ژان پل سارتر؛ تشییع جنازه کسی که چند بار مرده و هنوز زنده بود
ژان پل سارتر در مقدمه یکی از آخرین کتابهای خود با عنوان "ابله خانواده"، که درباره زندگی و آثار گوستاو فلوبر، نویسنده قرن نوزدهم فرانسه نوشت و مثل تعداد دیگری از کتابهایش ناتمام ماند، لحظه مرگ را این چنین توصیف میکند: "ما وارد مرگ میشویم، همانطور که وارد یک آسیاب." اما سارتر، بر اساس گفتههای خودش، فقط یک بار وارد این آسیاب نشد.
دقیقا چهل سال پیش، ساعت نه شب پانزدهم آوریل ۱۹۸۰، وقتی که ژان پل سارتر، روشنفکر مشهور فرانسوی، در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان قدیمی بروسه در محله چهاردهم پاریس، بر اثر بیماری ریوی درگذشت، فقط یکی از لحظههای مرگ او ثبت شد.
سیمون دوبووار، نویسنده فرانسوی و یار سارتر، آن روز را این چنین توصیف کرده است: "صبح سهشنبه ۱۵ آوریل، وقتی طبق معمول پرسیدم که آیا سارتر شب گذشتهاش خوب خوابیده، پرستار به من جواب داد: 'بله، ولی...' من به سرعت خودم را رساندم. او در حالی که به سختی نفس میکشید، خواب بود. به نظر از شب قبلش به اغما رفته بود. برای ساعتها نشستم و نگاهش کردم. حدود ساعت شش [عصر] جایم را به آرلت [دخترخوانده سارتر] دادم و از او خواستم که اگر اتفاقی افتاد، به من تلفن کند. ساعت نه شب تلفن زنگ زد. او به من گفت: 'همه چیز تمام شد.' با سیلوی [دخترخوانده دوبووار] به بیمارستان رفتم. او شبیه خودش بود، اما دیگر نفس نمیکشید."
حق نشر عکس Getty Images Image caption سارتر به همراه سیمون دوبووارآن که در بیمارستان پاریس جان سپرد، جسم سارتر بود، سارتر اصلی هفت سال پیش از آن مرده بود؛ در پائیز ۱۹۷۳، زمانی که او کارایی چشم چپش را هم از دست داد و تقریبا دیگر چیزی ندید. چشم راستش در سه سالگی نابینا شده بود.
درسهای نویسندگی "نویسنده مرده"دیدن هیچ مرگی برای نویسنده، به دردناکی دیدن از دست دادن قدرت نویسندگی خودش نیست؛ آن هم برای نویسندهای چون سارتر که تب نوشتن داشت: "توان نویسندگی من کاملا از بین رفته است. تنها هدف زندگیام، نوشتن بود... به این معنا، همه دلیل بودن من از بین رفته است. در واقع، من بودم و دیگر نیستم..."
از آن پس، گفتار تنها ابزاری بود که برای سارتر باقی ماند، اما گفتار از نظر او هرگز امکانات نوشتار را نداشت.
خودش در سالهایی که دیگر نمیتوانست بنویسد، به درکی عمیق از نوشتن رسیده بود: "وقتی میخواهیم چیزی را بگوییم، باید ساده بیان کنیم و تمام. اما برای من، شیوه نوشتن - که هرگز سادگی را رد نمیکند - قبل از هر چیز شیوهای است برای گفتن همزمان سه یا چهار معنی. در وهله اول، [نوشتار] یک جمله ساده است با یک معنی ساده. اما همزمان پس پشت آن، چند معنی مختلف در عمق چیده شده است."
سارتر نابینا، این "نویسنده مرده"، آخرین درسهای نوشتن را این گونه ارائه میکرد: "اگر کسی نمیتواند از زبان، چند معنایی را ایجاد کند، به درد نمیخورد که بنویسد... هنرمندِ زبان [نویسنده] کسی است که کلمات را به این شیوه به کار گیرد، و بر اساس نوری که به آنها میافکند و وزنی که به آنها میدهد، کلمات معنا مییابند. آنها یک معنا میدهند، باز یکی دیگر، و باز هم یکی دیگر و هر بار در سطوح متفاوت."
سارتر به خوبی بر اهمیت کلمات اشراف داشت و به همین دلیل، عنوان کتاب زندگینامه خود را نیز "کلمات" انتخاب کرده بود. در واقع، کلمات برای او، سنگینترین ذرات عالم بود که بر هستی مینشست و اثری از تفکرات و احساسات موجود و حتی وقایع رخ داده در این جهان را برجای میگذاشت: "از خلال داستان زندگیام، قصد دارم داستان زمانه خود را به ثبت برسانم."
این نگاه سارتر به نوشتن، با نظر بسیاری از نویسندگان همعصرش درباره نوشتن متفاوت بود؛ آن هم در قرن بیستم که قرن سبکهای ادبی بود.
- چگونه در قرنطینه بنویسیم؛ درسهایی از مارسل پروست و آنه فرانک
- حسن انوشه؛ از کمبریج تا کابل و بابل، در جستوجوی تاریخ ایران و زبان فارسی
- هفته هنر و فرهنگ؛ هنرهایی که در تنهایی گل میدهند، هنرمندانی که پژمرده میشوند
در واقع، "نوشتن" برای سارتر لزوما همان "ادبیات" نیست؛ چیزی فراتر از ادبیات. و تلاش کرده بود در "ادبیات چیست" آن را بیان کند و در عمل نیز با نپذیرفتن جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۶۴، این نگاه انتقادی خود به ادبیات زمانه را نشان داده بود.
اما سارتر حتی قبل از این که از نوشتن باز ایستد، آن سارتر سابق نبود. او از سالها پیشاش، باز هم به گفته خودش، احساس دردناک گسست فرهنگی از مخاطبانش را داشت: "همچنان مینویسم، اما آنان دیگر من را نمیخوانند."
به ویژه پس از جنبش مه ۱۹۶۸، اقبال به سارتر کمتر شده بود. دیگر به ندرت کسی "راههای آزادی" را میخواند، تئاتر سارتر هم رغبت چندانی در کارگردانان برنمیانگیخت، متون فلسفی او هم خواننده کمتری جذب میکرد.
جریانهای جدید ادبی و نظامهای تازه فکری، ادبیات و فلسفه سارتر را در عرض چند سال، دور کرده بود، خیلی دورتر از زمان خودش. به طوری که برخی میگفتند که "دیگر نمیتوان گفت که سارتر فیلسوف معاصر ماست."
ژان فرانسوا لیوتار در مقالهاش درباره کتاب "کلمات" نوشت که سارتر "نه رماننویس، نه نمایشنامهنویس، نه فیلسوف و نه سیاستمدار من بود". ژاک دریدا، دیگر فیلسوف فرانسوی نیز گفت که سارتر اندیشههای هگل، هوسرل و هایدگر را درک نکرده است.
آخرین تشییع جنازه، اولین دفنبا وجود این مرگها، چرا لحظه مرگ ژان پل سارتر در آوریل ۱۹۸۰ مهم است؟
حق نشر عکس Getty Images Image caption تشییع جنازه سارتر ۱۹۸۰شاید دلیل آن را بتوان این گونه توضیح داد که مرگ سارتر، مرگ یک انسان، یک نویسنده یا حتی یک فیلسوف نبود. مرگ او، فرصتی برای بزرگداشت "تعهد" و "مسئولیتی" بود که او از آن سخن میگفت، فرصتی برای گرامیداشت "ندای خلق" (آخرین داستان از مجموعه دیوار) در "عصر جدید" (نشریه سارتر).
به همین دلیل است که بیش از آن که مرگ سارتر اهمیت داشته باشد و در یادها بماند، مراسم تشییع جنازه او مهم است و تاریخساز.
تشییع جنازه سارتر، که چهار روز پس از مرگش از مقابل بیمارستان بروسه تا گورستان مونپارناس با شرکت هزاران نفر برگزار شد، از نظر اهمیت اجتماعی و تاریخی فقط قابل مقایسه با دو تشییع جنازه دیگر است: تشییع جنازه ولتر، که اولین تشییع جنازه مهم پس از انقلاب فرانسه در قرن هجدهم است و تشییع جنازه ویکتور هوگو در قرن نوزدهم.
نزدیکان سارتر اعلام کرده بودند که مایل نیستند هیچ سازمان، گروه یا فردی مسئولیت برگزاری تشییع جنازه را بر عهده بگیرد، هیچ فراخوانی داده نمیشود و هیچ کس سخنرانی نمیکند، هر کسی هم که در این مراسم حاضر میشود، از جانب "شخص خودش" است، نه با عنوان یا مقامی که دارد.
پیشتر والری ژیسکار دستن، رئیس جمهور وقت فرانسه، "از طرف شخص خودش" بر سر پیکر بیجان سارتر در بیمارستان حاضر شده بود، نه به عنوان رئیس جمهور.
سیمون دوبووار که آن روز هم از طرف مردم و هم از طرف عکاسان احاطه شده بود، مینویسد: "وقتی از ماشین پیاده شدم، تابوت از قبل در قبر گذاشته شده بود. یک صندلی خواستم و نشستم کنار قبر. حال خودم نبودم. مردم را میدیدم که از روی دیوار قبرستان بالا رفتهاند، روی قبرها ایستادهاند، یک ازدحام آشفته. بلند شدم تا به سمت ماشینم بروم. ده متر بیشتر فاصله نداشت، اما جمعیت به حدی بود که احساس خفگی به من دست داد."
برخی از رسانههای فرانسوی از حضور ۲۰ هزار نفر و برخی کتابهای تاریخ هم از شرکت دستکم ۵۰ هزار نفر در مراسم تشییع جنازه ژان پل سارتر نوشتهاند. هر چند تعداد شرکتکنندگان، معنادار بود، اما آنچه باعث شده تشییع جنازه سارتر "آخرین" تشییع جنازه مهم یک روشنفکر در فرانسه نام بگیرد، عوامل دیگری بود.
قبری که برای سارتر در نظر گرفته بودند، در قطعه هجدهم قبرستان مونپارناس و نزدیک دیوار بلوار ادگار کینه بود، کمی آن طرفتر از قبر بودلر، شاعر بزرگ قرن نوزدهم فرانسه، که سارتر کتابی درباره او نوشته یا به عبارت دقیقتر، کیفرخواستی را علیهاش مطرح کرده بود.
سارتر با طرح "رسالت هنرمند" از پروست و فلوبر و بالزاک هم انتقاد کرده بود. به سیاستمداران نیز رحم نمیکرد. در زمان شارل دوگل، وقتی راستگرایان افراطی خواهان بازداشت سارتر بودند، دوگل گفته بود: "ما ولتر را دستگیر نمیکنیم!"
مراسم تشییع جنازه سارتر با سادگی تمام، اما با معناهای چندلایه برگزار شد، دقیقا مثل همان چیزی که درباره نوشتن فکر میکرد. روی سنگ قبرش هم فقط نوشته شد: "ژان پل سارتر ۱۹۰۵-۱۹۸۰"
حق نشر عکس Getty Images Image caption سنگ قبر سارتر در فرانسه، ۱۹۸۰سارتر نامآورترین روشنفکر قرن بیستم بود. آثارش در زمان خود او، به زبانهای مختلف ترجمه شد و میلیونها نسخه به فروش رفت. بسیاری هم بدون این که کتابی از او خوانده باشند، طرفدار یا مخالفش بودند.
با این حال، او خود نگران قضاوت دیگران یا آیندگان نبود. اعتقاد داشت که هنر نباید به گفتوگو با مردگان خلاصه شود: "من هنوز وارد تاریخ نشدهام و نمیدانم که چگونه واردش خواهم شد: شاید تنها، شاید همراه با یک جمع ناشناس، شاید هم به عنوان یکی از نامهایی که در کتابهای درسی ادبیات ذکر میشوند..."
ژان پل سارتر که در زمان حیاتش، چندین بار مرگ خود را تجربه کرده بود، همچنین باور داشت که مردگان فقط یک بار دفن نمیشوند: "مردهها کمی بعد هم مؤثرند، انگار زندهاند. یک سال، ده سال، پنجاه سال شاید. در هر صورت، این دوره محدود است و ما دوباره آنان را دفن میکنیم... ما برای یک اخلاق و یک هنر میرا زاده شدهایم."
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: ژان پل سارتر؛ تشییع جنازه کسی که چند بار مرده و هنوز زنده بود
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران