سالروز تولد ون گوگ: هنرمند و اثر هنری
توماس مان مینویسد: “مردمان پاکدلی که تحت تأثیر هنرمند قرار گرفتهاند میگویند هنر موهبتی است، چون تصور میکنند که نتایج روشن و متعالی بیشک باید علتهای روشن و متعالی نیز داشته باشد. هیچکس تصور نمیکند که این موهبت ممکن است مشکوک باشد و سرچشمههای تأسفبرانگیزی داشته باشد.”
View of Arles, Flowering Orchards/ Vincent Van Gogh
و البته یکی از معانی هنر و ابهام هنری و آشناییزدایی همین است، پس گاهی آنچه را نشان میدهد، از آنچه بوده دور میکند، چه در نقاشی، چه در فیلم و ادبیات و رمان.
چند سال پیش، در یک موزه، محو یک نقاشی شدم. دیوارهایی کمرنگ و محو، در نوری که شاید نزدیک غروب یا سپیدهدم بود، رنگهای تاریک و روشن بر دیوارهایی سایهدار و مرموز. و در آن میان دری تاریک که نگاه را به درون میبرد. و تکدرختی کنار در و شکلی محو و نامعلوم از پرندهای که در آن هنگام، در تاریک و روشنا، در آن فضای سپیدهدم یا غروب، آوازش را سر میداد و من احساس میکردم که صدایش را، از بطن آن نقاشی، با گوش جان میشنیدم.
بعد که به تیتر نقاشی دقت کردم دیدم که نوشته بود: اصطبل.
هیچوقت یادم نمیآید که به یک اصطبل واقعی اینقدر طولانی نگاه کرده باشم. همانجا بود که با خودم گفتم، هنر معمولا، بخواهد یا نخواهد، همه چیز را جذابتر از آن مینماید که هست. بیشک همین موضوع بوده است که تئودور آدورنو را واداشت که بگوید: “بعد از هولوکاوست شعر نوشتن بربریت است.” هر چند که او بعدها به دلایل متعدد این حرفش را پس گرفت.
من از نگاه به جهنمهای واقعی که در زندگی فراوانند گریزانم ولی هر از چند گاهی میروم و جهنم دانته را از نو میخوانم.
و این البته یک تناقض است. هنر و ادبیات از یک سو قضیه را (حتی در معنای تراژیکش) جذابتر از آنچه هست مینمایاند و از طرف دیگر به دلیل هنرنماییهای ویژهاش نشان میدهد که پدیدهای نازیبا، ملالآور و تأسفبرانگیز میتواند به شکل دیگری بروز کند. مثلا به آن شکل که ما در اثر هنری میبینیم. میگویند برای اثر هنری هیچ سوژه زشتی وجود ندارد، این بدان معنی نیز هست که سوژه، زیباییهای خود را در هر صورت در اثر هنری مییابد. حتی جهنم هم در اثر هنری شکل دیگری دارد. طوری که میشود هر لحظه سرک کشید و نگاه انداخت، یا حتی وارد شد و مدتی را در درون آن به سر برد.
ون گوگ نقاشی “نگاهی به آرل” را در یکم آوریل سال ۱۸۸۹ کشیده است. او در آن زمان در وضعیت بغرنج و هولناک جسمی و روحی میزیست و از مدتی پیش که به شهر آرل وارد شد، این وضعیت حادتر هم شده بود. یک سال پیش از آن زمانى که پاریس را به این مقصد ترک کند، در نامهای به برادرش تئو نوشته بود: “وقتی که در ایستگاه مرکزی (پاریس) از تو خداحافظی کردم، تا حد مرگ احساس بدبختی میکردم، تا حدودی بیمار بودم و تا حدودی الکلی.” تئو نیز مدتی بعد خطاب به همسر خود نوشت: “همانطور که میدانی، او (ون گوگ) با همه ملاحظات خداحافظی کرده است. شکل لباس پوشیدنش، در کنار عادتهای همیشگیاش، فیالفور نشان میدهند که وی آدم خاصی است، و الان چند سال است که هر کسی او را میبیند، میگوید: او یک دیوانه است. حتی در شکل صحبت کردنش چیزی هست که آدم یا از او حساب میبرد و یا اصلا تحملش نمیکند.”
وضعیت ون گوگ بعد از اسبابکشی به شهر آرل نه تنها بهبود نیافت بلکه حادتر و وخیمتر هم شد. درگیری با گوگن، فشار مالی، شکست عشقی، مشکلات روحی و روانی دیگر، و در کنار همه اینها عدم استقبال بازار و دستاندرکاران هنر از کارهای او. نتیجهاش این شد که وی خود را چند ماه بعد به بیمارستان اعصاب معرفی کرد و مدتی را در آنجا سپری کرد، و با وجود چنین شرایطی نقاشی اینچنینی کشید: زیبا، چشمنواز و اعجاببرانگیز. دنیایی روشن و زیبا. میتوان ساعتها و ساعتها نگاه کرد: زندگی در جریان است، خانهها، درختان، شکوفهها و گلها در لباسی از نور میدرخشند. دهقانی در میانهی نشاطِ بازیگوشانهی طبیعت مشغول کار است.
ولی خوب که نگاه میکنیم میبینیم که سه تنهی قطور درخت همچون قاب پنجرهای ، بهتر است بگوییم همچون سّدی، دنیای هنرمند را از محیط بیرون جدا کردهاند. زندگی جریان دارد ولی در جایی دورتر، دور از دسترس. نور میدرخشد ولی نه برای او. بین نگاه بیننده ـ نقاش ـ و دنیای بیرون، رودخانهای، یا کانال آبی، همچون خطی مرزی، دو دنیا را از هم جدا میکند. و وقتی که ما به همه اینها توجه میکنیم، ناگهان خودمان را در جایگاه ون گوگ مییابیم. به وضعیتی که او احتمالا دچارش شده است فکر میکنیم. و قضیه ناگهان غمانگیز میشود، چرا که ما به جای توجه به کار هنرمند ناگهان به منشاء آن، به آن روحیه غمانگیزی که اثر را آفریده است، دقت میکنیم، چیزی شبیه همان منشاء و سرچشمهای که مد نظر توماس مان بود.
ولی چه خوب است که ما میتوانیم همه این مصائب را دُور بزنیم و فقط به نقاشی چشم بدوزیم. و در اینجاست که با خودمان میگوییم این منظره، در واقع، میتواند همانگونه باشد که ما در تابلو میبینیم: زیبا، روشن، چشمنواز و اعجاببرانگیز. پس تنهایی، مرگ، سقوط و فاجعه در پس و پشت اثر پنهان میماند. رمان و اثر هنری میتواند دردهای هنرمند را پشت سر بگذارد و از آن فراتر رود. و با وجود این، همچون آینه شفافی عمل کند که بیننده، خود و دنیای خود را در آن ببیند. و با این همه، اگر دقت کنیم، میبینیم که همه چیز سر جای خودش است، دردها و زخمهای هنرمند هم وجود دارند، ولی در جایی تاریکتر، در لایههای بسیار عمیقتر اثر، در تیرگی و در تاریکی، در پشت سر. هم در پشت سرِ ما و هم در پشت سر هنرمند.
بیشک میتوان نگاه را برعکس کرد، یعنی به جای اینکه از پنجره به بیرون نگاه کنیم، در جایی آن طرف کانال آب بایستیم، مثلا در همان جایی که کشاورز مشغول شخمزنی است، و نگاه را به سمت پنجره اتاقِ ون گوگ، به درون اتاق، به سمت تاریکی بچرخانیم. این همان کاری است که معمولا روانشناسان در مواجهه با اثر هنری انجام میدهند. گویا آنچه میجوییم همان جاست، در همان تاریکی. ولی بیهوده است، چیزی نخواهیم دید. میتوان به تنههای درختان، به کانال آب، به آن خطوط مرزی جداکننده اشاره کرد و به نتایجی رسید، ولی به هر نتیجهای برسیم و هر چه بگوییم، از حدس و گمان فراتر نخواهد رفت. اثر هنری از همه اینها فراتر رفته است.
از همین نویسنده:
الیاس کانتی، صداهای مراکش و معنا و بیمعنایی
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: سالروز تولد ون گوگ: هنرمند و اثر هنری
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران