سیاست خارجی ایالات‌متحده در آمریکای لاتین؛دولت دونالد ترامپ

سیاست خارجی ایالات‌متحده در آمریکای لاتین؛دولت دونالد ترامپ
خبر آنلاین

یکی از ضرورت‌های مطالعه این است که تاکنون به زبان فارسی کمتر به موضوع پرداخته‌شده است و در مطالعات منطقه‌ای نیازمند ادراک مناسبی برای شناخت روند سیاست‌گذاری در این منطقه هستیم؛ بنابراین پژوهش درمجموع در پی پاسخ دادن به این سؤال است که بر اساس کدام عناصر و مؤلفه‌ها، رفتار سیاست خارجی دولت دونالد ترامپ پس از رفتار اوباما با ماهیتی نرم، اکنون ماهیتی سخت و ستیزه‌جویانه یافته است. فرضیه اصلی پژوهش به شرح زیر است: سیاست خارجی ایالات‌متحده در دولت دونالد ترامپ نسبت به آمریکای لاتین به‌تبع رویکرد ضد نیمکره‌گرایان جمهوری‌خواه، مبتنی بر رفتار سخت و ستیزه‌جویانه بوده است.ترامپ با رهیافت اول آمریکا و سیاست‌گذاری‌های با منطق ملی‌گرایانه در سیاست خارجی خود در قبال جهان و به‌تبع آن در آمریکای لاتین خط‌مشی متفاوتی در اعمال سیاست‌ها نسبت به آمریکای لاتین اتخاذ کرد که تأثیر عمیقی بر ساختارهای سیاسی و اقتصادی منطقه گذاشت و فرایندهای سیاست خارجی متفاوتی را ایجاد کرد. بخش عمده‌ای از تغییرات اعمالی، تابعی از تصمیم‌گیری‌های فردی دونالد ترامپ در مخالفت با اقدامات و سیاست‌گذاری خارجی رئیس‌جمهور پیشین باراک اوباما بوده است که مستقیم و علنی به‌عنوان دستاوردهای ناچیز و بی‌اهمیت اعلام‌شده است. بخش عمده‌ای از این تغییرات، موجب گسترش احساسات ملی‌گرایانه در سایر نقاط جهان و ایجاد جریانات نژادپرستانه‌ای شده است که ملت‌های آمریکای لاتین را نیز متأثر ساخته است.


مقدمه

     مقاله‌ی جاری، بر مطالعه سیاست خارجی ایالات‌متحده نسبت به آمریکای لاتین در دولت دونالد ترامپ تأکید دارد. بنابراین با گزینش مهم‌ترین موضوعات در سیاست خارجی دولت ترامپ می‌توان به تنش در روابط با ونزوئلا، مذاکرات مجدد نفتا با مکزیک اشاره کرد، باوجوداینکه موضوع نفتا ماهیت آمریکای شمالی دارد، لکن برآیندهای آن در نیمکره جنوبی بازتاب دارد. می‌توان به دیوار مرزی با مکزیک و اقدامات شدید ضد مهاجران- به شکل خاص مهاجران لاتینی تبار- اشاره کرد که تقریباً تمام نگرانی و دستور کار دونالد ترامپ در دولت بوده است. برابر همین موضوعات، پژوهش جاری در نظر دارد در سطح خرد دیدگاه دونالد ترامپ به‌عنوان جمهوری‌خواه را با توجه به خاستگاه حزبی آن به شکل مفید در این منطقه مطالعه نماید. در این پژوهش سعی شده است طیف متنوع و فراگیری از نظریات و رفتارشناسی دولت ترامپ در ایالات‌متحده آمریکا به‌عنوان هژمون اولیه منطقه موردبررسی قرار ‌بگیرد. چارچوب نظری بحث نیز استفاده از نظریه تصمیم‌گیری در سیاست خارجی و متغیرهای پنج‌گانه آن با استناد به نظریه روزنا و تمرکز بر تصمیم‌گیری فردی با توجه به شخصیت دونالد ترامپ خواهد بود. ازاین‌رو درمجموع، پژوهش در پی پاسخ دادن به این سؤال خواهد بود که مبنای رفتار سیاست خارجی دولت ترامپ بر اساس چه عوامل، مؤلفه‌ها و معیارهایی شکل سخت و خصومت‌آمیز یافته است و میزان ستیزه‌جویی یا مدارای دولت در قبال تحولات آمریکای لاتین تا چه اندازه است؟ میزان تشابه و افتراق رفتار سیاست خارجی دولت با دولت پیشین-دولت باراک اوباما- در چیست؟ کدام مؤلفه‌ها در پیشینه‌ی روابط ایالات‌متحده با آمریکای لاتین از اهمیت اساسی برخوردار است و ساختارهای نظریه‌پردازی رسمی و غیررسمی بر اساس چه عوامل و معیارها یا انگیزه‌ها به سیاست‌گذاران توصیه می‌کنند؟ درباره ضرورت پژوهش لازم به یادآوری است که نیاز کشور به بررسی منظم و روشمند راه‌هایی برای کسب منافع ملی در مناطق مختلف جغرافیایی به‌خصوص در منطقه امریکای لاتین از یک‌سو، نقش مؤثر و تعیین‌کننده ایالات‌متحده امریکا به‌عنوان قدرت اصلی در این منطقه از سوی دیگر، از عوامل اصلی پرداختن به موضوع از سوی نگارنده‌ها است. چند نکته‌ی اساسی درباره تعریف آمریکای لاتین باید یادآوری شود. آمریکای لاتین به‌طور سنتی، به مناطقی از قاره آمریکا گفته می‌شود که در آنجا به اسپانیایی و پرتغالی صحبت می‌شود. از دیدگاه سیاسی و اجتماعی، آمریکای لاتین تقریباً تمامی کشورهای جنوب ایالات‌متحده آمریکا شامل مکزیک (در آمریکای شمالی)، بیشتر کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی و کشورهای حوزه کارائیب را دربر می‌گیرد. بر اساس این تعریف، آمریکای لاتین به ۲۰ کشور مستقل و چندین واحد سیاسی وابسته به یکدیگر تقسیم می‌شود. با معیاری عمومی کشورهای لاتین، مرکزی و کارائیب و خودمختار به تعداد ۵۷ کشور می‌باشند که ۲۰ کشور موسوم به آمریکای لاتین،۷ کشور آمریکای مرکزی،۱۳ کشور مستقل کارائیب و ۱۷ منطقه خودمختار مستعمراتی هستند که مقاله‌ی جاری بیشتر متمرکز بر ۲۷ کشور مهم و مؤثر لاتین و مرکزی است.

در مفهوم نیمکره گرایی و ضد نیمکره گرایی ادبیات سیاسی مطالعه‌ی جاری ‌است که کوتاه در ادبیات پژوهشی به آن پرداخته‌شده است.درباره سمت‌گیری جریان‌های سیاسی حکومت به نظر می‌رسد رفتار جمهوری‌خواهان  به‌عنوان ضدنیمکره‌گرایان به‌عنوان طبقه استثمارگر و هژمون یادآور نوعی آپارتاید نظری است که به دیده تحقیرشدگی به آمریکای لاتین می‌نگرند. بر این مبنا آمریکای لاتین مکانی مملو از فساد ساختاری است که به دلیل فقدان توسعه‌یافتگی و ساختارهای دموکراتیک شایستگی ایجاد مناسبات لازم و برابر با آمریکای شمالی توسعه‌یافته را ندارد و این ساختار فکری سایه سنگینی بر تصمیمات و رفتار سیاسی دولت‌های مختلف و روسای جمهور داشته است. البته ساختار موصوف به کوئینسی آدامز[۱] ششمین رئیس‌جمهور ایالات‌متحده از ۱۸۲۵ تا ۱۸۲۹ میلادی منتسب شده است. در باب اهداف پژوهش لازم به توضیح است با توجه به اینکه ماهیت رشته مطالعات منطقه‌ای عمدتاً شناخت منطقه‌ی موردبررسی است، بنابراین مقاله متمرکز بر ماهیت ذاتی رشته آمریکا شناسی و مبتنی بر واقعیت‌های موجود منطقه‌ای این رشته است. بنابراین هدف از مقاله شناخت و درک واقعی از روندهایی است که در سیاست خارجی ایالات‌متحده نسبت به منطقه اعمال می‌شود. فرض پژوهش نیز این است که سیاست خارجی ایالات‌متحده نسبت به آمریکای لاتین در دوره ترامپ به‌تبع رویکرد ضدنیمکره‌گرایان جمهوری‌خواه، سخت و ستیزه‌جویانه بوده است. متغیرهای مستقل شامل نیمکره گرایی و ضدنیمکره‌گرایی است و متغیر وابسته نیز سیاست خارجی دولت دونالد ترامپ است. اساس پژوهش استناد به روش توصیفی سیاسی-تاریخی است که ابتدا به تاریخچه‌ی سیاست دولت در قبال جامعه هدف یعنی آمریکای لاتین می‌پردازد و درنهایت سیاست خارجی دولت ترامپ به‌عنوان جمهوری‌خواه موردبررسی و واکاوی قرار می‌گیرد و ارتباط متقابل یا علی تحلیل می‌شود.

۰۱ ادبیات پژوهش

     درباره‌ی پیشینه تحقیق درباره‌ی آمریکای لاتین با توجه به متأخر بودن دولت ترامپ پژوهش‌هایی در سطوح دانشگاهی انجام‌شده است که دو مورد از آثار شاخص دانشگاهی به شرح زیر است:

-آندو کرکندال استاد دانشگاه تگزاس در سال ۲۰۱۷ پژوهشی با عنوان ایالات‌متحده و آمریکای لاتین در عصر دونالد ترامپ[۲] انجام داده است که اشاره به سیاست‌های وی در آمریکای جنوبی دارد و اثر جدیدی محسوب می‌شود. در این رساله ظهور ترامپ را با مرگ انترناسیونالیسم لیبرال پیوند می‌دهد و نسبت به آمریکای لاتین معتقد است که در بسیاری از موارد سیاست روشنی در آمریکا وجود ندارد. او به نگرش منفی ترامپ نسبت به آمریکای لاتین اشاره دارد که بخشی از یک سنت تاریخی است که آمریکای لاتین را به استناد نظر لارس شولتز یک دانشمند تاریخ، شاخه‌ای فرومایه از گونه‌های انسانی می‌داند. بر این مبنا تفکر ترامپ درباره منطقه ناشناخته است، اما جنگ بی‌پایان علیه مواد مخدر قطعاً ادامه دارد و حفظ هژمونی هم کماکان ادامه دارد، او به ترامپ توصیه می‌کند که در قبال آمریکای لاتین تغییراتی ایجاد کند، چون یکی از دلایل پیروزی در جنگ جهانی دوم حمایت یکدست منطقه از ایالات‌متحده بوده است (Kirkendal, ۲۰۱۷: ۲-۴).

-الساندرو گیدا در مجله مطالعات بین‌رشته‌ای سیاسی از دانشگاه ناپل مقاله‌ای با عنوان دونالد ترامپ و آمریکای لاتین در ۲۰۱۸ نوشته است. او اشاره می‌کند دولت ترامپ برخی ستون‌های اساسی سیاست خارجی ایالات‌متحده را که تا پس از جنگ جهانی برجا بوده است، تضعیف، جابجا و یا رها کرده است و بیشتر نقش تهاجمی و یک‌جانبه را اتخاذ کرده است و تاکنون هر سیاستی که انتخاب‌شده است بر مبنای فاقد تفکر بوده است. (Guida, ۲۰۱۸: ۱۸۵)

در مطالب اصلی پژوهش با توجه به اینکه بنیان مطالعه بر مفاهیم ضد نیمکره گرایی و نیمکره گرایی استوار است، توضیحی به شرح زیر برای درک صحیح موضوعات بعدی آمده است:

نیمکره گرایی[۳]: از زمان اعلام آیین مونروئه[۴] روابط درون قاره امریکا و سیاست ایالات‌متحده در مورد آمریکای لاتین، تحت تأثیر دو نظر متفاوت قرار داشته است، یکی نیمکره‌گرایی که بر تجربه‌های تاریخی مشترک کشورهای آمریکای شمالی، مرکزی و لاتین در جریان مبارزه برای استقلال از قدرت‌های استعمارگر و سنت‌های مشترکی چون قوانین اساسی جمهوری‌خواهانِ و فرایندهای جوان ملت‌سازی در نیمکره غربی تأکید دارد (شریم،۱۳۹۲ الف:۳۳۵).

ضدنیمکره‌گرایی[۵]: مفهوم دوم دیدگاه ضدنیمکره‌گرایان است. بر اساس این نگاه، نظام‌های سیاسی آمریکای شمالی به‌شدت تحت تأثیر روشنگری قرار داشته و بر اساس حقوق مدنی، کنترل دولت از سوی جامعه، آزادی‌های فردی و اصول بازار آزاد شکل‌گرفته بودند. در برابر، کشورهای آمریکای لاتین بیشتر تحت تأثیر ساختار فئودالی، مداخله‌گرایی دولتی و حکومت اقتدارگرا قرار داشتند. از نگاه ضد نیمکره‌گرایان به دلیل سنت‌های متفاوت ایالات‌متحده با آمریکای لاتین و نیز فساد، دولت‌های ناکارآمد، بی‌ثباتی سیاسی و همگرایی ضعیف اجتماعی آن، همکاری سیاسی و اقتصادی این دو منافع چندانی در بر نخواهد داشت. همواره میزان تأثیر ضدنیمکره‌گرایی بر سیاست‌گذاری ایالات‌متحده بسیار بیشتر از نیمکره گرایی بوده است (شریم، ۱۳۹۲ ب:۳۳۶).

ازاین‌رو مرسوم است که در تاریخ روند توسعه‌ی سیاسی ایالات‌متحده  ضدنیمکره‌گرایان به جمهوری‌خواهان و نیمکره‌گرایان به دموکرات‌ها منتسب شوند.

۰۲ دیدگاه نظری

     در پژوهش جاری با توجه به نگرش به ماهیت رفتار سیاسی دونالد ترامپ، از نظریه تصمیم‌گیری استفاده‌شده است. دلیل انتخاب این نظریه ابتدا توجه به ماهیت ساختاری حکومت ایالات‌متحده است که روندهای تصمیم‌سازی سیاست خارجی در یک سلسله تعامل‌های درونی با ورودی‌ها و خروجی‌های آن شکل می‌گیرد و سپس نظریه تصمیم‌گیری نیز با نگرش به ماهیت و ساختار تصمیم‌گیری ساختار سیاسی و یا فردی مورد استناد است که برای بررسی تحولات سیاست‌گذاری ایالات‌متحده مناسب و کارگشاست. در کاربرد نظریه تصمیم‌گیری در سیاست خارجی با استناد به متغیرهای پنج‌گانه روزنا می‌توان سیاست خارجی ایالات‌متحده را نسبت به آمریکای لاتین تحلیل کرد. متغیرها شامل فردی، نقش‌گرایانِ، دیوان‌سالارانِ، ملی و دستگاهی هستند (نای، ۱۳۷۵ الف:۶۹۴). متغیرهای فردی (درزمان بحران، محدودیت زمانی، فشار تهدیدات) و متغیرهای نقش‌گرایانِ (عدول از نقش‌های اساسی مانند واترگیت) دیوان‌سالار (ساختار سازمان‌های دولتی، رویه‌های علمی، فرایندهای تصمیم‌گیری در سطوح مختلف، متون اجرای سیاست‌ها) ملی (زیست‌محیطی، ویژگی جمعیتی و تولید ناخالص)، نظام‌گرایانه یا دستگاهی (متغیر خارجی مانند نظام دوقطبی) ازجمله ویژگی‌های نظریه تصمیم‌گیری در سیاست خارجی است » (نای، ۱۳۷۵: ب ۶۹۰-۷۰۴).

نگرش به نظریه‌های جدید تصمیم‌گیری جدید نیز ازاین‌جهت حائز اهمیت است که برخی پژوهشگران در مطالعه دونالدترامپ به ویژگی‌های روحی و روانی او توجه می‌کنند. «در حوزه رویکردهای نوین تصمیم‌گیری و درباره‌ی عوامل اصلی کنش تصمیم‌گیری اسنایدر و همکاران، مناسب‌ترین راه برای بررسی واحد سازمانی یا همان نظام تصمیم‌گیری را بررسی مجموعه‌ای از توانایی‌ها و روابط میان آن‌ها می‌دانند. آن‌ها بیشتر به حیطه‌ی توانایی بازیگران واردشده و برداشت کنشگر از توانایی خود را بررسی می‌کنند» (جوادی ارجمند & ببری گنبد، ۱۳۹۰ الف:۳۶۲). ضمناً «نقش انگیزه در تصمیم‌گیری مهم است. کنشگر را باید فردی اجتماعی تلقی کرد که شخصیت او با توجه به تعاملاتش با کنشگران و جایگاهش در نظام تصمیم‌گیری شکل می‌گیرد. در تلفیق سطوح فردی و ساختار تصمیم‌گیری با تأثیر متقابل شناخت و احساس، روابط شخص و اعتماد، نقش سخنرانی‌ها و سیاست پیشگان در فرایند سیاسی، درک فرصت‌ها، نقش محدودیت‌های زمانی در فرایند تصمیم‌گیری باید توجه شود» (جوادی ارجمند & ببری گنبد، ۱۳۹۰, ب:۳۶۳). به‌علاوه در حوزه رویکردهای نوین در روانشناسی تصمیم‌گیری بر نقش ایدئال و تحلیل عقلانی در مسائل و قضاوت خوب تأکید می‌شود که می‌تواند به تصمیم‌گیری باکیفیت بالا منجر شود که در صورت داشتن ادراک دقیق و قضاوت برتر از جنگ هم می‌شود اجتناب کرد  (Renshon & Renshon, ۲۰۰۸: ۵۳۴).

در بررسی مسائل سیاست خارجی ایالات‌متحده نیز همه‌ی عناصر این نظریه به نحوی در ابعاد متغیرها، رویکردهای نوین و مسائل روانشناسی در تصمیم‌گیری کاربرد دارد. نقش روسای جمهور به‌عنوان متغیر فردی، نقش ادارات، وزارتخانه‌ها، نظام اداری فدرال و محلی، عناصر ملی و سیستم جهانی به‌عنوان متغیر نقش‌گرایانه در سطح ملی و نقش شوروی سابق در زمان جنگ سرد و بازیگران جدید در عرصه‌ی بین‌المللی، هریک به‌تناسب وقایع و جریانات به نحوی از یکی از عناصر نظریه تصمیم‌گیری را شامل می‌شود که رهیافت خوبی برای بررسی خواهد بود. البته با توجه و استناد به قانون اساسی ایالات‌متحده به دلیل تفکیک کامل قوا و نقش کنگره و رئیس‌جمهور، این دو بخش در نظریه تصمیم‌گیری دارای اولویت اصلی می‌باشند که رئیس‌جمهور در قالب متغیر فردی و مجلس نمایندگان و سنا در قالب کنگره در قالب متغیر نقش‌گرایانِ قابل‌بررسی است، ضمن اینکه سناتورها هریک نقش فردی مهمی در تصمیم‌گیری ایالات خود و یا بین لابی‌های مختلف دارند که در جهت‌گیری سیاست خارجی و یا تأثیر بر دولت اهمیت دارد. یکی از موضوعاتی که مناسب است درباره‌ی انتخاب دونالد ترامپ در دیدگاه‌های نظری به آن استناد شود رابطه‌ی بین پوپولیسم و ترامپ است که در مطالعات نظری نگاهی به آن راهگشای ادراک برخی موضوعات خواهد بود. ویلند و مادرید در پژوهشی مفصل درباره‌ی پیوند بین ترامپ و پوپولیسم می‌نویسند:«پس از انتخاب ترامپ عناوین پژوهش‌ها به سمت و سویی مانند چگونه دموکراسی می‌میرد؟ مردم علیه دموکراسی، ترامپوکراسی فساد در جمهوری آمریکا و چه باید کرد، سوق یافت. سمت‌وسوی این انتخاب تعبیر به اقتدارگرایی بود. موضوع رئیس‌جمهور و هواداران او بود که در طبقه‌بندی نژادپرست، بیگانه هراس، زبان خشونت، تقسیم جامعه به وفاداران و سنت‌گراها قرار می‌گرفتند. حمله ترامپ به مطبوعات، مخالفان، گروه‌های حاشیه، اشتیاق به عدم رعایت شفافیت و پاسخگویی، بازگشت منازعات درباره‌ی مالیات، مشروعیت زدایی از گروه مخالف و حمله به نهادهای نظارتی مانند دادگاه‌ها و رسانه‌ها همگی برای دانشجویان درس سیاست تطبیقی یادآور مشخصات رژیم‌های اقتدارگراست» (Weyland & Madrid, ۲۰۱۹A: ۶). از این منظر ویلند و مادرید با بررسی شکست دموکراسی بر این باورند که انتخاب دونالد ترامپ مشکلی برای دموکراسی ایالات‌متحده پدید آورد، اما فرصتی برای رشته‌ی علوم سیاسی شد تا پیروزی یک رهبر پوپولیست را در ایالات‌متحده غیرمنتظره ببینند که بسیاری از فرضیات متعارف در زمینه سیاست آمریکا را به چالش کشید و شانسی برای پژوهشگران سیاست تطبیقی شد تا دیدگاه‌ها و درس‌های خود را بدهند و پوپولیسم افزایش‌یافته در آمریکای لاتین و اروپا را به همراه تاکتیک‌های ظهور و سقوط پوپولیسم بررسی کنند (Weyland & Madrid, ۲۰۱۹A:۲۶).

۰۳ جایگاه دکترین‌های امنیت ملی در ایالات‌متحده

     از ابتدای تشکیل دولت در ایالات‌متحده، آنچه روسای جمهور به‌عنوان تصمیم خاص نسبت به یک جریان داشته و یا تصمیم و موضع‌گیری در حوزه سیاست خارجی گرفته‌اند، معمولاً به نام همان رئیس‌جمهور مشهور شده است. برای مثال لغو برده‌داری بانام آبراهام لینکلن و یا دیپلماسی دلار بانام تافت و سیاست حسن هم‌جواری بانام روزولت همراه است. برخی تصمیم‌های خاص نیز تحت عنوان اسناد وزارت خارجه یا سایر بخش‌ها مانند کنگره تدوین‌شده است. از دوران ریاست جمهوری رونالد ریگان از سال ۱۹۸۷ برای اولین بار اسنادی تحت عنوان دکترین امنیت ملی منتشر شد که در آن اصول و خط‌مشی کلی ذکرشده است. تاکنون هفده عنوان دکترین از سوی روسای جمهور و برخی مکرر منتشرشده است. رونالد ریگان دو عنوان، جرج بوش سه، کلینتون هفت، جرج بوش پسر دو، اوباما دو و ترامپ یک عنوان دکترین داشته‌اند (National Security Strategy: ۲۰۱۹).

می‌توان نتیجه گرفت برابر دکترین‌ها همواره دو نوع رهیافت در سیاست‌گذاری خارجی ایالات‌متحده بنیان نهاده شده است، ضمن اینکه دموکرات‌ها و روسای جمهور دمکرات با توجه به ساختار نظری تمایل به سیاست‌ها و خط‌مشی نیمکره‌گرایانه داشته‌اند و جمهوری‌خواهان نیز با توجه به ساختار فکری و جایگاه طبقاتی بیشتر متمایل به اعمال و فعالیت‌های ضدنیمکره‌گرایانه بوده‌اند. گرچه شواهد و تاریخ سیاست خارجی دولت‌ها، چه جمهوری‌خواه و یا دمکرات نشان می‌دهد که هردوی آن‌ها در مداخله نظامی مشترک هم اقدام کرده‌اند.

۰۴ دکترین امنیت ملی دونالدترامپ

     دکترین امنیت ملی دونالد ترامپ در دسامبر ۲۰۱۷ میلادی منتشر شد. ترامپ در این دکترین مسائل و دیدگاه‌های راهبردی خود را در خصوص تمام موضوعات داخلی و خارجی مطرح کرد. به‌طور خلاصه دکترین او چند رکن درباره‌ی مسائل مهم را یادآور شده است:

-رﻛﻦ اول: ﺣﻔﺎﻇﺖ از ﻣﺮدم آﻣﺮﻳﻜﺎ، وﻃﻦ و ﺳﺒﻚ زﻧﺪﮔﻲ آﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ (ترامپ، ۱۳۹۶ الف:۱۶).

-رﻛﻦ دوم: ﮔﺴﺘﺮش رﻓﺎه آﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ.

-رﻛﻦ ﺳﻮم: ﺣﻔﻆ ﺻﻠﺢ از ﻃﺮﻳﻖ ﻗﺪرت.

-رﻛﻦ ﭼﻬﺎرم: ﭘﻴﺸﺒﺮد ﻧﻔﻮذ آﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ. ﻣﺎ ﻧﻔﻮذ آﻣﺮﻳﻜﺎ در ﺟﻬﺎن را «اول آﻣﺮﻳﻜﺎ» معرفی می‌کنیم و ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺧﺎرﺟﻲ را به‌عنوان ﻧﻴﺮوﻳﻲ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺮای ﺻﻠﺢ، رﻓﺎه و ﺗﻮﺳﻌﻪ ﺟﻮاﻣﻊ ﻣﻮﻓﻖ ﮔﺮاﻣﻲ می‌داریم (ترامپ، ۱۳۹۶ ب:۹۰-۴۰). این نکات کلیدی دکترین امنیت ملی ترامپ است، اما توجه به نقادی دکترین از سوی پژوهشگران نیز مهم است. براند معتقد است: «به‌یقین آنچه در خصوص ترامپ با عنوان راهبرد کلان به ذهن می‌آید با توجه به اصول غیر منضبط، خارج از هنجار و ناآشنا با عناصر کلیدی و فقدان ساختار درروش او هماهنگ نیست. ایالات‌متحده برای حدود ۷۰ سال پروژه ساخت جهان بر مبنای انرژی بزرگ و جاه‌طلبی‌های خود را دنبال کردند. در انتخابات ۲۰۱۶ هیلاری کلینتون به‌عنوان نماینده بین‌الملل رأی نیاورد. ترامپ با هدف و تعهد انقلاب در راهبرد کلان و شکل‌دهی به پروژه چند نسلی کشورش به صحنه آمد، اما به‌واقع رفتار و ابتکارات او فشار بسیاری بر نظام جهانی واردمی کند که واشینگتن و دیگران مدت‌های مدیدی آن را ادامه داده بودند » (Brands, ۲۰۱۸A:۱۵۴). به‌عنوان‌مثال ترویج دموکراسی همواره یکی از بنیادهای اساسی ایالات‌متحده بوده است، اما ترامپ از این میراث فاصله گرفت. او استدلال کرد که ایالات‌متحده فاقد توان رقابت برای ترویج دموکراسی در خارج است و چارچوب موضوع ارزش‌ها از تجارت واقعی، امنیت و کامیابی ایالات‌متحده فاصله دارد و با این منطق موضوعات حقوق بشری و دموکراسی در حاشیه قرار می‌گیرند (Brands, ۲۰۱۸B:۱۶۶).

     چنان‌که از متن دکترین برمی‌آید شعار اول آمریکا کانونی‌ترین هدف دونالد ترامپ بود که در رقابت‌های انتخاباتی او نیز عنوان می‌شد. هر هدف با اولویت‌های دوم یا بعدی باید با توجه به هدف کانونی اول آمریکا تفسیر و یا برنامه‌ریزی شود. هدف اول آمریکا بر تمام حوزه‌های اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و سیاست خارجی ایالات‌متحده ارجحیت وبرتری خواهد داشت. هدف اول آمریکا یکی از روشن‌ترین اصول مربوط به ضدنیمکره‌گرایی است، زیرا در مقام عمل سبب حاشیه دانستن تمام ملت‌ها به‌استثنای ایالات‌متحده می‌شود و تمام کشورهای دیگر باید در خدمت هدف اول آمریکا قرار گیرند. اجرای این مدل در اقتصاد جهانی، سیاست خارجی و تمام پدیده‌های دیگر مانند مهاجرت ایجاد خود و دیگری می‌کند و دیگران در پروتکل اعلامی ترامپ جایی نخواهند داشت، مگر آن‌که به‌عنوان ابزار مورداستفاده یا استناد باشند (Gingrich, ۲۰۱۸A: ۶-۱۳)

۰۵ سیاست خارجی دونالد ترامپ در آمریکای لاتین

     بسیاری از اقدامات دونالد ترامپ در آمریکای لاتین منطبق با دکترین امنیت ملی او و شعارهای دوران رقابت انتخاباتی او بود. مهم‌ترین راهبرد مشخص دونالدترامپ در قبال نیمکره غربی که حاوی نام کشورهای این حوزه است به شرح زیر در دکترین آمده است که یادآور نوعی تناقض در بحث است، او از سویی منطقه را متکی به دموکراسی می‌داند و از سویی این مشکلات را به بازیگران غیردولتی مانند کارتل‌ها و یا چند کشور مشخص مانند ونزوئلا و کوبا منتسب می‌کند که توسط قدرت‌های جهانی مانند چین و روسیه تحریک می‎‌شوند:

- اﻣﺮوز، اﻳﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ (آمریکای لاتین) در رأس رﻓﺎه و ﺻﻠﺢ ﻗﺮار دارد و متکی به دﻣﻮﻛﺮاﺳﻲ و ﺣﺎﻛﻤﻴﺖ ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺖ. سازمان‌های ﺗﺒﻬﻜﺎر ﻓﺮاﻣﻠﻲ -ازجمله ﺑﺎﻧﺪﻫﺎ و کارتل‌ها- دﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖ و ﻓﺴﺎد می‌زنند و ﺛﺒﺎت دولت‌های آﻣﺮﻳﻜﺎی ﻣﺮﻛﺰی ازجمله ﮔﻮاﺗﻤﺎﻻ، ﻫﻨﺪوراس و اﻟﺴﺎﻟﻮادور را ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻨﺪ. در وﻧﺰوﺋﻼ و ﻛﻮﺑﺎ، دولت‌ها ﺑﻪ مدل‌های اﺳﺘﺒﺪادی چپ‌گرای بی‌موردی چسبیده‌اند. ﭼﻴﻦ از ﻃﺮﻳﻖ سرمایه‌گذاری‌ها و وام‌های دوﻟﺘﻲ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﻛﺸﺎﻧﺪن اﻳﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ دور ﻣﺤﻮر ﺧﻮدش اﺳﺖ. روﺳﻴﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎن سیاست‌های شکست‌خورده ﺟﻨﮓ ﺳﺮد را ﺑﺎ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﺘﺤﺪان رادﻳﻜﺎل ﻛﻮﺑﺎﻳﻲ اداﻣﻪ می‌دهد. ﭼﻴﻦ و روﺳﻴﻪ ﻫﺮ دو از دﻳﻜﺘﺎﺗﻮری در وﻧﺰوﺋﻼ ﺣﻤﺎﻳﺖ می‌کنند و می‌خواهند ارﺗﺒﺎﻃﺎت ﻧﻈﺎﻣﻲ و ﻓﺮوش ﺳﻼح در ﺳﺮاﺳﺮ ﻣﻨﻄﻘﻪ را ﮔﺴﺘﺮش دﻫﻨﺪ (ترامپ، ۱۳۹۶ الف:۱۲۲-۱۲۴).

     فضایی که ترامپ در دکترین امنیت ملی از منطقه به تصویر می‌کشد، دور شدن از منطق مشارکت جویانِ منطبق باسیاست‌های نو لیبرالی دولت قبلی است و ماهیت سخت و ستیزه‌جویانه‌ی آن آشکار است. ماهیت این دیدگاه سخت را می‌توان حتی بازگشت به سیاست‌های دوران جنگ سرد نیز ارزیابی کرد. به‌واقع ترامپ ماهیت بازی در منطقه را ناشی از عملکرد دو قدرت در عرصه‌ی جهانی، روسیه و چین می‌داند که کماکان در سیاست‌گذاری این حوزه نقش مستقیم دارند، اما هدف آن‌ها با تغییر یافتن ماهیت ایدِئولوژیک، تجارت تسلیحاتی و کسب سود است. بر مبنای دکترین و اقدام‌های اجرایی ترامپ در حوزه‌ی آمریکای لاتین موضوعات دارای اهمیت در حوزه امنیت (مهاجرت و دیوار مرزی با مکزیک)، اقتصاد (نفتا) و کشورهای شاخص (کوبا، ونزوئلا) برای پژوهش انتخاب‌شده است که ضمن توجه به سؤال و فرضیه مستقیم یا غیرمستقیم با این حوزه مرتبط است.

۵-۱/ سیاست جدید مهاجرت[۶]

      دونالدترامپ از ابتدا در رقابت‌های انتخاباتی مکرر بر اصلاح نظام مهاجرت تأکید داشت. او در رقابت‌های انتخاباتی بر دو موضوع احداث دیوار ۲۰۰۰ مایلی با مکزیک و اخراج ۱۱ میلیون اتباع مکزیکی غیرقانونی از کشورش تأکید کرد. بیشتر مناظره‌های انتخاباتی درباره‌ی تقویت مرزهای داخلی ایالات‌متحده در روابط بین دولت فدرال و دولت محلی برای شناسایی هویت بیگانگان غیرقانونی بود (Martin, ۲۰۱۷: ۱۷). ازاین‌رو ترامپ از آغاز تصدی ریاست جمهوری دو اقدام هم‌زمان انجام داد. در ابتدا تجدیدنظر گسترده‌ای در تصمیم‌های مهاجرتی باراک اوباما انجام داد. مبادرت به تعلیق در برنامه‌های مهاجرتی او کرد که به مشارکت بین‌المللی تأکید داشت. موشکافی و نظارت گسترده توسط افسران برای بازبینی بر تقاضاهای مهاجرت انجام شد. به برنامه‌های اوباما در خصوص ویزای موسوم به اچ ۱-۱ بی[۷] و[۸] تی پی اس و برنامه دی ای سی ای[۹] پایان داده شد (Pierce & Selee, ۲۰۱۷: ۵). در دوره‌ی اوباما مهاجران دارای تقاضا به‌عنوان پناهنده پذیرفته می‌شدند که شامل ۶۰۰۰۰۰ موردمی شد که معروف به بگیر و رها کن[۱۰] بود، اما ترامپ به این سیاست پایان داد (Meier, ۲۰۱۸A: ۹). اقدام هم‌زمان ترامپ از زمان حضور در کاخ سفید امضای هفت فرمان اجرایی مرتبط با مهاجرت بود. ترامپ برخلاف روسای جمهور دیگر که نگرش مثبت به مهاجران برای بهبود اقتصاد کشور داشتند، فاقد این دیدگاه بود. ترامپ جریان مهاجرت قانونی را متوقف کرد. با این فرمان‌های اجرایی دولت می‌توانست هر شخصی را که مرتکب هر قصور جنایی و در هر سطحی، حتی از نوع سبک، شده بود را اخراج کند. این تغییر تأثیرات اسف‌باری بر وضعیت مهاجران گذاشت و حتی شامل افرادی شد که سال‌ها در ایالات‌متحده زندگی می‌کردند (Meier, ۲۰۱۸B:۸). یکی از موضوعاتی که تنش گسترده‌ی درباره‌ی مهاجرت ایجاد کرد، منازعات درون ساختار سیاسی ایالات‌متحده بود. در ابتدا این تنش‌های اداری به دلیل عدم پذیرش فرمان‌های اجرایی ترامپ توسط قضات فدرال و ایالتی با عنوان مغایرت با موضوعات حقوق بشری و یا تضاد با برخی قوانین داخلی به چالش کشیده شد. در هفتم مه ۲۰۱۸ پس از فشارهای سیاسی ترامپ، قاضی ارشد دیوان عالی فدرال جف سشنز[۱۱] اجرای سیاست وزارت دادگستری را تحت عنوان سیاست تسامح صفر[۱۲] برای جلوگیری از عبور غیرقانونی از مرز باهدف دلسرد کردن مهاجران غیرقانونی و کاهش پذیرش ادعاهای پناهندگی اعلام کرد. باسیاست تسامح صفر وزارت دادگستری اقدام به حبس و توقیف ۱۰۰ درصد بیگانگان بزرگ‌سال در مرزها کرد. سیاست تعقیب قانونی به شکل ۱۰۰ درصد تغییر وسیعی در سطح کشور از دوره‌ی بوش و اوباما بود (Congressional Research Service, ۲۰۱۹: ۱).

سیاست مهاجرتی ترامپ از منظر برخی پژوهشگران به انتخاب مردم نیز مرتبط بود. دومونت از دانشگاه سوربن معتقد است:«ترامپ در زمینه مهاجرت دقیقه مانند کشورهای دمکراتیک به قول‌های خود عمل می‌کند که مردم بر اساس آن قول‌ها به او رأی دادند. او در قول‌هایش به مردم بر کاهش مهاجرت و پناهندگان و برخورد با مهاجران غیرقانونی تأکید داشت. سیاست مهاجرتی که ایالات‌متحده با تصمیم کنگره از ۱۹۷۸ تا ۲۰۱۶ گذاشته بود، در ۲۰۱۷ با انتخاب ترامپ ناپدید شد و در آینده نیز رأی‌دهندگان درباره‌ی استمرار مجدد این سیاست‌ها تصمیم می‌گیرند» (Dumont, ۲۰۱۸: ۳).

یکی از موضوعاتی که در مورد مهاجرت مؤثر و تنش‌زا بوده و اکنون نیز استمرار دارد، کشورهای موسوم به مثلث[۱۳] شامل السالوادور، هندوراس و گواتمالا هستند. مکزیک در این روند خط مقدم ورود کشورهای مثلث است که این اخراج سازی‌ها تأثیر مستقیم بر سیاست‌گذاری مهاجرتی در دوره‌ی ترامپ داشته است (Meier, ۲۰۱۸:۷). درنهایت سیاست جدید مهاجرتی دونالد ترامپ دگرگونی‌های جدی در ساختار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایالات‌متحده ایجاد کرد. در چهار سال تصدی ترامپ سیاست‌های سخت‌افزاری و ضدنیمکره‌گرایی در بالاترین سطوح اعمال شد. برخی اعمال این سیاست‌ها را با مسئله نژادپرستی رد کردند، اما مجموع اظهارات و بیانات ترامپ و توهین مکرر او به جوامع غیر آمریکایی و حتی نمایندگان غیر آمریکایی کنگره، شاهد روشنی است که مواضع او همگی به قطبی کردن جامعه ایالات‌متحده دامن زده است و شکاف‌های جنسیتی و نژادی را گسترده کرده است. برابر سؤال فرعی یکی از مؤلفه‌های تأثیرگذار بر سیاست خارجی ترامپ نسبت به مهاجران آمریکای لاتین، مبتنی بر تصمیم‌گیری فردی او با توجه به پیشینه‌ی فکری او مبتنی بر رهیافت اول آمریکاست که اقتصاد، نژاد و انسان آمریکایی را در جایگاه اول قرار می‌دهد و بدیهی است این دیدگاه موجب ایجاد قطب‌بندی واقعی در عرصه‌ی عمل اجتماعی می‌گردد و به تفکر استثنا گرایی آمریکایی دامن می‌زند. استثنا گرایی بین همه‌ی مقامات ایالات‌متحده گزاره‌ای تثبیت‌شده است. جیمز متیس وزیر دفاع سابق ترامپ نوشته است:«تاریخ با انتخاب‌ها ساخته می‌شود. آمریکا به‌عنوان کشوری استثنایی ثبت‌شده است» (Matis & West, ۲۰۱۹: ۲۷۷).

۵-۲/ تجدیدنظر در نفتا[۱۴]

      دونالد ترامپ در حوزه‌ی اقتصادی با تعهد به تجدیدنظر در پیمان‌ها و یا توافق‌های دوجانبه یا جهانی مسیری جدید و متفاوت برای کشور ایجاد کرد. او از ابتدا و در رقابت‌های انتخاباتی از لزوم تجدیدنظر در توافق نفتا سخن گفت. تصویب نفتا به‌عنوان تغییر گرایش مکزیک به سمت ایالات‌متحده محسوب می‌شود. نفتا تأثیرات متنوعی در منطقه داشته است. یک سلسله گزارش‌ها از موفقیت و یا شکست نفتا منتشرشده است. امروزه ۸۱ درصد صادرات مکزیک جذب بازارهای ایالات‌متحده می‌شود و این کشور بزرگ‌ترین منبع جذب سرمایه خارجی در این کشور است (Retana Fernandez, ۲۰۱۷: ۵). وودوارد درباره سماجت ترامپ در خصوص مذاکره مجدد نوشت:«رئیس‌جمهور برای ماه‌ها اعلام کرد که می‌خواهد نفتا را باهدف مذاکره مجدد ترک کند. تنها راه برای مشارکت خوب، رها کردن مشارکت قدیمی است» (Woodward, ۲۰۱۸: ۲۳۰).

لذا ترامپ از ابتدای تصدی مرتب کانادا و مکزیک را تهدید کرد تا با تجدیدنظر و تجدید مذاکره در نفتا توافقی جدید را داشته باشند. البته توافق جدید برای ایالات‌متحده به معنی پیروزی‌های جدید در همه جبهه‌ها، به‌ویژه بازگشایی تدریجی بازار کانادا برای محصولات روزانه آمریکایی بود (Tankersley, ۲۰۱۸: ۲). در ابتدا برخی موضوع را به مهاجرت مرتبط دانسته و جدی تلقی نکردند. ناپولس در مجله صدای مکزیک نوشت:«ترامپ در رقابت‌های انتخاباتی در حمله به مکزیک برای موضوع مهاجرت تقاضای مذاکره مجدد برای توافق جدید نفتا کرد. گرچه برخی این مسئله را خطابه و لفاظی دوران رقابت انتخاباتی تلقی کردند و اظهارات پوپولیستی نامیدند، اما ترامپ مسئله را جدی پیگیری کرد» (Napoles, ۲۰۱۷: ۱۹).

مذاکرات برای تجدیدنظر شروع شد، اما طرف مکزیکی در موضوع ارتباط نفتا با مهاجرت بیان کرد که از منظر سیاسی واقعیتی بد است که نفتا بر مسائل مهاجرت و سایر موضوعات تاثیرگذارد (Retana Fernandez, ۲۰۱۷: ۱۲). با اصرار مجدد ترامپ در سال دوم تصدی او هفت دور مذاکره انجام شد و بسیاری از موضوعات با مسائل سیاسی مرتبط بود. ترامپ پس از پیمان مقدماتی مذاکره مجدد آن را ثبت برد-برد نامید و اینکه ایالات‌متحده سال‌های زیادی از نفتای نامناسب صدمه‌دیده است. باوجود مذاکرات مسائل بخش خودرو و فرایند حل و فضل مناقشات حل‌نشده باقی ماند (Puyana, ۲۰۱۸:۱۲۴). در موضوعات خدمات و مقررات نفتا در حوزه‌های کشاورزی، سرمایه‌گذاری، خدمات تجاری، خدمات ارتباطات و مالی، حمایت از حقوق مالکیت فکری، حل‌وفصل مناقشات، رویه‌های حکمرانی، محیط‌زیست و کار تجدیدنظر صورت گرفت. ارزیابی‌شده است برای اولین بار پس از طرح مذاکره مجدد برای بهبود توازن تجاری، کاهش کسری تجاری با کشورهای نفتا بهبود یافت و افزایش مبادلات از ۱/۹ میلیارد دلار در ۱۹۹۳ به ۶/۸۹ میلیارد دلار در ۲۰۱۷ رسید (U.S Congress government, ۲۰۱۹: ۷-۱۳).

سپس نام توافق نفتا به توافق آمریکا، مکزیک، کانادا تغییر کرد[۱۵]. اما علت و یا علت‌های درخواست تجدیدنظر از منظر ترامپ چه بود و کدام مؤلفه‌های پیشین در روابط خارجی مبنای تصمیم‌گیری دراین‌باره بوده است؟ بررسی‌ها نشان می‌دهد دو طیف موافق و مخالف مذاکرات مجدد شکل‌گرفته و هریک دیدگاه‌ها و تحلیل خاص خود را ارائه داده‌اند.

برخی مطالعات نشان می‌دهد که نفتا غیرمستقیم تأثیرات منفی بر کارگران آمریکایی داشته است که در صنایع مرتبط به‌کاررفته نشده‌اند که حتی در پوشش توافق قرار می‌گرفته‌اند و ترامپ به‌عنوان اولین حامی این کارگران تلاش داشته است تا همه‌ی کارگران به شکل سرتاسری توسط نفتا پوشش داده شوند (Gingrich, ۲۰۱۸: ۲۲). ترامپ حتی در توئیت سوم سپتامبر ۲۰۱۹ نیز مستقیم اشاره می‌کند که نفتا بدترین توافقی بود که امضا شد و برای کارگران وحشتناک بود. آلیسیا پویانا معتقداست این تجدیدنظر تصویر ژئوپلیتیکی متفاوت از امپریالیسم ایالات‌متحده است و می‌نویسد: «ترامپ تصویری از دشمنان خود طبقه‌بندی و ارائه کرد که توافق نفتا در آن قرار دارد و لذا مکزیک اولین دشمن‌ رؤیای آمریکایی است؛ اما بزرگ‌ترین دشمن نیز هست، زیرا بر اساس دستور کار ناسیونالیسم اقتصادی مطرح‌شده از سوی ترامپ هر تصمیم در خصوص مالیات، مهاجرت و سیاست خارجی باید باهدف منافع کارگران و خانواده‌هایشان باشد » (Puyana, ۲۰۱۸ A:۱۲۷-۱۲۸). حمله ترامپ نه‌تنها مکزیک، بلکه کانادا را نیز در برگرفت. ترامپ با صراحتی تمام پس از مناقشه با کانادا درباره‌ی ترک کردن نفتا هشدار داد و اینکه هیچ ضرورت سیاسی برای کانادا در پیمان نفتای جدید وجود ندارد. لذا تمام مراحل مذاکره‌ی مجدد در وضعیت قدرت فائقه و فشار حداکثری ایالات‌متحده نسبت به مکزیک و کانادا انجام شد (Puyana, ۲۰۱۸ B:۱۳۱). موضوع بعدی چین است که ورودی قدرتمندانه برای سرمایه‌گذاری به منطقه داشته است. لذا چین یکی از مهم‌ترین علت‌های تجدیدنظر دراین‌باره است. پروژه‌های وسیع چین در آمریکای لاتین فراتر از پول‌سازی است. این پروژه‌ها پیامی جاه‌طلبانه از قدرت چین است که یادآور قدرت بریتانیا از کیپ‌تاون تا قاهره است (Rachman, ۲۰۱۶A: ۲۲۹). البته سرمایه‌گذاری وسیع چین در افریقا و آمریکای لاتین موجی از نگرانی و بحث را در ایالات‌متحده ایجاد کرده است که این سرمایه‌های عمده از مرکز سرمایه به آسیا منتقل آسیا-پاسیفیک سیاست جهانی آینده و تمدن جدید را شکل خواهد داد (Rachman, ۲۰۱۶B:۲۳۰) گاردنر در کتابش که به موضوع ناسیونالیسم نو ترامپ اختصاص دارد رقابت راهبردی چین را از منظری دیگر و دوگانه بررسی کرده است. او می‌نویسد:«از دیدگاه جهانی حمایت گرایی آمریکای اول، چین باید درها برای مکزیک را برای فروش فراورده‌هایش باز کند و چین و روسیه نیز باید به بازار مکزیک وارد شوند. مسائلی مانند اخراج مهاجران مکزیکی، پرداخت هزینه‌های دیوار، مالیات مرزی، ایجاد بی‌ثباتی و بی‌عدالتی در مکزیک، مسئله مواد مخدر و جنگ‌های مافیایی می‌تواند به شهرهای آمریکا کشیده شود و مکزیک را مجبور کند به چین، هند و روسیه برای کمک تجاری متکی شود. جای پای ژئواستراتژیک چین در مکزیک و ونزوئلا و هر جای منطقه سرانجام به چالشی برای دکترین مونروئه منجر می‌شود"(Gardner, ۲۰۱۸:۱۵۶).

از منظری دیگر نگاه به اقتصاد مکزیک نیز اهمیت دارد. مکزیک سرمایه‌گذاری خارجی در کشور را محدود کرد و صرفاً در بخش‌ها یا نواحی استراتژیک اجازه سرمایه‌گذاری می‌داد. در خارج از این نواحی سرمایه‌گذاری باید با ۴۹ درصد مالکیت شرکت می‌بود. لذا سرمایه‌گذاران خارجی نیاز به مشارکت در سرمایه‌گذاری در مکزیک داشتند. نفتای اولیه ورود سرمایه ایالات‌متحده را به کشور تنها تحت عناوین خاص[۱۶] محدود می‌کردند و صرفاً نیروی کار مکزیک می‌توانست ورود پیدا کند. آن‌ها می‌توانستند همه تجهیزات مصرفی را از خارج وارد و با ساخت مجدد صادر نمایند و نمی‌توانستند در بازارهای داخلی مکزیک بفروشند (Napoles, ۲۰۱۷A: ۲۱). مجموع این مسائل موجب شد که اتحادیه‌های کارگری ایالات‌متحده رقابت غیرمنصفانه را در دو طرف را احساس کنند که ابتدا مربوط به حفاظت از حقوق کارگران و سپس محیط‌زیست بود. روئیز ناپولس با مقایسه آمار و ارقام تجاری مکزیک معتقد است که:« نفتا مزایای زیادی برای مکزیک نداشته است و مهم‌ترین علت آن متوقف نشدن مهاجرت است و حتی نفتا به کشاورزان، دهقانان محلی و سرمایه‌گذاران مکزیک صدمه زده و درباره‌ی حل بیکاری و فقر اغراق‌شده است و موضوع به رقابت ایالات‌متحده در مکزیک مربوط نیست، بلکه مسئله اصلی حضور چین، آلمان و دیگر کشورها هستند که رقیبی جدی برای ایالات‌متحده محسوب می‌شوند» (Napoles, ۲۰۱۷B: ۲۲-۲۳). برخی منتقدان پس از جایگزینی پیمان جدید با نفتا آن را به راهبرد حمایت‌گرانه ترامپ مربوط دانستند که با این ترتیبات جدید دیگر نام آن تجارت آزاد نیست و تجارت آزاد از آن حذف‌شده است. برخی نیز بر این باورند که نفتا بهتر از پیمان جدید است، زیرا ترامپ با پیمان جدید وارد مرحله‌ی تازه‌ای از حمایت گرایی شده است (Lemieux, ۲۰۱۸-۲۰۱۹: ۱۳-۱۵). یکی از بررسی‌های اکلاک[۱۷] درباره‌ی نفتا و مکزیک نوشته است که نفتا با ترکیبی از سیاست‌های مرتبط خط سیر رشد مکزیک را باهدف آنچه باید روی می‌داد، متوقف کرده است و این رشد آهسته و ناکافی بیشتر مربوط به اجرای صادرات و وابستگی بالا به بازار ایالات‌متحده و دیگر عوامل خارجی بوده است، درنتیجه هر تغییری در نفتا که از صادرات مکزیک ممانعت کند، عامل پویای اصلی در تخریب اقتصاد مکزیک است. ایالات‌متحده از نفتا با تعرفه‌های نامناسب بالا و دیگر موانع تجاری که موجب فاجعه‌ی کوتاه‌مدت و میان‌مدت است، صرف‌نظر می‌کند. برخی نیز بر این باورند که حمله ترامپ به نفتا به‌عنوان بدترین توافق تاکنون بر پایه حاصل جمع صفر تهدید جدی برای اقتصاد مکزیک است (Blecker, Moreno, & Salat, ۲۰۱۷:۱۱-۱۲). به‌هرحال تجدیدنظر در نفتا یا پیمان‌های مشابه در دوران دونالد ترامپ راهبرد ایالات‌متحده نسبت به مسائل جهانی را به‌شدت تغییر داد و مسیر دیگری شکل گرفت. ساچز معتقد است که:«ایالات‌متحده در سیاست خارجی موقعیت بهتری ندارد و به‌سرعت در حال از دست دادن نفوذ خود است. ایالات‌متحده در زمان تصدی ترامپ دشمنانی در همه‌ی نقاط جهان یافته است. شعار اول آمریکا برای بقیه دنیا تحریک‌کننده است و موجب نقض عهد، جنگ‌های تجاری و اقدامات یک‌جانبه، تقابل با موافقت‌نامه‌های سنتی شده و تنش‌ها در حال ظهور و گسترده شده است. اقدامات محرک ترامپ موجب گسترش و بی‌اعتنایی تفکر طولانی‌مدت و ماندگار استثنا گرایی شده است. سوی تاریک سیاست خارجی آمریکا بازی تغییر رژیم و جنگ‌های یک‌جانبه است که به حفظ ملت‌های دیگر را علیه تحریم‌های متحد می‌کند و با مخالفت جهانی و افکار عمومی ایالات‌متحده مواجه می‌شود. ترامپ استثنا گرایی طولانی‌مدت را دست‌کاری می‌کند و به‌طور ناراحت‌کننده و افراطی درباره‌ی بقیه جهان اعمال می‌کند» (Sachs, ۲۰۱۸:۱۰)

درمجموع ترامپ، کانادا و مکزیک را باقدرت و نفوذ سیاسی وادار به تجدید مذاکره کرد و برگ دیگری از روابط دوجانبه را با سرفصل آمریکای اول و متمایز با دیگران، در تاریخ سیاست خارجی خود شکل داد. سرانجام مجلس نمایندگان آمریکا با ۳۸۵ رأی مثبت در برابر ۴۱ رأی منفی توافق سه‌جانبه را به‌عنوان جایگزین در ۲۱ دسامبر ۲۰۱۹ تصویب کرد.

۵-۳/ دیوار مرزی با مکزیک

     موضوع ایجاد فیزیکی دیوار مرزی با مکزیک یکی از اولین راه‌حل‌هایی بود که ترامپ برای کنترل پدیده‌ی مهاجرت غیرقانونی، ورود غیرقانونی مواد مخدر، قاچاق انسان و کنترل باندهای سازمان‌یافته جنایتکار ارائه کرد و بر اجرای آن پافشاری بسیار زیادی داشت. مسائل نظری و عملی دیوار، مرز، جداسازی و کنترل پدیده‌های انسانی از بوش و اوباما به ترامپ منتقل شد. اعلام ساخت دیواری زیبا و مستحکم از اظهارات و تعهدات اولیه ترامپ در رقابت‌های انتخاباتی بود. بر این مبنا بود که برخی پژوهشگران ابراز کرده‌اند که «مهم نیست دیوار ساخته شود و یا نشود، بلکه ساختن دیوار آرزو و اتوپیای هواداران ترامپ است. مطلوب هواداران اوست که علاقه به بستن جامعه‌ی خوددارند و این تمایل در واکنش به جامعه جهانی شده و آزاد است» (Hooghe & Marien, ۲۰۱۶: ۱-۵). از ابتدا ترامپ موضوع دیوار را با تنش در سیاست خارجی با مکزیک آغاز کرد. او اعلام کرد مکزیک باید هزینه ساخت دیوار را پرداخت کند. انریکو پنیا نیتو رئیس‌جمهور مکزیک نیز اعلام کرد کشورش هیچ‌گاه این هزینه را پرداخت نمی‌کند. برآوردها برای ساخت دیوار از ۹/۳ میلیارد دلار تا ۱۶ میلیارد در نوسان بوده است (Deeds & Witheford, ۲۰۱۷: ۲۵).

گراندین می‌نویسد:«مهم این نیست که واقعاً دیوار ساخته شود، بلکه مهم این است دائم اعلام شود که ما ساختن دیوار را شروع می‌کنیم. به ساختن آن افتخار می‌کنیم. ترامپ مسئله ساختن دیوار را مرتب توئیت می‌کند. هشت مدل اولیه برای دیوار ترامپ در صحرا و در شرق سان دیگو در بخش اوتی مسا[۱۸] در مرز در نظر گرفته‌شده است و یکی از مدل‌ها قطعاً انتخاب می‌شود. حتی به کنگره حمله می‌شود که نمی‌خواهند دیوار را بسازند تا مهاجران را با برجسته کردن جنایات ارتکابی دیوانه کنند. مقامات دفاعی و مهاجرتی ابراز می‌کنند که مرز واقعی ایالات‌متحده در آریزونا و تگزاس نیست، بلکه در منطقه‌ی جنوب مکزیک با گواتمالا است، زیرا ادارات مکزیک که از واشینگتن کمک دریافت می‌کنند و پلیس در خط مقدم مرز چندجانبه علیه مهاجران آمریکای مرکزی است. درواقع آمریکای جنوبی طبق نظر تحلیل‌گران دفاعی و پنتاگون مرز سوم کارائیب است» (Grandin, ۲۰۱۹A: ۲۶۷). مناظره مرزها در ابعاد فلسفی در نوسان مرتبط با جهان‌گرایی اوبامایی و ناسیونالیسم ترامپ توسط نظریه‌پردازان انجام‌شده است و نمادی از دوره‌های متفاوت تاریخ آمریکاست. امروزه توصیف مرز جهان بزرگ برای توصیف گسترش توسعه مدل دمکراتیک ایالات‌متحده گفته می‌شود. برای بیش از یک قرن، مرز نماد قدرتمندی از جهان‌گرایی آمریکایی بود (Grandin, ۲۰۱۹B:۲۶۹). سپس مناظره‌ی اداری درباره‌ی چگونگی هزینه‌های پرداخت دیوار آغاز شد. سرانجام رئیس‌جمهور در ۱۵ فوریه ۲۰۱۹ بیانیه‌ای[۱۹] با موضوع وضعیت اضطراری ملی در مرزهای جنوبی منتشر شد که منطقه را گرفتار بحران انسانی و تهدیدات ضروری معرفی کرد. بر مبنای بیانیه وزارت دفاع باید حمایت و منابع لازم را برای وزارت امنیت داخلی در مرزهای جنوبی فراهم کند. در بیانیه به استناد قانون اساسی و قوانین بالادستی برای فراهم کردن تجهیزات نظامی نیروهای نظامی نیروهای مسلح و هر نوع امکانات به وزارت دفاع اشاره‌شده است  (Trump, ۲۰۱۹). پس از بیانیه رئیس‌جمهور،شهروندان و عده‌ای از وکلای ایالتی درباره‌ی ممنوعیت استفاده از سرمایه‌های فدرال برای ساخت دیوار، شبهات و تردیدهایی مطرح کردند و اختلاف حقوقی ایجاد شد. سپس استدلال شد برابر قانون اضطراری امنیت ملی[۲۰]نیروهای نظامی به استناد این قانون باید امکانات خود را برای مسائل مطروحه فراهم کنند،زیرا استناد به این قانون مستلزم استفاده از تجهیزات نیروهای مسلح است که در ساختار نظامی است.دادگاه عالی توضیح داد که رئیس‌جمهور باید به رأی دادگاه نیز استناد می‌کرد (Elsea, liu, & Sykes, ۲۰۱۹:۲).

گراندین درباره‌ی دیوار با مکزیک به‌عنوان سمبل بیان می‌کند که « ترامپ در دو سال اولیه تصدی بودجه پنتاگون را افزایش داد، زمین‌های عمومی و منابع خصوصی شد، مالیات قطع شد، جنگ علیه فقرا ادامه یافت، انتصابات قوای مجریه و قضائیه یک‌جانبه شد. ترامپ به‌عنوان صاحب ایده‌ی ساخت دیوار برای محدود کردن جهان شناخته شد. این دیوار اکنون سمبل جدید ایالات‌متحده است. سیاست‌ها دو مسیر متفاوت دارد. یکی اشاره به بومی‌گرایی که اکنون ترامپ حامل پیام آن است و بر موضع خود ایستاده است و روش دیگر سوسیالیسم برای رأی‌دهندگان جوان است. وضعیت فعلی انتخاب بین وحشی‌گری و سوسیالیسم یا حداقل سوسیال-دمکراسی است» (Grandin, ۲۰۱۹:۲۷۵). درنهایت فراتر از مباحث فنی و حاشیه‌ای مکرر درباره‌ی دیوار، لازم است برخی نظرات کلی درباره‌ی فلسفه دیوار یادآوری شود. روئیز در مقاله پژوهشی خود پرسشی اساسی را مطرح می‌کند که « آیا دیوارهای بناشده باهدف سیاسی برای بیرون نگه‌داشتن مردم استفاده می‌شود یا برای داخل نگه‌داشتن مردم؟» (Ruiz, ۲۰۱۷A: ۷۱). او سپس به تجربیات دیوارها در امپراتوری رم، چین، برلین وفلسطینی-اسرائیلی می‌پردازد. او در فرضیه اثبات‌شده در پژوهش خود این‌گونه نتیجه می‌گیرد: «استقرار این دیوارها برای بیرون نگه‌داشتن مردم به دلایل حفظ ساختارهای سیاسی، شرایط اجتماعی و نظام اقتصادی بنانهاده شده‌اند» (Ruiz, ۲۰۱۷B:۸۳).

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: سیاست خارجی ایالات‌متحده در آمریکای لاتین؛دولت دونالد ترامپ