در خلالِ پنجاه سال گذشته تجزیه و تحلیلی که بارِن و سوییزی آغاز نمودند نقشی مرکزی، در درکِ تحولاتِ پیچیده و متضادِ نظمِ اقتصادی و اجتماعی تا به امروز را، بازی نموده است. هرچند برای آنان همچون مارکس مسئله نه فقط درک سادهٔ دنیا، که تغییر آن بود. نگرش آنان، نگرشی انقلابی بود
جان بلمی فاستر سردبیر مانتلی ریویو در شمارهٔ جولای - آگوست ۲۰۱۶ به مناسبت پنجاهمین سال انتشار کتابِ «سرمایهٔ انحصاری» مقاله ای نوشته است که در این نوشته ترجمهٔ خلاصه شدهٔ آن به اطلاع دوستدارانِ اقتصادِ سیاسی می رسد.
فاستر نوشته اش را با دو نقل قول در مورد این کتاب شروع می نماید. اولین آنها از هاورد شرمن است که اظهار می دارد که «لیستِ نویسندگان مارکسیستی که در زمینه اقتصاد سیاسی می نویسند که آثارشان برای فعالین نسبتاً وسیعی شناخته شده باشد بسیار کوتاه است. سه نام از بقیه برجسته ترند، سوییزی، داب و بارِن……
نقل قول دوم از ماریو کوگوی است (Mario Cogoy) دال بر اینکه کتاب «سرمایهٔ انحصاری پنجاه سال پس از انتشارش همچنان اثرگذارترین کار در زمینهٔ اقتصاد سیاسی مارکسی است که در ایالات متحده به رشتهٔ تحریر درآمده است. چون هر کارِ بزرگِ تئوریک، که تأثیرش را در دراز مدت حفظ نموده است، اهمیت «سرمایهٔ انحصاری» امروزه نه در خود کتاب که در بحثِ پیچیده ای است که آغاز نمود….
فاستر ادامه می دهد که کتاب با عنوان فرعی «مقاله ای در مورد نظم اقتصادی اجتماعی آمریکا» انتشار یافت، که اشاره ای بود به کاراکتر مشروط و محدودیتهای تاریخی گسترهٔ آن. بارِن و سوییزی بروشنی اظهار داشتند که این اثر قرار نیست جایگزین «کاپیتال» مارکس گردد، بلکه ترجیحاً این سوال را برانگیزد که قوانین کارکردِ سیستم تحتِ سرمایه داری انحصاری چگونه تغییر یافته است. برای مثال کتاب به روندهای مرتبط با نیروی کار نپرداخته و بسادگی فرض نمود که اعتبار تئوری مارکس در مورد استثمار نیروی کار بقوت خود باقی است. اهمیت اساسی کتاب آنان در پرداختن به کاراکتر در حال تغییر واحد منفردِ سرمایه، یا شرکت نمونهٔ سرمایه داری، در طولِ قرن بیستم بود. آنها ادعا نمودند که در اثر چنین تغییراتی، انحصار باید به نقطهٔ کانونی توجه در تلاشهای تحلیلی مبدل گردد. آنان سعی نمودند که معنای دقیقتری به آنچیزی که متفکرانی چون رودولف هیلفردینگ و لنین در مورد «سرمایه داری مالی» و «مرحلهٔ سرمایه داری انحصاری» گفته بودند، ببخشند.
فاستر از قول بارِن و سوییزی ادامه می دهد که: «سلطه انباشت انحصاری در مرکز سیستم به معنای تغییر یافتن رقابت بود که شکلِ رقابت اولیگاپُلیستیکی را بخود می گرفت. شرکتهای واحد و یا دسته ای کوچک از شرکتها که توسطِ موانع ورود رقبا به رقابت حمایت می گردند، کنترلِ وسیعی بر قیمتها، میزان تولید، سرمایه گذاری و نوآوری یافتند. چنین شرکتهای عظیمی در سطح جهانی بعنوان شرکتهای چند ملیتی عمل نموده و برتری قابلِ توجهی بر حکومت ها یافتند. این موسسات غول پیکر مکانیسمهای انباشت مانایی بودند که مرتباً به کُرپوراسیونهای بزرگتر و با تمرکزِ فزونتر تبدیل می شدند. شرکت نمونه، از قیمتها تبعیت نمی نمود بلکه در تعیین قیمت ها حرف اول را می زد. رقابت نابِ قیمت و یا جنگِ قیمتهایی از آن دست که رابطهٔ متقابل احترام آمیز بین موسساتُ اولیگاپُلیستیکی را به ناپایداری می کشاند بطور موثر به کناری نهاده شد. بالاتر از این، چنین شرکتهایی از مزایای فراختر نمودن حاشیهٔ سود نفع برده و اندازه هایشان به نسبت کُل اقتصاد رشد نمود. این ویژگی شرکتها تحتِ سرمایه داری انحصاری بود که بارِن و سوییزی را ترغیب به انتشارِ تزشان «گرایشِ صعودی ارزش افزوده» نمود که تمایز «سرمایهٔ انحصاری» با تئوری مشهور مارکس در بابِ «گرایش کاهشی ارزش افزوده» بود.
بحث با ذکر این نکته ادامه می یابد که ارزش افزودهٔ اقتصادی در ساده ترین تعریف آن - تفاوتِ میان هزینه های تولید و بهای واقعی یا بالقوهٔ کالای تولید شده - در نظر گرفته شد. نقطهٔ کانونی سیستم از تولیدِ ارزش افزوده به جذب آن تغییر یافت. سرمایه بی وقفه ارزش افزوده ای بیش از آنرا تولید می نمود که قدرتِ جذب آنرا در بازارهای آتی داشته باشد. نتیجهٔ این امر گرایش به رکود اقتصادی بود، چون ارزش افزودهٔ غیر قابل جذب شدن به معنای زیان سیستم بود که رشد اقتصادی را تقلیل می داد. بنابراین، در سرمایه داری انحصاری اقتصاد با مشکلاتِ مزمنی چون جذبِ ارزش افزوده، ظرفیت های تولیدی استفاده نشده، بیکاری و کم کاری مواجه بود. فاستر ادامه می دهد که «نُرمِ عادی اقتصاد سرمایه داری انحصاری رکود است. حتی نوآوریهای تکنولوژیکی عمده توسط سرمایهٔ انحصاری بگونه ای درونزا کنترل می شود که فقط جوابگوی نیازِ سرمایه گذاری کُرپوراسیونهای غالب باشد.» فاستر تأکید می نماید که این به معنای دست کم گرفتن پیشرفتهای تکنولوژیک توسط بارِن و سوییزی نبود.
با این وجود سرمایه داری انحصاری بسادگی در رکود اقتصادی غرق نگردید بلکه مکانیسمهای دفاعی درونی و بیرونی خاص خود را در شکلِ توسعهٔ اتلاف اقتصادی و هزینه های دولتی (غالباً در شکلِ هزینه های غیرسازندهٔ نظامی) بوجود آورد. نتیجه، بی منطقی رشد یابنده ای در همهٔ سطوح اقتصادی بود - از تلاش معطوف به فروش کالا گرفته تا کهنگی پیش از موعد کالاها و محصولات غیرموثر و بی معنی به هزینهٔ امپراطوری. چنین اتلافی به اسراف در تلاش و زندگی انسانها و تبدیل «ویرانگری خلاق» سرمایه درای (اصطلاحِ اسکامپیتر) به ویرانگری غیر خلاق فراگیری در ارتباطِ با کار بشر، محیط زیست، و نهایتاً خود بشریت شد. بارِن و سوییزی با رجعت به مفهومِ کار غیر سازنده، آنرا با تلاشی تعمیم دادند که نه فقط برای سرمایه دار که برای کُلیت سرمایه داری و جامعه نیز زیانبار است.
تأثیرگذاری این کتاب در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ تا حدِ زیادی مدیون پرداختن و حتی فرارفتن از انقلابِ کینزی بود که با فاصله گرفتن از اقتصادیاتِ نئوکلاسیک و قائل شدن نقشی بزرگتر برای حکومت در مدیریت اقتصاد، حیاتی دوباره به اقتصادیاتِ ارتدکس بخشیده بود. در کانونِ گسستِ هرچند ناکامل از اقتصادیات نئوکلاسیک، نقد کینز بر قانون سَی (Says Law) - که معتقد بود بحرانهای اقتصادی ریشه در تولید دارند و هرگز از جانب تقاضا بحرانی آفریده نمی شود - قرار داشت که بگونه ای قاطع غلط بودنِ استدلالهای این قانون را بیان می نمود، بحثی که قبلاً توسط مارکس گشوده شده بود. لازم به ذکر است که پیشرفت اساسی در انقلابِ کینزی چند سال قبل از انتشار اثر کینز «نظریهٔ عمومی اشتغال، بهره و پول» توسط اقتصاددانِ مارکسیست لهستانی مایکل کالتسکی و همکار نزدیکش جوزف استاندال انجام گرفته بود.
برپایهٔ کارهای کالتسکی و استاندال - و همچنین کارهای پیشین خودِ بارِن و سوییزی بود که آنها نقدِ مشخص سیستم سرمایه داری پس از جنگ دوم جهانی را توسعه داند که سرمایهٔ انحصاری را متمایز می گرداند. نقدی که همان اندازه که اقتصادی بود سیاسی نیز بود. تمرکز کتاب بر میلیتاریسم و مداخلاتِ امپریالیستی در پی آن بود که نشان دهد این مداخلات نه امری تصادفی که نیاز ساختاری گسترشِ جهانی سرمایه بود. دلایل جنگ ویتنام بطرزی عریان افشا می شد. تاکتیکهای خیابان مدیسن (مرکز تبلیغات تجاری در آمریکا. م) و رشد جامعهٔ مصرفی با نقدی قوی به تلاشهای معطوف به فروش کالا در سرمایه داری انحصاری ربط داده می شد. نژاد پرستی نهادینه شده و ارتباط آن با امپریالیسم برملا می گشت.
محرزترین مشکلی که تئوری مارکسی با آن موجه بود ناکامی طبقهٔ کار در کشورهای سرمایه داری صنعتی شدهٔ غرب در ادامهٔ مبارزه علیه سرمایه داری بود که پس از بحرانهای متعاقب دو جنگ جهانی و رکود بزرگِ دههٔ ۱۹۳۰ نیز ادامه یافت. گرچه انقلابهایی در روسیه و دیگر کشورهای پیرامونی و نیمه پیرامونی بوقوع پیوست، طبقهٔ کار در جوامع غربی بطرزِ فزاینده ای رفرمیست و حتی محافظه کار شد. بارِن و سوییزی ضمن ادامهٔ همدردی با طبقهٔ کار، بخصوص اقشارِ به حاشیه رانده شدهٔ آن، توجه بیشتری به ظرفیت های انقلابی در مبارزات مردم جهان سوم علیه امپریالیسم نمودند. گرچه رکود در مرکز سیستم گواه تضادهای اقتصادی بود که می توانند در مقطعی به بروزِ مقاومت نیروی کار در این مراکز نیز منجر گردد.
حتی نشریهٔ اکونومیست نیز اعتراف نمود که کتاب سرمایهٔ انحصاری توانسته است تضادهای پیچیدهٔ فراوانی را که با گسترش شرکتهای بزرگ همراه بود با زبانی ساده بیان نماید. با این وجود، تعداد بسیاری که این کتاب را مطالعه نمودند به عمق تئوری نهفته در پسِ این مشاهدات و تأثیرات بزرگتر آن پی نبردند. تفکرات رادیکال متعاقب این اثر، در تشخیص ایده های هوشمندانهٔ کتاب و بکارگیری خلاقانه و سازندهٔ آنها بسیار کُند عمل نمود. این کتاب در هر دههٔ پس از انتشارش بگونه ای متفاوت مطالعه گردید که منعکس کنندهٔ شرایط تاریخی در حال تغییر بود. عکس العمل به شاهکار بارِن و سوییزی توسط نسلهای رادیکال نشان از توسعهٔ نقد اقتصادی - سیاسی سرمایه داری پس از جنگ دوم جهانی داشت.
مناظرات پیرامون «سرمایهٔ انحصاری» در چهار دههٔ اول پس از انتشار
سوییزی استادیار اقتصاد در دانشگاه هاروارد و بارِن استاد اقتصادِ استانفورد بود. با توجه به شهرت آنان، منتقدین سیستم در همهٔ جهان مشتاقانه در انتظار اثر مشترک آنان بودند. نوشتن کتاب تقریباً ده سال طول کشید تا در سال ۱۹۶۶ دو سال پس از مرگِ بارِن منتشر گردید. سوییزی ابتدا تلاش نمود آنرا توسط ناشر بریتانیایی (مک گیبن و کی) انتشار دهد. با انصراف این ناشر، کتاب نهایتاً در سال ۱۹۶۶ توسط مانتلی ریویو منتشر شد. استقبالِ اولیه از آن شگفت انگیز بود، بخصوی برای اقتصادیات مارکسی در دوران پس از جنگ سرد. بسیاری از رسانه های نوشتاری معتبر آنزمان به بررسی آن پرداختند. فروش آن برای اثری از این دست بسیار گسترده و برای اقتصادیات مارکسی فوق العاده بود که به ۵۰،۰۰۰ جلد در پنج سال اولیه رسید.
«سرمایهٔ انحصاری» تأثیری خارق العاده بر خیزش چپ نوین در پایان دههٔ ۱۹۶۰ و اوایل دههٔ ۱۹۷۰ در آمریکا داشت، و بطرقِ گوناگون شالوده ای اساسی را فراهم نمود که اقتصاد سیاسی رادیکال در این برهه بر بسترِ آن توسعه یافت - بخصوص در زمینهٔ اقتصادیات و جامعه شناسی. شروع بکارِ «مرورِ اقتصاد سیاسی رادیکال» (URPE) در ۱۹۶۸ از نشانه های بارزِ تأثیر این کتاب بود. در آوایل ۱۹۷۱، سوییزی سخنرانی معتبر خود را در دانشگاه کمبریج تحت عنوان «در زمینهٔ تئوری سرمایه داری انحصاری» ایراد نمود. با آغاز بحران اقتصادی ۱۹۷۴ - ۱۹۷۵، URPE نخستین شمارهٔ «بحران اقتصادی»، مجموعه مقالاتی تحت عنوان چشم اندازهای بحران اقتصادی سرمایه داری انحصاری، را منتشر نمود که تأثیر بارِن و سوییزی در آن مشهود بود. قسمت سوم شمارهٔ ۱۹۷۸ به موضوعِ «سرمایه داری انحصاری در ایالات متحده» اختصاص یافت.
آثار معتبر دیگری که تا حدی از سرمایه انحصاری تأثیر پذیرفته بودند در دههٔ ۱۹۶۰ و سالهای آغازین دههٔ ۱۹۷۰ منتشر گردیدند و نقدی را که این اثر شروع نموده بود تقویت و توسعه دادند. در سال ۱۹۶۹ هری مگداف که پس از هابرمن مسئولیت مشترک سردبیری مانتلی ریویو را با سوییزی پذیرفته بود کتابِ «عصر امپریالیسم» را منتشر نمود که با آثارِ دیگری چون «بحران مالی دولت» اثر جیمز اوکانر در ۱۹۷۳، و «کار» اثر برِوورمن در ۱۹۷۴ دنبال شد که خلاء نپرداختن به «پروسهٔ کار» در «سرمایهٔ انحصاری» را پرنمود. سمیر امین در اثرش «انباشت در مقیاس جهانی» بسال ۱۹۷۴ سرمایهٔ انحصاری را به کم توسعگی پیوند داد. استفن هایمر با اثر قاطعش «شرکتهای چند ملیتی» منتشر شده در ۱۹۷۹ این تلاش نظری را ادامه داد.
لازم به ذکر نیست که تفسرهای مخالفی نیز بر این کتاب ارائه شد. با توجه به نفوذِ کتاب در میان اقتصاددانان جوانِ رادیکال، هدف نقدِ اقتصادیات نئوکلاسیک قرار گرفت. در مارس ۱۹۷۳ پاول سامئولسن و کنِث آررو در نیویورک تایمز سوییزی را مورد سرزنش قرار دادند که پایان چرخهٔ کسب و کار توسط اقتصادیات کینزی را نادیده گرفته، ادعایی که سوییزی با استناد به واقعیت های اقتصادی رد نمود و یادآور گردید که اقتصاد بخش مهمی از موفقیت پس از جنگ دوم را مدیون هزینه های سرسام آور نظامی مرتبط با جنگهای کره و و یتنام است که به کمک رشد و توسعهٔ اقتصاد در آمریکا و دیگر کشورهای پیشرفته صنعتی آمده است. در «اقتصاد سیاسی چپِ نوین» منتشره در ۱۹۷۱، کتابی که توجه زیادی در دههٔ ۱۹۷۰ جلب نمود، لیندبک اقتصاددان سوئدی بارِن و سوییزی را مورد انتقاد قرار داد که سیستم رفاه کینزی می تواند مشکلات سیستم را که آنان ذکر نموده اند حل نماید.
تجزیه و تحلیل بارِن و سوییزی همچنین انتقادهایی از جانبِ چپها را متوجه آنان ساخت، بخصوص از جانبِ جنبشِ «رجوع به مارکس» در دههٔ ۱۹۷۰ و قانونِ مارکسی کاهش نرخ سود که برای نخستین بار در ۱۹۷۰ ظهور نموده بود. بارِن و سوییزی مورد انتقاد قرارا گرفتند که علناً تئوری ارزش مارکس را به کناری نهاده و مفهوم ارزش افزوده را با خوانشی کلی تر از مازاد جایگزین نموده اند تا تئوری بحران ناشی از «فقدان مصرف» را ترویج نمایند. سوییزی در جوابیه ای متذکر گردید که آنان هرگز تئوری ارزش مارکس را مورد سوال قرار نداده و از رهگذر بحث مازادِ اقتصادی خود در پی بسطِ آن مطابق با شرایط تاریخی در حال تغییر برآمده اند.
۱۹۷۵ - ۱۹۸۷
از نقطه نظرِ تئوری رکود، وظیفهٔ اصلی، شرحِ رونقِ اقتصادی پس از جنگی دوم بود که بمانندِ دورانی استثنایی با رشد بالای ادامه دار در نظر گرفته می شد. آنان این رشد را با عواملی چون: ۱- رشد تلاشِ مطعوف به فروش کالا، ۲- موج دوم رواج ماشین شخصی در آمریکا، ۳- رشد هزینه های نظامی - امپریالیستی در دو جنگ منطقه ای آسیا ارتباط می دادند. آنان اشارهٔ کوتاهی نیز به رشد فعالیت های مالی (فاینانس) نمودند. سوییز و دیگر معتقدان به تئوری سرمایهٔ انحصاری بحران اواسط دههٔ ۱۹۷۰ را نشانهٔ به محاق رفتن این عوامل می دانستند.
اختلاف نظرها در میان گرایشات چپ در دههٔ ۱۹۷۰ گسترش یافت. بحران ۱۹۷۵ با افزایش هزینه های دولتی برای مقابله با بحران، به دوره ای از رکود تورمی انجامید، اتفاقی که بارِن جزء معدود کسانی بود که امکان آنرا پیش بینی نموده بود. این رکود تورمی به بحران اقتصادیات کینزی و خیزش سیاستهای پولی و اقتصادیاتی منجر گردید که ریشهٔ بحران را ناشی از تولید دانسته و معتقد بود حاشیهٔ سود سرمایه بعلت افزایش دستمزدها در حال کاهش است، که آنرا دلیلِ اصلی بحران می دانست.
این چرخش در اقتصادیات لیبرال، انتقاد مشابهی را نسبت به تئوری مارکسی مبتنی بر تشدید استثمار نیروی کار و تقاضای ناکافی (از جمله به نویسندگان سرمایهٔ انحصاری) برانگیخت. بارِن و سوییزی بطرزی فزاینده به ارائهٔ تئوری خامی دال بر «مصرف ناکافی» - که بر تشدیدِ استثمار نیروی کار، در نتیجهٔ گرایش افزایشی ارزش افزوده به مثابهِ تضاد اصلی اقتصاد سرمایه داری، تأکید داشت - متهم گردیدند.
نظریات این گروه از چپها، منطبق با تئوری اقتصادی جریان اصلی بود که معتقد بود افزایش دستمزدها در اوجِ چرخهٔ کسب و کار در ۱۹۶۰ موجباتِ بحران را فراهم نموده است. هِنس گلین در مقالهٔ منتشره در نیویورک تایمز مقطع ۱۹۷۰ را «بحران سرمایه داری ناشی از فشار دستمزدها» قلمداد نمود. این نظرگاه که برای ناآشنایان با حیطهٔ اقتصاد مسلم می نمود، این حقیقت را نادیده می گرفت که افزایش سهم نیروی کار از تولید در نزدیکی اوجِ چرخه های کسب و کار امری کاملاً تکراری است، و بهمین علت نمی تواند توضیح کافی برای کُلِ چرخه و گرایشات دراز مدت اقتصادی و یا تضادهای اساسی انباشت در یک دورهٔ معین باشد. کاهش شدیدِ استفاده از ظرفیت های تولیدی در آمریکا و کاهش همزمان سرمایه گذاری تا اواخرِ دههٔ ۱۹۶۰ و اوائل دههٔ ۱۹۷۰ اتفاق نیفتاد و علت آن کاهشِ فعالیتهای جنگی در ویتنام بود که قبل از بحران ۱۹۷۴ - ۱۹۷۵ اتفاق افتاد.
تغییر قابل توجه دیگری که در این برهه تفکرات رادیکال را دربرگرفت، خصوصاً در پاسخ به «سرمایهٔ انحصاری»، گسرتشِ نقش شرکتهای چندملیتی در اقتصاد آمریکا، از جمله در صنعت اتومبیل سازی، بود. هرگونه نفوذ چندملیتی های خارجی در اقتصاد آمریکا نشانه ای از دنیای جدیدِ رقابتِ تقریباً نامحدود - و پایان سرمایهٔ انحصاری - تلثی می گردید. در سال ۱۹۹۸ رابرت بِرنر در اثرش «اقتصادیاتِ تلاطم جهانی» آنالیزِ «سرمایهٔ انحصاری» و «رکود سرمایه داری» بارِن و سوییزی را «زنده نمودنِ جنبه های خاصی از آمریکای ۱۹۵۰ در زمان حاضر» تلقی نمود که بطور عمده ای توسطِ دینامیسم رقابت بین المللی از صحنهٔ روزگار پاک گردیده اند.
آنچه این تجزیه و تحلیلها در نظر نمی گرفتند این حقیقت بود که این رقابت ها، هرچند موجود، شکلی از رقابتِ بین المللی اولیگاپُلیستیکی بودند، بخشی از یک روندِ عمده تر جهانی که منجر به افزایش ثروت و تمرکز آن در دستان معدودتری گردیده، که به تسلطِ عدهٔ نسبتاً کمتری بر اقتصادُ دنیا (چنانچه سرمایهٔ انحصاری ادعا نمود) ختم می گردد. تقریباً ۵۰ سال از انهنگام، درآمد ۵۰۰ شرکت معادلِ یک سوم درآمدِ دنیا است، پدیده ای که سمیر امین آنرا انحصاراتِ فراگیرِ مالی شدهٔ جهانی شده می نامد.
تئوریسینهای بنیادگرای مارکسیست در سیری مرتبط، واقعیتِ سرمایهٔ انحصاری در کُل و بخصوص تمایل به رشد ثروت و تمرکز آن در دستانِ معدودتری، همانندِ افزایشِ سودِ انحصارات، را زیر سوال بردند. جان ویکس اقتصاددان مارکسیست نوشت که «سرمایهٔ انحصاری که صفحاتِ نوشته های بارِن و سوییزی را انباشته است در ورای این صفحات، وجود خارجی ندارد.» صدالبته، ویکس هیچ شالودهٔ تجربی را برای اثبات این مدعا ارائه ننموده و بسادگی موضوع انحصارات را - علیرغم نوشته های هیلفردینگ و لنین - غیر مارکسی نامید.
آنچه که قابل ذکر بود فقدان تجزیه و تحلیلِ تجربی در این انتقادات بود که چند شرکتِ محدود را موضوع بررسی قرارداده و مسائل کلی تری چون تمرکز، اختلاطِ شرکتها، چندملیتی سازی ها، ادغام شرکتها، خرید کوچکترها، و نقشِ سرمایهٔ مالی در یاری رسانی به این درجه از تمرکز را نادیده می گرفتند. در دوران ریگان تلاشهای چپ در انکارِ گرایش به انحصاری شدن بر مدلهای تجریدی و متدهای تقلیل گرایانه ای ستوار بود که بعدها توسطِ محافظه کاران و اتاقهای فکر مخالفِ قوانین ضدِ تراست و موافق مقررات زدایی بکار گرفته شد. متفکرانِ مارکسیستی چون ویلی سِملر و جیمز کلیفتن روشهای تاریخی و فراگیرِ تئوری کلاسیک مارکسیستی و همهٔ سنتِ تجربی بنیاد نهاده شده طی دهه ها در اقتصادیات ضدِ تراست، سازماندهی صنعتی، و اقتصادیات نهادگرا را رد نمودند. یک منتقد مارکسیست علیه تئوریسین های سرمایهٔ انحصاری تا بدانجا پیش رفت که مقررات زدایی از خطوط هوایی را موجبِ رشد رقابت بین المللی و کاهش انحصار در این صنعت قلمداد نمود.
علیرغم این تحولات جدید در میان چپها، مگداف و سوییزی بر دینامیک مرکزی انباشت تحتِ سرمایه داری انحصاری، چنانچه در بازگشتِ رکود اقتصادی دراز مدت مشخص بود، متمرکز ماندند. در ژانویهٔ ۱۹۷۳ سوییزی متوجه شد که اقتصاد آمریکا در آن واحد رونقی مقطعی و رکودی سکولار را تجربه می نماید. او اظهار داشت که اقتصاددانان باید پاسخ درخوری برای این سوال بیابند که چرا گرایش به رکود در سرمایه داری قرن بیستم چنان قوی است که برای ادامهٔ عملکرد این سیستم را نیازمند اتلافِ انبوه در بخشهای عمومی و خصوصی گردانده است. در ۱۹۷۷ مگداف و سویزی کتاب «رکود خزنده» را در این رابطه به رشتهٔ تحریر درآوردند.
تفاوت شاخص «سرمایهٔ انحصاری» با دیگر اشکالِ اقتصادیات رادیکال در تمرکز آن بر رکود بود. مگداف و سوییزی این رویکرد را با بحثِ وابستگی هر چه بیشتر اقتصادهای سرمایه داری به «سفته بازیهای مالی» درآمیختند و مدعی گردیدند که ادامهٔ رشد سیستم بیشتر و بیشتر به گسترش بخشِ مالی اقتصاد، به نسبتِ بخش تولیدی آن، وابسته است. آنان گرچه با هایمن مینسکی اقتصاددان مخالف در مورد انفجار بدهی در دههٔ ۱۹۷۰ موافق بودند، اصرار داشتند که این تغییرات لازم است در ارتباط با مشکلِ درازمدتِ رکود سکولار و کاهش نرخِ رشد اقتصادی بررسی گردد که نیاز به هزینه نمودن های بیفایده و سفته بازی را برای بقای سیستم رقم زده است.
در سال ۱۹۸۸سوییزی بحثِ رکود را ورای چهارچوبِ «سرمایهٔ انحصاری» گسترش داده و به موضوعِ «رشد یافتگی صنعتی» (یا چنانچه برخی آنرا کهولت صنعتی نامیده اند. م) از منظرِ اَشکالِ بازتولید مارکس پرداخت. منظور از «رشد یافتگی صنعتی» شرایطی بود که در آن حوزهٔ ۱ اقتصاد (کالاهای سرمایه ای) و حوزهٔ ۲ آن (کالاهای مصرفی) به ظرفیتِ اضافی قابل ملاحظه ای دست یافته اند که قادرند هر گسترش تقاضایی را سریعاً طی مراحلی پاسخگو بوده و با درنظر گرفتنِ استهلاک، تکنولوژی پیشرفته را بصورتی بکار گیرند که هیچ افزایش واقعی در سرمایه گذاری خالص - که برای بیرون کشیدن اقتصاد از رکود لازم است - را موجب نگردند. در این بحث، انحصار گرچه هنوز در مرکز توجه بود، می بایست در متنی دیده شود که «رشد یافتگی صنعتی» را نیز شامل گردد.
تئوریسین های چپی که به کاهشِ سود اعتقاد داشتند در اواسطِ دههٔ ۱۹۸۰ در تلاشی در پی آن برآمدند که تئوری مشخصی برای توضیحِ رکود دنباله دار و کاهش نرخِ رشد بیابند. آنان مدعی گردیدند که رفرمهای دوران ریگان پاسخِ لازم سیستم به قدرت بیش از حد نیروی کار بود. در شمارهٔ جدیدی از URPE نوشتند که در برهه هایی که در آن طبقهٔ سرمایه دار بسیار قوی و یا بسیار ضعیف است، سیستم را با بحرانهای طولانی مواجه می نماید. باقدرت بیش از حد این طبقه، سهمِ نیروی کار از تولید چنان کاهش داده می شود که تقاضای کل را دچار وقفه می گرداند و در حالت دیگر با افزایش سهم نیروی کار از تولید، انگیزهٔ سرمایه داران برای سرمایه گذاری کاهش می یابد.
این گروه خطای «سرمایهٔ انحصاری» را در آن می دیدند که رکود را به برهه هایی ربط می داد که درآن قدرت سرمایه داران بسیار قوی بوده و آنرا حالتِ ساختاری انباشت بیش از حد سرمایه می دانست. در مقابل این نظر، اظهار می داشتند که بحران جاری در شرایطی اتفاق افتاده است که نیروی کار بسیار نیرومند بوده تا جایی که سرمایهٔ کافی برای سرمایه گذاران
باقی نگذاشته است تا با آن سرمایه گذاری نمایند چود سود انان بعلت نرخ پایین استثمار کاهش یافته است. آنان ساختار اجتماعی انباشتِ جدیدی را پیشنهاد می نمودند که در آن سیستم خود را اصلاح می نمود.
تئوری «سرمایهٔ انحصاری» با این نگرش مخالف بود. سوییزی در مقاله ای بسال ۱۹۸۷ نوشت که: «نه جریان اصلی و نه مارکسیست های سنتی، قادر نبوده اند پدیدهٔ رکود را که مدت نسبتاً طولانی در قرن ۲۰ ادامه یافته است را توضیح دهند در حالی که «سرمایهٔ انحصاری» مستقیماً به آن پرادخته و ادبیاتی غنی را با استفاده از کارِ متفکران بزرگِ اقتصاد در ۱۵۰ سال گذشته بوجود آورده و به میراثِ گرانبهای آنان افزوده است. نمونهٔ این ادبیات، در اثری است که جان بلمی فاستر و Szlajfer بسال ۱۹۸۴ توسطِ مانتلی ریویو منتشر نمودند.
این اثر - اقتصادِ متزلزل - کارهایی از مایکل داب، مگداف، کالتسکی، موریس، شرمن، استانفیلد، استاندال، سوییزی و لابینی را در کنار نوشته های مولفان آن شامل می شد. آنچه سوییزی نمی گوید آن است که در هیچکدام این آثار اشاره ای به آنچه آنان اکنون مشکلِ اصلی تئوری سرمایهٔ انحصاری می نامیدند، «نقشِ سرمایهٔ مالی» در اقتصاد، نشده بود - حتی در کارهای خود سوییزی و مگداف. توجه به نقش سرمایهٔ مالی آنان را از همه، حتی نزدیکترین هم اندیشان نیز جدا می نمود.
در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ مگداف و سوییزی تحقیق شان را بر رابطهٔ دیالکتیکی رکود و رشدِ قارچ گونهٔ (انفجار) بخش مالی اقتصاد متمرکز نمودند که به عنوان کتاب آنان در ۱۹۸۷ تبدیل شد (چهارمین کتاب از یک سری) که در بیستمین سال انتشار «سرمایهٔ انحصاری» منتشر گردید. در بخش نخست کتاب سوییزی به مناظرهٔ سالهای پایانی دههٔ ۱۹۳۹ و سالهای آغازین دههٔ ۱۹۴۰ در هاروارد با شرکتِ هَنسِن و اسکامپیتر اشاره نموده و سپس به اتفاقاتِ بعدی تا بحث رکود در سرمایهٔ انحصاری می پردازد.
هستهٔ مرکزی این کتاب در فصل دوم آن نهفته بود که به تولید و فاینانس می پرداخت. در این فصل مگداف و سوییزی محتاطانه تجزیه و تحلیلی را ارائه نمودند که ورای ایدهٔ «انفجار بخش مالی» رفته و تئوری کاملاً تکامل یافته ای در مورد مالی شدن انباشت تحت سرمایه داری انحصاری بود. آنان توضیح می دادند که مالی شدن (Financialization) پاسخی به کسادی تولید و سرمایه گذاری در سرمایه داری انحصاری، و تغییر اثرِ متقابل جنبه های «واقعی» و پولی اقتصاد بود. این تغییر، وقوع رکود در بخش تولیدی اقتصاد را همزمان با رشد بورس بازی در بخش مالی برای دوره های طولانی ممکن گردانیده، امری که تا آنزمان در سرمایه داری سابقه نداشت. گرچه بحرانهای مالی مخرب را می بایست انتظار کشید، سرمایه داری انحصاری هر چه بیشتر به رشد بخش مالی به مثابه ابزارِ جلوگیری از رکودِ عمیق وابسته می شد و شرایطی را می آفرید که از نظرِ تاریخی سابقه نداشت.
به محض انتشار «رکود و انفجار بخش مالی» آمریکا با سقوطِ بازار بورس در ۱۹۸۷ مواجه شد که بزرگترین سقوط بازار از ۱۹۲۹ بود، که نشان می داد چه تغییراتِ بزرگی در اقتصاد رخ داده است. گرچه خزانه داری با تزریقِ نقدینگی به نجاتِ سیستم مالی برخاست، سرنوشت سیستم رقم خورده بود. مگداف و سوییزی یکسال بعد در اثرشان «سالگرد سقوطِ بازار بورس» نوشتند - اکنون مسلم شده است که مسئله تنها بر سرِ دیر و زود بودن وقوع بحرانِ بعدی است، که می تواند هر جا و به دلایل بسیاری اتفاق افتد، دورانِ «معجزهٔ ریگان» بسر آمده بود.
می توان سوال نمود که آیا قدرتهای ذینفوذ دخالت نخواهند نمود تا بحران را متوقف نمایند؟ صد البته که جواب مثبت است. ولی دیر یا زود، شاید در حادثهٔ بعدی و یا پس از آن، دخالتهای قدرت ها تأثیر گذاری اش را از دست داده و آنهنگام است که رکودی بزرگ رخ خواهد نمود. آنهنگام است که با شرایطی مواجه خواهیم شد که خود نیز به اندازهٔ عواقبش بی سابقه خواهد بود.
۱۹۸۷ - ۲۰۰۷
با فرارسیدن سال ۱۹۸۷ برای جمعِ معتقد به سرمایه داری انحصاری مشخص گردیده بود که سیستم چه تغییراتِ بزرگی را تجربه نموده و وظیفهٔ اصلی آن بود که دریافت که مالی شدن چگونه از دلِ سرمایه داری انحصاری در آمد. درسِ اصلی دههٔ ۱۹۸۰ دوبل شدنِ تضادها بود، جایی که نیروهای ضد رکود - و مالی شدن بمانندِ مهمترین آنها - به منبع اصلی بی ثباتی تبدیل شدند.
با این وجود، با فرو ریختن دیوار برلین و فروپاشی شوروی، سنتِ سرمایهٔ انحصاری عمدهٔ تأثیرش را در حیطهٔ اقتصاد سیاسی رادیکال از دست داد، امری که همزمان بود با عقب نشینی اقتصادیات مارکسی از میدانهایی که در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در آن عمل می نمود. تفکر مارکسی به تجزیه و تحلیلهایی محدود شد که در زمینهٔ کاهش نرخِ سود تحقیق نموده که ربطِ چندانی با شرایطِ زمان نداشت. رادیکالیسم در این دوره به تلاش برای بازیابی شرایطِ «دوران طلایی سرمایه داری آمریکا» محدود ماند. حتی کتابِ «نیروی کار و سرمایهٔ انحصاری» هری برِوورمن از جانب تئوریسین های مارکسیست مورد انتقاد قرار گرفت که بر موضوعِ کنار آمدن نیروی کار با شرایطِ استثماری آن دوران متمرکز گردیده بود.
تجزیه و تحلیل سرمایهٔ انحصاری در زمینهٔ انفجارِ بخش مالی اقتصاد بکلی نادیده گرفته شد و یا بسیار کم اهمیت تلقی گردید. برای مثاب برِنر در کتاب «اقتصادیاتِ تلاطم اقتصادِ جهان» که یک شمارهٔ کاملِ New Left Review به آن اختصاص یافت به ندرت به بخش مالی اشاره نمود. بهمین علت این اثر قادر نبود که بحران مالی آسیا در سال ۱۹۹۷ را پیش بینی نماید که قبل از انتشار آن اتفاق افتاد.
در دفاعِ از او باید تصدیق نمود که برِنر که با بحرانِ مالی آسیا و متعاقبِ آن با بحرانِ بازار بورس در ۲۰۰۰ به چالش کشیده شده بود، ضعفِ تحلیلش و ناتوانی آن در بحساب آوردن شرایطِ ساختاری بی ثباتی مالی را تشخیص داد. بهمین علت از انتشار اثرِ فوق بصورت کتاب خودداری نمود و بجای آن به نوشتنِ «رونق و حباب» منتشره در سال ۲۰۰۲ همت گماشت. از اولین نشر «اقتصادیاتِ تلاطم اقتصاد جهان» هشت سال گذشته بود تا این اثر بشکل کتاب منتشر گردید. هر چند کم اهمیت دادن به سرمایهٔ انحصاری و رکود اقتصادی به آن معنی بود که تجزیه و تحلیلِ برِنر در مورد بی ثباتی مالی هنوز فاقدِ شالودهٔ محکمی بود. تزِ کاملاً سنتی او به «حبابهای اقتصادی حاصل از روندهای های سیاسی» می پرداخت و از تجزیه و تحلیلِ مالی شدن به مثابه فرایندِ کسادی انباشت تحت سرمایه داری انحصاری خودداری می ورزید.
علیرغمِ تأثیر رو به نزول آن در این مقطع، تئوری سرایهٔ انحصاری و تأکید آن بر رابطهٔ همزیستی رکود و مالی شدن توسعه یافت. سوییزی که در پایان دههٔ هشتم عمرش به کارش پایان داد - در کارهایی چون «پیروزی سرمایهٔ مالی - ۱۹۹۴» و «بیشتر (یا کمتر) در بابِ جهانی شدن» - بر تغییراتی در زمینهٔ انحصاری شدن، رکود، و مالی شدن در اقتصاد جهانی تأکید نمود. سوییزی در اثر اول یادآور می شد که سرمایهٔ مالی پدیدهٔ کیفی نوینی است که به سادگی به امور مالی (از جمله بانکها، شرکتهای بیمه، و املاک/مستغلات) محدود نمی گردد و به شرکتهای غیر مالی نیز راه می یابد - که هر چه بیشتر شکلِ موسسات مالی از درون تهی شده را می یافتند که تولید برایشان در درجهٔ دوم اهمیت بود و غالباً برونسپاری می شد. در اثر دوم، او به مالی شدن روند انباشت اشاره نمود که سه گرایش غالب در آن دیده می شد؛ ۱- کاهش نرخِ سود ۲- گسترش جهانی انحصارات یا اولیگاپُلی ها و ۳- مالی شدن روندِ انباشت سرمایه.
در ماه می ۲۰۰۰، مانتلی ریویو که در آنهنگام چهار سردبیر داشت، مگداف، سوییزی، مک چزنی و خودم، تجزیه و تحلیلی را شروع نمود که بر گسترشِ مصرف طبقهٔ کار در دههٔ قبل استوار بود و در مقاله ای بنامِ «خانوارهای طبقهٔ کار و تحمیل بدهی» - بر ترکیبِ ناپایدار اوضاع مالی این طبقه با افزایشِ بدهی وامهای مسکن و شرایطِ حباب گونه ای که این افزایش را بدنبال دارد - متمرکز می شد. بلافاصله پس از آن، در آوریل ۲۰۰۱، سردبیران مذکور در تجزیه و تحلیلی در مقالهٔ «اقتصاد جدید - افسانه یا واقعیت» به این بحث پرداختند که گسترشی که سقوط بازار بورس در ۲۰۰۰ را بدنبال داشت در وهلهٔ اول در حیطهٔ فاینانس اتفاق افتاد، که رد این افسانه بود که تکنولوژی دیجیتال نوآوری دوران سازی است که می تواند تقاضای موثر کُل در اقتصاد را چنان افزایش دهد - چون گسترش راه آهن در قرن ۱۹ و گسترش اتومبیل در قرن ۲۰ - که برای دهه های متوالی از تکرار کسادی جلوگیری نماید. برای پنج سال بعد تجزیه و تحلیل های اقتصادی مانتلی ریویو به بهبودی ضعیفی از بحران ۲۰۰۰ اختصاص داشت که نسبتاً فاقدِ اشتغال زایی بود. نقطهٔ کانونی تجزیه و تحلیل ها در این دوره بر تحقیق مایکل یتس (Michael Yates) در موردِ شرایطِ طبقهٔ کار و نیروی کار استوار بود.
در سال ۲۰۰۶ که «حباب بدهی خانوارها» را نوشتم، ارزیابی انباشت و ریسکها با چرخشی قابلِ ملاجظه مواجه گردید که بر رشد ناتوانی گارگران در سه پنجک پایینی درآمد در بازپرداخت این بدهی ها اشاره داشت. با فاصلهٔ کوتاهی از آن، فرد مگداف «انفجار بدهی و بورس بازی» را نگاشت که به گرایشِ بدهی در کُلِ اقتصاد می پرداخت. در آن زمان مشخص شده بود که قوانین حرکتِ سرمایه داری انحصاری تغییر یافته تا آنجا که سیستم به فاز جدیدی وارد شده بود. در دسامبر ۲۰۰۶ به افتخارِ چهلمین سالگرد انتشار «سرمایهٔ انحصاری» مقالهٔ «سرمایه مالی - انحصاری» را نوشتم که در پی توضیح این فاز جدید بود که راهگشای دو مقالهٔ بعدی توسط مگداف و من شد که طرحِ مالی شدن انباشت سرمایه و بحران های مالی در راه را پی می ریخت. پس از ورشکستگی بانک لیمن برادرز در سپتامبر ۲۰۰۸ بحثی که شروع گردیده بود گسترش یافت تا این تحولات جدید را در برگیرد. این مقالات سپس در کتاب ما با عنوان «رکود مالی بزرگ: علل و عواقب» جمع آوری گریدند که اولین تجزیه و تحلیل عمده ای بود که بر بحرانِ ۲۰۰۷ - ۲۰۰۸ نوشته شد. مشخص گردیده بود که اقتصاد جهان اکنون با سیستم دوگانهٔ سرمایهٔ انحصاری - مالی تعریف می شد، که تضادهای بهم بافتهٔ رکود و مالی شدن را منعکس می نمود.
گرچه تا کنون بدان اعتراف نشده است، تأثیر تئوری سرمایهٔ انحصاری در فهمِ پدیدهٔ مالی شدن بار دیگر در این سالها توجه جریان اصلی را جذب نمود. برای نمونه جان کیسیدی نویسندهٔ اقتصادی «نیویورکر» با توجه به ناکامی مطلقِ اقتصادیات نئوکلاسیک در پیش بینی این بحران عمدهٔ مالی، در کتابش بنام «بازراها چگونه فرورویختند» به مینسکی و سوییزی بعنوان دو تئوریسین عمده ای اشاره نمود که وقوعِ آنرا از پیش دیده بودند.
بعد از بحران مالی بزرگ: دفاعٔ از تئوری
بحران مالی بزرگ ۲۰۰۷ - ۲۰۰۹ نقطهٔ عطفی تاریخی بود. با کُندی سرمایه گذاری و انباشت در بحبوحهٔ اشباع بازارها و توقفِ روند بغایت سریعِ مالی شدنِ دهه های پیش که ناشی از بحران مالی عمیق بود، اقتصاد به شرایطِ بی سابقه ای گرفتار آمده است که مگداف و سوییزی در پایان دههٔ ۱۹۸۰ پیش بینی نموده بودند. در این شرایطِ رکود دیگر نه شبحی معلق در زیر سطحِ که به واقعیت روزمره بدل شده بود. نرخ رشد اقتصادی برای دهه های متوالی از ۱۹۶۰ کاهش یافته و هنوز هم در حال کاهش بود. در مقایسه با اقتصاد آمریکا که به کسادی گرفتار آمده بود، وضعیت اروپا و ژاپن بدتر بود. حتی اقتصادِ چین، که به بازار های کشورهای ثروتمند وابسته بود، و نشانه هایی از روندِ مالی شدن خود را نیز بروز می داد، در امان نبود.
به همراه رابرت مک چزنی در سال ۲۰۱۲ کتاب «بحران بی پایان» را انتشار دادیم که مجموعه مقالاتی را در بر می گرفت که در مانتلی ریوو منتشر شده و از تحقیقِ فوق آلعادهٔ جمیل جونا بهره گرفته بودند. با اشاره به این کتاب، جیمز گالبرایث در اثرش بنام «پایان حالت عادی» از ما به عنوان مارکسیست هایی نام برد که به بهبود سیستم معتقد نیستیم. او ادامه داد: «کتاب شان در ادامهٔ کار پاول بارِن و پاول سوییزی، نقش سرمایهٔ مالی در سیستم مدرن را بررسی، و بحران ناشی از آن را بحرانی می نامند که صرفاً مالی نیست. در آنالیز آنان فاینانس باری بر دوش سیستم اقتصادی است، و نابرابری ناشی از آن، در کنارِ رشد ناچیز دستمزدها، از دلایلِ گسترشِ غیر قابلِ مدیریتِ بدهی خانوارها است. با این حال بحران چنانچه فاستر و مک چزنی می گویند بحرانِ انحصارگرایی است، انباشت بی پایان سرمایه، و اندازهٔ بغایت بزرگِ بخش مالی در مقایسه با بخش تولیدی اقتصاد، در کنارِ پدیدهٔ «استثمار شدید» همراه با انتقال تولید به چین.»
در سال ۲۰۱۳ لری سامرز ریئس پیشین خزانه داری آمریکا در نطقی در صندوقِ بین المللی پول، ایدهٔ رکودِ سکولار را مجدداً به بحث اقتصادیات جریان غالب - که گسترش بخش مالی را در متن کسادی نجاتبخش می دانست - بازگرداند. بخش مرکزی کتاب «بحران بی پایان» با عنوان «انحصار و رقابت در سرمایه داری قرن ۲۱» در نوشته های پاول کروگمن و نانسی فولبر در نیویورک تایمز مورد اشاره قرار گرفت. کتابِ سرمایهٔ توماس پیکتی نیز بر تفاوت بین سرمایهٔ تولیدی و سرمایه به مثابه ثروت انگشت گذارد که انعکاسِ اصل اساسی تئوری سرمایهٔ انحصاری در بابِ تضاد اساسی بین سرمایه گذاری اندک و روندِ مالی شدن است. در مارچ ۲۰۱۶ سامرز مشخص نمود گسترش انحصارات توام با سودهای بالا نیروی اصلی پنهان در پشت رکود است، نتیجه گیری که با حمایت پاول کروگمن و جوزف استیگلیتز مواجه شد. کروگمن در مقاله ای برای آیریش تایمز نوشت که «سرمایه داری انحصاری در حال نابودی اقتصادِ امریکا است.»
بدون اعترافِ علنی، اقتصاددانان جریان اصلی مجبور گردیدند موضعشان را تغییر داده و قدرتِ تجریه و تحلیلی را تشخیص دهند که به «سرمایهٔ انحصاری» بارِن و سوییزی و دورتر از آن به کالتسکی و استاندال و در اصل به مارکس بر می گشت. در مقالهٔ «عصر جدید انحصارات» استیگلیتز در ماه می ۲۰۱۶ نوشت که: «برای ۲۰۰ سال دو مکتب فکری در مورد توزیع درامد وجود داشته است. یکی از آدام اسمیت و اقتصاددانان لیبرال قرن ۱۹ آغاز و بر بازارهای رقابتی متمرکز گردیده اند. دیگری آگاه از این امر که چگونه لیبرالیسم اسمیت به تمرکز سریع ثروت و درآمد منجر گردیده، نقطهٔ آغاز بحث را تمایل بازراهای کنترل نشده به انحصار قرار می دهد…….(ترجمهٔ این مقاله قبلاً در اخبار روز منتشر شده و از ذکر مجدد آن برای اختصار کلام خودداری شد. م)
آنچه در نوشتهٔ استیگلیتز بچشم نمی خورد نام بردن از آنانی است که به مکتب فکری دوم منتسب اند، در حالی که از اسمیت و سینیور برای مکتب لیبرالیسم یاد می شود. جالبتر این که این مکتب فکری دوم عنوان مشخصی هم ندارد. این امر یقیناً بدین علت است که استیگلیتز می داند که نمی توان از تمرکز ثروت و انحصار صحبت نمود بدون اینکه به مارکس، وبلن، کالتسکی، بارِن و سوییزی اشاره نمود. در واقع مکتب دوم مورد اشارهٔ او عمیقاً از تئوری مارکسی ملهم بوده است….. دیگر نمی توان انکار نمود که واقعیات با اقتصادیات نئوکلاسیک مهربان نبوده و نظرات و سیاستهای منتسب به تئوری سرمایهٔ انحصاری در حال عروج اند.
در گسترهٔ سنت مارکسیستی، متفکران دیگری که با کالتسکی و نظرگاههای سرمایهٔ انحصاری قرابت و همکاری داشته اند به نتایجِ مشابهی، گرچه بسیار عمیقتر و حیاتی تر از متفکران جریان غالب چون سامرز، کروگمن و اسیتگلیتز، رسیده اند. سمیر امین، کستاس لاپاویتساس، پرابهات پاتنیاک، جَن تاپوروسکی، همگی با نوشته هایشان در این شمارهٔ مانتلی ریویو سهیم بودند، در کارهای عمدهٔ اقتصادی اشان از تئوری سرمایهٔ انحصاری استفاده نموده اند.
در دههٔ گذشته، مانتلی ریویو تئوری عمومی سرمایهٔ انحصاری را در جهات گوناگون توسعه داده، و به مواردی که بارِن و سوییزی بدانها کم توجه بودند پرداخته است. نشریه بگونه ای بی وقفه، از سنت سرمایهٔ انحصاری در بررسی امپریالیسم استفاده نموده است، که اوج آن در شمارهٔ جولای - آگوست ۲۰۱۵ در انتشارِ مکاتبات بارِن و سوییزی دیده شد. در جای دیگری، هالمن، مک چزنی، و من بررسی تجربی جدیدی از هزینه های نظامی آمریکا بعمل آوردیم که رابطهٔ میان هزینه های اعلام شده و نشدهٔ نظامی را نشان می داد. این بررسی با کار دیگری در زمینهٔ «مجتمع زندانها» (که مبدل به صنعت یا کسب و کار عمده ای در اقتصاد آمریکا گردیده است. م) و زیربناهای نژادپرستانهٔ ان دنبال شد. تحقیق بعدی در مورد تلاش معطوف به فروش بیشتر انجام گرفت. تئوری سرمایهٔ انحصاری همچنین به آنالیز تضادهای اکولوژیکی - مطبوعات و ارتباطات تعمیم داده شده است. اخیراً مک چزنی و جان نیکلاس در کتابشان با عنوان «مرم آماده شوید» با استفاده از کار ناشناخته ماندهٔ سوییزی در ۱۹۵۷ «انقلاب علمی - صنعتی» به بررسی انقلاب تکنولوژیک جاری در زمینهٔ رُباتها پرداخته، و مایکل یتس کار جدید مهمی را با نامِ «نابرابری عظیم» منتشر نموده است. امین در اثرش «قانونِ ارزشِ جهانی» از تجزیه و تحلیل بارِن و سوییزی، و توسعهٔ بعدی آن در مانتلی ریویو استفاده نموده است.
یافتنِ دست نوشته های گمشدهٔ سرمایهٔ انحصاری، «پاره ای اشاراتِ تئوریک» و «کیفیت جامعهٔ سرمایه داری انحصاری: فرهنگ و ارتباطات» درک عمیق از ژرفا و پهنهٔ تئوری سرمایهٔ انحصاری بارِن و سوییزی را غنایی قابل توجه بخشیده و زمینه های جدیدی را برای تحقیق گشود. انتشارِ مکاتبات آنان، توسعهٔ اُرگانیک ایده های آنان و مسیرهای فراوانی که برای توسعهٔ آنالیزشان پیموده اند را مشخص می نماید.
در خلالِ پنجاه سال گذشته تجزیه و تحلیلی که بارِن و سوییزی آغاز نمودند نقشی مرکزی، در درکِ تحولاتِ پیچیده و متضادِ نظمِ اقتصادی و اجتماعی تا به امروز را، بازی نموده است. هرچند برای آنان همچون مارکس مسئله نه فقط درک سادهٔ دنیا، که تغییر آن بود. نگرش آنان، نگرشی انقلابی بود.
أ. مانا
۱ اکتبر ۲۰۱۶
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
منبع خبر: اخبار روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران