پدر و پسران؛ روان شناسی اجتماعی شکست سیاسی

چکیده :پس از انتخابات سال ۸۸، تضادهای سیاسی- اجتماعی پنهان در جامعه با مشارکت خیابانی نیروهای متضاد، بروز عینی یافت، بطوریکه در بخش عمده‌ای از نظم سابقِ حکمرانی اختلال ایجاد کرد. جایگاه نیروهای سیاسی تغییر پیدا کرد و باز تعریف شد. در میان مردم و خانواده‌ها نیز این شکاف‌ها و تغییرات انعکاس یافت تا جایی‌که تحولات چشمگیری در موضع گیری‌های سیاسی ایجاد...


امین بزرگیان 

پس از شکست سیاسی یک انقلاب یا جنبش و عدم توفیق نیروهای متضاد در تغییر هیأت حاکمه یا سازوکارهای حاکم بر آن، چینش تازه‌ای از نیروهای سیاسی سر بر می‌آورند. بدنه جنبش در واکنش به رویداد از سر گذشته، پس از سپری کردن مراحل اولیه شکست که غالباً در اشکالی روانی همچون خشم و انزوا بروز می‌یابد به بازیابی جایگاهی تازه اقدام می‌کند.

این موضوع که ترمی مهم در جامعه شناسی جنبش‌های اجتماعی است را می‌توان درباره اتفاقات پس از انتخابات سال ۸۸ مورد ملاحظه قرار داد؛ ملاحظه‌ای که می‌تواند به شناخت نیروهای تازه در فرایندهای سیاسی جامعه مدنی امروز ایران کمک کند و وضعیت امروز را تا حدی روشن کند.

پس از انتخابات سال ۸۸، تضادهای سیاسی- اجتماعی پنهان در جامعه با مشارکت خیابانی نیروهای متضاد، بروز عینی یافت، بطوریکه در بخش عمده‌ای از نظم سابقِ حکمرانی اختلال ایجاد کرد. جایگاه نیروهای سیاسی تغییر پیدا کرد و باز تعریف شد. در میان مردم و خانواده‌ها نیز این شکاف‌ها و تغییرات انعکاس یافت تا جایی‌که تحولات چشمگیری در موضع گیری‌های سیاسی ایجاد شد.
در این بین سیاست‌های کنترل هیأت حاکمه بر اوضاع در چند مرحله به پیش رفت و در نهایت با موفقیتی نسبی، نظم قبلی بازگشت. حاکم احیا شد، هرچند که این احیا در مراحل اولیه به دلیل استفاده از نیروی پلیس و زور، احیایی هژمونیک نبود.

اصلاح طلبان و راهبران جنبشی که از سال ۷۶ شروع شده بود جایگاه‌های نهادی و اجرایی‌شان را از دست دادند. حزب‌ها و رسانه‌های‌شان تعطیل شد و بخش عمده‌ای از نیروهای‌شان زندانی و برکنار شدند. جایی خالی ایجاد شد؛ هیأت دولتِ سایه به ریاست هاشمی رفسنجانی در جای خالی بوجود آمده پرید. هیأت حاکمه خلأ موجود در نظم جدید سیاسی را سعی کرد با نیروهایی تازه پُر کند: اعتدالیون.
همین جایگزینی در سال ۹۲ بر خلاف انتظارِ سیستم به احیای بخشی از نیروهای سیاسی حذف شده که محافظه کارتر بودند، منجر شد. در اتحادی غیرقابل پیش‌بینی بین اعتدالیون و برخی اصلاح طلبان، روحانی رییس جمهور شد. دیگر به طور روشنی تغییراتی تازه در جبهه‌های سیاسی ایجاد شده بود. این تغییرات در نیروهای سکولار منتقد که بخشی از جنبش مدنی سال ۸۸ هم بودند اما دو مسیر تازه یافت. این دو جبهه سیاسی تازه و متشکل از جوانان -غالبا- را در نسبتی روانکاوانه با پدر ( Patrimonialism ) بهتر می‌توان درک کرد.
پیش از آن لازم است به اختصار این نسبت‌ها را یادآوری کنیم. در نظریه فروید ما با دو نوع «پدر» روبروییم . اول پدری که در عقده اودیپ و در کتاب تفسیر خواب می‌بینیم. عقده اودیپ در نظریه روانکاوی فرویدی میل پسر بچه برای رابطه جنسی با مادرش است که توسط پدر سرکوب می‌شود و حس تخالف و رقابت او با پدرش را می‌سازد. در اینجا پدر کسی است که رابطه میان کودک و مادر را از هم می‌گسلد و از کامیابی کودک از مادر جلوگیری می‌کند. این پدر، میانجی انتقال قانون و فرهنگ به کودک است؛ قانونی که کودک و میلش را تابع خود می‌کند.
پدر در معنای دومش در کتاب توتم و تابوی فروید تعریف می‌شود. موجودی بیرون از قانون و محاط بر آن که در واقع همان پدر نخستین و تمثال قدرت مطلق است. او کودکان را از چیزی نهی می‌کند که خود انجامش می‌دهد و مدام از آن تخطی می‌کند. در واقع قانونگذاری است که خود را از آن مستثنا می‌کند.

نئو- براندازان

از دل شکست هر جنبش سیاسی دسته‌ای از براندازان سر بر می‌آورند که چندی پیش بخشی از اصلاح‌گران بودند، در انتخابات شرکت و ذیل قانون اساسی موجود فعالیت می‌کردند. از حیث روانی آنها شبیه بیمارانی‌اند که امید بهبود را از دست رفته می‌بینند. عکس العمل اولیه بیماران در این موقعیت یک نوع خشم و جنونی واکنشی به شرایط جدید است. بعد از هشتادوهشت طیف جدیدی از اپوزیسیون ظهور یافت؛ سکولارهایی که غالباً در خارج از کشور هستند و خواهان سرنگونی هیأت حاکمه موجود در ایران‌اند.

این خواست فقط در محدوده‌های یک ایدئولوژی سیاسی لزوما باقی نمی‌ماند. برخی از اعضای این جبهه‌ی تازه به سبب مناسبات جدید اقتصادی و فرهنگیِ زندگی در خارج از کشور، برای پدرِ از دست رفته شان پدری نو را طلب می‌کنند. بیراه نیست که بسیاری از مخالفان حاکم در مدت زمانی کوتاه پس از خروج از کشور به نهادهای قدرت و بدسابقه‌ترین حاکمان غربی نزدیک می‌شوند. مسأله اصلی پر کردن جای پدرِ ازدست رفته و کشته شده است. روشن است که ما در اینجا از براندازانی صحبت می‌کنیم که به دولت‌های خارجی و از همه مهمتر ترامپ وابسته‌اند و نه انقلابیون.

در اینجا ما شاهد جایگزینی اقتداری تازه با اقتدار قبلی هستیم؛ اما اینبار به گونه‌ای که فرد بتواند خود را در قامتی پوزیسیونی، کامیاب و برنده ببیند. او می‌خواهد از دست ملالِ یک شکست بزرگ خلاصی یابد و پیروزی و موفقیت را تجربه کند؛ راهکار ساده است: به دولت و سازمان‌های دولتی غربی (پدران جدید) نزدیک می‌شود. باورهای قبلی او کم کم با موقعیت جدید تغییر می‌کند و به یاخته‌ای در بدنه پدر جدیدش تبدیل می‌گردد. حتی شاید بر تمام گذشته خود بشورد و با بدنام‌ترین نهادها و دولت‌های غربی نیز که با اصول دموکراسی‌خواهی او در تضادند همکاری کند.

او فقدان پدری که طردش کرده را با پدری تازه جبران می‌کند. در این وضعیت اصلا عجیب نیست که مدافع تحریمِ هم‌شهری‌های خود باشد و گاهی هم به جنگ و مرگ پدرِ قبلی بیندیشد. قطع شدن رابطه انسان با آینده و امیدواری به کامیابی و بدتر از همه شنیدن خبر مرگِ خود، خالق خشونتی از سوی بیمار است که حتی می‌تواند نزدیک‌ترین اعضای خانواده بیمار را در بر بگیرد. رابطه نئو براندازان با حاکم یادآور رابطه با پدر اودیپی فروید است.

نئو-محافظه‌کاران

گروه دیگری از سکولارها بعد از شکست جنبش سبز سر بر آوردند که می‌توان آنها را نئومحافظه‌کاران نامید. جنبش مدنی سال ۸۸ هم همچون بسیاری از جنبش‌های اجتماعی ‌‌ِسرکوب شده در تاریخ سیاسی مدرن، نسل جدیدی از محافظه‌کاران را عرضه کرد که قبل و در جریان جنبش از مخالفان وضعیت موجود بودند.

مواجهه این دسته -در مقایسه با براندازان- با شکست جنبش و افسردگی‌های بعد از آن، البته وضعیت پیچیده‌تری دارد. آنها که از فعالان جنبش بودند، به تدریج به حاکمی نزدیک شدند که او و سیاست‌هایش را تا چندی قبل به شدت نقد می‌کردند. فرایند تبدیل آنها از منتقد حاکم به ستایشگر او در فرمی تازه از بیان عرضه شد که بیش از هرچیز حول و حوش ملی‌گرایی و امنیت ملی خود را تعریف می‌کند. محافظه‌کاران همیشه و در همه جا با میانجی منافع ملی یا امنیت داخلی با وضعیت حاکم و حاکمان پیوند می‌خورند. تمام جریانات دست راستی در غرب که امروزه یکی پس از دیگری در انتخابات برنده می‌شوند، با شعار امنیت و ناسیونالیسم سر کار آمده‌اند.

اما سؤال اینست که این چرخش چرا صورت گرفته است؟ با وجود اینکه از جایگاه قبلی نمادین هم می‌توانستند حامی منافع ملی باشند، چرا این پروژه را در اتحاد با هیأت حاکمه می‌بینند؟

ریشه روانی این داستان به ترس ابتدایی کودک از پدر باز می‌گردد که در مراحل بعد، شکل تبعیتِ خودخواسته می‌گیرد. کودک پس از ارزیابی توان خود و مقایسه با زور پدر، راه در امان ماندن را نزدیکی هرچه بیشتر به او می‌بیند؛ پیوندی محصول یک شکست.

نئومحافظه‌کاران به پدری باز می‌گردند که پیشتر سعی کرده بودند آن را از بین ببرند اما از او شکست خوردند، پدری که قدرت مطلق است، قانونگذاری که خود از قانون می‌تواند سرپیچی کند؛ مثلاً آمریکا و بوش را به سبب مداخله در خاورمیانه و نظامی‌گری در عراق و افغانستان محکوم کند و همزمان خود را از این قانون اخلاقی و سیاسی بامداخله در کشورهای دیگر مستثنی کند. پدرِ توتمی، متناقض‌نما عمل می‌کند. او همزمان عامل مرجعیت و مثالی برای خروج فعالانه از قانونی است که خود بر دیگران اعمال می‌کند. در اینجا کودک یا سوژه با تبعیت از اقتدار وی و تنظیم امیال و خواسته‌هایش با او این توهم را در خود می‌پروراند که او هم می‌تواند ورای قانون (همانچیزی که او را پیشتر آزرده بود) عمل کند.

اگر براندازان، قتل پدر و انتخاب پدری جدید را برای جبران شکست خود انتخاب می‌کنند، نئومحافظه‌کاران به سبب خاستگاه‌های متفاوت، بازگشت به خانه و آشتی با پدر را ترجیح می‌دهند.

با وجود تفاوت‌ها خواستگاه‌های مشترکی در دو جبهه وجود دارد. آنها سردمداران مواجهه‌ای غیر سیاسی با سیاست‌اند. حمایت از تحریم ایران و حمایت از مداخله نظامی ایران در منطقه، هر دو به میان کشیدن هرچه بیشتر پای دولت اقتدارجو در سیاست و کمرنگ کردن جامعه مدنی است.

در واقع ما با دو شکل متنوع «پدرسالاری» روبروییم . پدر سالاری‌ای که در سوپراگو (فراخود) و در نسبت با پدر (حاکم) شکل می‌گیرد و بروز سیاسی می‌یابد.

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: پدر و پسران؛ روان شناسی اجتماعی شکست سیاسی