«همهی قدرت» برای انقلابیان حرفهای
با فروپاشی اتحادشوروی و دیگر نظامهای موسوم به «سوسیالیسم واقعا موجود»، اسطورهی ولادیمیر ایلیچ لنین، رهبر «انقلاب اکتبر» و بنیادگذار «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» هم بیش از پیش رنگ باخت. تندیسهای غولآسای او از میدانها و مراکز بسیاری از شهرهای اروپای شرقی برچیده شد و به موزهها یا انبارهای وسایل کهنه منتقل گردید. خیابانهایی که نام لنین را بر خود داشتند، تغییر نام یافتند و قفسههای کتابفروشیها از آثار پرشمار او تهی گشتند. لنین متولد ۲۲ آوریل ۱۸۷۰ و در گذشته در تاریخ ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴ است. اکنون در یکصدوپنجاهمین زادروز او، نقش و شخصیت و آثار او از همیشه مناقشهبرانگیزتر است.
ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری کنونی روسیه بر این باور است که لنین زیر ساختمانی به نام روسیه، یک بمب اتمی منفجر کرد و انقلاب او زائد بود. با این همه آرامگاه او با جسد مومیایی شدهاش در میدان سرخ مسکو، هنوز میعادگاه کمونیستهای جهان است. پیروانش او را «ادامهدهندهی راه مارکس» میدانند و منتقدانش «هموارکنندهی راه استالین».
تصویر ولادیمیر ایلیج لنین (۱۹۲۴ − ۱۸۷۰)، نقش شده بر روی اسکناس سه روبلی (۱۹۳۷)
انقلاب واقعی در فوریه بودهنگامی که در فوریهی ۱۹۱۷ حکومت تزار نیکلای رومانوف در روسیه زیر بار سنگین جنگ جهانی اول و اعتصابهای گستردهی کارگری فروپاشید، به عمر آخرین سلطنت مطلقه در قارهی اروپا نیز پایان داده شد. این روند با انقلابی قطعیت یافت که نیروهای تحولطلب روسیه، اعم از میانهرو و تندرو، از سالها پیش انتظار آن را میکشیدند. با انقلاب فوریه یک «دولت موقت» در روسیه زمام امور را به دست گرفت که میخواست با تدوین یک قانون اساسی تازه و اصلاحات لیبرالیستی و دموکراتیک، به خفقان و تبعیض در روسیه پایان دهد و حکومتی قانونگرا مبتنی بر آزادیهای مدنی در این سرزمین پهناور برقرار سازد. بیشتر اعضای دولت موقت جزو نیروهای لیبرال روسیه بودند. در میان آنان تنها یک سوسیالیست به نام “آلکساندر کرنسکی” وجود داشت که وزیر دادگستری و سپس وزیر جنگ شد و نهایتا در راس دولت موقت قرار گرفت.
نیروهای انقلابی روسیه در حزب سوسیال دموکرات که دو جناح «بلشویکها» و «منشویکها» را تشکیل میدادند نیز در آغاز از انقلاب فوریه و دولت موقت پشتیبانی میکردند. از دیدگاه آنان این انقلاب یک «انقلاب بورژوایی» از سنخ انقلاب کبیر فرانسه بود که میتوانست بساط «اتوکراسی فئودالی» در جامعهی روسیه را برچیند و با گسترش و ژرفش مناسبات سرمایهداری در این کشور، جامعه را تدریجا به آستان یک «انقلاب سوسیالیستی» برساند. در جریان انقلاب فوریهی ۱۹۱۷ «منشویکها» در اتحاد با «سوسیالیستهای انقلابی» هنوز در شوراهای کارگری دست بالا را داشتند. اما این دو جریان با شرکت در «دولت موقت» به رهبری کرنسکی که حاضر نبود فورا به جنگ با دولتهای محور پایان دهد، خود را در موقعیت دشواری قرار داده و راه مانوور را بر خود بسته بودند.
هنگامی که لنین، رهبر سیاسی و نظریهپرداز بلشویکها، از تبعید دراز مدت خود مخفیانه به روسیه بازگشت، فرصت را مغتنم شمرد. او که هدفی جز تسخیر قدرت نداشت، با «تزهای آوریل» خود خواهان سرنگونی «دولت موقت» و تشکیل «حکومت شورایی» شد. لنین صلح فوری و تقسیم زمینهای بزرگمالکان میان دهقانان را وعده داد و با شعار «همهی قدرت به شوراها» توانست پشتیبانی بخشهایی از کارگران، دهقانان و سربازان را جلب کند که از جنگ و فلاکت به تنگ آمده بودند.
قرار بود در اواخر ماه نوامبر همان سال از سوی «دولت موقت» مجمعی برای قانونگذاری تشکیل شود و روسیه را صاحب یک قانون اساسی تازه کند. این قانون اساسی که قرار بود در آن حقوق و آزادیهای دموکراتیک تصریح شود، میتوانست شکل حکومتی تازهای در روسیه پدید آورد. اما این فرصت دست نداد. بلشویکها توانستند با دستههای مسلح خود در اکتبر ۱۹۱۷ «دولت موقت» را سرنگون کنند. آنان این اقدام خود را «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر» نامیدند؛ «انقلابی» که تودههای مردم پتروگراد (پایتخت آن زمان روسیه) در آن نقشی نداشتند.
وعدههای لنین تحقق نیافت. به جای تقسیم زمین میان دهقانان، سیاست کلکتیویزه کردن کشاورزی و «کمونیسم جنگی» در پیش گرفته شد، نیروهای دگراندیش توسط بلشویکها سرکوب شدند و نظام شورایی نیز به سود حاکمیت انحصاری حزب کمونیست شوروی از مضمون تهی گشت. فرجام این روند، برآمد توتالیتاریسم در اتحادشوروی و تثبیت یک حکومت ترور پلیسی به رهبری استالین بود.
مختصری از زندگینامهی لنینولادیمیر ایلیچ اولیانوف که بعدها نام مستعار «لنین» را برای خود برگزید و با همین نام نیز پرآوازه گشت، در تاریخ ۲۲ آوریل ۱۸۷۰ در شهر سیمبیرسک در کرانهی رود ولگا زاده شد. پدرش بازرس موسسات آموزشی بود که به دلیل خدمات خود از سوی تزار به لقب اشرافی نائل شده بود. مادرش آلمانیتبار و زن با استعدادی بود که در خانه چند زبان خارجی آموخته بود. برادر لنین به نام آلکساندر مدت کوتاهی پس از فوت پدر بازداشت و حلقآویز شد. او متهم شده بود که در یک محفل انقلابی دانشجویی نقشهی ترور تزار را کشیده است. گفتهاند که این رویداد بر لنین تاثیر روانی عمیقی گذاشت و عزم او را برای سرنگون کردن تزار جزم کرد.
لنین در دانشگاه به تحصیل در رشتهی حقوق پرداخت. آشنایی با محافل مارکسیست روسیه و شخصیتهایی چون پلخانف، او را به سوی فعالیتهای انقلابی سوق داد. لنین با مارتف که بعدها رهبر منشویکها شد یک محفل انقلابی تشکیل داد. او به دلیل فعالیت در این محفل بازداشت، دو سال زندانی و سپس برای سه سال به سیبری تبعید شد. پس از بازگشت از تبعید به مهاجرت رفت و در فاصلهی سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۷ بجز دورهی نسبتا کوتاهی که به خاطر انقلاب سال ۱۹۰۵ به روسیه بازگشت، در اروپای غربی زندگی میکرد. لنین از موسسان و نویسندگان روزنامهی «ایسکرا» بود که از سوی انقلابیان روسیه در خارج منتشر میشد.
طرح لنین برای تشکیل یک حزب انقلابی متشکل از کادرهای حرفهای در سال ۱۹۰۳ در جریان کنگرهی حزب سوسیال دموکرات روسیه در لندن به انشعاب انجامید و دو جناح بلشویک (اکثریت) و منشویک (اقلیت) را پدیدآورد که در واقع جناحهای تندرو و میانهرو این حزب بودند. لنین در رهبری بلشویکها قرار گرفت و در همین کنگره شعار سرنگونی تزار را پیش کشید.
بلشویکها پس از انقلاب فوریهی ۱۹۱۷ در روسیه توانستند در اکتبر ۱۹۱۷ با یک اقدام مسلحانه «دولت موقت» را سرنگون کنند و حکومت خود را تشکیل دهند. در پی این رویداد دورهی یک جنگ داخلی تمام عیار و سالهای «ترور سرخ» فرارسید که در طی آن بلشویکها به رهبری لنین توانستند نه تنها نیروهای گارد سفید ـ که طرفدار تزار و مورد پشتیبانی قدرتهای خارجی بودند ـ بلکه دیگر احزاب سیاسی و همهی نیروهای مخالف و دگراندیش از جمله منشویکها، سوسیالیستهای انقلابی و آنارشیستها را سرکوب کنند. جنگ داخلی حدود چهار سال به درازا کشید و به گفتهی مورخان نزدیک به ۱۲ میلیون قربانی گرفت.
در سال ۱۹۱۸ یکی از اعضای حزب «سوسیالیستهای انقلابی» با تیراندازی به لنین سوءقصد کرد. لنین از این واقعه جان به در برد، اما به شدت آسیب دید. آسیب ناشی از این سوءقصد تا پایان عمر از سر او دست برنداشت. لنین در سال ۱۹۱۹ «کمینترن» یا انترناسیونال کمونیستی را تشکیل داد که هدف آن گسترش انقلاب کارگری از روسیهی شوروی به اروپای غربی بود.
در سالهای ۱۹۲۲ و ۱۹۲۳ چند سکتهی مغزی لنین را سخت ناتوان کرد و او را عملا به حاشیهی رویدادها راند. در همین سالها استالین توانست موقعیت خود را در حزب کمونیست شوروی تحکیم کند. لنین پیش از مرگ خود در نامهای به رهبران حزب کمونیست نسبت به تمرکز بیش از اندازهی قدرت در دستان استالین هشدار داد. او در تاریخ ۲۱ ژانویهی ۱۹۲۴ در سن ۵۴ سالگی در شهر گورکی در نزدیکی مسکو چشم از جهان فروبست. جسد لنین را مومیایی کردند و در آرامگاهی در میدان سرخ مسکو به تماشای همگانی گذاشتند.
چه کسی مارکسیست است؟در آنچه به مارکس مربوط است، خود او در نامهای به انگلس نوشته بود: «همهی آن چیزی که میدانم، این است که من یک مارکسیست نیستم». این سخن مارکس به گونههای مختلفی تعبیر شده است. برخی معتقدند که مارکس صرفا میخواسته با این سخن فاصلهی خود را با تفسیر معینی از آموزههای خود نشان دهد که زمانی بویژه در فرانسه رواج داشته است. برخی دیگر معتقدند از آنجا که مارکس با هیچ «ایسمی» میانهای نداشته، با این سخن میخواسته از دگماتیزه شدن اندیشههای خود و ایجاد منظومهای متصلب از آنها جلوگیری کند.
هر چه بود، در دو دههی پایانی قرن نوزدهم و بویژه پس از مرگ انگلس، کار سیستماتیزه و پوپولیزه کردن ایدههای مارکس و آن چه بعدها «مارکسیسم» نام گرفت آغاز شد. این کار عمدتا از سوی نظریهپردازان احزاب کارگری اروپا صورت گرفت. نامدارترین «مارکسیستهای نسل اول» افرادی چون کارل کائوتسکی، فرانتس مرینگ، گئورگی پلخانف و ادوارد برنشتاین بودند. تلاشهای فکری آنان عمدتا متوجه آن بود که از طریق پیوند فلسفه با نقد اقتصاد سیاسی و برنامههای سیاسی، آموزههای مارکس را در منظومهای نظری سیستماتیزه کنند. در این میان بویژه کارل کائوتسکی، نظریهپرداز حزب سوسیال دموکرات آلمان، به عنوان یک «مارکسیست ارتدوکس» نقش برجستهای داشت. او پس از مرگ انگلس، عملا به «مرجع اصلی مارکسیسم» در «انترناسیونال دوم» تبدیل شده بود، بطوری که حتی لنین نیز که بعدها به مخالفت با او برخاست، نقش کائوتسکی را در دفاع از مارکسیسم تا آغاز جنگ جهانی اول (۱۹۱۴) میستاید و او را «نگهبان آموزهی مارکسی» میخواند.
اما مارکسیسم به عنوان یک جهاننگری سیاسی، وزن بینالمللی خود را بیش از هر چیز با «انقلاب اکتبر» در روسیه و تاسیس «انترناسیونال سوم» (کمینترن) به رهبری لنین به دست آورد. اگر از رودلف هیلفردینگ، رزا لوکزمبورگ و اتو باوئر به عنوان «مارکسیستهای نسل دوم» یاد کنیم، میتوان ولادیمیر ایلیچ لنین را نیز در همین گروه جای داد.
لنین پیش از آنکه یک فیلسوف یا متفکر حوزهی سیاست باشد، یک رهبر انقلابی و دولتمردی عملگرا بود که با آرای خود بر جنبش کمونیستی قرن بیستم تاثیر گذاشت. بیشتر آثار پرشمار او به مسائل سیاسی روز یا مجادلات میان جریانهای سیاسی گوناگون در روسیه مربوط است. اما پس از مرگ لنین رهبران اتحاد شوروی تلاش زیادی کردند تا او را به عنوان تنها ادامهدهندهی راستین آموزههای مارکس و انگلس قلمداد کنند. اصطلاح «مارکسیسم ـ لنینیسم» برای همین ساخته شد و «لنینیسم» را به جزیی جداییناپذیر از «مارکسیسم» تبدیل کردند و برای رفع ناسازگاریهایی که میان آموزههای مارکس و لنین وجود داشت، گفته شد که «لنینیسم» همان «مارکسیسم عصر امپریالیسم» است.
اما خود لنین در زمان حیاتش و در جریان مبارزات سیاسی، یک عملگرای تمام عیار بود. او برای رسیدن به هدف که چیزی جز کسب قدرت نبود، آماده بود در هر تز یا آموزهی مارکسی تجدیدنظر کند و فراوان هم این کار را کرد. اگر مارکس گفته بود که مارکسیست نیست، لنین هم ـ بدون آنکه بگوید ـ هر جا لازم بود مارکسیست نبود؛ در آغاز کمی محتاط و هر چه پیش رفت بیپرواتر. دیدگاههای لنین در زمینهی «تشکیلات انقلابیان حرفهای»، آرای او دربارهی «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحلهی سرمایهداری» و امکان انقلاب پرولتری در یک کشور جدا و عقبمانده، و تفسیر ویژهی او از «دیکتاتوری پرولتاریا»، با آموزههای مارکس همخوانی نداشت.
این به خودی خود بلامانع میبود اگر لنین همهی اقدامات خود را برخاسته از آموزههای مارکسی و «انطباق آرای مارکس بر شرایط روسیه» قلمداد نمیکرد و در جدلهای سیاسی خود، همهی مخالفان را «مرتد»، «رویزیونیست»، «سازشکار»، «خائن به منافع طبقهی کارگر» و «دشمن مارکسیسم» نمینامید. رزا لوکزمبورگ، یکی از نظریهپردازان برجستهی جنبش کارگری، در کتاب «انقلاب روسیه» به این موضوع پرداخته و نشان داده که لنین برای توجیه همهی اقدامات خود ـ که بعضا دشواریهای شرایط روسیه به او تحمیل کرده بود ـ «محمل تئوریک» میتراشید و آنها را به عنوان «الگوی درخشانی از اقدامات سوسیالیستی» به دیگر احزاب کارگری نیز تجویز میکرد.
برای مارکس پیششرط تعیینکنندهی انقلاب و نیل به کمونیسم، مرحلهی تکامل اقتصادی جامعه و وجود آگاهی انقلابی پرولتاریا بود. اما لنین بر خلاف مارکس و مارکسیستهای ارتدوکس، در عمل به اولویت اقتصاد بر سیاست و به اصطلاح اهمیت «زیربنا» در مقایسه با «روبنا» توجهی نداشت. او معتقد نبود که آگاهی سیاسی و طبقاتی محصول خود به خودی قوانین تکامل تاریخی و اقتصادی است. به باور او سازمانی انقلابی متشکل از انقلابیان حرفهای باید با ایجاد نظریهی انقلابی و بردن آن به میان تودههای پرولتاریا، چنین آگاهیای را ایجاد کند.
لنین در سیاست عملی هم بارها به مصالحه و عقبنشینیهایی دست زد که روزگار به او تحمیل کرده بود. او نشان داد که مرد عمل است و هدفی جز حفظ قدرت ندارد. پیمان خفتبار صلح برستلیتوفسک با دولتهای محور، سرکوب قیام ملوانان و مردم کرونشتات که خواهان دموکراتیزه کردن شوراها و پایان حکومت تکحزبی بودند و نیز کنار گذاشتن سیاست «کمونیسم جنگی» و تن دادن به طرح «نپ» برای تمرکززدایی در کشاورزی، تجارت و صنعت و لیبرالیزه کردن اقتصاد که لنین آن را بهرغم مخالفت شدید بلشویکها در حزب خود به کرسی نشاند، نشان داد که او برای حفظ قدرت حاضر است به هر اقدامی دست بزند و در هر ایدهای تجدیدنظر کند. به این اعتبار میباید آرا و اندیشههای لنین را صرفا تفسیری معین از آموزهی مارکسی در کنار سایر تفسیرها ارزیابی کرد. در واقع لنین در نوشتههای خود آموزهی مارکسی را با اندیشههای سیاسی قرن نوزدهم روسیه پیوند میزند و این سنتهای فکری در آثار او جاری هستند.
همزمان باید این موضوع را در نظر داشت که واقعیت سیاسی ـ اجتماعی روسیهی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، هرگز و به هیچ صورتی بر آن پیششرطهایی انطباق نداشت که مارکس برای امکان انجام یک «انقلاب پرولتری» لازم شمرده بود. نظام سیاسی روسیهی تزاری یک سلطنت مطلقه بود و ثنویتی میان «قیصر» و «پاپ» نمیشناخت. بنابراین قدرت تزار هیچ حد و مرزی نداشت و کلیسایی نبود که به عنوان قدرتی معنوی آن را محدود کند. اشرافیت روسیه نیز که عمدتا از بزرگمالکان تشکیل شده بود، هیچ قدرتی برای محدود کردن اتوکراسی تزاری نداشت. سلطنت مطلقه در روسیه تا اوایل قرن بیستم با هیچ انقلابی دچار معارضهی جدی نشده بود.
به موازات آن، صنعتی شدن روسیه تازه در مراحل آغازین خود بود. بورژوازی صنعتی روسیه مراحل جنینی خود را میگذراند و به عنوان یک طبقهی اقتصادی با منافع سیاسی مستقل، هنوز به عنوان یک فاکتور قدرتمند در صحنه حضور نداشت. بنابراین و با توجه به نو بودن روند صنعتی شدن در روسیه، پرولتاریای مزدبگیر صنعتی هم هنوز شکل نگرفته بود و برای اینکه بتواند یک نیروی انقلابی را تشکیل دهد هنوز خیلی ضعیف بود. این پیششرطها دست لنین را از منظر آموزههای مارکسی میبست و باعث میشد که او هر جا که به بن بست میرسید، آنها را کنار بگذارد و آرای خود را جانشین آنها سازد.
تشکیلات «انقلابیان حرفهای»در میان آثار پرشمار لنین نوشتههایی وجود دارد که در مقایسه با دیگر نوشتههای او برجستهتر است. ما از آن میان به «چه باید کرد؟»، «دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک»، «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحلهی سرمایهداری» و «دولت و انقلاب» نگاهی گذرا میافکنیم.
گفتیم که روسیهی پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم از نظر ساختارهای اقتصادی و اجتماعی هنوز جامعهای عمدتا کشاورزی بود که بزرگمالکی در آن تسلط داشت. همین واقعیت نخستین سوسیالیستهای روسیه را با این پرسش حیاتی روبرو کرده بود که آیا اساسا آن تحول انقلابی که مارکس برای جوامع صنعتی اروپای غربی و مرکزی پیشبینی کرده، برای روسیه هم اعتبار دارد یا نه و راه سوسیالیسم در روسیه چگونه خواهد بود؟
طبق آموزههای مارکسی در جوامع عقبماندهای مانند روسیه نخست باید یک انقلاب بورژوایی با موفقیت مراحل خود را طی کند تا زمان انقلاب کارگری برای تحقق یک جامعهی سوسیالیستی برای گذار به کمونیسم فرابرسد. مطابق این فرمول امکانات سوسیالیسم در روسیه عمدتا به درجهی تکامل و آگاهی یک بورژوازی انقلابی وابسته بود. معنای این سخن برای انقلابیان روسیه این بود که موفقیت آنان به طبقهای وابسته میشد که مطابق نظریهی مارکس نهایتا دشمن طبقاتی آنان محسوب میشد.
لنین با تیزهوشی خطری را که از چنین تفسیری ناشی میشد تشخیص داده بود: خطر تسلیم! او با دیدگاههای سرگئی نچایف و پیوتر تکاچف، آنارشیستهای روسیه و همرزمان باکونین آشنا بود که در درسنامهای برای انقلابیان، ضمن ستایش از اقدام قهرآمیز انقلابی، حاملان «پروپاگاند از طریق عمل» را «انقلابیان حرفهای» خوانده بودند. لنین این اصطلاح را وام گرفت و دیدگاه خود دربارهی «حزب پیشاهنگ» را در نوشتهای تحت عنوان «چه باید کرد؟» بر آن استوار ساخت.
لنین در این نوشته میان «عنصر خودانگیخته» و «عنصر آگاه» در روند انقلاب و از این گذرگاه میان «تودهی پرولتاریا» و «سازمان انقلابی واحد پرولتاریا» برای مبارزهی طبقاتی تفاوت قائل میشود. در جایی که مارکس گفته بود روندهای مشروط به اقتصاد تمرکز، انباشت و فلاکت در جامعهی بورژوایی، تودههای پرولتاریا را در یک روند خودآگاهی به وحدت پرولتاریا رهنمون میشوند، لنین طور دیگری استدلال میکند. به باور او پرولتاریا با اتکا بر نیروی خود قادر به دستیابی به آگاهی انقلابی نیست و نمیتواند خود را بطور انقلابی به شیوهای سازماندهی کند که از طریق انقلاب به دیکتاتوری کل پرولتاریا دست یابد. پرولتاریا به مثابه تودهی پرولتاریا با تکیه بر نیروی خود، یعنی به صورت خودانگیخته فقط قادر است سندیکایی بیندیشد، سازمان یابد و عمل کند. یعنی فقط برای بهبود شرایط کار و زندگی و دستمزد گروههای منفرد پرولتاریا مبارزه میکند و باید برای افزایش شانس موفقیت خود، اساس نظم موجود را بپذیرد. به این اعتبار باید رقیب خود یعنی صاحبان سرمایه را به عنوان شریکی جهت دستیابی به سازش بپذیرد.
لنین بر این پایه معتقد بود که پیکار سازمانیافتهی سندیکایی، عنصری برای تثبیت و حفظ جامعهی بورژوایی است و پرولتاریایی که سندیکایی مبارزه میکند، به رسالت انقلابی خود جامهی تحقق نمیپوشاند. اما پرسش این است که چه کسی باید پرولتاریا را به آگاهی برساند تا بتواند رسالت انقلابی خود را تحقق بخشد؟ پاسخ لنین چنین است: سازمان سیاسی پرولتاریا، یعنی سوسیال دموکراسی به مثابه یک حزب پرولتری. اما این حزب نمیتواند یک حزب تودهای باشد، بلکه باید خود را به عنوان آوانگارد یعنی پیشاهنگ پرولتاریا بفهمد. چنین پیشاهنگی عمدتا از روشنفکرانی متشکل شده که دارای آگاهی رادیکال انقلابی هستند؛ یعنی آن آگاهیای که در واقع باید پرولتاریا داشته باشد، اما با اتکا بر نیروی خود نمیتواند داشته باشد. به باور لنین، چنین حزبی از نظر تاریخی این رسالت را دارد که پرولتاریا را در پیکار انقلابیاش رهبری کند و آن را مادامی که هنوز به آگاهی واقعی انقلابی دست نیافته، در جریان این پیکار آموزش دهد و به نیابت او به عمل دست بزند.
لنین خواستار آن میشود که سوسیال دموکراتها به میان همهی طبقات مردم و محافل گوناگون اجتماعی ـ حتی روشنفکران بورژوایی ـ بروند و سربازگیری کنند. ایدهآل او سازمانی شبهنظامی با انضباطی آهنین بود که به احزاب کارگری اروپای غربی شباهتی نداشت. در واقع لنین میخواست کاستی سازمانیافتگی و کمبود آگاهی پرولتاریای روسیه را با یک گروه کوچک توطئهگر و برانداز در راس حزب جبران کند، گروهی که حرفهی افراد آن چیزی جز فعالیت انقلابی نیست، تا از این طریق بتوان رژیم تزاری را در روسیه سرنگون کرد.
ایدهی لنین برای ایجاد تشکیلاتی از انقلابیان حرفهای هم در حزب سوسیال دموکرات روسیه و هم در میان منتقدان فکری با مخالفتهای شدیدی روبرو شد. مخالفان نظری لنین او را به «بلانکیسم» و «ژاکوبنیسم» متهم میکردند و معتقد بودند که او با ارادهگرایی در پی قبضهکردن زودرس قدرت است. بسیاری از سوسیال دموکراتها نیز در پشت این ایده، قدرتطلبی شخصی لنین را میدیدند. این اختلافات سرانجام باعث انشعاب در حزب سوسیال دموکرات روسیه شد.
«دیکتاتوری دموکراتیک»هنگامی که در ژانویهی ۱۹۰۵ نخستین انقلاب روسیه آغاز شد، بلشویکها در لندن کنگرهای برگزار کردند. این کنگره قطعنامهای صادر کرد که در آن اعلام شده بود، ایجاد یک جمهوری دموکراتیک در روسیه برای مبارزهی پرولتاریا جهت رسیدن به هدف نهایی سوسیالیسم ضروری است، اما این جمهوری فقط میتواند نتیجهی یک قیام پیروزمند مردمی باشد. از این انقلاب یک دولت موقت انقلابی سر برخواهد آورد که باید مجلس موسسان را فرابخواند. اما همهی اینها به معنی تقویت بورژوازی است و به همین دلیل ضروری است که طبقهی کارگر تصورات مشخص خود را از جریان انقلاب ارائه دهد.
لنین در همان زمان برای دفاع از این قطعنامه نوشتهای منتشر کرد به نام «دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک». او در این اثر خاطر نشان ساخت که فقط مردم، یعنی پرولتاریا، دهقانان و خردهبورژوازی شهر و روستا این نیرو را دارند که بر تزاریسم غلبه کنند. لنین همچنین یادآور شد که پیروزی بر تزاریسم وقتی تعیینکننده خواهد بود که حاملان انقلاب یک دیکتاتوری متکی بر قدرتی مسلح ایجاد کنند. به باور او با این یا آن نهاد صلحآمیز نمیتوان به چنین هدفی دست یافت، زیرا تحولاتی که پرولتاریا و دهقانان خواستار آن هستند بیتردید با مقاومت بزرگمالکان، بورژوازی بزرگ و تزاریسم روبرو خواهد شد. شکستن این مقاومت و دفع حملات ضدانقلاب بدون این دیکتاتوری ناممکن است.
لنین همچنین تصریح کرد که این دیکتاتوری نمیتواند یک دیکتاتوری سوسیالیستی باشد، بلکه یک «دیکتاتوری دموکراتیک» است که به بنیادهای سرمایهداری دست نمیزند و حداکثر به بازتقسیم زمین به سود دهقانان و یک «دموکراتیسم پیگیر و کامل تا جمهوری» دست خواهد زد. فراتر از آن میتواند به نظام ارباب رعیتی در روستا پایان دهد و اقداماتی برای بهبود وضع معیشتی کارگران کارخانهها انجام دهد و شاید هم بتواند شعلهی انقلاب را به اروپا منتقل کند.
لنین تاکید کرد که با این همه چنین اقداماتی نمیتواند از یک انقلاب بورژوایی، انقلاب سوسیالیستی بسازد. به همین دلیل او از یک «دیکتاتوری دموکراتیک انقلابی پرولتاریا و دهقانان» صحبت میکند. اینکه یک انقلاب بورژوایی برای پرولتاریا سودمند است، برای لنین جای تردید نداشت و او خاطر نشان میکند که با توجه به درجهی ناچیز سازماندهی تودههای مردم و کمبود آگاهی طبقاتی راه دیگری هم وجود ندارد. اما ترکیبی که لنین از یک انقلاب بورژوایی با سرکردگی پرولتاریا و برآمد یک حکومت «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا و دهقانان» مطرح میکند، دوپهلو، مبهم و ناروشن است. او که همواره به قدرت چشم دوخته، میخواهد سازشی میان این دو برقرار کند. تفسیر او در این زمینه دستکم از منظر آموزههای مارکسی کاملا غیرارتدوکس است.
لنین به این پرسش که آیا حزب پرولتاریا باید در انقلابی در مرحلهی بورژوا ـ دموکراتیک و در جامعهای عقبمانده قدرت را به دست گیرد، پاسخ مثبت میدهد. به باور او اگر چه این انقلاب در مرحلهی بورژوا ـ دموکراتیک است، ولی نباید دچار تقدیرگرایی شد، زیرا پرولتاریای روسیه میتواند با کمک دهقانان سرکردگی این انقلاب را در دست گیرد و آن را به یک انقلاب سوسیالیستی اعتلا بخشد. لنین حتی در آن سالها نیز طرح انقلاب سوسیالیستی را در سر میپروراند و صورتبندی اقتصادی ـ اجتماعی را که مارکس بر آن تاکید کرده بود، نادیده میانگارد.
آخرین مرحلهی سرمایهداریهنگامی که احزاب سوسیال دموکرات اروپا با شروع جنگ جهانی اول بطور یکپارچه به مخالفت با این جنگ برنخاستند و بعضا به دفاع از دولتهای خود پرداختند، لنین دچار سرخوردگی شد. او جزو کسانی بود که شعار تبدیل «جنگ امپریالیستی میان دولتهای اروپایی»، به «جنگ داخلی علیه این دولتها» را مطرح میکرد. لنین در بهار سال ۱۹۱۶ در اوج جنگ جهانی اول، کتابی نوشت تحت عنوان «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحلهی سرمایهداری». او در این اثر با استفاده از تعابیر جان هابسن، رودلف هیلفردینگ و رزا لوکزمبورگ دربارهی «امپریالیسم»، دیدگاههای خود از این مفهوم را ارائه کرد.
لنین در این اثر میخواهد نقد مارکس بر سرمایهداری را با نقد امپریالیسم به مثابه آخرین مرحلهی سرمایهداری ژرفش بخشد. برای او امپریالیسم آخرین مرحلهی سرمایهداری پیش از پیروزی کمونیسم است. به دیگر سخن، امپریالیسم دورهی «پوسیدگی» و «زوالیابندگی» سرمایهداری و «آستانهی انقلاب پرولتری» است. او همچنین امپریالیسم را مرحلهی «سرمایهداری انحصاری» میداند که از طریق تمرکز تولید در عالیترین سطح، تصاحب منابع مواد خام جهان توسط سرمایهداران انحصاری، تمرکز سرمایه نزد معدودی از بانکهای بزرگ، صدور سرمایه به جای کالا و سیاست استعماری مشخص میشود.
سرمایهداری انحصاری از این نظر با سرمایهداری غیرانحصاری متفاوت است و مرحلهی رشد دیگری را نشان میدهد که از گذرگاه ایجاد انحصارها (مونوپلها)، قوانین بازار یعنی رقابت آزاد را از اعتبار ساقط میکند. از آنجا که سرمایهداری انحصاری، در عالیترین شکل خود به مثابه «امپریالیسم انحصاری دولتی»، عالیترین تمرکز قدرت اقتصادی و سیاسی را به نمایش میگذارد، لازم است که با یک انقلاب سوسیالیستی اختیار انحصار از بورژوازی سلب و به پرولتاریا واگذار شود تا گذار به کمونیسم را محقق سازد.
لنین خاطر نشان میسازد که تقسیم سرزمینهای جهان توسط کشورهای بزرگ سرمایهداری پایان یافته و این قدرتها از کشورهای تسخیرشده ثروتهای هنگفتی به دست آوردهاند. آنها از این طریق موفق شدهاند قشرهای فوقانی طبقهی کارگر را با رشوه تطمیع کنند و «اشرافیت کارگری» را به طرفداری از نظام سرمایهداری برانگیزند. لنین احزاب سوسیال دموکراتی را که از جنگ امپریالیستی پشتیبانی کردند به «سوسیال شووینیسم» متهم میکند و آنها را احزابی مینامد که در حرف سوسیالیست و در عمل ناسیونالیست افراطیاند. کاربرد مفاهیم «سوسیال شوینیسم» و «اشرافیت کارگری» توسط لنین، برای تصریح این موضوع است که وظیفهی انقلاب کارگری بر دوش پرولتاریای کشورهای از نظر صنعتی عقبافتادهتر مانند روسیه افتاده است. لنین همچنین ابراز امیدواری میکند که جنگ امپریالیستی میان قدرتهای بزرگ، سرانجام به نابودی سرمایهداری بینجامد.
کتاب امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحلهی سرمایهداری، فراسوی دیدگاههای نظری که در آن مطرح میشود، بیش از هر چیز این هدف را دنبال میکند که نه فقط امکان، بلکه احتمال یک انقلاب سوسیالیستی در کشوری جداگانه و عقبمانده چون روسیه را در «عصر امپریالیسم» مطرح کند. مارکس و انگلس در آموزههای خود تصریح کرده بودند که انقلاب سوسیالیستی فقط به صورت زنجیرهای از انقلابهای پیوسته، آن هم در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری ممکن است. اما به باور لنین، سرمایهداری انحصاری دولتی، راهگشای کمونیسم است. بهرهکشی از جهان توسط کشورهای امپریالیستی، تودههای تحت ستم را بسیج میکند. مناسبات قدرت میان دولتهای امپریالیستی در دراز مدت نمیتواند با ثبات بماند و صلح فقط تنفسی میان دو جنگ است. با انقلاب تودهها باید ضعیفترین حلقهی زنجیر امپریالیستی را شکست و لنین این حلقهی ضعیف را روسیهی تزاری میدانست.
از این منظر نخستین انقلاب میتوانست در کشوری چون روسیه و سپس در کل جهان صورت پذیرد. اما از آنجا که روسیه در جرگهی کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری نبود، لنین تصریح میکرد که انقلاب در روسیه نباید در مرحلهی یک «انقلاب بورژوایی» متوقف بماند، بلکه باید به یک انقلاب سوسیالیستی فراروید. لنین از «لیبرالها» بیزار بود و این موضوع را بارها در آثار خود بیان کرده بود.
«دولت و انقلاب»در فاصلهی انقلاب فوریهی ۱۹۱۷ در روسیه تا زمان قدرتگیری بلشویکها در ماه اکتبر همان سال، دو تلاش برای سرنگونی «دولت موقت» در روسیه شکست خورد و لنین در ماه ژوئیه ناچار شد به فنلاند بگریزد. او از این فرصت استفاده کرد و توانست کار تحریر یک اثر ناتمام خود به نام «دولت و انقلاب» را به پایان برساند که معمولا آن را مهمترین نوشتهی لنین میدانند. بویژه از آن جهت که این اثر بعد از قدرتگیری بلشویکها در اکتبر ۱۹۱۷ منتشر شد و به جایگاه برنامهای برای ساختمان «نخستین جامعهی نوین سوسیالیستی در جهان» ارتقا یافت.
بطور ساده میتوان این کتاب را در سه تز خلاصه کرد: ۱ـ لنین تلاش میکند ثابت کند که اگر آموزههای مارکس و انگلس درست فهمیده شود، حاوی این رهنمود روشن است که باید دولت سابق (دولت بورژوایی) را به گونهای آشتیناپذیر منهدم کرد؛ ۲ـ لنین خواستار شکل حاکمیتی برای دورهی گذار از سرمایهداری به کمونیسم میشود که وظیفهی اصلی آن باید همین انهدام دولت بورژوایی باشد، او چنین حکومتی را «دیکتاتوری پرولتاریا» مینامد؛ ۳ـ لنین دربارهی اصول اساسی نظم نوین تاملاتی انجام میدهد و نظراتی عرضه میکند.
دشواری کار لنین در آنجا بود که مارکس به عنوان خالق «سوسیالیسم علمی»، نظریهای دربارهی دولت پس از انقلاب برجای نگذاشته بود. همین خلا باعث شده بود که میدان گستردهای برای تعابیر و تفاسیر در این زمینه باز شود که افرادی چون کائوتسکی و دیگر سوسیال دموکراتهای آلمانی تلاش کرده بودند آن را با تزهای خود پر کنند. اما لنین همهی این تزها را «تحریف» آموزههای مارکسی میدانست و میخواست تفسیر خود از ماهیت دولت و دیکتاتوری پرولتاریا را ارائه دهد.
لنین در اثر خود دولت را «سازمان قهر برای سرکوب یک طبقه» تعریف میکند. به باور او آموزهی «پیکار طبقاتی» بطور ضرورتمند باعث به رسمیت شناختن «حاکمیت سیاسی پرولتاریا و دیکتاتوری آن» میشود؛ یعنی قدرتی که پرولتاریا با هیچ نیرویی تقسیم نمیکند و بر قهر تودههای مسلح استوار است. پس اگر پرولتاریا بخواهد مقاومت بهرهکشان را سرکوب کند و دولت آنان را درهم شکند تا تودههای وسیع مردم یعنی دهقانان، خردهبورژوازی و نیمهپرولتاریا را رهبری کند و اقتصاد سوسیالیستی به راه اندازد، به قدرت دولتی (دولت پرولتری) نیازمند است.
لنین در این اثر همچنین با الهام از آرای انگلس بطور مبسوط به موضوع «زوال دولت» میپردازد. به باور او، دولت پرولتری را نمیتوان بدون انقلاب قهرآمیز جانشین دولت بورژوایی کرد. انقلاب سوسیالیستی در صدد آن است که به بهرهکشی و سلطهی طبقاتی پایان دهد و اگر دولت را ابزار سرکوب یک طبقه بدانیم، باید بپذیریم که کارکرد و حقانیت دولت در یک جامعهی بیطبقه بلاموضوع میشود. پس این دولت بورژوایی نیست که زوال مییابد، بلکه چنین دولتی توسط انقلاب پرولتری منهدم میشود. آنچه زوال مییابد، خود دولت پرولتری است که در مرحلهی انقلاب سوسیالیستی (یعنی فاز اول کمونیسم) تدریجا به سوی زوال میرود. از نظر لنین اما این گام وقتی عملی خواهد شد که انسانها به پیروی از قواعد اساسی زندگی اجتماعی عادت کرده باشند و کار خود را چنان خلاقانه انجام دهند که آزادانه مطابق ظرفیتها و تواناییهای خود کار کنند. روشن است که برای رسیدن به چنین هدفی، باید راهی بسیار طولانی پیموده شود.
گفتنی است که مارکس نیز از فرمول «دیکتاتوری پرولتاریا» استفاده کرده بود. او این مفهوم را از لویی بلانکی، انقلابی فرانسه در قرن نوزدهم وام گرفته بود که از آن یک «دیکتاتوری آموزشی برای پرولتاریا» را میفهمید. مارکس نیز یک چنین دیکتاتوریای را لازم میشمرد، اما آن را برای یک دورهی کوتاه گذار مطرح کرده بود. برای مارکس سوسیالیسم انقلابی، انقلابی مداوم و دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا، به مثابه یک دورهی گذار ضروری، جهت از بین بردن تفاوتهای طبقاتی است. مارکس دیکتاتوری پرولتاریا را دیکتاتوری اکثریت جامعه و در واقع گستردهترین نوع دموکراسی میدانست.
لنین هم مانند مارکس دولت را نتیجهی تضادهای طبقاتی و دولت بورژوایی را ابزار بهرهکشی سرمایهداری و بنابراین دشمن پرولتاریا و جامعهی بیطبقه میداند. از دیدگاه او به همین دلیل «کمونیسم» و «دولت» با هم ناسازگارند و دولت در کمونیسم زوال مییابد. اما لنین رابطهی دولت و انقلاب را به گونهی دیگری مینگرد. به باور او پرولتاریا برای نیل به کمونیسم نخست باید قدرت را تصاحب کند. بنابراین باید از دولت و ابزارهای قدرت آن برای درهم شکستن دولت بورژوایی و سرکوب کردن طبقهای که تا کنون حاکم بوده استفاده کند.
از دیدگاه لنین، عصر انقلاب، عصر دیکتاتوری پرولتاریا است، یعنی عصری است که پرولتاریا برای حاکمیت خود به ابزار دولت برای اعمال قهر متوسل میگردد. لنین دموکراسی پارلمانتاریستی را برای چنین عصری رد میکرد، زیرا او حتی پیشرفتهترین جمهوریهای مبتنی بر دموکراسی پارلمانتاریستی را «دموکراسی ظاهری» و ماهیتا «دیکتاتوری بورژوایی» میداند. از دیدگاه لنین، پارلمانهای کشورهای سرمایهداری «مراکزی برای پرگویی و رودهدرازی جهت فریب مردم» هستند و بنابراین وظیفهی پرولتاریا «درهم شکستن دستگاه دیوانسالاری سابق» است. او در این زمینه به «تجربه و آزمون کمون پاریس» به عنوان بدیلی برای دموکراسی پارلمانتاریستی اشاره میکند.
لنین تصریح میکند که «ریاستمآبی» خاص دستگاه دیوانسالاری بورژوایی، باید جای خود را به «فرمانبری از پیشاهنگ پرولتاریا» بدهد و حزب کارگری، پیشاهنگ پرولتاریا را پرورش داده تا بتواند زمام امور را به دست گیرد و مردم را به سوی سوسیالیسم رهنمون شود. دیدگاه لنین دربارهی تشکیلات انقلابیان حرفهای و جانشین کردن «پیشاهنگ پرولتاریا» به جای «کل پرولتاریا» در تز او دربارهی دیکتاتوری پرولتاریا نیز بازتاب مییابد. در واقع رگهی نیرومندی از اندیشههای او در «چه باید کرد؟» را میتوان در «دولت و انقلاب» بازیافت؛ جایی که لنین تصریح کرده بود دیکتاتوری پرولتاریا نمیتواند به معنی حاکمیت کل پرولتاریا باشد، چرا که کل پرولتاریا میتواند به آسانی به دامان رفورمیسم بغلتد، یعنی آگاهی بیقیدوشرط طبقاتی خود را از دست بدهد، تازه اگر به چنین آگاهی طبقاتیای رسیده باشد.
برای لنین دموکراسی واقعی به مثابه داشتن آزادیها و حقوق برابر برای همگان فقط با دستیابی به کمونیسم میسر میشود؛ یعنی آن نظام اجتماعی که در آن دولت به مثابه نهاد قهر و جبر بلاموضوع شده باشد. الغای دموکراسی بورژوایی توسط انقلاب پرولتری با چشمانداز کمونیسم، بطور بلافصل به گسترش دموکراسی نمیانجامد، بلکه بر عکس، پیششرط مرحلهای میانی به نام دیکتاتوری انقلابی پرولتاریاست که مشخصهی اصلی آن این است که در آن دولت نیز باید بطور اجتنابناپذیر به شیوهای تازه (برای پرولتاریا و تهیدستان) دموکراتیک باشد و(علیه بورژوازی) دیکتاتوری.
این سخن لنین حاوی نظر تازهای نیست و چیزی را روشن نمیکند. اما از آنجا که اعمال این «شیوهی تازهی دموکراسی و دیکتاتوری همزمان» طبق نظریهی خود لنین دربارهی حزب انقلابی، نمیتواند از «دیکتاتوری کل پرولتاریا» ناشی باشد، بلکه از طرف «حزب انقلابی پیشاهنگ پرولتاریا» اعمال میشود، میتوان نتیجه گرفت که برای این دورهی طولانی گذار انقلابی، این «شیوهی تازه از دموکراسی و دیکتاتوری»، در مناسبت میان پرولتاریا و حزب پیشاهنگ پرولتاریا نیز باید اعتبار داشته باشد. پیامدهای فاجعهبار چنین پراتیکی بعدها در دولت شوروی خود را به تمامی آشکار ساخت و به این اعتبار شاید بتوان گفت که سیاستهای عملی دولت لنینی بیش از «دولت و انقلاب»، بر «چه باید کرد» استوار شد.
برای بلشویکها بعد از قدرتگیری آنان در اکتبر ۱۹۱۷، ترور و سرکوب نه فقط ابزار، بلکه از همان آغاز به اصول ساختاری حکومت تبدیل شد. آنان در عمل نشان دادند که نه حاضرند از این ابزار چشمپوشی کنند و نه علاقهای به این کار دارند. از تحولی که تحت رهبری لنین در روسیه به وقوع پیوست، نخستین رژیم توتالیتر قرن بیستم سربرآورد. دولت لنینی تدریجا به سوی زوال نرفت، بلکه بر عکس به هیولایی بوروکراتیک تبدیل شد که با یک سیستم مخوف پلیسی همه چیز و همه کس را میپایید و هر صدای مخالفی را خفه میکرد. شاید نتوان سیاست لنین و استالین را کاملا یکسان گرفت. اما عناصر مهمی از الگوی استالینی یک حکومت توتالیتر در شوروی، نزد لنین هم موجود بود و بخشی از بنیادهای نظام استالینی، در زمان لنین ساخته شد.
در همین زمینه«دولت و انقلابِ» لنین
نیکوس پولانزاس و فهم ماتریالیستی از دولت
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: «همهی قدرت» برای انقلابیان حرفهای
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران