار داشته باشند و خود را موظف نمیدانند که درباره این خطوط قرمز و اعمال ممیزیها، به کسی پاسخگو باشند.
ابراهیم قربانپور در چهلچراغ خطاب به حکیم خیراندیش، عضو ستاد ساماندهی رخت و لباس که شخصا بلند شده رفته دور دریاچه چیتگر نوشته: ایشان با فداکاری تمام و با در آغوش گرفتن مخاطرات معنوی و مادی کار میدانی، تعداد زنان بی حجاب و باحجاب را با تسبیح شمردهاند و دیدهاند بیحجابها خیلی بیشترند.
نویسنده بر این طعنه افزوده: این همه جوان بیکار در کشور داریم. حالا هیچ هنری هم نداشته باشند، دیگر شمردن را که بلد هستند. شما یک جواز بدهید دستشان که یک وقت به جرم مزاحمت برای نوامیس و... کاری به کارشان نداشته باشند، دور دریاچه که هیچی، آمار باحجاب و بیحجاب کل سواحل و بنادر و بیابانها و کوهستانها را در مدت بسیار کوتاهی برایتان میآورند. حتی میتوانند به تفکیک درصد حجاب آمار بگیرند.
منبع تصویر،
Javad Alizadeh
توضیح تصویر،
بمب صلح خوار
کارتون هفته
کار جواد علیزاده
بیشتر بخوانید:
- هفته هنر و فرهنگ؛ طالبان و تندادگی، سوگ لالایی، عصر طویلگی
- هفته هنر و فرهنگ؛ هفته اعتراض، هفته مردمی مستاصل
- هفته هنر و فرهنگ؛ شکستن هیچ، یاد بریدن رگ، هفته بیدارخوابی فلسفه و منطق
- هفته هنر و فرهنگ؛ طالبان و تندادگی، سوگ لالایی، عصر طویلگی
- هفته هنر و فرهنگ؛ فغان بر سر کرکس، بوسه بر دماوند
- هفته هنر و فرهنگ؛ نامداران رفتند، یکلیای از تنهایی به درآمد، غرفههای خالی و بیحشمت
- فرهنگ و هنر هفته: سوگ سفر سیاوش، شاعر در خبرگزاری
- هنر و فرهنگ هفته؛ صعود نسل تازه سینما، حل فرانکلین در جمکران، ناهار دادند به شما؟
- مسعود بهنود
- روزنامهنگار
همزمان با هنرمندی جوانان صادقیه و نظام آباد، وقتی بادکنکهای خود را رها کردند و آنها راه هوا، راه آزادی را گرفتند، نازنین زاغری بعد شش سال از حبس و حصر خلاصی یافت و تمام هفته عکس او با همسر و دخترکش رفت به خانهها، بیشتر نشریات جهان، رادیو تلویزیونها و هم شبکه اجتماعی، پرشدند از تصویر دخترکی با موهای سیاه که منتظر مادر بود و لحظهای از پدر جدا نمیشد.
در آخرین هفته سال و زمستان، همه خبرها از جنگ اوکراین و پرتاب بمب و بلوف قدرتها نبود، حتی نمیتوان گفت همه مردم در اندیشه سرانجام برجام بودند. نخست این که تا چهارشنبه سوری برسد چه شد خیابانها - تا یک هفته - و عملا ثابت شد تا نوروز برسد خبرهای دیگر در صدر اخبار جامعهای است که به راز بازی قدرتها نیز، واقف شدهاند.
هفتهای مانده به تحویل سال نو، ابتدا مانند فیلمی با دور تند، جادههای کشور پرشد از خودروهای کاغذی و اینک پلیس اعلام داشته که بالاترین رقم کشته در جاده. فقط این نوای شوم شب عید است هنوز از خدا نخواستهایم که ما را به بهترین حالها برساند. همه میپرسند آیا مدیریت سی ساله مدیران جوان، کشتارگاه سفری را ساخته یا وهم تاریخ. انگار همه نیشخندی گوشه لب دوختهاند، وقتی مسایل سیاسی مطرح شد. انگار کن وردی بیمعنا خواندند.
ماده و فکر هاراگوچی
سه سال بعد از مرگ هاراگوچی هنرمند برجسته ژاپنی، بدون سروصدای اضافی تحولاتی رخ داد و اثر نامدار وی در موزه هنرهای زیبای تهران، بیمقدمه و موخرهای در خبرها نشست.
"ماده و فکر" در غیاب خالق آن تبدیل به استخری شد. عجبا که کارکنان موزه هنرهای معاصر ایران، که در عکسهای حادثه حاضرند، سخنی نگفتند و از مدیران کمک نخواستند که کار تاریخی یک هنرمند صاحب نام جهان را تبدیل به یک نمایش کمیک کنند. طرفه آن که هاراگوچی که هنرمندان نامدار جهان وی را نوریوکی مینامند پاییز ۱۳۹۶ به تهران آمد و ساخته خود را بعد ۴۰ سال دید. اول حیرت کرد و بعد پیرمرد شادمانه جوان شد.
ماده و فکر هاراگوچی حوضی است پر شده از روغن سوخته. سیاه چون آینه غضب، اما به نفس تو واکنش نشان میدهد. در موزههای بزرگ جهان، در هر لحظه ده نفر بر بالای این حوض به تماشا میایستند نه بیشتر، تا میزان نزدیکی خود را با اثر هاراگوچی دریابند.
هاراگوچی وقتی به تهران آمد تصور این که ساخته چهل ساله خود را چنین سالم میبیند به وجدش آورد، همین موجب شد که برای ترمیم اثر بماند. اول حوض را تمیز کردند چرا که کسانی بر آن سنگ یا سکهای افزوده بودند (هنرمند ژاپنی از حیرت در ماند). از اندازه نفت سوخته هم کاسته شده بود، با احتیاط و نظارت خالق اثر ۶۰۰ کیلو از همان مانده بر آن اضافه شد.
از این اثر ماندگار جهانی ۲۰ نمونه ساخته بود. شهبانو فرح، آخرین ملکه ایران، این اثر را به موزه هدیه کرد. این حوض در جان موزه ماند و جزیی از بدن آن شد. ماده و فکر سرجایش بود، در حالی که برخی از نمونههای کار او دیگر در موزههای جهان نیست و تنها نیمی را هنوز مردم موزههای معتبر لندن، نیویورک و پاریس میبینند. هاراگوچی در دیدار از تهران، خوشحال گفت: امیدوارم سالها اثرم در تهران بماند.
هاراگوچی دو سال بعد از سفر به تهران درگذشت و خوشحال بود که ۴۰ سال این حوض بوده است و جز هنرشناسان، کارکنان موزه هم هر روز از کنارش گذر کردهاند.
اما در هفتهای که گذشت ناگهان خواب هاراگوچی به کابوسی تبدیل شد چرا که در حضور کارکنان موزه، زنجیرهای به سقف بسته شد و مردی برهنه بر آن زنجیر چرخید تا بدنش به نفت سوخته برخورد و نظم به هم ریخت. چه شده بود؟
همشهری فرهنگ طنز به کار برد و تیتر زد "می افتی تو حوض نفتی" مقصودش همان ترانه مشهور بود. حوض نقاشی هاراگوچی خط افتاد. یاسر خاسب در تئاتر فرم فیزیکال، نامی شناخته شده است و اجراهای فراوانی در داخل و خارج کشور داشته او در گفتوگو با ایسنا درباره برخوردش با حوض روغن گفت: "بر اثر یک اتفاق، لحظهای پیش از پایان اجرا، مشکلی در بخش فنی پیش آمد و سبب شد آونگی که داشتم، کمی شل شود و بخشی از صورت و دستم با روغن حوض تماس پیداکرد ولی خوشبختانه این اثر هنری آسیبی ندیده است. اگر اشتباهی کردم و حادثهای پیش آمد، متأسفم و از مردم کشورمان."
دو روز بعد موزه هنرهای معاصر تهران با ابراز تأسف از واقعه پیشآمده بیانیهای صادر کرد و کوشید نگرانیها و انتقاداتی را که بابت تخریب اثر حوض روغن ایجاد شده کنترل کند. در بخشی از این بیانیه آمده: "برخورد پرفورمر به روغن در طرح اصلی ارائه شده به موزه نبوده و در اثر اشتباه ایجاد شده است." انجمن هنرمندان مجسمه ساز هم اعتراض کرد. اما کس نپرسید چه شد.
ارغوان خوشه خون
ارغوان کتاب کوچک و مجللی است که در تیراژ ۸۰۰ تا منتشر شده. عنوان کتاب وام گرفته از شعر بلند ه.الف. سایه (هوشنگ ابتهاج) است، با نمونههای دست چین شدهای از نقاشیهای گنجینه موزه هنرهای معاصر ایران.
در اولین صفحه این کتاب کوچک زیبا، مقدمه شعر ارغوان سایه نقش بسته همان جان که میگوید:
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خواندار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من…
هوشنگ ابتهاج (ه.الف. سایه) ارغوان را در دوران حبس سروده. در آن کنج، شاخهای را که به دست در باغچه کوچک خانهاش کاشته بود مخاطب گرفت و شاخه را همخون همپروازان دید.
مجموعه ارغوان که در حقیقت کارت پستالهایی با موضوع درخت است، با "پلاتفرم پیوست" شکل گرفته است.
پشت هر یک از کارت پستالها، کسانی از نسل جوان شرحی نوشته، نقاش و مسیر راهش را برگفتهاند. احسان آقایی، علی بختیاری، باوند بهپور، بهزاد حاتم، آیدین خانکشیپور، رسول رخشا، صفا قاسمی، بهنام کامرانی، حسین گنجی، کیانوش معتقدی، توکا ملکی، آسیه مزینانی، نگار نادریپور و شهروز نظری.
شهروز نظری بر تابلو داود امدادیان با تاکید بر شرایط دهه پنجاه و مسیر حرکت این گونه نقشها مینویسد: در سالهای میانی دهه پنجاه خورشیدی نقاشان جوانی که از روند بومیگرایی مدرنیستی شک کرده باشند، پرتعداد نیستند. از آن تعداد قلیل کمتر نمونهای پیدا میشود که برای این تردید هستیشناسانه راه حلی عمیق پیشنهاد بدهد.
در ادامه نوشته منقد هنرشناس بر تابلو امدادیان میخوانیم که: وی از جریان نقاش روس مآب تبریز آمده بود و از همان جوانسالی متاملانه به موج گسترده سقاخانهگری با دودلی و اضطراب نگاه کرد. از آن جایی که برای نقاشی مانند او تجربه نقاشانه بر هر ضرورت دیگری اولویت داشت، نمیتوانست ایدئولوژی را به مثابه زبان هنری به رسمیت بشناسد. در نتیجه نه با راست و نه با چپ مودت نداشت، شاید به همین دلیل به منظره به مثابه عرصه مدرن میپرداخت. آن جا از معدود مواضعی است که ضرورتهای نقاشانه هنوز بر هویتسازی مدرن پهلوی ترجیح دارد.
به نوشته شهروز نظری بعد از کوچ غمگینانه امدادیان به پاریس، او باز هم به نقاشی منظره پناه برد، تا کوران پست مدرنیزم آن سالهای جهان دوقطبی، نقاش میانسال را با خود نبرد.
کریمولوژی تاریخ
هر چندباری که تاکنون کریمولوژی به نمایش درآمده، گرچه تنها بازیگر هم مجید رحمتی نبوده که در این نمایش آخر، به نظر میرسد تسلط و توانایی را از حد گذرانده و یک تنه صحنه را از ابتدا تا انتها اداره کرده و حاضران را لحظاتی به خنده بلند واداشته و لحظاتی به درد و غصه مبتلا کرده است.
متن را مهران رنجبر نوشته. طراحی و کارگردانی با رضا بهرامی است، مجید رحمتی نقش را بازی کرده و تهیه کننده نمایش هم نوید محمدزاده بوده است. خلاصه قصه این است که کریم شیرهای تلخک ناصرالدین شاه مرده.
یک سوی حکایت این است که او شادیساز خلوت همایونی است. اما این فقط بخشی از حکایت است. کریم آقا بدان شهرت و اعتبار دارد که با همه دولتمردان و قدرتمندان شوخی میکند و لای شوخیها، پنهان همه را آشکار میکند. اوست که خبر میدهد نان چقدر گران شده و چرا. بیهوده نیست که وقتی کریم مرد، به دستور شاه سه روز عزای ملی اعلام شد.
اما قصه زمانی است که کریم دنبال گور خود میگردد. نیما فلاح معتقدست: نکته مهم اما در شخصیت کریم از بین نرفتن صریح گویی و زبان تندش، که بسیار نیز به انتقاد باز میشده، میباشد. شخصیتی که با وجود دنیایی پر از تظاهر،تفاخر و لمپنیسم به شدت زیاد همان شخصیت ساده اما فهیم و آگاه خود را حفظ کرده. کاراکتر اصلی داستان در تمام عمرش شاهد تناقضات در رفتار و افکار بقیه، حتی خود شاه، بوده و به قول خودش همیشه پته آنها را نیز به به آب ریخته، اما ذرهای در شخصیت و تفکر خودش تفاوت ایجاد نکرده.
زوبین وکیلی با تاکید بر این که تاریخ شفاهی ایران را باید از نگاه کریم دید؛ نگاه بیتکلف، مینویسد: مجید رحمتی صحنه را در چنگ خود گرفته، میچرخد و میچرخاند. با کلنگ، شخصیت میسازد و با چرخ فرغون موسیقی متن. مونولوگ را به حد اعلا میرساند و حرکت را به تکامل. از مرگ میآید و به مرگ برمیگردد و در این چرخه کوتاه سرنوشت معاصر مام میهن، این شیر بییال و دم و اشکم را روایت میکند. درود بر این هنرمندان و این اثر فاخر.
مهاجرت از یک زاویه دیگر
فاطمه معتمد آریا، مهران نائل و شیوا فلاحی روی صحنهاند. نغمه ثمینی قصهنویس خوب به عنوان نویسنده متن و کارگردان افسانه ماهیان.
با این جمع کوچک، نمایشی یکدست و دیدنی فراهم شده است. گزارش خبرنگاران نشان میدهد که کف زدنهای پایان اجرا بر خانم معتمد آریا تاکید دارد، اما این هنرمند با فرهنگ اصرار دارد که نام تمام اعضا را به عنوان کسانی که نقش داشتند تکرار کند.
موضوع نمایش مهاجرت و دور شدن از وطن است و قصههای دلگزای آن، اما بدان سادگی نیست که در اخبار میآید. آیا درست نوشته است مجتبی نامی که: تهاجم میتونه به فکر، نگرش، انتخاب، اندیشه و زیست ما باشه. که چارهای باقی نمونه. و نتیجهاش تغییر معنی مهاجرت به فرار، و پناه آوردن به هر قیمتی و به هر جایی که حتماً وطن نیست.
به گفته او که نمایش را دیده: جنگ که فقط رد شدن نیروهای نظامی از مرزها نیست. واژههای کشور، میهن و وطن خیلی دیگه مترادف همدیگه نیستند.
پرستو جمشیدی هم در بخش کامنتهای تیوال نوشته: پیچیدگی کار زیاد نبود فقط تمرکز روی دیالوگ و خون به جیگر کردن مخاطب بود با غم توی نمایشنامه. بههرحال من کار رو دوست داشتم. جای تک تک شخصیتها رنج کشیدم. با هر سه تا زن زاییدم و سقط کردم و جونمو گرفتم کف دستم که یه بچه رو نجات بدم. که نمیدونم این نجات بود یا بدتر به رنج انداختنش؟
در این اظهار نظر بخش مهمی از پیچ هیجانی قصه هم هویدا میشود: با مترجم دلم سوخت و نمیدونستم طرف کدومو بگیرم. طرف زنها باشم یا طرف بچه یا طرف بازپرس؟ مخصوصا وقتی که رنج بازپرس برام هویدا شد و دلم میخواست طرف اونم باشم و بخاطر رنجهای اونم زار بزنم.
هر کسی از طرفی؟
در هفتهای که گذشت خبری در دنیای سینما چرخید و بعد متنش هم ظاهر شد. شهاب حسینی بود، گوینده سالیان دور تلویزیون و بازیگر خوب فیلمهای بزرگ از جمله ساخته اصغر فرهادی که کار را به اسکار کشاند و سریال حسن فتحی (شهرزاد) که او را به اوج توجه برد. اما شهاب در آخرین فیلی که هوا کرده، گلایه از بازی در فیلم دارد. و این که دیگر نمیخواهد بازیگر باشد. کسانی زیر لب گفتند آقا شهاب ما میخواهد مهاجرت کند. یکی گفت نه بابا.
در آن طرف دنیا، یکی که از قضا خیلی از شهاب حسینی تعریف میکند، انگار معکوس جهت اوست در آرزو. بهروز وثوقی سالهاست که گلایه دارد از دوری. هنرمندان میگویند: یکی از این سمت یکی از آن ور.
هفته نامه چلچراغ، یکی دیگر از تمبرهای مرتضی آذرخیل را روی جلد مجله آورده که تصوری از بهروز وثوقی است. بهانه مصاحبهای دیگر است با جوان اول سینمای فارسی در چهل سال پیش، که هنوز با فیلمهایی که بازی کرده زنده و پایدارست اما مهمتر این که وطن را رها نکرده. از همان اولی که رفت، هر که از تهران، با آغوش باز به استقبالش رفت و از درد دوری از وطن گفت.
اما فقط این دو بزرگوار دو نسل دور سینما نیست که از آرزوهای خود میگویند.
قرن صیانت با نوابع جوان
همزمان با توصیه رییس جمهور ایران بر برچیدن بساط فقر مطلق، جلوههایی از مدیران جدید و مناسب قبلیشان و برنامه امروزشان، این جلوهگریها به خصوص در بخش هنر و فرهنگ ظاهر شده است. مثلا قطع بودجه یک میلیاردی در سال برای خانه هنرمندان.
روح الله جعفری کارگردان و مدرس تئاتر همین هفته گلایه کرد که مدیران و مسئولان تصمیمگیرنده، روز به روز بر افزایش خطوط قرمز و همچنین اعمال ممیزی در عرصه فرهنگ و هنر اصرار میورزند، بدون آنکه دلیل روشنی برای این کار داشته باشند و خود را موظف نمیدانند که درباره این خطوط قرمز و اعمال ممیزیها، به کسی پاسخگو باشند.
ابراهیم قربانپور در چهلچراغ خطاب به حکیم خیراندیش، عضو ستاد ساماندهی رخت و لباس که شخصا بلند شده رفته دور دریاچه چیتگر نوشته: ایشان با فداکاری تمام و با در آغوش گرفتن مخاطرات معنوی و مادی کار میدانی، تعداد زنان بی حجاب و باحجاب را با تسبیح شمردهاند و دیدهاند بیحجابها خیلی بیشترند.
نویسنده بر این طعنه افزوده: این همه جوان بیکار در کشور داریم. حالا هیچ هنری هم نداشته باشند، دیگر شمردن را که بلد هستند. شما یک جواز بدهید دستشان که یک وقت به جرم مزاحمت برای نوامیس و... کاری به کارشان نداشته باشند، دور دریاچه که هیچی، آمار باحجاب و بیحجاب کل سواحل و بنادر و بیابانها و کوهستانها را در مدت بسیار کوتاهی برایتان میآورند. حتی میتوانند به تفکیک درصد حجاب آمار بگیرند.
کارتون هفته
کار جواد علیزاده
بیشتر بخوانید:
- مسعود بهنود
- روزنامهنگار
همزمان با هنرمندی جوانان صادقیه و نظام آباد، وقتی بادکنکهای خود را رها کردند و آنها راه هوا، راه آزادی را گرفتند، نازنین زاغری بعد شش سال از حبس و حصر خلاصی یافت و تمام هفته عکس او با همسر و دخترکش رفت به خانهها، بیشتر نشریات جهان، رادیو تلویزیونها و هم شبکه اجتماعی، پرشدند از تصویر دخترکی با موهای سیاه که منتظر مادر بود و لحظهای از پدر جدا نمیشد.
در آخرین هفته سال و زمستان، همه خبرها از جنگ اوکراین و پرتاب بمب و بلوف قدرتها نبود، حتی نمیتوان گفت همه مردم در اندیشه سرانجام برجام بودند. نخست این که تا چهارشنبه سوری برسد چه شد خیابانها - تا یک هفته - و عملا ثابت شد تا نوروز برسد خبرهای دیگر در صدر اخبار جامعهای است که به راز بازی قدرتها نیز، واقف شدهاند.
هفتهای مانده به تحویل سال نو، ابتدا مانند فیلمی با دور تند، جادههای کشور پرشد از خودروهای کاغذی و اینک پلیس اعلام داشته که بالاترین رقم کشته در جاده. فقط این نوای شوم شب عید است هنوز از خدا نخواستهایم که ما را به بهترین حالها برساند. همه میپرسند آیا مدیریت سی ساله مدیران جوان، کشتارگاه سفری را ساخته یا وهم تاریخ. انگار همه نیشخندی گوشه لب دوختهاند، وقتی مسایل سیاسی مطرح شد. انگار کن وردی بیمعنا خواندند.
ماده و فکر هاراگوچی
سه سال بعد از مرگ هاراگوچی هنرمند برجسته ژاپنی، بدون سروصدای اضافی تحولاتی رخ داد و اثر نامدار وی در موزه هنرهای زیبای تهران، بیمقدمه و موخرهای در خبرها نشست.
"ماده و فکر" در غیاب خالق آن تبدیل به استخری شد. عجبا که کارکنان موزه هنرهای معاصر ایران، که در عکسهای حادثه حاضرند، سخنی نگفتند و از مدیران کمک نخواستند که کار تاریخی یک هنرمند صاحب نام جهان را تبدیل به یک نمایش کمیک کنند. طرفه آن که هاراگوچی که هنرمندان نامدار جهان وی را نوریوکی مینامند پاییز ۱۳۹۶ به تهران آمد و ساخته خود را بعد ۴۰ سال دید. اول حیرت کرد و بعد پیرمرد شادمانه جوان شد.
ماده و فکر هاراگوچی حوضی است پر شده از روغن سوخته. سیاه چون آینه غضب، اما به نفس تو واکنش نشان میدهد. در موزههای بزرگ جهان، در هر لحظه ده نفر بر بالای این حوض به تماشا میایستند نه بیشتر، تا میزان نزدیکی خود را با اثر هاراگوچی دریابند.
هاراگوچی وقتی به تهران آمد تصور این که ساخته چهل ساله خود را چنین سالم میبیند به وجدش آورد، همین موجب شد که برای ترمیم اثر بماند. اول حوض را تمیز کردند چرا که کسانی بر آن سنگ یا سکهای افزوده بودند (هنرمند ژاپنی از حیرت در ماند). از اندازه نفت سوخته هم کاسته شده بود، با احتیاط و نظارت خالق اثر ۶۰۰ کیلو از همان مانده بر آن اضافه شد.
از این اثر ماندگار جهانی ۲۰ نمونه ساخته بود. شهبانو فرح، آخرین ملکه ایران، این اثر را به موزه هدیه کرد. این حوض در جان موزه ماند و جزیی از بدن آن شد. ماده و فکر سرجایش بود، در حالی که برخی از نمونههای کار او دیگر در موزههای جهان نیست و تنها نیمی را هنوز مردم موزههای معتبر لندن، نیویورک و پاریس میبینند. هاراگوچی در دیدار از تهران، خوشحال گفت: امیدوارم سالها اثرم در تهران بماند.
هاراگوچی دو سال بعد از سفر به تهران درگذشت و خوشحال بود که ۴۰ سال این حوض بوده است و جز هنرشناسان، کارکنان موزه هم هر روز از کنارش گذر کردهاند.
اما در هفتهای که گذشت ناگهان خواب هاراگوچی به کابوسی تبدیل شد چرا که در حضور کارکنان موزه، زنجیرهای به سقف بسته شد و مردی برهنه بر آن زنجیر چرخید تا بدنش به نفت سوخته برخورد و نظم به هم ریخت. چه شده بود؟
همشهری فرهنگ طنز به کار برد و تیتر زد "می افتی تو حوض نفتی" مقصودش همان ترانه مشهور بود. حوض نقاشی هاراگوچی خط افتاد. یاسر خاسب در تئاتر فرم فیزیکال، نامی شناخته شده است و اجراهای فراوانی در داخل و خارج کشور داشته او در گفتوگو با ایسنا درباره برخوردش با حوض روغن گفت: "بر اثر یک اتفاق، لحظهای پیش از پایان اجرا، مشکلی در بخش فنی پیش آمد و سبب شد آونگی که داشتم، کمی شل شود و بخشی از صورت و دستم با روغن حوض تماس پیداکرد ولی خوشبختانه این اثر هنری آسیبی ندیده است. اگر اشتباهی کردم و حادثهای پیش آمد، متأسفم و از مردم کشورمان."
دو روز بعد موزه هنرهای معاصر تهران با ابراز تأسف از واقعه پیشآمده بیانیهای صادر کرد و کوشید نگرانیها و انتقاداتی را که بابت تخریب اثر حوض روغن ایجاد شده کنترل کند. در بخشی از این بیانیه آمده: "برخورد پرفورمر به روغن در طرح اصلی ارائه شده به موزه نبوده و در اثر اشتباه ایجاد شده است." انجمن هنرمندان مجسمه ساز هم اعتراض کرد. اما کس نپرسید چه شد.
ارغوان خوشه خون
ارغوان کتاب کوچک و مجللی است که در تیراژ ۸۰۰ تا منتشر شده. عنوان کتاب وام گرفته از شعر بلند ه.الف. سایه (هوشنگ ابتهاج) است، با نمونههای دست چین شدهای از نقاشیهای گنجینه موزه هنرهای معاصر ایران.
در اولین صفحه این کتاب کوچک زیبا، مقدمه شعر ارغوان سایه نقش بسته همان جان که میگوید:
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خواندار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من…
هوشنگ ابتهاج (ه.الف. سایه) ارغوان را در دوران حبس سروده. در آن کنج، شاخهای را که به دست در باغچه کوچک خانهاش کاشته بود مخاطب گرفت و شاخه را همخون همپروازان دید.
مجموعه ارغوان که در حقیقت کارت پستالهایی با موضوع درخت است، با "پلاتفرم پیوست" شکل گرفته است.
پشت هر یک از کارت پستالها، کسانی از نسل جوان شرحی نوشته، نقاش و مسیر راهش را برگفتهاند. احسان آقایی، علی بختیاری، باوند بهپور، بهزاد حاتم، آیدین خانکشیپور، رسول رخشا، صفا قاسمی، بهنام کامرانی، حسین گنجی، کیانوش معتقدی، توکا ملکی، آسیه مزینانی، نگار نادریپور و شهروز نظری.
شهروز نظری بر تابلو داود امدادیان با تاکید بر شرایط دهه پنجاه و مسیر حرکت این گونه نقشها مینویسد: در سالهای میانی دهه پنجاه خورشیدی نقاشان جوانی که از روند بومیگرایی مدرنیستی شک کرده باشند، پرتعداد نیستند. از آن تعداد قلیل کمتر نمونهای پیدا میشود که برای این تردید هستیشناسانه راه حلی عمیق پیشنهاد بدهد.
در ادامه نوشته منقد هنرشناس بر تابلو امدادیان میخوانیم که: وی از جریان نقاش روس مآب تبریز آمده بود و از همان جوانسالی متاملانه به موج گسترده سقاخانهگری با دودلی و اضطراب نگاه کرد. از آن جایی که برای نقاشی مانند او تجربه نقاشانه بر هر ضرورت دیگری اولویت داشت، نمیتوانست ایدئولوژی را به مثابه زبان هنری به رسمیت بشناسد. در نتیجه نه با راست و نه با چپ مودت نداشت، شاید به همین دلیل به منظره به مثابه عرصه مدرن میپرداخت. آن جا از معدود مواضعی است که ضرورتهای نقاشانه هنوز بر هویتسازی مدرن پهلوی ترجیح دارد.
به نوشته شهروز نظری بعد از کوچ غمگینانه امدادیان به پاریس، او باز هم به نقاشی منظره پناه برد، تا کوران پست مدرنیزم آن سالهای جهان دوقطبی، نقاش میانسال را با خود نبرد.
کریمولوژی تاریخ
هر چندباری که تاکنون کریمولوژی به نمایش درآمده، گرچه تنها بازیگر هم مجید رحمتی نبوده که در این نمایش آخر، به نظر میرسد تسلط و توانایی را از حد گذرانده و یک تنه صحنه را از ابتدا تا انتها اداره کرده و حاضران را لحظاتی به خنده بلند واداشته و لحظاتی به درد و غصه مبتلا کرده است.
متن را مهران رنجبر نوشته. طراحی و کارگردانی با رضا بهرامی است، مجید رحمتی نقش را بازی کرده و تهیه کننده نمایش هم نوید محمدزاده بوده است. خلاصه قصه این است که کریم شیرهای تلخک ناصرالدین شاه مرده.
یک سوی حکایت این است که او شادیساز خلوت همایونی است. اما این فقط بخشی از حکایت است. کریم آقا بدان شهرت و اعتبار دارد که با همه دولتمردان و قدرتمندان شوخی میکند و لای شوخیها، پنهان همه را آشکار میکند. اوست که خبر میدهد نان چقدر گران شده و چرا. بیهوده نیست که وقتی کریم مرد، به دستور شاه سه روز عزای ملی اعلام شد.
اما قصه زمانی است که کریم دنبال گور خود میگردد. نیما فلاح معتقدست: نکته مهم اما در شخصیت کریم از بین نرفتن صریح گویی و زبان تندش، که بسیار نیز به انتقاد باز میشده، میباشد. شخصیتی که با وجود دنیایی پر از تظاهر،تفاخر و لمپنیسم به شدت زیاد همان شخصیت ساده اما فهیم و آگاه خود را حفظ کرده. کاراکتر اصلی داستان در تمام عمرش شاهد تناقضات در رفتار و افکار بقیه، حتی خود شاه، بوده و به قول خودش همیشه پته آنها را نیز به به آب ریخته، اما ذرهای در شخصیت و تفکر خودش تفاوت ایجاد نکرده.
زوبین وکیلی با تاکید بر این که تاریخ شفاهی ایران را باید از نگاه کریم دید؛ نگاه بیتکلف، مینویسد: مجید رحمتی صحنه را در چنگ خود گرفته، میچرخد و میچرخاند. با کلنگ، شخصیت میسازد و با چرخ فرغون موسیقی متن. مونولوگ را به حد اعلا میرساند و حرکت را به تکامل. از مرگ میآید و به مرگ برمیگردد و در این چرخه کوتاه سرنوشت معاصر مام میهن، این شیر بییال و دم و اشکم را روایت میکند. درود بر این هنرمندان و این اثر فاخر.
مهاجرت از یک زاویه دیگر
فاطمه معتمد آریا، مهران نائل و شیوا فلاحی روی صحنهاند. نغمه ثمینی قصهنویس خوب به عنوان نویسنده متن و کارگردان افسانه ماهیان.
با این جمع کوچک، نمایشی یکدست و دیدنی فراهم شده است. گزارش خبرنگاران نشان میدهد که کف زدنهای پایان اجرا بر خانم معتمد آریا تاکید دارد، اما این هنرمند با فرهنگ اصرار دارد که نام تمام اعضا را به عنوان کسانی که نقش داشتند تکرار کند.
موضوع نمایش مهاجرت و دور شدن از وطن است و قصههای دلگزای آن، اما بدان سادگی نیست که در اخبار میآید. آیا درست نوشته است مجتبی نامی که: تهاجم میتونه به فکر، نگرش، انتخاب، اندیشه و زیست ما باشه. که چارهای باقی نمونه. و نتیجهاش تغییر معنی مهاجرت به فرار، و پناه آوردن به هر قیمتی و به هر جایی که حتماً وطن نیست.
به گفته او که نمایش را دیده: جنگ که فقط رد شدن نیروهای نظامی از مرزها نیست. واژههای کشور، میهن و وطن خیلی دیگه مترادف همدیگه نیستند.
پرستو جمشیدی هم در بخش کامنتهای تیوال نوشته: پیچیدگی کار زیاد نبود فقط تمرکز روی دیالوگ و خون به جیگر کردن مخاطب بود با غم توی نمایشنامه. بههرحال من کار رو دوست داشتم. جای تک تک شخصیتها رنج کشیدم. با هر سه تا زن زاییدم و سقط کردم و جونمو گرفتم کف دستم که یه بچه رو نجات بدم. که نمیدونم این نجات بود یا بدتر به رنج انداختنش؟
در این اظهار نظر بخش مهمی از پیچ هیجانی قصه هم هویدا میشود: با مترجم دلم سوخت و نمیدونستم طرف کدومو بگیرم. طرف زنها باشم یا طرف بچه یا طرف بازپرس؟ مخصوصا وقتی که رنج بازپرس برام هویدا شد و دلم میخواست طرف اونم باشم و بخاطر رنجهای اونم زار بزنم.
هر کسی از طرفی؟
در هفتهای که گذشت خبری در دنیای سینما چرخید و بعد متنش هم ظاهر شد. شهاب حسینی بود، گوینده سالیان دور تلویزیون و بازیگر خوب فیلمهای بزرگ از جمله ساخته اصغر فرهادی که کار را به اسکار کشاند و سریال حسن فتحی (شهرزاد) که او را به اوج توجه برد. اما شهاب در آخرین فیلی که هوا کرده، گلایه از بازی در فیلم دارد. و این که دیگر نمیخواهد بازیگر باشد. کسانی زیر لب گفتند آقا شهاب ما میخواهد مهاجرت کند. یکی گفت نه بابا.
در آن طرف دنیا، یکی که از قضا خیلی از شهاب حسینی تعریف میکند، انگار معکوس جهت اوست در آرزو. بهروز وثوقی سالهاست که گلایه دارد از دوری. هنرمندان میگویند: یکی از این سمت یکی از آن ور.
هفته نامه چلچراغ، یکی دیگر از تمبرهای مرتضی آذرخیل را روی جلد مجله آورده که تصوری از بهروز وثوقی است. بهانه مصاحبهای دیگر است با جوان اول سینمای فارسی در چهل سال پیش، که هنوز با فیلمهایی که بازی کرده زنده و پایدارست اما مهمتر این که وطن را رها نکرده. از همان اولی که رفت، هر که از تهران، با آغوش باز به استقبالش رفت و از درد دوری از وطن گفت.
اما فقط این دو بزرگوار دو نسل دور سینما نیست که از آرزوهای خود میگویند.
قرن صیانت با نوابع جوان
همزمان با توصیه رییس جمهور ایران بر برچیدن بساط فقر مطلق، جلوههایی از مدیران جدید و مناسب قبلیشان و برنامه امروزشان، این جلوهگریها به خصوص در بخش هنر و فرهنگ ظاهر شده است. مثلا قطع بودجه یک میلیاردی در سال برای خانه هنرمندان.
روح الله جعفری کارگردان و مدرس تئاتر همین هفته گلایه کرد که مدیران و مسئولان تصمیمگیرنده، روز به روز بر افزایش خطوط قرمز و همچنین اعمال ممیزی در عرصه فرهنگ و هنر اصرار میورزند، بدون آنکه دلیل روشنی برای این کار داشته باشند و خود را موظف نمیدانند که درباره این خطوط قرمز و اعمال ممیزیها، به کسی پاسخگو باشند.
ابراهیم قربانپور در چهلچراغ خطاب به حکیم خیراندیش، عضو ستاد ساماندهی رخت و لباس که شخصا بلند شده رفته دور دریاچه چیتگر نوشته: ایشان با فداکاری تمام و با در آغوش گرفتن مخاطرات معنوی و مادی کار میدانی، تعداد زنان بی حجاب و باحجاب را با تسبیح شمردهاند و دیدهاند بیحجابها خیلی بیشترند.
نویسنده بر این طعنه افزوده: این همه جوان بیکار در کشور داریم. حالا هیچ هنری هم نداشته باشند، دیگر شمردن را که بلد هستند. شما یک جواز بدهید دستشان که یک وقت به جرم مزاحمت برای نوامیس و... کاری به کارشان نداشته باشند، دور دریاچه که هیچی، آمار باحجاب و بیحجاب کل سواحل و بنادر و بیابانها و کوهستانها را در مدت بسیار کوتاهی برایتان میآورند. حتی میتوانند به تفکیک درصد حجاب آمار بگیرند.
کارتون هفته
کار جواد علیزاده
بیشتر بخوانید: