سرمایه‌داری همیشه تأثیری تعیین‌کننده بر صور گوناگون اندیشه، ادراک و عواطف اعمال کرده است. اما در تاریخ صنعتیِ گذشته، این تاثیر در حوزه‌ی سیاسی و ایدئولوژیک، با توجه به فرآیند ارزش‌افزایی، همچون یک پدیدار با تمامی جوانبِ خارجی‌اش، مشاهده می‌شد. امروزه، برعکس، این تأثیر به شکل مستقیم‌تری اعمال می‌شودد. این موضوع، قبل از هر چیزی، از طریق القای ضرب‌آهنگی است که از حوزه‌ی فنی به حوزه‌ی شناختی حاصل می‌شود و سپس از «شناخت» به «حوزه‌ی تولید» انتقال می‌یابد.

سرمایه‌داری همیشه تأثیری تعیین‌کننده بر صور گوناگون اندیشه، ادراک و عواطف اعمال کرده است. اما در تاریخ صنعتیِ گذشته، این تاثیر در حوزه‌ی سیاسی و ایدئولوژیک، با توجه به فرآیند ارزش‌افزایی، همچون یک پدیدار با تمامی جوانبِ خارجی‌اش، مشاهده می‌شد. امروزه، برعکس، این تأثیر به شکل مستقیم‌تری اعمال می‌شودد. این موضوع، قبل از هر چیزی، از طریق القای ضرب‌آهنگی است که از حوزه‌ی فنی به حوزه‌ی شناختی حاصل می‌شود و سپس از «شناخت» به «حوزه‌ی تولید» انتقال می‌یابد.
اخبار روز

در عصرِ کارِ شناختی(1)، بهره‌کشی همچون «کنترل ذهنی» جلوه می‌کند. ما به کارآفرینانِ خودمان تبدیل می‌شویم، و زمان «آزاد» در خدمتِ «رقابت» قرار می‌گیرد. این عصر، عصرِ حقارت کارگر است.

به یاد می‌آورم چند سال پیش، قبل از نمایشگاه اکسپوی میلان (Expo)، در آکادمی هنرهای زیبای بررای میلان (Brera) تدریس می‌کردم؛ دوره‌ی دانشگاهی من به مفهوم «بی‌ثباتی» (precarietà) اختصاص داده شده بود که البته موضوع نمایشگاه، موضوعِ درس‌ها و بحث‌های من در کلاس نیز بود، و به‌طور ویژه، به بررسی «کارِ بی‌مزد»ی که به جوانان با عنوان {کار} «آزمایشگاهی» ارائه می‌شد، اختصاص داشت. یک‌بار، پسری چینی که با وجودِ مشکلاتی در فهم زبان {ایتالیایی}، با دقت موضوع واحد درسی‌ام را دنبال می‌کرد (شاگردان خارجی هنگامی که کلمات را در جریان درس نمی‌فهمند، روی گوشی تلفن همراه خود تایپ می‌کنند و بعد سرشان را به نشانه تایید تکان می‌دهند)، به من گفت پیشنهاد «کاری رایگان» که از نمایشگاه اکسپومیلان داده شده بود، قبول کرده است. از او خواستم دلایلش را برای پذیرش این پیشنهاد کاری در کلاس توضیح دهد، و او دلیلی بسیار منطقی ارائه کرد. دانشجوی چینی من از روستایی در نزدیکی شانگهای می‌آمد؛ او گمان می‌کرد امکان تجربه‌ای این چنین برای او فرصتی است که نباید از دست دهد. خودم را جای او گذاشتم. با خودم فکر کردم که اگر در بیست سالگی به من پیشنهاد کاری بی‌مزد برای نمایشگاه اکسپوی شانگهای برای مدت محدودی می‌دادند، حتماً آن را تجربه‌ی خیره‌کننده‌ای می‌دانستم که فقط چشمان تیز و جزم‌اندیش منِ کارگر می‌توانست از پذیرش آن خودداری کند!

سرجیو بولونیا (Sergio Bologna) در «کار بی‌مزد و اقتصاد رویداد» می‌نویسد:

«در خانه بیگاری مادرتان برای شما اثبات شده است، رایگان کار می‌کند و این را امری متعارف می‌داند! اما تفاوتی را در کنه آن حس می‌کنید: پذیرش کار رایگان به این واقعیت بستگی دارد که آیا چیزی وجود دارد که پاداشش بیشتر از پرداخت و هزینه‌اش باشد، مثلاً محافظت از غم و اندوه، تشویش و تنهایی.»

من این نقل قول زیبا را در کتابی یافتم با عنوان «منطق استثمار»** اثر فدریکو گیچی (Federico Chicchi)، امانوئل لئوناردی (Leonardi Emanuele) و استفانو لوکارِللی (Stefano Lucarelli). آن‌ها در این کتاب به برخی از جابه‌جایی‌های مفهومی و نظری ِ مفهوم ارزش می‌پردازند. این کتاب از آن جهت مهم است که به واکاوی ِ مفهوم «دستیابی به یک روش برای شکل‌دهیِ آگاهانه و جمعی به فرآیندِ ساخت سوژه ی کار» در دوران بی‌ثباتی می‌پردازد. نویسندگان در این کتاب به بازتعریفِ چارچوبی مفهومی می‌پردازند که بر مبنای آن می‌توانیم به درک دقیق و درستی از ساختِ زندگیِ کاری (کار بی‌مزد درون زندگی روزمره) دست یابیم، یعنی به نوعی همان «منطق نوین استثمار».

در مثالی که از دانشجوی چینی آوردم، نشان داده می‌شود که استنباط دستمزدِ به‌موقع، یکسره از اذهان مشترک این نسل زدوده شده است، ما این را در ذات ِحرکت اولین نسل کارگرانِ بی‌ثبات نیز مشاهده می‌کردیم.

برای درک این تحولِ کار که به‌طور مخاطره‌آمیزی خود را نمایان کرده، لازم است به عملکردِ وجودی و روانی زمانِ کار دقت کنیم. سه نویسنده‌ی این کتاب از منظر ویژه و مشخص «کارِ» مارکس حرکت می‌کنند که در پاره‌ی ششم منتشرنشده‌ی سرمایه ارائه شده و در دهه‌ی 1970 در مرکز توجهات نظری بود.

مارکس در آن متن توضیح می‌دهد که تاریخ سرمایه‌داری با گذار قاطع از تبعیت صوری(2) به تبعیت واقعی(3) در روابط بین سرمایه و کارگران مشخص می‌شود. در دوران سرمایه‌داری اولیه(4)، در فازی که انباشت بدوی در آن رخ می‌دهد، کار به عنوان عملی تحمیلی و رسمی، به‌منزله‌ی اعمال سلطه‌ی نیرویی بی‌رحم، ارائه می‌شود. استخراج ارزش اضافی، شکل استثمار مطلق است و برای استخراج ارزش اضافی، زمان کار افزایش پیدا می‌کند. توده‌ی کارگرانی که به‌جای گرسنگی کار را قبول می‌کنند، گسترش می‌یابد. با عبور از فاز اول به فاز دوم که مارکس آن را «کنترل واقعی» تعریف می‌کند، قدرت از طریق ماشین اعمال می‌شود و رابطه‌ای فنی بین سرمایه و کار برقرار می‌شود. استثمار دیگر خود را به شکل مطلق آشکار نمی‌کند، زیرا افزایش ارزش اضافی، به شیوه‌ای نسبی، بدون افزایش زمان کار و بدون گسترش تعداد نیروی کار، صورت می‌پذیرد. این فناوری است که امکان افزایش تولید، بهره‌وری و ارزش اضافی را فراهم می‌کند. ماشین ضرب‌آهنگ خود را تحمیل می‌کند و کارگر بخشی از زنجیره‌ای است که فعالیت‌ها را معین می‌کند. فعالیت کارگر موضوعِ «تبعیت»(5) است. این تبعیت عملی که به‌صورت خودکار انجام می‌شود، یک فرآیند درونی در رابطه‌ی بین کارگر و ماشین است.

فکر می‌کنم از زمانی که این مفهوم مارکسی برای این روزهایِ ما دوباره صورت‌بندی شده، سطح سومی از تبعیت نیز اضافه شده که شاید بتوانیم آن را با نام «کنترل ذهنی»(6) تعریف کنیم.

با این همه، نویسندگان کتابِ یادشده، مفهوم دقیق‌تر و پرکاربردتری را پیشنهاد می‌دهند، مفهوم «نقش‌پذیری». از همان صفحات اول توضیح می‌دهند که قرار نیست مفهومِ «نقش‌پذیری» (imprinting) جایگزین مفهوم «تبعیت» شود، می‌توان آن را تعینی ویژه از تبعیت در نظر گرفت که زمانی شکل ویژه خود را نشان می‌دهد که اساس کار همانا کار ذهنی (غیر مادی) است و خود را در کنترل قدرت عصبی، روانی و فکری نشان می‌دهد.

تابع‌کردن زمانِ کار از طریق ثبت مادیِ نشانه‌های ارتباطی به واسطه‌ی دستگاه عصبی ـ روانی (ذهنی) افراد بررسی می‌شود، به این معنی که حالت یا «حسی» که از طریق استثمار در زنجیره‌ی روانی و زبانیِ کارگران حک شده است، بررسی می‌شود.

البته سرمایه‌داری همیشه تأثیری تعیین‌کننده بر صور گوناگون اندیشه، ادراک و عواطف اعمال کرده است. اما در تاریخ صنعتیِ گذشته، این تاثیر در حوزه‌ی سیاسی و ایدئولوژیک، با توجه به فرآیند ارزش‌افزایی، همچون یک پدیدار با تمامی جوانبِ خارجی‌اش، مشاهده می‌شد. امروزه، برعکس، این تأثیر به شکل مستقیم‌تری اعمال می‌شودد. این موضوع، قبل از هر چیزی، از طریق القای ضرب‌آهنگی است که از حوزه‌ی فنی به حوزه‌ی شناختی حاصل می‌شود و سپس از «شناخت» به «حوزه‌ی تولید» انتقال می‌یابد.

بگذارید واضح‌تر بگویم! ضرب‌آهنگ، حتی سرعت و آهنگِ خود را در خط مونتاژِ سرمایه بر کار زنده تحمیل می‌کند. اما این تأثیری نیست که عمیق یا ارگانیک باشد؛ می‌خواهم بگویم این ضرب‌آهنگعمیق یا ارگانیک به‌طور برگشت‌ناپذیری همان ضرب‌‌آهنگ «ذهنی» است که به آن اشاره کردیم. شتابی که خط مونتاژ به بدن کارگر می‌دهد، تحمیلی است خارجی که بدن کارگران، اگر می‌خواهند دستمزدی در پایان روز داشته باشند و در فلاکت شرایط پرولتریِ بیرون از کارخانه شریک نباشند، باید بپذیرند. اما در فاز سرمایه‌داریِ نشانه‌شناختی (semiocapitalism) و کار غیرمادی، ضرب‌آهنگ دیگر یک تحمیل بیرونی نیست که با مدت روز کاری به پایان برسد و بتواند با تغییرِ شغل به عقب برگردد. در سرمایه‌داری نشانه‌شناختی، ضرب‌آهنگ شبکه‌ی تولید در «سیستم عصبی» و در شیوه‌یِ سازماندهیِ شناخت حک می‌شود. این «نقش‌پذیری» دارای ویژگی‌های تنگاتنگ، عمیق و در بعضی اشکال بازگشت‌ناپذیر است.

این تحولِ ضرب‌آهنگ بدن در بخشی از خط مونتاژ، تحولی موقت و سطحی نیست، بلکه جهشِ کارکردیِ سیستم عصبی و حالت‌هایِ شناختی را موجب می‌شود. واژه‌ی «جهش» در این مرحله، نشان‌دهنده‌ی یک گذر معنایی مهم است، زیرا برخلاف تحول صرف، ریشه در حوزه‌ی بیولوژیکی ِ ثبت‌شده در سطح ژنتیکی دارد و معنا می‌بخشد. بنابراین به عنوان رویدادی ارائه می‌شود که نمی‌توان آن را به تعلیق درآورد یا به عقب برگرداند.

سرمایه برای تحمیل این جهش تهاجمی، باید قبلا شرایط اجتماعی را که در آن عملکرد زمانِ کار رخ می‌دهد، تغییر داده باشد؛ و این مهم از طریق انحلال تدریجی یا دست‌کم با به‌حاشیه‌راندن شکل دستمزدیِ کار اتفاق می‌افتد.

هنگامی که مقررات‌زدایی از کار انجام می‌شود، پاداشی جایگزین شده است: پاداش‌هایی مانند از بین‌رفتن اضطراب، اطمینان خاطر، وعده و فرصتی برای اجتماعی‌شدن (ادغام اجتماعی). این‌ها شرایطی ایجاد می‌کنند که کارگر بتواند (در واقع به اجبار بتواند) خود را به عنوان یک «کارآفرین» احساس و مدیریت کند. اولین اقدام برای مقررات‌زدایی که منجر به بی‌ثباتی می‌شود، در حقیقت تغییر کارگر به یک عامل آزاد (free agent) است، او تبدیل می‌شود به کارآفرینِ رایگان برای خودش. این کارآفرین‌سازی به نابودی روابط همبسته‌ی کارگران کمک می‌کند. زیرا هر یک از آنان یاد می‌گیرند که برای خودشان باید کار کنند و به‌صورت فردی در برابر بازار پاسخگو باشند. در مرحله‌ی دوم، این الزام به کارآفرین‌شدن، شرایط را برای تحقیر کارگر فراهم می‌کند. این تحقیر، خصوصیت ذاتی پیوندهای دوگانه‌ی بنیادینی است که نولیبرالیسم در حوزه‌ی روانی جامعه تولید می‌کند.

این پیوند دوگانه (در معنای بالینی‌ای که باتسون *** (Bateson) به این اصطلاح اطلاق می‌کند) عاملی است که دوگانه‌ی اختلالات روانی و بی حسی روانی را ایجاد می‌کند که در این کتاب با عبارات زیر شرح داده شده است:

«بنابراین، در این پیوند دوگانه، دستور مطلق سرمایه‌داری معاصر نهفته است: 1. آن‌چه می‌خواهی باش تا زمانی‌که بر اساس استقلال خودت عمل می‌کنی؛ 2. نتایج اعمال شما درون سرمایه ، توسط سرمایه و درون قراردادهای آن قابل تغییر است.

این پیوند دوگانه و متناقض یک تله‌ی روانیِ ضمنی است و در مقررات‌زدایی از کار این‌گونه تعریف می‌شود که تا زمانی‌که کارگر در چرخه‌ی رقابت باشد، آزاد است. قلمرو آزادی کارگر در همپوشانی با قانون رقابت، در حوزه‌ی زندگی روزمره وارد می‌شود. بنابراین سرخوردگی و تحقیر تبعاتی هستند که به‌طور ساختاری به شکلِ کارِ بی‌ثباتِ ذهنی ـ شناختی مربوط می‌شوند.

مبحث «تحقیر» بخشی از میراثِ زبانیِ نقد مارکسیستی محسوب نمی‌شود. اما به باور من در یک رقابت عمومی و ثابت و در شرایطِ خودکارآفرینیِ(7) کاذب، تحقیر موجب نوعی تسکین روانی می‌شود که در امتناع از پذیرشِ تبعیتِ پیشینی و حرکت به سمت نوعی «استقلال» ظاهری تجلی می‌یابد.

آزادیِ کارآفرین هرگز آزادی نیست. از همه مهم‌تر نمی‌تواند در شرایطی برابر با آن‌هایی که از رابطه‌ای ممتاز با امور مالی بهره‌مند هستند و اساس قدرت واقعی را مدیریت می‌کنند، رقابت کند. هر شخصی به آزاد‌بودن و رقابت‌کردن دعوت می‌شود و در این بازی، روح رقابت که در آن اکثریت به‌طرز محتومی ‌بازنده می‌شوند، نومیدی و حقارت است.

نویسندگان (لوکارللی، گیچی، لئوناردی) در یکی از فصل‌های کتاب یادشده نتیجه‌گیری می‌کنند که مسائل روانکاوانه در عصر صنعتی که خارج از واکاوی روابط تولید بررسی می‌شد، به بخش جدایی‌ناپذیری از این واکاوی انتقادی تبدیل می‌شود. طرح‌های روانی، بخشی از پروسه‌ی آگاهانه‌ی ساخت سوژه، هستند. از آخرین بخش کتاب یک رویکرد روانکاوانه را به عنوان شرط عمل اجتماعی در زمانِ حاضر پیشنهاد می‌دهد.

یادداشت‌ها

* Franco BerardiBifo از چهره‌های مطرح مارکسیسم اتونومیستی در ایتالیا، و از گردانندگان پیشین رادیو آلیس و مجله‌ی A- Traverso بود. او استاد هنرهای زیبا در میلان و متفکری است که مانند بسیاری از دل جنبش‌های دهه‌ی 1970 در ایتالیا برخاسته است و مدتی در فرانسه در تبعید به سر می‌برد. نوشته‌ی فوق ترجمه‌ای است از La mutazioneneoliberistaکه در دسامبر 2016 در مجله‌ی alfabeta2 منتشر شده است. آدرس سایت : https://www.alfabeta2.it/2016/12/25/la-mutazione-neoliberista/

** Logichedellosfruttamento

*** Gregory Bateson انسان‌شناس، جامعه‌شناس و روان‌شناس انگلیسی، که همچنین در بسیاری از زمینه های دیگر (نشانه‌شناسی، زبان‌شناسی، سایبرنتیک …) نیز کار کرده است. نظریه‌ی پیوند دوگانه او وضعیتی را توصیف می کند که در آن ارتباط بین دو نفر، با یک رابطه عاطفی عمیق وحدت می‌یابد. این جمله‌ی معروف اوست : «زیبا و زشت و تحت‌اللفظی و استعاری، سالم و مجنون، شوخی و جدی … حتی عشق و نفرت، تماماً درونمایه‌هایی هستند که از طرف علم نادیده گرفته شد‌ه‌اند. اما اکنون، زمانی که شکافی بین مشکلاتِ ذهن و طبیعت به وجود آمد، آرام آرام به عنوان یک عامل تعیین‌کننده به تفکر رسمی در دسترس تبدیل شده است.»

1. Illavoro cognitive

2. commando formale

3. commando reale

4. Ilepoca proto- capitalista

5. Lasossunzione

6. Dominiomentale

7. Auto-imprenditorialita

منبع: نقد اقتصاد سیاسی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منبع خبر: اخبار روز

اخبار مرتبط: سرمایه‌داری همیشه تأثیری تعیین‌کننده بر صور گوناگون اندیشه، ادراک و عواطف اعمال کرده است. اما در تاریخ صنعتیِ گذشته، این تاثیر در حوزه‌ی سیاسی و ایدئولوژیک، با توجه به فرآیند ارزش‌افزایی، همچون یک پدیدار با تمامی جوانبِ خارجی‌اش، مشاهده می‌شد. امروزه، برعکس، این تأثیر به شکل مستقیم‌تری اعمال می‌شودد. این موضوع، قبل از هر چیزی، از طریق القای ضرب‌آهنگی است که از حوزه‌ی فنی به حوزه‌ی شناختی حاصل می‌شود و سپس از «شناخت» به «حوزه‌ی تولید» انتقال می‌یابد.