ماجرای حمله لفظی به صدام در قرنطینه بعثیها
فکر میکردم فیلمبردارانی که روی دژ ایستادهاند، عراقی هستند. تعدادی شعار در ذهنم آماده کرده بودم و تصمیم داشتم در یک لحظهی حساس خروشی سخت بر آورم که لرزه بر اندام دشمن زبون اندازم.
به گزارش ایسنا، محمد شهسواری آزاده ای است که حدود هفت سال از عمر خود را به عنوان اسیر در قرنطینه بعثی ها سپری کرده است. این ازاده کسی است که در مقابل دوربین های جهان شعار «مرگ بر صدام ضد اسلام» را سر داد. او در مدت اسارت توانست به حفظ قرآن روی بیاورد. پیشنهاد می شود در روزهایی که به دلیل شیوع کرونا هر یک به تعبیری در خانه هایمان اسیر هستیم به مطالعه سرگذشت این آزاده که در روز پاسدار به شهادت رسیده است، بپردازیم.
محمد، فرزند دادکریم، سوم اسفند ماه سال ۱۳۳۴در روستای شیخ آباد کهنوج به دنیا آمد. در سه سالگی پدر خویش را از دست داد و تمام رنج و مشقت زندگی بر دوش مادرش که از راه نان پختن و کار کردن مخارج زندگی را تأمین میکرد افتاد.
در هفت سالگی در مدرسه پهلوی سابق شروع به تحصیل کرد. با حافظه کمنظیری که داشت با بهترین معدلها تا سال ششم ادامه تحصیل داد قرآن را در مکتب خانهای نزد عموی خود فراگرفت و چون در کهنوج مدرسه نبود از ادامه تحصیل بازماند.
سپس برای تأمین مخارج زندگی خانواده به جزیره کیش رهسپار شد. او گرمای طاقت فرسای جوب را تحمل میکرد تا بتواند گوشهای از زحمات مادر زجر کشیده خود را جبران کند. از زمانی که خود را شناخت در امور دینی خود کوشش میکرد. بعد از سه سال تلاش در این جزیره به کهنوج بازگشت و در راهسازی بین کهنوج و جیرفت مشغول کار شد.
محمد زندگی ائمه اطهار بخصوص اباعبدالله الحسین (ع) را الگوی زندگی خود قرار داده بود. مسجد کهنوج جایگاه همیشگی او بود. در سال۵۸ در پمپ بنزین کهنوج مشغول کار شد و با شروع جنگ تحمیلی محمد دیگر طاقت ماندن نداشت.
برای اولین بار از طریق لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی در عملیات «الیبیت المقدس» شرکت کرد.سال ۶۱ در اداره آموزش و پرورش کهنوج مشغول به کار شد.شهادت فرمانده رشید «میثم افغانی» که با وی نسبت فامیلی داشت او را بیشتر شیفته جهاد و شهادت کرد و دو مرتبه دیگر به جبهه اعزام شد. در سال ۶۳ برای چهارمین بار به جبهه شتافت و در تاریخ ۶۳/۱۲/۲۲ در عملیات «بدر» در شرق دجله به اسارت نیروهای بعثی درآمد.
روایت اسارت از زبان محمد
محمد درباره چگونگی اسارتش روایت کرده است: «به خاطر شکست عملیات خیلیها شهید شده بودند و به کسانی هم که اسیر شده بودند میگفتند وسط شهدا بخوابید و چشمهایتان را هم ببندید. بعد چند تا از این خبرنگارهای خارجی هم بودند که البته نمیفهمیدیم که اینها خارجیاند، فقط دیدیم که دارند از این شهدا و اسرا عکس و فیلم میگیرند. لحظهای که چشمم به شهدا خورد گفتم خون من که رنگینتر از اینها نیست، عزیزتر از اینها هم نیستم، خوب است من هم به اینها ملحق شوم، بخاطر همین هر کار کردند من بین شهدا نخوابیدم و شروع کردم به شعار دادن. مرگ بر صدامِ ضد اسلام، که البته شعارهای دیگهای هم مثل «ارتش بیست میلیونی آماده قیام است» و «مرگ بر آمریکا» در ذهنم بود که بگویم، اما نشد ولی تا گفتم «مرگ بر صدام ضد اسلام» یکمرتبه خبرنگارها به طرفم دویدند و به نزدیکم آمدند و با وجود خبرنگارها نتوانستند مرا بکشند چون یکی از آنها میخواست تیر بزند که درجهداری گفت «لا، لا» چون بالاخره این تصویر پخش میشد و برایشان گران تمام میشد.
لحظهای که این شعار را دادم، عکسالعملهای متفاوتی را شاهد بودم، یکی میزد توی سرم، یکی میخواست تیربارانم کند و…
مرا سوار تانک کردند و البته موقعی که شعار میدادم کسانی که کنارم بودند میگفتند «نگو نگو مگه از جون خودت سیر شدی؟» در صورتی که اون لحظه من اصلاً فکر میکردم در کرمان و در راهپیمایی دارم شعار میدهم. اصلاً فکر نمیکردم در دل دشمن دارم این شعار را میدهم.»
خانواده محمد میگویند: دو ماه از اسارت محمّد بیشتر نگذشته بود، هنوز به سختیها عادت نکرده بودیم، درست زمانی که به مرهم نیاز داشتیم، خدا قسمت کرد دست بوس امام رفتیم. آقا با آن عظمتش شربت از دست خادم گرفت. گفت: «میخواهم با دست خودم از مادر محمّد پذیرایی کنم.» امام میفرمود: «این مادران شیعه هستند که چنین دلاورانی را تربیت میکنند.»
مدت شش و نیم سال در اردوگاه موصل در اسارت بود ودر این مدت با تلاش وافر به حفظ قرآن روی آورد واول شهریور ماه سال ۱۳۶۹ به همراه دیگر آزادگان به میهن اسلامی بازگشت . پس از بازگشت به میهن سردارسرلشکر حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر۴۱ ثارالله از نخستین کسانی بود که با شهید محمد شهسواری دیدار کرد.
درکنار سردار سلیمانیمنبع خبر: ایسنا
اخبار مرتبط: ماجرای حمله لفظی به صدام در قرنطینه بعثیها
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران