رضا امیرخانی در «نیمدانگِ پیونگیانگ» سر مخاطب کلاه میگذارد؟
در مصاحبه اول تازه از کره شمالی برگشته بود و مصاحبه دوم بین السفرین(!) بود و آقا رضا به زودی عازم سفرم دوم. در مصاحبه اول پرسیدم: «جانستان کابلستان» کجای مجموعه آثار امیرخانی قرار میگیرد؟» و آقا رضا یکی از آن دستهبندیهای بدیعش را رو کرد: «چیزی که من دیدهام و مخاطب ندیده است!» توضیح بیشتر خواستم. گفت: «با همین فرمان بروی جلو به چهار دستهبندی میرسی: چیزی که من دیدهام و مخاطب هم؛ من ندیدهام و مخاطب هم؛ من دیدهام و مخاطب نه؛ مخاطب دیده و من نه» و بعد صحبت از این شد که هر کدام از آثار کجای این دستهبندی قرار میگیرند و مخاطرات و چالشهای نوشتن در هر دسته کدام است و قِس عَلی هذا! نکته جالب دیگر این بود که آقا رضا مخاطبش را خواننده بین ۱۸ تا ۲۸ سال میدانست و رسما فرمودند شما پیرپاتالها دیگر مخاطب من نیستید! اللری آغمازاسون!
اگر «جانستان کابلستان» را آقای نویسنده دیده است و منِ مخاطب نه، «نیمدانگِ پیونگیانگ» بر صدر این دسته قرار میگیرد، چرا که من مخاطب نه تنها ندیدهام، که باز دیدن کابلستان ممکن است دست دهد اما دیدن پیونگیانگ؟ زهی خیال باطل! دست کم فعلا!
«نیمدانگِ پیونگیانگ» روایت دو سفر امیرخانی به رازآلودهترین کشور دنیاست. جایی که نه تنها اینترنت و ماشین شخصی، که اصولا فردیت بیمعنی است؛ حزب کارگران جمهوری دموکراتیک خلق کره بر همه چیز مسلط است، و مردم باید رسما رهبر خود، و پدر و پدربزرگش را، پرستش کنند. هیچکدامِ اینها اما برای کسی که با کره شمالی کمی آشنایی داشته باشد تازگی ندارد. هزاران مقاله و کتاب و مستند در این باره نوشت شده است. پس منتظریم ببینیم دستاورد آقا رضا از این سفر چیست؟ در «جانستان کابلستان» امیرخوانی به دنبال انسان افغانستانی بود؛ در «نیمدانگِ پیونگیانگ» آیا موفق میشود انسان کره شمالی را از پس غبار بازنماییاش در رسانههای غربی به عنوان مفلوکترین، و از زبان حزب به عنوان خوشبختترین، انسان جهان بشناسد؟
حقیقت آن است که در سفر اول، نویسنده چیزی فراتر از آنچه در بالا درباره کره شمالی گفته شد نمیبیند. یا درستتر این است که بگویم نمیتواند ببیند. حزب به او این اجازه را نمیدهد. دست آقا رضا حسابی بسته است و استیصال و سرخوردگیاش در همه جای متن مشهود. نویسندهای بیباک، و پر شر و شور، و کنجکاو، که نصف دنیا را گشته و هر چه را که خواسته دیده حالا باید به این دلخوش باشد که توانسته هشت دقیقه از هتل محل اقامت در پیاده رو قدم بزند و تازه هیچ چیز جدیدی هم دستگیرش نشود، تا باز سر و کله وَن حزب پیدا شود و برش گرداند به هتل! همین محدودیتها اما روایت بخش اول را خواندنی میکند. حس هیجان و تعلیق جاری در روایت سفر اول گاهی دستکمی از فیلمهای اکشن و جنایی ندارد! امیرخانی به هر ترفندی متوسل میشود تا ناظران حزب و مترجم را دور بزند و از اتفاقات پیشپاافتادهای مثل رفتن به دیگر طبقات (ممنوعه) هتل، و یا رفتن به آرایشگاه، روایتی پرهیجان پیشروی مخاطب میگذارد. در عین حال، تیزبینی نویسنده روایت را جذابتر میکند. در خط تولید خمیردندان آنقدر سرک میکشد و سوال میپرسد که عاقبت میفهمد خط تولید جعلی است و نمایشی! بعدتر میفهمد که تفنگ منسوب به رهبران کبیر در موزه هم همینطور است، و ایضا حتی کلاس داخل دانشکده تربیت معلم! همه نمایشیاند! در نیمه اول کتاب به راحتی میشود همراه نویسنده کلافه شد، خندید، کنجکاوی کرد، و حیرت کرد.
روایت سفر دوم، که امیرخانی در سفر اول قولش را با زیرکی از یکی از مقامات ارشد حزب میگیرد، ریتم کندتری دارد و هیجان بسیار کمتری. مخاطب با فضای روایت از سفر اول آشنا شده است؛ با همراهان نویسنده هم؛ از طرفی علیرغم اینکه با تقاضای نویسنده برای بازدید از مراسمهایی چون ازدواج و مرگ موافقت شده است، به جای امکان مشاهده مراسم ازدواج برایش استاد مردمشناسی میآوردند تا مراسم را توضیح بدهد (آن هم زیر نظر ناظر حزب!) و به جای شرکت در مراسم پسازمرگ میبرندش به قبرستان مشاهیر! هر جا هم که موفق میشود کمی گفتوگو کند، تمام اطلاعات و جواب تمام سوالهایش به یک چیز ختم میشود: در پرتو عنایات حزب و رهبر کبیر و با توسل به آیین مبارک جوچه، همه چیز عالی است، طلاق و فساد و فقر و فحشا و خفقان و بیکاری وجود ندارد، حال همه ما خوب است، شما هم باور کنید! روایتِ نسبتا کندتر بخش دوم با اتفاقات فرودگاه پیونگ یانگ به اوج هیجانی خود میرسد و خواننده را حسابی غافلگیر میکند. اللری آغمازاسون!
«نیمدانگِ پیونگیانگ» را میتوان یک تراژی-کمدی تمامعیار دانست. بخش تراژدی این روایت سه بُعد دارد: تراژدی سیطره حزب بر همهچیز و همهکس؛ تراژدی نویسنده گرفتار در این مخمصه؛ و شاید ازهمه مهمتر، تراژدی گریز و روگردانی مردم از نویسنده، که خود از تبعات تراژدی اول است و شاید بیش از تراژدی اول نویسنده را در تلاشش برای ارتباط با انسان کره شمالی عقیم میگذارد. این سه تراژدی با هم خط روایت سفر را پیش میبرند. نویسنده گریزپا و هفتخط اما از دل این تراژدی موقعیتهای کمیک خلق میکند: مدام دست به ماجراجویی میزند و از اعضای شوخیناپذیر (!) حزب و مترجم گرفته تا همسفرانش، به قول خودش، «ایستگاه همه را میگیرد!». و چه بسا اگر این بعد روایت را کنار بگزاریم، تراژدی ماجرا، بیآنکه چیز زیادی به خواننده داده باشد، میتواند او را به راحتی سرخورده و افسرده کند. «نیمدانگِ پیونگیانگ» نسبت به «جانستان کلبلستان» از تحلیلهای خیلی کمتری برخوردار است، که بخشی از آن به محدودیت مشاهدات برمیگردد و بخشی هم شاید به نقدهایی که به ایندست تحلیلها در سفرنامه افغانستان شد. مثل همیشه اما، امیرخانی از موتلفه و فلان سفارت ایران گرفته تا رهبر پسر و پدر و پدربزرگ، با رندی هر کدام را به شیوهای مینوازد و چرا چنین نکند، که مخاطب از امیرخانی غیر از این هم انتظار ندارد!
«نیمدانگِ پیونگیانگ» اما دو نکته بسیار مهم دارد که به یکی مفصلتر پرداخته شده و به دیگری کمتر. نکته اول که هم در روایتهای غربی و هم در روایتهای منتشرشده از کسانی که از کره شمالی گریختهاند تقریبا هیچ جایگاه قابلتوجهی ندارد، مساله تحریم است. امیرخانی به خوبی، و به درستی، نشان میدهد که تحریم و استبداد دو روی یک سکهاند و با هم دور باطلی را میسازند که او روایتگر آن است. تحریم تکصدایی میآورد و تکصدایی استبداد، و این چرخه نامیمون مدام تکرار میشود. نکته دوم، که بیشتر توصیهای راهبردی برای هموطنان نویسنده است، به لزوم گسترش ارتباطات با جهان خارج برمیگردد. امیرخانی پیشنهاد میکند که برای کمکردن اثرات تحریم، هر فرد باید ... (اگر قرار باشد همه داستان را من بازگو کنم، هم احتمالا نشر افق از بنده شکایت خواهد کرد، هم باز آقا رضا خواهد گفت: «یعنی پول خون پدرت، بالکل، به قیمت پشت جلد این کتاب است؟» که در جواب باید گفت: «نه برادر! نیست! ارزش روایت و قلم شما جای خود، اما خدا وکیلی پنجاه هزار تومان برای کتابی با کیفیت کاغذ نهچندانخوب صدای همه را در آورده است! شما شاید بَج رهبران کبیر را به سینه داشته باشی، اما ما با ارفاق در حد همان پیرمرد ماهیگیریم! به جناب ناشر بفرمایید مثل حزب هوای خلق را بیشتر داشته باشد! اللری آغمازاسون!)
آیا امیرخانی واقعا «نیمدانگِ» پیونگیانگ را روایت میکند؟ به استناد خود کتاب، «نو!». نویسنده یکصدم دانگ پیونگیانگ را هم نمیتواند روایت کند. پس آیا آقا رضا سر مخاطب را کلاه میگذارد؟ «نو! نو!». امیرخانی به معنی واقعی هیچچیز را نمیتواند آنطور که باید ببیند؛ اما در حقیقت، در همین ندیدن، همه آنچه را که باید میبیند! نه تنها سیطره مطلق و بیچونوچرای حزب بر همه چیز را، نه تنها نظم دروغین و جلوههای کاذب خوشبختی و رفاه را، نه تنها اثر تحریمهای ظالمانه و غیرانسانی مدعیان طلایهداری حقوق بشر را، نه تنها انسان گریزان و هراسان کره شمالی را، که خروش غیرقابلتصور انسان زیردست بر مافوقش را در فرودگاه پیونگیانگ، که تنها کورسوی امید نیمدانگِ آقا رضاست.
* دکتری زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه کَنتِربِری نیوزلند
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: رضا امیرخانی در «نیمدانگِ پیونگیانگ» سر مخاطب کلاه میگذارد؟
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران