در دوران زندگی مخفی هر گاه ضربه ای پیش می امد همیشه از رفقای مسئول، اول سراغ حمید اشرف را میگرفتیم. ضربه ی اردیبهشت ۵۵ بسیار سخت و توانفرسا بود. ما حدود چهل رفیق را از دست دادیم و بخش مهمی از امکانات و تدارکات سازمان سوخت، ولی چون حمید از ان ضربه و تورها گریخته بود و هنوز فرمانده ما بود باروحیه ای قوی به بازسازیِ سازمان پرداختیم

در دوران زندگی مخفی هر گاه ضربه ای پیش می امد همیشه از رفقای مسئول، اول سراغ حمید اشرف را میگرفتیم. ضربه ی اردیبهشت ۵۵ بسیار سخت و توانفرسا بود. ما حدود چهل رفیق را از دست دادیم و بخش مهمی از امکانات و تدارکات سازمان سوخت، ولی چون حمید از ان ضربه و تورها گریخته بود و هنوز فرمانده ما بود باروحیه ای قوی به بازسازیِ سازمان پرداختیم
اخبار روز
وقتی می پرسم روز 8 تیر کجا بودی در یک لحظه جغرافیای زمان را زیر پا می گذارد و درچهل سال پیش خود را به کوچه ی مهرآباد جنوبی می رساند. خشم فرو خورده ی تاریخی و سنگینی بغض را می توان در کلمه به کلمه ای که می گوید حس کرد. تهماسب وزیری چریک فدائی نسل مبارزان قبل از انقلاب، انگار همین دیروز بوده که خبر درگیری را شنیده است و بلافاصله خود را به محل رسانده تا از نزدیک ببیند چه اتفاقی افتاده است.
تهماسب وزیری در گفتگو با اخبار روز از آن روز تاریخی و از اولین دیدار خود با حمید اشرف می گوید.


اخبار روز: اولین بار کی و کجا با حمید اشرف آشنا شدید، خاطره ای از این آشنائی به یاد دارید؟

در سازمانِ مخفی و چریکی دیدار رفقا و آن هم رفیقی همچو حمید (به دلایل امنیتی ) معمول نبود ما سعی می کردیم حتی صدای همدیگر را هم نشنویم. حتی اگر رفیقی ترک موتورمان می نشاندیم برای چک کردن مسیر او و یا حتی جابجایی خودِ رفیق او را نگاه نمی کردیم تا هر چه کمتر از هم اطلاعات داشته باشیم.
من از زمانیکه سمپات سازمان بودم وصف حمید را شنیده بودم و همان عشقی که به سازمان داشتم به حمید هم داشتم. در دوران زندگی مخفی هر گاه ضربه ای پیش میامد همیشه از رفقای مسئول، اول سراغ او را میگرفتیم. وجود حمید بخشی از عشق و عاطفه ی ما به مردم، مبارزه و سازمان بود. ضربه ی اردیبهشت ٥٥ بسیار سخت و توانفرسا بود. ما حدود چهل رفیق را از دست دادیم و بخش مهمی از امکانات و تدارکات سازمان سوخت، ولی چون حمید از ان ضربه و تورها گریخته بود و هنوز فرمانده ما بود باروحیه ای قوی به بازسازیِ سازمان پرداختیم.
خانه تیمی ما جزء آن بخش از تشکیلات سازمان بود که تلفن نداشت و بهمین دلیل بعد از لو رفتن شبکه تلفنی سازمان ما سالم مانده بودیم، اینجا بود که برای مدتی تعدادی از رفقا چشم بسته مهمان ما شدند. از جمله برادرم علی اکبر وزیری به همراه مسئولش رفیق خراط پور و رفقای هم تیمش رفیق یوسف قانع خشکه بیجاری، رفیق طاهره خرم، رفیق غزال آیتی و رفیق محمدرضا یثربی. یک شب هم رفیق حمید اشرف، در ان شب رفقا یثربی و خراط پور بمن گفتند امشب رفیقی پیش ماست که باید خیلی دقیق مواظب باشید و بطور ویژه نگهبانی بدهید، و ضرورتی ندارد که سایر رفقا در جریان باشند. رفقا آنشب به تیم ما یک مسلسل هم دادند تا قدرت اتش و دفاع ما بالا برود. من بنا به اصولمان سوألی نکردم ولی فهمیدم رفیق مهمان ما حمید است. آنشب از بیرون خانه تیمی دائم نگهبانی دادم تا در صورت محاصره محل زودتر خبردار شویم و حمید فرصت کافی برای فرار داشته باشد. حمید گرچه از نظر نظامی و جسارت بی همتا بود ولی برای ما اصل این بود که حمید باید زیر پوششِ دفاعی بقیه رفقا فرار کند.
در مدت زمان کوتاهی تمام ان رفقایی که مدتی مهمان عزیز و زود گذر ما بودند از جمله رفیق حمید اشرف و برادرم در راه مردمشان و مرامشان جان خود را ازدست دادند.

اخبار روز: آیا زمانی که مخفی بودید، شخصا شاهد واکنش مردم به عملیات چریک ها بودید و یا شنیدید که در باره چریک ها چه می گویند؟

هنگامی که رفیق پری (....) در خیابان نظام أباد در محاصره قرار گرفت و با نارنجک خود را زد من در محل بودم، مردم دیدند که دختری در حال فرار از دست ساواکی های مسلح به مسلسل با دادن شعارهای مردمی خود را منفجر کرد من مردم را در خاموشی و سکوت و حیرت دیدم ولی ساواکی ها در حال عصبانیت و ترس دستان انها می لرزید. من برای فرار به سمت اتوبوس دو طبقه شرکت واحد رفتم تا محل را ترک کنم. اتوبوس پر از پاسبان و امنیتی ها بود که در اتوبوس پناه گرفته بودند و بمن گفتند ساکت و ضع خطرناک است آرام آنجا بنشین. در هنگام ضربات اردیبهشت بر اثر ضربه خوردن رفقا و درگیری های زیاد تیمی و خیابانی من به چشم خود صحنه خاصی را دیدم، مردمی که ناظر به رگباربستن رفیق نادره (... رفیق در انجا با ابولحسن شام اسبی قرار داشت. او قراری را لو داده بود) بودند در قهوه خانه در خیابان منیریه این صحنه را توصیف می کردند. مردم همه با حالتی غمگین و خشمگین گوش می کردند، یکی از انها با صدای بلند گفت چرا فرزندان ما را چنین بی رحمانه می کشند.
البته چندین مورد هم اتفاق افتاد که حین مصادره بانکی کارمندان بانک جای مخفی شده پولها را با اشاره انگشت نشان میدادند. مثلا هنگام حمله به ساواک اصفهان، مردم بعد از اینکه متوجه شدند، التماس میکردند که ما را مسلح کنید، جوانی میگفت من سربازی رفته ام مرا با خود ببرید.
در پالایشگاه ابادان هنگام گردهمایی کارگران و کارمندان من در جایی خلوت خود را به مسئول آن همایش معرفی کردم. او مشتاقانه با ما همکاری کرد.
موارد زیادی بود که من خود را به افراد موثر معرفی می کردم و ارتباط می گرفتم، حتی چندین گروه جدید به ما وصل شدند، البته این تاکتیک خارج از خطر هم نبود و گاه می شد که ما مجبور به فرار می شدیم.
البته هنگام در گیری رفقا با ساواک در خیابان ها، ساواکی ها مردم را را سپر میکردند و می گفتند: دزد، دزد.
مثلا رفیق جوانمان کامیاری هنگام درگیری در خیابان خراسان به مردم التماس میکرد که از اطراف من دور شوید من میخواهم خود را با نارنجک بزنم. مردم گوش نکردند و تعدادی زخمی شدند و ساواک هم در تلویزیون کلی روی این مورد تبلیغ کرد.
بر اثر این در گیری ها بخصوص در بهار ٥٥ زیرپوست جامعه می شد تحولی را حس کرد ولی افسوس که ضربات ما را ضعیف کرده بود و عموما در حال ساختن امکانات جدید بودیم و متأسفانه رهبرانی چون بیژن و حمید را دیگر نداشتیم.

اخبار روز: وقتی به تاریخ چریک های فدائی نگاه می کنیم، به همه عملیاتی که از زمان تدارک سیاهکل تا ٨ تیر ۱٣۵۵، انجام داده اند، درگیری هایی که با دستگاه امنیتی داشتند، اقداماتی که بعداز هر ضربه ی ساواک به پایگاه ها برای کمک به بازماندگان می شد، حمید اشرف مستقیم و یا غیرمستقیم همه جا حضور دارد، آیا در این مورد غلو می شود و یا این که او واقعا هر کجا ضروری بوده، با به خطر انداختن جان خود وارد عمل می شد؟

این یک واقعیت بود که عمر چریک ٦ ماه است. حال وقتی زندگی چریکی حمید را به عنوان تدارک کننده و پشتِ جبهه اصلی جنگل و بعد تداوم کار سازمان و بارها و بارها ساختن مجددِ تشکیلات مخفی و نظارت به کار رفقا و مهمتر آموزش رفقای تازه وارد و تهیه و تدارک پول و غیره و در عین حال زیر تعقیب بودن ویژه رفیق از طرف تمام ارگانهای امنیتی رژیم و تاکید شاه بر زدن او و فرارهای پی در پی و اعجاب انگیز او، او واقعا یک چریک استثنائی و یک رهبر سیاسی و یک فرمانده شجاع و صادق به مردمش بود. من که خود سال ها در ان شریط بوده ام هنوز رفیق حمید برایم یک چهره استثنائی است.

اخبارروز: مطالعه بطور کلی و آموزش دانش سیاسی چه جایگاهی پیش حمید داشت، آیا او به پراتیک و عمل نظامی بیشتر از اندیشه سیاسی اهمیت می داد؟

شما این واقعیت را باید در نظر بگیرید که در شرایط زندگی مخفی آن هم چریکی زمان کافی و تمرکز برای مطالعه عمیق تئوریک وجود نداشت. بیشتر مطالعات این رفقا در زمان زندگی علنی صورت گرفته بود. شمامیدانید که اثار تئوریک سازمان یا قبل از آغاز مبارزه مسلحانه است و یا در زندان تنظیم شده است.
به نظر من برای رفیقی چون حمید با ان همه مشغله در زندگی مخفی فرصت برای مطالعه کمتر امکان داشت، در عین حال که رفیق از نظر سیاسی بسیار هوشیار بود و مسائل جامعه را فعال دنبال می کرد. در ضمن رفیق حمید مومنی در تیم رفیق و در کنار او بود و مشاور او بود.
البته در برنامه روزانه ما اگر حرکت بیرونی نداشتیم مطالعه فردی و جمعی گنجانده می شد و آثار مارکس، انگلس، لنین و کتب تاریخی و غیره را می خواندیم، ولی امکان تداوم و عمق دادن به آن وجود نداشت.

اخبارروز: این ادعا که نوشته های بیژن جزنی در دوره رهبری حمید اشرف جزو اسناد محرمانه (دو صفر) بوده و اعضا به آن دسترسی نداشتند، چه اندازه صحت دارد؟

نه، کتاب تاریخ سی ساله رفیق جزنی و کتاب مبارزه مسلحانه چگونه توده ای میشود جزئی از کتاب های آموزشی ما بود و ما رفیق جزنی را رهبر خود می دانستیم. چند جزوه و کتاب رفیق هم مثل نبرد با دیکتاتوری در انبارهای سازمان بود که باید چاپ م یشد. به خاطر ضربات فرصت نشده که چاپ شود، و ما برای اولین بار انها را از روی کاغذ سیگار که بسیار ریز نوشته شده بود دست نویس کردیم و بدون هیچ مانعی در تیم ها چاپ شد. منش سیاسی رفیق بیشتر از همه به رفیق جزنی می خورد. من هیچکاه کلمه ای علیه او نشنیدم، فقط یک بار یک رفیق به نحوه ی برخورد رفیق جزنی که با بعضی تندروی ها مخالفت کرده بود و با رفقا سورکی هم عقیده نبود، انتقاد داشتند.

اخبار روز: گفته می شود بیژن جزنی با تاکید بر اهمیت حفظ اعضای بازمانده رهبری سازمان چریکهای فدائی خلق، از زندان پیام فرستاده بود که حمید اشرف برای این که به چنگ ساواک نیفتد از کشورخارج شود و از خارج سازمان را هدایت کند. این اتفاق رخ نداد، آیا دلیل خاصی مطرح بود و یا حوادث فرصت آن را نداد؟

سازمان اعتقاد نداشت که رفقای رهبری را به خارج بفرستد. کلا این سنت در سازمان نبود، ولی خوب تعدادی از رفقا را نه در سطح رهبری برای روابط بین الملی و تبلیغ، جمع و جور کردن رفقای خارج به خصوص رفقایی که داوطلبانه به فلسطین رفته بودند و در آنجا میجنگیدند به خارج فرستاد. در آن مقطع سازمان در بین سازمان های چریکی منطقه اتوریته خاصی داشت و رفقای امریکای لاتین مثل توپاماروها تجارب خوبی در اختیار سازمان می گذاشتند.
بعد از حمید هم وقتی بخشی از رفقای خارج ادعای رهبری سازمان را داشتند ما نپذیرفتیم و در جواب ادعای انها گفتیم رهبری در داخل است. البته بخشی از این رفقا نظرات رفیق بیژن را قبول نداشتند. بعد از انقلاب همه به غیر از رفقای فلسطین به سازمان پیوستند، اما اکثر آنها با سازمان نماندند.
اینکه رفیق بیژن نظرش بر مهاجرت رفیق حمید بوده است را من نشنیده ام و به نظرم حمید هم قبول نمی کرد.

اخبار روز: امروز نوار گفتگوهای حمید اشرف و بهروز ارمغانی با تقی شهرام و جواد قائد نمایندگان مجاهدین خلق در دسترس همگان است. شما پیش از انقلاب چه اندازه در جریان این گفتگوها بودید، آیا همان زمان که صحبت های حمید اشرف را شنیدید از برخوردهای او راضی بودید؟

ما با مجاهدین در تمام سطوح مخفی و علنی رابطه خیلی صمیمانه داشتیم و در صورت لزوم به همدیگر کمک می کردیم، حتی این دو سازمان اگر در منطقه ای عملیات نظامی داشتند یا درگیری بود و یا عضوی تحت تعقیب بود به ما طلاع می دادند.
ما میدانستیم که حمید با آنها مذاکرات جدی دارد ولی از نوارها بی اطلاع بودیم؛ اما وقتی بعد از کشته شدن رفیق حمید اشرف با مجاهدین که آن موقع دیگر مارکسیسم شده بود تماسمان بر قرار شد، آنها مطرح کردند حالا که شما رهبری خودتان را از دست داده اید بیایید باهم پروژه وحدت را تمام کنیم. در ضمن یک خانه اَمن و تعدادی کلت و نارنجک هم به رفقا دادند.
سازمان آن موقع در پاسخ به درخواست آنها برای وحدت، اعلام کرد که فعلا قبل از هر اقدامی ما باید خود را از زیر ضرب خارج کنیم و سازمان را سر پا بیاوریم و پس از بررسیِ وحدت مذاکرات را ادامه می دهیم. آنها از رفقا پرسیدند که مگرشما نوارها ی مذاکرات را ندارید یا گوش نکرده اید، رفقا اشتباهاً گفتند نوار ها را ما نداریم و در جریان ضربات سوخته شده است. ما حتی نمی دانستیم که یک نسخه ی این نوارها در خارج از کشور است.
مجاهدین (م-ل) هم وقتی متوجه بی خبری ما شدند فشار را برای انجام وحدت زیاد کردند و حتی گفتند: تمام مراحل وحدت را ما با حمید طی و مسائل را حل کرده ایم و تأخیر شما بی مورد است، رفقای ما هم روی همان نظر که باید صبرکرد و بررسی بیشتر نمود و اول باید سازمان را بازسازی کنیم روی حرف و تصمیم خود ماندند. آنها هم بعد از مقاومت سازمان و نامید شدن از بلعیدن جریان فدایی زیر لوای وحدت، آن کتاب قطور تغییر مواضع را علیه سازمان بیرون دادند. موضوع مهم این است که رفقای خارج از کشور بدون آن که اطلاع بدهند این نوارها را چندین دهه در خارج مخفی کردند و نه تنهادر اختیار سازمان قرار ندادند، بلکه افکار عمومی هم از ان بی خبر بود. رفیق حمید اشرف روی سازمان مجاهدین اتوریته داشت و ما گرچه از نظرایدئولوژیک خوشحال بودیم که به کمیت چپ هااضافه می شود ولی شدیدا مخالف از بین بردن یک سازمان مترقی مذهبی بودیم. سازمان در آن شرایط به خاطر مسائلی موضع گیری بیرونی نکرد ولی آن تصفیه های خونین را به شدت رد می کرد. البته به احتمال زیاد حمید به این نکته پی برده بود که آنها بیشتر مائوئیست هستند و ما در سال ٥٤ با مائوئیسم مرزبندی کرده بودیم و عکس مائو را در خانه های تیمی پایین آورده بودیم. همان سالها سازمان داشت به گفتمان غالب چپ درباره شوروی نزدیک می شد واگر حمید مانده بود حتما سمت گیری بسوی اردوگاه سریعتر پیش می رفت.
اما وقتی نوار برخورد حمید با مجاهدین را بعد از٤٠ سال شنیدم ضمن نشستنِ اشک در چشمانم که حمید با چه احساس مسئولیتی نه تنها نسبت به سازمان بلکه به عنوان یک رهبر سیاسی ملی برخوردکرده و رژیم می دانست که حمید همچون بیژن درشرایط بحرانی با اتوریته ای که نه تنها در چپ بلکهدر بین تمام نیروهای مترقی دارد برای موجودیت رژیمبسیار خطرناک است. واقعا اگر حمید اشرف چندسال دیگر یعنی تا آغاز انقلاب مانده بود، نقش واتوریته و مُهر خود را بر جنبش چپ و دمکراتیکایران میزد.



اخبار روز: روز ٨ تیر۱٣۵۵ هنگام حمله ساواک به خانه تیمی حمید اشرف در مهرآباد جنوبی شما کجابودید؟ کی از کشته شدن حمید اشرف باخبر شدید؟چه کسانی همراه با حمید کشته شدند؟

روز ٨ تیر من از خانه تکی ام به طرف جاده کرج پارک خرم که محل کارم بود در حرکت بودم، در سه راه آذری منطقه را شدیداً پلیسی و امنیتی دیدم با کنجکاوی به محل در گیری نزدیک شدم و متوجه شدم که یک خانه تیمی ضربه خورده است. تعداد زیادی پلیس شهربانی، پلیس مخفی و گشتی و حتی کماندوهای ارتشی هنوز در منطقه حضور داشتند و تمام منطقه تا میدان آزادی مملو از مأموران امنیتی بود. من بانگرانی و دلهره وارد پارک خرم شدم. همه ی کارگران و حتی صاحب شرکت ما از آن در گیری صحبت می کردند.
من سوأل کردم چه خبرشده، چرا همه منطقه پر از پلیس است، یکی گفت دیشب چریکها به کلانتری ١٩ وپادگان حمله کرده اند. من ادامه دادم انها دیگر کی اند؟...رئیس شرکت گفت عباس آقا تو هم که خیلی پرتی و شروع کرد از چریکها با اغراق زیاد تعریف کردن، او گفت آنهاخیلی شجاعند و کسی نمی تواند با آنها مقابله کند. آن روز همه در این باره صحبت می کردند.
من در محل کارم به کلت مسلح نبودم، یک نارنجک برای حمله و دفاع از خودم داشتم و یک نارنجک انفجاری که در جعبه سیگار جاسازی شده بود و ظاهراً قوطی سیگارم بود، داخل جیب پیراهنم جا داشت. این نارنجک انفجاری کوچک برای زدن خودم در صورت افتادن به دام پلیس و دستگیری بود.
البته یک کپسول سیانور هم همیشه و درهر حالتی زیر زبانم بود. (در این شرایط کار با این وسائل خیلی سخت بود و من باید شدیداً مراقب باشم که کسی متوجه نشود.) یک بار هم کارگری از من سیگارخواست و گفت از این قوطی سیگار که داخل جیب پیراهنت است، من می خواهم. برای اینکه او را منصرف کنم، کنار کشیدم و به او گفتم: ببین این سیگار نیست بلکه دعا است که مادربزرگم به من داده که همیشه همراهم باشد، منهم چون خجالت می کشم که مردم مرا مسخره کنند آن را اینطوری توی جعبه سیگار جاداده ام٠
آن روز زودتر بهانه کردم و از سر کار مستقیما به محل درگیری رفتم. در مقابل خانه ی مهرآباد جنوبی که هنوز درمحاصره پلیس بود مردم ایستاده بودند و تماشا می کردند. ساواکی ها داشتند وسائل باقی مانده را تخلیه می کردند. من بخش مهی از آن وسایل را شناختم چون ما به انها داده بودیم.(به تیم برادرم علی اکبر وزیری). در اینجا بود که فهمیدم تیم برادرم ضربه خورده و ازشدت خرابی خانه و آثار بازمانده معلوم بود که درگیری سخت بوده است.


محل خانه مهرآباد جنوبی را با اندوهی سنگین ترک کردم. می دانستم هم تیمی های برادرم از جمله مسئولشان رفیق خراطپور که ما او را به اسم بهرام می شناختیم باید از پای در امده باشند. من در همان حوالی با رفیق غزال آیتی که باهم در حال گرفتن خانه جدیدی بودیم قرار داشتم، وقتی غزال را دیدم از حال او فهمیدم که متوجه ضربه شده است. من هنوز روزنامه ها را ندیده بودم. غزال در حالی که از شدت تاثر صورت خود را چنگ زده بود در حالت گریه گفت دیدی چی شد؟! گفتم بله برادرم و تیم بهرام ضربه خوردند. غزال گفت: و حمید هم رفت.اینجا بود که ضمن شوکه شدن برای اولین بار امیدم را از دست دادم و گفتم سازمان نابود شد رفیق، بدون حمید فرمانده بزرگ ما مگر می شود کار را ادامه داد، به غزال گفتم من به ساواکیهای مست وعربده کش بانارنجک حمله می کنم وخودرا هم می زنم. در آن لحظه قصد انتقام و خودکشی داشتم، ولی وقتی به نگاه غزال خیره شدم برق ادامه کار و مقاومت را در آن دیدم، ضربه جبران ناپذیری بود ولی ما باید به راهی که پیش گرفته ایم، ادامه دهیم و تصمیم گرفتیم با هر بدبختی مثل همیشه با کمک رفقای باقیمانده سازمان را زنده نگه داریم.
از غزال پرسیدم جایی برای شب ماندن داری؟ گفت بله خانه رفیقی ولی زیاد امن نیست.
در شرایط بی خانگی ما پسر ها راحت تر بودیم درساختمانهای نیمه تمام کنار کارگران میخوابیدیم،ولی برای رفقای دختر سخت بود و مجبور بودند شب ها با اتوبوس سفر کنند و روز بعد برگردند. اتوبوسها امن بودند. وقتی به خانه تکی ام در گودهای شوش رسیدم از داخل لباسهایم، لباسی که از برادرم به یادبود با خودم اورده بودم بیرون کشیدم و با اشکم درآن شب آن را تر کردم و در تنهایی و غم آن شب گریستم. در آن درگیری رفقا
حمید اشرف، طاهره خرّم، محمّدرضا یثربی، غلامعلی خرّاطپور، محمّدمهدی فوقانی، یوسف قانع خشکه بیجاری، فاطمه حسینی، عسگر حسینی ابرده و محمّد حسین حقنواز و برادرم علی اکبروزیری از پای در امدند.

اخبار روز: پرویز ثابتی چهره امنیتی ساواک میگوید«هروقت عواملی از این سازمان دستگیر و یا دردرگیری کشته می شدند، شاه می پرسید با حمیداشرف چه کردید؟» به نظرشما چرا دسترسی رژیم به حمید اشرف این اندازه اهمیت داشت

به نظر من شاه و دستگاه امنیتی آن می دانستند که حمید اگر در بین مردم بیشتر مطرح شود و شناخته ترگردد می تواند به یک چهره و قهرمان ملی تبدیل شود و در شرایط بحرانی نقش مهمی در جنبش چپ و ملی ایفا کند. البته شاه فکر می کرد با زدن حمید اشرف سازمان فدایی نابود خواهد شد. در نظر بگیرید اگر حمید و بیژن تا انقلاب مانده بودند چه تأثیر و نقش مهمی برای ارتقا چپ و جنبش داشتند. آن دو رفیق نه تنها در چپ بلکه در جنبش ملی دارای اتوریته وقدرت بسیج بودند و مطمنا خیلی از تفرقه ها و انشعابات روی نمی داد.

اخبار روز: روز ۸ تیر، سازمان چریک های فدائی خلق ایران بعد ازچند سال مبارزه خونین تا پای جان علیه دیکتاتوری شاه، کلیه ی اعضای "مرکزیت" خود را از دست داد و برای اولین بار بعد از اعلام موجویت خود عملا از رهبری محروم شد و ساواک با شادمانی ادعا کرد که کار چریک ها تمام است، اما در عمل چنین نشد و دوسال بعد از این فاجعه، در جریان انقلاب بهمن چریک های فدائی بزرگترین سازمان سیاسی چپ و سکولار کشور شدند. منشا رویکرد مردم به چریک ها چه بود؟

البته برای اولین بار نبود که ما هدف یورش قرار گرفتیم و ضربه خوردیم. در سالهای ٥٠ و ٥١ هم سازمان طی ضربات سنگین رفقا امیر پرویز پویان و احمد زاده، زیبرم و مهم تر از همه در زندان بیژن جزنی را ازدست داده بود.
بعد از این یادآوری این واقعیت را باید گفت که سازمان به خاطر صداقت، پیگیری و قاطعیت و فدایی بودنش و با تحمل انواع ضربه ها و ادامه ی کار، در جامعه ریشه دوانده بود و جریان غالب در جنبش قوی روشنفکری ایران بود. شما نگاه کنید به اثار ادبی که در آن دوره تولید شده است.   البته در ان سالها در دنیا شیوه انقلاب وتحول ازطریق انقلاب و جنگیدن در این عرصه در رأس همه ی شیوه های دیگر بود و فداییان صادق ترین و پیگیرترین و مردمی ترین نیروی ان شیوه و دوران بودند.   
البته حالا که غیر از شیوه تحول از طریق انقلاب فاکتور رای هم به میدان امده است.

با سپاس و درود به رفیق و فرمانده بزرگمان حمیداشرف


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منبع خبر: اخبار روز

اخبار مرتبط: در دوران زندگی مخفی هر گاه ضربه ای پیش می امد همیشه از رفقای مسئول، اول سراغ حمید اشرف را میگرفتیم. ضربه ی اردیبهشت ۵۵ بسیار سخت و توانفرسا بود. ما حدود چهل رفیق را از دست دادیم و بخش مهمی از امکانات و تدارکات سازمان سوخت، ولی چون حمید از ان ضربه و تورها گریخته بود و هنوز فرمانده ما بود باروحیه ای قوی به بازسازیِ سازمان پرداختیم