ناظران میگویند؛ طالبان و شیعیان افغانستان
محمد محق، پژوهشگر دینی، در مقالهای برای بخش ناظران نگاهی کرده به خواستگاه نظرات دینی طالبان و میپرسد: آیا طالبان آماده هستند که جامعهای بدون مرزکشیهای مذهبی، شکافهای دینی و ستیزهجوییهای قومی را بپذیرند و حقوق برابر و بدون تبعیض برای همه را به رسمیت بشناسند؟
حق نشر عکس Getty Imagesیکی از پرسشهایی که در زمینه مصالحه با طالبان، ذهن بسیاری را به خود درگیر میدارد این است که در دولتی با مشارکت چشمگیر این گروه، به ویژه اگر صلاحیت تعیین ماهیت نظام را داشته باشند، سرنوشت شیعیان افغانستان و موضع این گروه نسبت به حقوق آنان چهگونه خواهد بود؟
در سالهایی که طالبان بر کابل حکم میراندند نه تنها یک نفر از شیعیان را به کابینه راه ندادند بلکه در مناصب پایینتر و حتی بسیار پایینتر به حضور آنان تن نمیدادند. نه تنها این، بلکه حقوق اولیهشان را نیز از آنان واستانده بودند، تا جایی که برخی مساجدشان را غصب کرده، و حتی در شهر هرات نام مسجد غصب شده را "مسجد حضرت معاویه" نهاده بودند، تا برای شیعیان آزاردهندهتر باشد. از نظر آنان چون نابودی کامل شیعیان افغانستان ممکن نبود، باید آنان به تودهای بیصدا و بینشان تبدیل میشدند که وجودِ فرهنگی، وجودِ مذهبی و از همه بالاتر وجودِ سیاسی نداشته باشند.
این کار با گونهای از نفرت از شیعیان همراه بود، و در حق آن بخش از شیعیان که به قومیت هزاره تعلق داشتند نفرت نژادی نیز به نفرت مذهبی افزوده میشد. دشمنی طالبان با شیعیان بسیار ریشهدارتر از ناساگاریهای سیاسی و موضعگیریهای مقطعی بود، زیرا رنگ فرقهگرایانه و ایدئولوژیک داشت.
طالبان از نظر خاستگاه فکری ریشه در جریانی دارند که در منطقه ما به "دیوبندی" معروف است. دیوبندیها از نظر فکری تبار خود را به شاه ولی الله دهلوی میرسانند، که یک قرن پیش از تاسیس دارالعلومِ دیوبند میزیست.
شاه ولی الله نسخه غیر عربی و تلطیف شده محمد بن عبد الوهاب، بنیانگذار جریان وهابیت است، به ویژه از حیث بازگشت به ظاهر نصوص دینی و فاصله گرفتن از میراث فلسفی و کلامیِ بالیده در تمدن اسلامی. اگر چه شاه ولی الله در مقایسه با ابن عبد الوهاب دانشمندتر، و در موضعگیری در برابر دیگران معتدلتر بوده است، اما کار او با نهادینهسازی گرایش اهل حدیث در میان حنفیان سرآغاز روندی متضاد با رویکرد مکتب اهل رأی، گوهر اصلی مذهب حنفی، بود. این همزمان بود با فروپاشی بزرگترین مراکز علمی و فکری حنفیت در ماوراء النهر و خراسان قدیم، مراکزی که به میراث اصیل امام ابوحنیفه وفادارتر بودند.
جریانی که شاه ولی الله دهلوی بنیاد نهاد در شرایطی شکل گرفت که "امپراطوری مسلمانان" در شبه قاره هند فروپاشیده بود و آنان از یک سو با فشار حاکمان محلیِ هندو و سیک، و از دیگر سو با پیشرَوی رو به افزایش کمپانی بریتانیایی "هند شرقی" رو به رو بودند. شاه ولی الله تصور میکرد که مسلمانان پس از نزدیک به هشت قرن نفوذ و سیطره بر بیشتر هند، اکنون در شرایطی کاملا آسیبپذیر قرار دارند و اگر چارهای سنجیده نشود چه بسا که علاوه بر شکست در زمینه سیاست و قدرت، حتی در زمینه هویت و فرهنگ نیز راه زوال در پیش بگیرند. چاره کار از نظر او این بود که هویت دینی عاملی شود که مسلمانان را به ایستادگی وادارد و هویتشان را از زوال حفظ کند.
بیشتر بخوانید:
- نگرانیها در مورد روند صلح در افغانستان چه پاسخی دارد؟
- محتوای توافقنامه آمریکا و طالبان چیست؟
- 'جهاد طالبان دیگر مبنا یا توجیه شرعی ندارد'
راهکار شاه ولی الله برای زنده کردن هویت دینی مسلمانان، مانند همه جریانهای هویتگرا، تمرکز بر نقاط افتراق و تفاوت بود، نه نقاط اشتراک و تشابه، چه در میان فرقههای مسلمان و چه در پیوند با نامسلمانان، و او برای این کار شیوه دینپیراییِ ارتدوکسی را که بازگشت به ظاهر نصوص کتاب و سنت و ترویج برداشتی عامهپسند از این منابع بود، در پیش گرفت.
او به جای پی گرفتن میراث علمی و کلامی مسلمانان در دوران شکوفایی تمدن اسلامی و تکمیل آن روند، از فراز آن پرِش کرد، پرِشی رو به دنبال، به طرف عصر تاسیس، به روزگار آغازین در تاریخ اسلام؛ و تصور میکرد که با بازگشت به اسلام نخستین و فرارفتن از فراوردههای فکری و فرهنگی سدههای سپسین، راه احیای هویت دینی مسلمانان هموار خواهد شد. او اگر چه مانند محمد بن عبد الوهاب به ستیز آشکار با مذاهب فقهی و جریانهای صوفیانه روی نیاورد، اما با پیش نهادن خوانشی هویتمحور از منابع دست اول دینی و فراهم آوردن فهمی تودهای از این منابع و برگزیدن رویکرد فصل به جای وصل، کار محمد بن عبد الوهاب را با رنگ و رویی که در محیطی حنفیمذهب قابل عرضه باشد، تکرار کرد. لازمه منطقی رویکرد مبتنی بر فصل و جدایی و اولویت دادن به افتراق به جای اشتراک، تقابل شیعه و سنی و تقابل مسلمان و نامسلمان در سطوح مختلف فرهنگی، سیاسی و اجتماعی است. از این جا میتوان فهمید که چرا یکی از کتابهای مهم ضد شیعه، به نام تحفه اثناعشریه، در این دوران به دست شاه عبد العزیز، فرزند شاه ولی الله، نوشته شد، که پس از کتاب منهاج السنه ابن تیمیه، مهمترین ردیه بر مذهب شیعی و به زبان فارسی است.
حق نشر عکس Getty Imagesنیم قرن پس از شاه ولی الله، پیروان فکری او در مناطقی که امروزه شمال پاکستان است، جنبشی جهادی به قصد برپایی خلافت به راه انداختند که یکی از رهبران آن شاه اسماعیل نواسه شاه ولی الله بود، جریانی که شباهتهای زیادی با طالبان و داعش در روزگار ما داشت. پس از شکست این جنبش، چند دهه بعد، پیروان وی که از موفقیت در عرصههای نظامی و سیاسی ناامید شده بودند راه محافظهکارانه دیگری در پیش گرفتند و این بار مدرسه دار العلوم را در شهر دیوبند پایه نهادند تا فرزندان مسلمانان را از گرایش به علوم نامسلمانان حفظ کرده و با تمرکز بر علوم سنتی به تقویت هویت دینی مسلمانان کمر ببندند.
این گروه هیچ گاه از لاک محافظهکاری بیرون نشد، و جریان دیوبندی هیچ گاه تلاش نکرد که قدمی مهم برای آشنایی با دنیای امروز و عناصر اساسی تمدن معاصر بردارد، چه رسد به آشتی با آن. نه تنها این، حتی تلاش نکرد که نسبت خود را با جریانهای درونتمدنی مسلمانان بازنگری کند و میراث شیعه و معتزله و اسماعیلیه و اخوان الصفا، و یا آثار فلاسفهای مانند فارابی، ابن سینا و ابن رشد، یا عارفانی مانند ابن عربی و مولانا و سهروردی، یا متکلمانی مانند باقلانی و فخر رازی و دیگران را به جِد مورد مطالعه قرار بدهد و یا گفتگویی انتقادی با این میراث را بیاغازد. روحیه محافظهکاری شدید حاکم بر جریان دیوبندی سبب شد که این جریان نسبت به بسیاری از پدیدههای فکری و فرهنگی بدگمان بماند و این بدگمانی به عنصری اساسی در ذهنیت و تفکر آن تبدیل شود، چه در نسبت خود با نامسلمانان و چه با مسلمانان غیر سنی و چه با سنیان متفاوت از گروه خود. این روحیه بدان جا کشید که نه تنها هیچ شناختی از تمدن امروز و دانشهای معاصر پیدا نکرد، حتی هنگامی که چند متفکر مسلمان مانند سید احمد خان، اقبال لاهوری و ابو الاعلی مودودی، در اثر آشنایی با دنیای امروز، دیدگاههای نسبتا متفاوتی در فهم دین عرضه کردند، با هجوم سخت دیوبندیها رو به رو شدند. این محافظهکاری فکری بدان پایه ستبر شد که حتی تحولات کلانی مانند فروپاشی امپراطوری عثمانی و از بین رفتن خلافت و شکل گرفتن دنیایی با مرزهای نو، و سپس تقسیم شبه قاره به چند کشور متخاصم هم نتوانست گشایشی در تفکر این جریان پدید بیاورد.
گروه طالبان و ایدئولوژی آن از محصولات دست اول این جریانِ بسته و در خود فرورَفته است. اما "جهاد افغانستان که پایِ بخشی از کشورهای عربی را به این صحنه باز کرد فرصتی پدید آورد که عناصر بنیادگرای سلفی و غیر سلفی در افغانستان به نقشآفرینی بپردازند، و پس از خروج نیروهای اتحاد شوروی، بخشی از آنان با طالبان در هم بیامیزند و این جریانِ دیوبندیِ محافظهکار عناصری از افکار گروههای یاد شده را نیز جذب کند. یکی از عناصری که طالبان جذب کرد دشمنی با شیعه بود، که در اصل نتیجه تقابل ایران و عربستان سعودی و جنگ نیابتیِ این دو کشور بود، اما با پیشینه فکری این جریان نیز همخوانی داشت.
حق نشر عکس Getty Imagesبه همین علت بود که هنگام پیشرَوی نیروهای طالبان در مناطق مختلفی از افغانستان، در نیمههای دهه نود قرن میلادی گذشته، گروههای ضد شیعی فعال در پاکستان مانند سپاه صحابه، که رویهای خشن در برابر شیعیان داشت، و از پشتیبانی عربستان سعودی برخوردار بود، به طالبان پیوستند، و نه تنها برای جذب کمک از حلقههای تندور دینی جهان عرب به این گروه سهم داشتند، بلکه عملا دوشادوش آنان در مقابل دیگر گروههای افغان میجنگیدند. هنگامی که جنگ به مناطق مرکزی افغانستان با اکثریت شیعی رسید، عناصر سپاه صحابه و دیگر گروههای ضد شیعی مشتاقانه به کمک طالبان شتافتند. آنان نه تنها کشتن بیرحمانه شیعیان را، به نام روافض، در این مناطق جایز میدانستند، بلکه حمله به آن دسته از گروههای سنی را که همپیمانی با شیعیان را پذیرفته بودند واجب میشمردند. قتل عام هزارهها در بامیان و مزار شریف، علاوه بر تقابل سیاسی و نظامی، ریشه در این نگرش ایدئولوژیک داشت.
حق نشر عکس Getty Imagesاکنون پرسشی که در شرایط رفتن به سوی گفتگوهای مصالحه پیش میآید این است که با این پیشینه فکری و تاریخی، تصمیم طالبان در برابر شیعیان چیست؟ آیا راضی خواهند شد که مانند امروز حضور شعیان در پارلمان، کابینه، معاونت ریاست جمهوری و دیگر مناصب دولتی ادامه پیدا کند. اگر ادعا کنند که پاسخ این پرسش مثبت است، آنچه که بتواند بر این ادعا صحه بگذارد و به آن ضمانت و اعتبار ببخشد چیست؟
اکثریت مردم افغانستان سنیِ حنفی هستند، و میراث حنفیت اصیل، پیش از آنکه نسخه دیوبندی آن تکثیر شود، میراثی سرشار از مدارا با مذاهب دیگر بوده است. از این رو سنیان افغانستان، جز عناصر محدودی که از سوی حلقاتی در کشورهای عربی حمایت میشوند، با هممیهنان شیعی خود بر سر مِهر بوده و در طول قرنها همزیستی مسالمتآمیزی داشتهاند.
دو دهه گذشته در افغانستان، علیرغم افت و خیزها و نارساییهایی، دست کم این حسُن را داشت که به گروههای مختلف مذهبی و قومی در صحنه سیاست و فرهنگ افغانستان امکان حضور بخشید. امروزه بخش قابل توجهی از مردم این کشور، ترجیح میدهند به جای تقسیم شدن بر محور دین و مذهب و قومیت، تنها بر پایه حق شهروندی زندگی کنند و بر این پایه با دیگران تعامل داشته باشند. آنان میخواهند که تجربه موفقیتآمیز بسیاری از کشورهای پیشرفته و به ثبات رسیده را در زمینه چیره شدن بر اختلافات دینی و مذهبی جدی بگیرند و در افغانستان نیز در پی پیاده کردن آن باشند. آنان این رویکرد را از نظر اخلاقی پسندیدهتر و از نظر عملی سودمندتر میدانند، زیرا میتواند راه را بر نزاعها و درگیریهای ویرانگر ببندد.
آیا طالبان آماده هستند که جامعهای بدون مرزکشیهای مذهبی، شکافهای دینی و ستیزهجوییهای قومی را بپذیرند و حقوق برابر و بدون تبعیض برای همه را به رسمیت بشناسند؟ مردم با تکیه بر کدام شواهد و نشانهها به تحولی راستین در نگرش این گروه در برابر اقلیتهای دینی و مذهبی امیدوار شوند؟
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: ناظران میگویند؛ طالبان و شیعیان افغانستان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران