« بازی زیبای ِ زشت »
خبرگزاری مهر - گروه ورزشی: پس ازانتشار بخش اول مطلبی به عنوان «بازی زیبای ِ زشت»، قسمت دوم این مطلب را مطالعه می کنید.
۱۴ جولای، آغاز جنگ ۱۰۰ ساعتِ
«هیچ کسی در جهان هیچ توجهی نکرد.» ریشارد کاپوشچینسکی، پس از حوادث بازی رفت
مسابقه فوتبال و سپس مرگ آمیلیا به آتش مناقشات دو همسایه، دامن بیشتری زد، ولیکن ریشه اصلی آن، نزاع بر سر اراضی بود که طی سالیان دراز با یکدیگر بر سر آن مجادله داشتند. ریچارد سِوِرو ژورنالیست امریکایی نیویورک تایمز، در مقاله ای در ۲ جولای ۱۹۷۲ این مسئله را اینگونه شرح داد:
«موضع اصلی السالوادور در این خصوص بود که آنها مدعی بودند تعدادی از مناطق هندوراس که اکنون بومیان السالوادوری در آنجا زندگی می کنند، متعلق به آنهاست. اما هندوراسی ها با اشاره به اسناد حقوقی زیادی که به سال ۱۸۲۱ و دوره حکومت و استعمار اسپانیا باز می گردد، ادعای آنها را رد می کنند. دوره ای که مستعمره های اسپانیا در امریکای مرکز توانستند استقلال خودشان را اعلام کنند.»
با این تفاسیر، دولت هندوراس سالها پیش از جنگ برخی از زمین های سالوادوریان را مصادره کرده بود، که پس از استقلال شرایط را برای اداره این کشور دشوار می کرد، چرا که السالوادور کوچکترین اما متراکم ترین (به لحاظ نسبت جمعیت با وسعت) کشور در امریکای مرکزی به شمار می رود که پهنه اقلیمشان یک ششم وسعت کاتراچ و[۱] (لقب کشور هندوراس) است ولی با این حال در سال ۱۹۶۹، ۴۰% (۷/۳ میلیون نفر) جمعیت بیشتری نسبت به آنها (۶/۲/ میلیون نفر) داشت که همین مسئله سبب شده بود که از اوایل قرن بیستم، ۲۰% (بیش از ۳۰۰ هزار نفر) از اهالی السالوادور به هندوراس مهاجرت کنند.[۲]
بنابراین حوادث پیش و پس از بازی این فرصت را برای آنها فراهم کرد تا بتوانند اعاده حیثیت کنند، حیثیتی که با از دست دادن اراضی، مرگ آمیلیا، آزار و اذیت و قتل مهاجران در خاک همسایه شان، از دست رفته انگاشته می شد.
ظاهراً برای آنها دیگر جنگ تنها، واپسین و البته ناگوارترین راهی بود که می توانستند برای مطالباتشان مبادرتی کنند. به این ترتیب، در ۱۴ جولای، نیروهای السالوادور به داخل شهرهای مرزی هندوراس در جنوب و غرب یورش بردند و تعدادی از شهرها را نیز بمباران کردند. آخرین هواپیماهای جنگی بازمانده از جنگ جهانی دوم نیز در این ستیز مورد استفاده قرار گرفت، و در پاره ای از مواقع، به دلیل کمبود اسلحه گرم، طرفین با اسلحه سرد به جان هم می افتادند.
شرایط به گونه ای پیش می رفت که حتی برایشان دشوار بود که بدانند چه کسی در کدام جبهه قرار دارد، چرا که بسیاری از آنها با یکدیگر رابطه قوم و خویشی داشتند. همچنین بسیاری از این سربازان، کشاورزانی بودند که برای حفظ جانشان به یکدیگر هجوم می بردند، در این خصوص، نویسنده لهستانی که ناظر این چشم انداز دلخراش بود، نوشت: «یک هندوراسی با نیشتری در دستش، از یک مجروح به سمت مجروح دیگری می رفت و گلوله ها را از جسم آنها بیرون می آورد، انگار که هسته سیب را بیرون می آورد.»
به رغم تمام اختلافات و تضادها و تعارض ها، اما دو جانب به یک هدف مشترک دست یافته بودند: به دیده شدن! اکنون توجه جهان به این دو کشور بیواره و مهجور جلب شده بود. و این جنگ بهای گزافی بود که آنها بابتش داده بودند. اما این دیده شدن زمانی زیادی را سپری نکرد؛ به زودی، آنها، دوباره زیرسایه رویداد مهم دیگری قرار می گرفتند. رویدادی که رنسانس عظیمی برای بشریت قلمداد می شد.
به نقل از کوپر، دو روز پس از آغاز جنگ، کاپوشچینسکی در هندوراس به همراه چندسرباز که به کلبه ای در دهکده ای پناه آورده بودند، خبر پرواز فضاپیمای آپولو ۱۱ از کیپ کندی در فلوریدا به سمت کره ماه را از رادیو شنیدند. نیل آمسترانگ به همراه باز آلدرین و مایکل کالینز به سوی ماه پرواز کردند و عده ای در بیغوله ای از کره ی خاکی، گه گاه با اسلحه سرد، یکدیگر را قتل عام می کردند. نیش دار بود، بسیار نیش دار.
در همین احوال، اوضاع هر ساعت وخیم تر می شد. دولت هندوراس ناگزیر گردید که متوسل به یاری «آناستازیو سموزو دیبل» رهبر دیکتاتور نیکاراگوئه شود و همچنین ازOAS [۳] نیز درخواست کمک کرد. با دخالت و اولتیماتوم OAS ، ارتش السالوادور که تحت فشار گذاشته شده بود، ناچار به عقب نشینی شد.
سرانجام ۱۰۰ ساعت پس از شروع جنگ در ۱۸ جولای بین دو کشور آتش بس اعلام شد، و دو روز بعد معاهده این آتش بس رسماً امضا و اجرا شد. «اوسوالدو لوپز آریانو» (رئیس جمهور هندوراس) به فیدل سانچز هرناندز قول داد که با شهروندان السالوادوریشان با مسالمت رفتار خواهند کرد اما در خواست وی برای پرداخت غرامت به بازماندگان کشته شدگان جنگ را نپذیرفت. در شب همان روز آپولو ۱۱ بر روی ماه نشست، و حدود ۶ ساعت بعد در بامداد ۲۱ جولای نیل آمسترانگ به عنوان اولین انسان پایش را بر روی کره ما گذاشت.
به این ترتیب جنگ فوتبال، با ۲ هزار کشته [۴] و ۱۰ ها هزار تن آسیب دیده جسمی و روحی خاتمه یافت اما مشکلات و معضلات دو کشور به ویژه برای الساوادوریها انقضایی نداشت. حکومت آنها با وجود توافقی که صورت گرفت، ناراضی به نظر می رسید، بنابراین برای بیرون بردن ارتشش از خاک هندوراس مقاومت می کرد که با اعمال فشارهای بیشتر OAS سرانجام در ۲ آگوست، ناچار شد تمام نیروهای خودش را از خاک هندوراس خارج کند.
سپس مردم بسیاری که از السالوادور به هندوراس مهاجرت کردند به ناچار به زادگاهشان بازگشتند، تا با افزایش تراکم بیش از حد جمعیت در السالوادور شرایط داخلی بغرنج تر گردد، به طوریکه این چالش بزرگ، نقش کاتالیزور را در وقوع جنگ داخلی ۱۲ ساله، در سال ۱۹۸۰ ایفا می کرد.
به انضمام اینها در تمام این سالها دو کشور در مناطق مرزی به یکدیگر می تاختند و خسارات جانی و مالی را به دیگری وارد می کردند. تا اینکه در سال ۲۰۰۶ مقامات دو دولت بر سر مناطق مرزی و مجادله هایشان با هم به توافق رسیدند، اگرچه در سالهای اخیر، باری دیگر زمزمه هایی به گوش می رسید که ممکن است درگیری تازه ای بین دو کشور رخ دهد. گویا خصومت این دو که با جنگ غلیظ تر شده بود، مانند نیم خطی است که قصد پاره خط شدن را ندارد. همه می دانند که نیم خط از کجا آمده، ولیکن، هیچکس نمی داند که به کجا خواهد رفت.
میراث مرثیه آمیلیا
یک سال پس از پایان جنگ، «لاس کوسکاتِلکُس» در جام جهانی ۱۹۷۰ مکزیک حضور یافت تا به آروزی آمیلیا جامه عمل بپوشاند، برای آمیلیایی که میراث مرثیه اش، در کمتر از یک ماه، مرثیه های بسیار دیگری را می سرود. آمیلیایی که هیچ گاه نتوانست مردان سرزمینش را در جام جهانی مشاهده کند. به هرصورت، پسران السالوادور پس از تحمل سه شکست برابرمکزیک، بلژیک و شووری از رقابتها حذف شدند و به خانه برگشتند؛ آنها پس از بازگشت به میهن، بلافاصله به مزار آمیلیا رفتند تا با او تجدید دیدار کنند، اما آرامگاه وی تنها مزاری نبود که انتظارشان را می کشید، تمام گورستان منتظر دیدار آنها بودند.
یکی از پارادوکس های قابل توجه این جنگ، زمانی بود که مهاجرین السالوادوری در هندوراس، در بحبوبه جنگ برای مصون ماندن از مخاطرات احتمالی به استادیوم های فوتبال پناه آوردند و در آنجا گرد هم آمدند.
در واقع به مکانی پناه برده بودند که آتش این مخاطرات از همان جا شعله ور شده بود! همانطور که کوپر نوشت، فوتبال نیز مانند بسیاری از پدیده ها در جهان نمود دوالیسم دارد، دوگانه ای که یک سوی آن می تواند سبب جدایی و سوی دیگرش اتحاد گردد.
خیر یا شر. پیوستگی یا گسستگی. محبت یا شرارت. و جنگ فوتبال پژواکی از صورت و سیرت نیروی شری بود که آن را وسیله خویش قرار داد تا مسبب جدایی ها و گسستگی ها شود. همان فوتبالی که به سان غزیره زندگی، زندگی ها را نجات می داد، آتش بسیاری از جنگها را خاموش، بارقه انقلاب ها را روشن و گرده نشاط را در میان جامعه افشانده می کرد، اما این بار او در برابر غریزه مرگ زانو زد تا عکس همه آن اتفاقات خوشایند رقم بخورد.
آن عداوت ها، ریشه در دانه رذیلتی داشت که به جای فضیلت، در هزارلای خاک درون انسان آرمید تا در زمان مقرّر، بذر کینه اش را در مزرعه فوتبال درو کند. کینه و عداوتی که نسل به نسل، از اسلاف به اخلاف به مثابه ارزش ها و باورها منتقل می شد تا جان و فرهنگ و مال و آمال و آرزوهای مردم را به یغما ببرد.
آمیلیا، نمونه ای از میلیون ها نفری بود که خواه یا ناخواه باورهایشان با این انگاره ها شکل می گرفت. انگاره های غرض ورزانه ای که در شور ناسیونالیستی رخنه می کرد تا به گونه ای افراطی خودش را در بازی فوتبال نشان دهد.
در واقع، شکست در بازی رفت برای او به منزله شکستن همان ارزش ها و شور ناسیونالیستی است که مُشبّه به تابو شده بود؛ و انسانها در طول تاریخ بابت شکستن تابوهایشان تاوان هنگفتی را پرداخته اند.
در پیرامون این موضوع کوپر اضافه می کند: «ما جنگ را به عنوان بیان افراطی نیروی ناسیونالیستی ذاتی در فوتبال یاد می کنیم. در اکثر کشورها هیچ اتفاق ناسیونالیستی بیشتر از یک بازی بزرگ وجود ندارد.»
مضاف بر اینها، فقر و مشکلات عدیده اقتصادی و فرهنگی از عوامل اثرگذار این نفرت ورزی ها بود. شاید اگر این دو سرزمین فقیر و مقهور، جاذبه های گردشگری، دارایی های معدنی و پیشرفت های صنعتی می داشتند تا شرایط اقتصادیشان بهبود یابد، قسمت بزرگی از مشکلات السالوادور در رابطه با تراکم جمعیت و اراضی نیز حل می گردید تا دیگر آنها در جهان به این اندازه مطرود و متروک نشوند که برای گریز از فقر و ناتوانی، فوتبال و سپس جنگ را یگانه راه دیده شدن خویش ببینند.
اگرچه، طعنه آمیز است که عمده شهرت جهانی این جنگ نیز به واسطه فوتبال می باشد، در غیر این صورت شاید کمتر کسی از ماجرای ستیز این دو کشور و نام و قلمروشان با خبر می شد. احتمالاً ریشارد کاپوشچینسکی، نویسنده «کتاب جنگ فوتبال» بیش و بهتر از هرکسی می تواند این حقیقت تلخ را شرح دهد «هر دو دولت راضی هستند. برای چند روز هندوراس و السالوادور صفحات نخست مطبوعات جهان را اشغال کردند. تنها تفاوتی که کشورهای کوچک برای برانگیختن توجه جهان می توانند کنند، زمانی است که آنها تصمیم به خون گرفتن، می کنند. این یک حقیقت غم انگیز است، اما واقعیت به همین گونه است.»
از آن روز تا به امروز، هر سال، مردم دو دیار، در سالگرد جنگ فوتبال، برای جان باختگانشان عزاداری می کنند. همچنین، در السالوادور، در سالگرد مرگ «آمیلیا بولانیوس» جشنی برای گرامیداشت و یادبود او برگزار می شود، اما حتی جاروی جادویی مجلل ترین جشن ها هم نمی تواند غبارِ اندوه و تباهی آن روزها را زدوده کند، همان روزهایی که «بازی زیبای زشت»، جای بازی زیبای آمیلیا را گرفت.
توضیحات:
[۱] کاتراچو نام مستعار کشور هندوراس است. مردم نیکاراگوئه زمانی که به جماعت هندوراسی مراجعه می کردند خطاب به آنها می گفتند «اینجا بیایید ساتروک ها»، که بعدها این واژه به کاتروچِس و در نهایت به کاتراچوس تغییر یافت. این اصطلاح از نام «فیورنسیو ساتروک» قهرمان ملی مردم هندوراس و نیکاراگوئه اقتباس شده است.
[۲] آلیسون آکر در کتاب خود با عنوان «هندوراس: ساخت جمهوری موز» در مورد این قضیه شرح داده است.
[۳] سازمان قاره ای است که در ۳۰ آپریل ۱۹۴۸ با هدف همبستگی و همکاری منطقه ای میان کشورهای عضو آن تاسیس شد. اعضای OAS که مقرّ آن در واشنتگن می باشد، متشکل از ۳۵ کشور مستقل در قاره امریکاست.
[۴] ریچارد سِورو در مقاله اش با عنوان « جنگ فوتبال هنوز تمام نشده است » تعداد کشته شده های جنگ را بین ۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ تن تخمین زده و سایمون کوپر در مقاله « بازی زندگی و مرگ» آن را ۲۰۰۰ کشته برآورد کرده است. اگر چی برخی از منابع نیز تعداد کشته شده ها را از ۲۰۰۰ تن تا ۳۰۰۰ و حتی ۴۰۰۰ تن تخمین زده اند .
* رامتین ایمانی نوبر
منبع خبر: خبرگزاری مهر
اخبار مرتبط: « بازی زیبای ِ زشت »
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران