گلویِ هرچه چکاوکِ رویایی، با تیغِ رعشه ی دروغ، بریده می شد. باغ در چَق چَقِ دندان یخبندان، جویده می شد.

گلویِ هرچه چکاوکِ رویایی، با تیغِ رعشه ی دروغ، بریده می شد. باغ در چَق چَقِ دندان یخبندان، جویده می شد.
اخبار روز

 گلویِ هرچه چکاوکِ رویایی،
با تیغِ رعشه ی دروغ،
بریده می شد.
باغ در چَق چَقِ دندان یخبندان،
جویده می شد.
سیبِ نارسیده ی سرخ!
در وهمِ کورِ رسیدنِ نوروز،
چرخ زنان بر دستانِ امدادگرم،
آرام گرفت
و دیدم من: پوکِ نشئه ی کِرم ها بودی.
تیره سینِ سردِ زمستانی!
ای زمهریرِ سیاهِ دروغ؛
به چشمانم خیره شو!
این سبزِ مهربان،
زیر پلکِ تَرَم خاکستری شده ست.
سلیطه ی مردابِ لاشه های عفن،
نوروز؛ در هفت سین شادمانه ی من؛
بی سینِ سیاهِ تو می آید.

اسن. میانه ی شهریور ۱٣۹۵
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منبع خبر: اخبار روز

اخبار مرتبط: گلویِ هرچه چکاوکِ رویایی، با تیغِ رعشه ی دروغ، بریده می شد. باغ در چَق چَقِ دندان یخبندان، جویده می شد.