پسرانم نرفتهاند؛ هنوز گرهگشایی میکنند
مجله فارس پلاس؛ معصومه اصغری: قامت خمیده را روی عصای چوبینش حمایل کرده است. منتظر است ما که از گرد راه و گرما رسیدهایم، از جلوخان ایوان خانه وارد اتاقهای تو در تویش شویم. قدم در مهمانخانه که میگذاریم، چهره محسن و مجید حسنی را میبینیم که در چارچوب قابهایی ساده به ما میخندند. احترام خانم! برای لحظهای فکری میشوم روزگار عجب اسم بامسمایی به این حاجخانم داده است؛ روبهروی ما مینشیند و اصرار میکند از خودمان پذیرایی کنیم. وقتی میخواهیم از برو ـ بیاهایی که خانهاش را بر سر زبانها انداخته بگوید زیر لب الحمدللهی میگوید و به قاب عکس پسرهایش نگاه خریدارانهای میاندازد.
میگوید این پسرهایش هستند که مثل همه شهدای دیگر زندهاند و کار خیر را در این خانه زنده نگه داشتهاند: «همه فرزندان من محبت اهل بیت(ع) را در سینه دارند. محسن و مجید همیشه در کارهای خیر مساجد محله مشارکت داشتند. محسن عاشق اسم پیامبر بود؛ برای همین از ما میخواست او را «محمد» صدا کنیم. به اصرار خودش او را در مدرسه عالی شهید مطهری ثبتنام کردم. خیلی درسخوان بود. آرزو داشت لباس روحانیت به تن کند. آخر هر هفته ساک دستیاش را پر از کتاب میکرد و به جادهها میزد. مقصدش روستاهای اطراف ورامین بود. میرفت آنجا و به بچههای روستا درس میداد». احترام خانم به اینجا که میرسد گوشه چادر را به چشمها میکشد و خیسیشان را میگیرد: «حسرت در آغوش کشیدنش در لباس روحانیت را داشتم. این حسرت به دلم ماند. این لباس را در جبهه پوشید و برایم عکس آن را فرستاد. دیگر او را ندیدم و این آخرین عکسی است که از محسن دارم».
میگفت مزد من یک صلوات است و بس!
مادر شهیدان حسنی میگوید ذکر صلوات از لبهای محمد نمیافتاد: «هر وقت و هر جا کار خیری میکرد، در ازای تعارف تکه پاره کردنهای معمول، خیلی قاطع به طرف مقابلش میگفت مزد من یک صلوات است و تا نام حضرت رسول میآمد، بلند و طوری که دیگران بشنوند، صلوات می فرستاد».
بیحجاب می آمدند و روی خوش، ماندگارشان میکرد
احترام خانم روزهای نخستی که خانهاش محل تجمع مذهبیها شد را بیکم و کاست به خاطر میآورد: «اواسط دهه ۴۰ بود. حجاب در خیابانها وضع خوبی نداشت. در سینماها بیحجابی و بدتر از آن فحشا را رواج میدادند. مردم دیندار از این موضوع ناراحت بودند. مجید وقتی میدید دختران همسایه بیحجاب به دبیرستان و دانشگاه میروند غصه میخورد؛ میگفت اینها فردا مادر میشوند و تربیت نسل آینده ما هم به عهده این دختران است. وقتی قرار شد جلسه قرآن در خانه برگزار شود بیشتر از همه به تکاپو افتاد. به من میسپرد که از همه همسایهها دعوت کنم به خانهمان بیایند. باور کنید همان دخترخانمهای معصوم فقط بار اول بیحجاب آمدند. روی خوش و پذیرایی ما را که دیدند از دفعه بعد باحجاب آمدند و برای همیشه این پوشش را انتخاب کردند. محسن همیشه به من میگفت اینها همه از برکت ذات هدایتکننده قرآن است».
جلسه دوشنبهها به زودی ۵۰ ساله میشود
آموزش قرآن و تفسیر آن در این خانه از سالهای پیش از انقلاب آغاز شده است. احترام خانم به قرآنهای ردیفشده روی طاقچه اشاره میکند و میگوید: «من در این سالها کاری نکردهام. خانمها خودشان محبت دارند و همه کارهای جلسه را انجام میدهند. این خانه مال اهل بیت است و من خادم این جا هستم. سال ۴۳ بود که یک مربی قرآن را به خانه دعوت کردم. قرار شد هر دوشنبه تشریف بیاورند و به خانمهای همسایه روخوانی یاد بدهند. پذیرایی مختصری هم داشتیم. این رویه تا امروز ادامه داشته است. در کنار قرآنآموزی، مسائل اجتماعی هم برای ما مهم بوده و هست. همان روزها شبنامههای حضرت امام را تهیه میکردم و از مربی قرآن میخواستم برای همه بخواند. بعضیها میترسیدند که این خبر به بیرون خانه درز کند. اما من به همسایههایم اعتماد داشتم. شبنامه را میگرفتم و روی صندلی میرفتم و آن را با صدای بلند برای جمعیتی که در اتاقهای خانهام نشسته بودند، می خواندم».
نیمقرن کارآفرینی
از همان روزهای اولی که جلسه قرآن در خانه احترام خانم برگزار شد، بساط انجام کار خیر و کمک به نیازمندان هم در حاشیه این دورهمیها پا گرفت. اهالی محله درددلهایشان را پیش امینشان میآوردند و از آنجا که حرفهای احترام خانم همیشه بین کسبه و بازاریهای محله برو داشت، گاهی تنها با یک تلفن گره کوری از مشکلات خانوادهای باز میشد. این خانه ساده بیش از ۴۰ سال است تبدیل به کارگاه خیاطی هم شده است: «مردم در فقر زندگی میکردند اما آبرومند بودند و نمیخواستند دست جلوی اقوام و آشنایانشان دراز کنند. به همین دلیل با من درددل میکردند. با خودم گفتم من که مربی قرآن به خانه میآورم، میتوانم این اتاقها را تبدیل به آموزشگاه خیریه خیاطی هم بکنم. با چند چرخ خیاطی کار را شروع کردیم. از بازار سفارش کار میگرفتیم. خیلی وقتها هم به طور رایگان برای رزمندهها ملحفه و لباس میدوختیم. خلاصه! از صبح تا غروب صدای چرخ خیاطی در خانه به راه میافتاد و من هم از تنهایی درمیآمدم. برای خانمها غذا درست میکردم. وقتی هم میرفتند دوره میافتادم در اتاقها و نخ و سوزنها را جمع میکردم. نمیدانم چند نفر در این خانه تا به حال خیاطی یاد گرفتهاند اما همین را هم از برکت تلاوت مداوم قرآن در این اتاقها میدانم».
وقت رفتن شده است. احترام خانم مجیدی دوباره اصرار دارد تا ایوان دلگشای خانه، ما را همراهی کند. با اصرار میوهای در دستان ما میگذارد و با دعای خیر بدرقهمان میکند. صدای تکضربههای عصایی که او را به اتاقهای جمع و جورش میبرد، در سکوت حیاط طنین میاندازد. او هنوز به عشق روزهای دوشنبه زنده است؛ روزهایی که نوای کلام وحی این خانه را غرق نور میکند و میداند هر ۲ پسرش پا به پایش از مهمانهای روزهای دوشنبه پذیرایی میکنند.
انتهای پیام/
منبع خبر: خبرگزاری فارس
اخبار مرتبط: پسرانم نرفتهاند؛ هنوز گرهگشایی میکنند
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران