قسمت چهارصد و پنجاه گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه 450Çukur Serial Part ۴۵۰

گودال

۲۶

آکشین به جلاسون پیام می دهد که دلش برای او تنگ شده و در جای همیشگی منتظر اوست. آکشین با دیدن جلاسون در حالی که اشک می ریزد می گوید: «دیروز رفته بودیم پارک. وارتلو هم اونجا بود. مامانم کاری کرد که اصلا انتظارشو نداشتم. می دونی چی؟» و جلو می رود و توی صورت جلاسون تف می اندازد و سیلی محکمی به او می زند و فریاد می زند: «چطور تونستی این کارو کنی؟ اون قاتل پدرته جلاسون.

"   سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه 450Çukur Serial Part ۴۵۰ گودال۲۶آکشین به جلاسون پیام می دهد که دلش برای او تنگ شده و در جای همیشگی منتظر اوست"قاتل پدر منه....» مته و کارجا هم که آنجا هستند سعی می کنند جلوی او را بگیرند. جلاسون بدون هیچ واکنشی سر جایش ایستاده. سنا که با دیدن کاراجا و آکشین آنها را تعقیب کرده، وارد می شود و می پرسد: «چرا این کارو کردی؟ من یاماچ رو راضی کردم که تو رو ببخشه. حالا به خاطر کار تو خودشو سرزنش می کنه.» جلاسون هم همان حرف هایی را که این روزها همه تکرار می کنند را به سنا می گوید: «تو کارایی که ازشون سر در نمیاری دخالت نکن زن داداش. تو فکر کردی همه جا دو دو تا میشه چهار تا.

تو گودال دو ضرب در دو میشه درد. قانون اینجا فرق داره. خودتو قاطی این چیزا نکن. به خدا سپردمت.»

سلیم نقشه دیگری در سر دارد. می خواهد قمارخانه ای راه بیندازد و از طریق یک نفر اوضاع آنجا را به هم بریزد و از این طریق ضربه دیگری وارد کند.

"می دونی چی؟» و جلو می رود و توی صورت جلاسون تف می اندازد و سیلی محکمی به او می زند و فریاد می زند: «چطور تونستی این کارو کنی؟ اون قاتل پدرته جلاسون"ایده قمارخانه را با ادریس در میان می گذارد و ادریس خوشش می آید و یاماچ هم موافقت می کند و در این مورد اختیار را به سلیم می دهد.

هاله که متوجه شده علیچو چند روز است او را تعقیب می کند سراغ او می رود و برایش یک نوشابه می خرد و با او صحبت می کند و متوجه می شود او از نزدیکان ادریس است. هاله از علیچو می خواهد باز هم به دیدن او بیاید. در همین حین از طرف ناظم با هاله تماسی گرفته می شود و با او قرار می گذارند. وارتلو به صورت اتفاقی گزارش هاله را در روزنامه دیده و به ناظم را از آن باخبر کرده است.

مکه وارد عمل می شود و با محلولی که یاماچ به او داده راننده های بار وارتلو را بیهوش می کند و کمال و متین آنها را از ماشینشان پیاده می کنند و در خیابان رها می کنند و ماشین را با جنس های سعادتین می برند.

شب وقتی وارتلو منتظر افرادش است، ماشینش خالی روی دنده خلاص به سمتشان می آید. وارتلو با دیدن ماشین خالی وا می رود و یاد حرف یاماچ می افتد. «به زودی نشونت میدم.» و بلند فریاد می زند: «یاماچ! کجایی؟» یاماچ از دور نگاهش می کند و به مکه می گوید: «وقتی پول نداشته باشه همونطور که می بینی جز پرچونگی کاری ازش ساخته نیست. ببینیم چقدر دیگه می تونه ادامه بده. حواستون رو جمع کنین مکه.» وارتلو با عصبانیت سراغ ناظم می رود و می گوید: «من شکم صد نفرو سیر می کنم.

"سنا که با دیدن کاراجا و آکشین آنها را تعقیب کرده، وارد می شود و می پرسد: «چرا این کارو کردی؟ من یاماچ رو راضی کردم که تو رو ببخشه"چشمشون به دست منه. اگر پول نداشته باشم با چی آدمامو نگه دارم. ها؟ با بوس؟ این چندمین باره یاماچ داره کارمو خراب می کنه. به آقای محترم بگو اگه می خواد ادامه بدم، باید پول نقد بهم بده.»

عمو و پاشا که هر دو از قضیه تحت نظر بودنشان با خبرند شب در خانه نزد یاماچ می روند و در این مورد از او سوال می کنند. یاماچ می گوید: «شنیدم وارتلو می خواد بهتون حمله کنه.

برای محافظت از شما این کارو کردم. بعد از حمله شون تو شب معامله اسلحه ها نگران شدم.» عمو و پاشا که از احتمال شک یاماچ به آنها دلشکسته بودند با خوشحالی آنجا را ترک می کنند. یاماچ از کمال و متین می خواهد تعقیب را متوقف کنند.

عایشه در تلاش است ماموریتی را که سلیم به او سپرده انجام دهد و به ندرت نزدیک شود. اما ندرت رابطه خوبی با عایشه ندارد و به نظر می رسد این ناراحتی دلیلی بیشتر از بگومگوها و چشم و هم چشمی های معمول دو جاری در یک خانه داشته باشد.

"حالا به خاطر کار تو خودشو سرزنش می کنه.» جلاسون هم همان حرف هایی را که این روزها همه تکرار می کنند را به سنا می گوید: «تو کارایی که ازشون سر در نمیاری دخالت نکن زن داداش"عایشه از ندرت می پرسد: «تا کی می خوای به این وضع ادامه بدی؟» ندرت جواب می دهد: «تا همیشه!» عایشه می گوید: «نمیشه عزیزم. تو جوونی. زندگی داری. حتی داداش قهرمان هم...» ندرت می گوید: « دیگه هیچ وقت پیش من اسم قهرمان رو به زبون نمیاری! فهمیدی؟»

محی الدین که راننده وارتلو را به بهانه کوتاه کردن موهایش به سلمانی کشانده بود و سعی کرده بود با او رفاقتی به هم بزند، در شبی که وارتلو او را به خاطر از دست دادن جنس ها اخراج کرده بود، با او به میخانه می رود. مرد همین که سرش گرم می شود شروع می کند به گفتن چیزهایی در مورد سعادتین.

اینکه معلوم نیست پدر و مادرش کی هستند و حتی اهل وارتو بودنش هم مشخص نیست. او ماجرای شبی را تعریف می کند که او یکی از افرادش را به خاطر خواندن ترانه مهربان کتک زده بود و تهدیدشان کرده بود.

شب سنا یاماچ را به جایی می برد و چشمان او را می بندد و وقتی یاماچ چشمانش را باز می کند اولین سِنی را می بیند که روی آن اجرا کرده بود و با ناباوری به آن نگاه می کند. سنا ویدئوی اولین اجرای او را هم پیدا کرده و نشانش می دهد و یاماچ را به روزهای خوب گذشته اش می برد. روزهایی که فکر می کرد در گودال نیست، اما گودال همیشه در او بود و او هیچ وقت از آن جدا نشده بود.

"می خواهد قمارخانه ای راه بیندازد و از طریق یک نفر اوضاع آنجا را به هم بریزد و از این طریق ضربه دیگری وارد کند"سنا او را در آغوش می گیرد و می گوید: «حتی اگه ندونم چی کار می کنی، می فهمم کار سختیه. ولی اینجا دو تا راه هست، یکی راه تو و یکی راه پدرت، راه قهرمان. تو تصمیم می گیری از کدوم راه بری. هر راهی رو انتخاب کنی من همیشه پیشتم.» یاماچ می پرسد: «همیشه؟» سنا می گوید: «همیشه.»

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و یک ۴۵۱ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و چهل و نه ۴۴۹ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۵۱ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۴۹

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
خبر آنلاین - ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱