هنر و فرهنگ هفته، روزکانون، فیلم های قرنطینه ای و تعطیل پاتوق ها
هفتهای که از دروازه اردیبهشت گذشت، و به ماه "مبارک" رسید، برای عالم هنر و فرهنگ خبر بد کمتر داشت. خبر بهتر این که اهل نمایش، سینما، کتاب و مستندسازان، بعد پنج هفته در قرنطینه، خسته از پختن نان، به حرکتهایی درآمدند. در ماه دوم از زندگی قرنطینهای، گالری ایرانشهر شروع کرد به عرصه تابلو در اینستا، خرید و فروش ارزانتر آثار هنری از دور، رونق گرفت. چنین پیداست که برخی از سینماها، در هفتههای آینده در میگشایند. فصل خوبی است برای دیدن نمایشهای زیر سقف آسمان، نمایشنامهنویسان فاصلهگذاری خوب میدانند.
صحنه پر، سالن خالیبا همه سختیهایی که کرونا به زندگی وارد کرد، به نوشته همشهری آزمون بزرگ مهربانی هم شد. ویروسی که آمد و کرکره خیلی از مشاغل را پایین کشید اما نتوانست کرکره اصلی را پایین بکشد. در هفته گذشته میلیونها ماسک در سالنهای کوچک عمومی یا خصوصی، مسجدها و سینماها به دوختن ماسک اختصاص یافت، در تالار حافظ در مجموعه تالار رودکی هم جمع کثیری از هنرمندان تهران و اطراف، دست به کار دوختن ماسک شدند.
هنرمندانی از بخش تئاتر، تلویزیون و موسیقی با پشتیبانی بنیاد فرهنگی هنری رودکی کارگاه خیریه تولید ماسک راه اندازی کردهاند. ماسکهایی که قرار است بعد از تولید میان نیازمندان شهر توزیع شوند.
- هفته هنر و فرهنگ؛ هنر ماسک زده، روزنامههای بیحال
- هنر و فرهنگ هفته؛ اول سال، شبهای قرنطینه و آخرین شعر
- هنر و فرهنگ هفته؛ تئاتر، سینما و کنسرت تعطیل، انتخابات به قرنطینه رفت
- هفته هنر و فرهنگ؛ هنرهایی که در تنهایی گل میدهند، هنرمندانی که پژمرده میشوند
حمید شریفزاده بازیگر تئاتر و تلویزیون که مسئولیت برگزاری این کارگاه خیریه تولید ماسک را به عهده دارد، میگوید: "در این کارگاه تعدادی از هنرمندان تئاتر، تلویزیون و موسیقی به همراه جمعی از کارکنان معاونت هنری وزارت ارشاد و بنیاد رودکی رایگان و داوطلبانه در تالار حافظ حضور داشته و به تولید ماسک مشغولند. این بار هنرمندان صحنه، همان جا که بازی میکنند، دارند بخشی از زندگی را به نمایش میگذارند."
قرنطینه با هنر و ادبیاتکتابهای فارسی آنلاین، دارند با شتابی نه در تراز گسترش کرونا، پخش میشوند. به برکت آپلیکیشنهای تازه، دهها ارکستر دور از هم، با هم ساز زدند، خوانندگان سرمست در خانه خواندند. کلاسهای درس از راه دور آغاز شد، مانده بود آنها که نه در خانه تبلت داشتند و نه پولی برای خرید آن، به شنیدن این خبر، جمعی با هشتک رزمایش ـ همدلی گرد آمدند و برخی کیسه فتوت را در گشودند و هزار تبلت خریده شد و شیخ اسماعیل آذری نژاد رفت و در روستاهای محروم بلوچ و سیستانی پخش کرد بین خانهها.
در هفته پنجم قرنطینه، خبر رسید که هزاران دست به نوشتن تاریخ این روزها مشغول است. قصهنویسی پیام داد که گرفتارم. رمانی دارم خواندنی - به شرط چاقو- میفروشمش. فرقی نمیکند به چه نامی منتشر شود. همو فردایش نوشت مشتری خوب به من خورد، مشتریان بعدی در صف، فاصلهها را رعایت کنند، فقط یک ماهی طول میکشد تا کتاب جدید حاضر شود. اما من از گرفتاری نجات مییابم.
آبک گزارش زنده داد که نوازنده دورهگرد یک ساعت است که در کوچه نشسته. از مرا ببوس شروع کرد، الان دارد موریکونه میزند با ویولون. ریحان طبا که از بدو تولد هری پاتر خوانده بود، حالا آن را خواند و ضبط کرد. هری پاتر شبهای قرنطینه که توسط یک خبرنگار اصلاحطلب ارایه شد، شنوندگانی بسیار یافت. در همین حال فهرستی پیشنهاد شد که هرکس از پیران فامیل درست کند، و بر اساس آن، برنامهریزی شود برای تماس صدا و تصویری با کسانی که از یادشان برده بودیم. سردبیر قدیمی روزنامههای تعطیل شده در فیسبوک به کسانی که صله ارحام از راه دور میکنند، درس میدهد که در این دیدارها چه بگویند و چه نگویند.
اما چهرههای نام آشنا، وقتی حوصلهشان سر میرود چه میکنند. بعضی خسته میشوند از ماندن در خانه، و پیراهن مد پاکبانان میپوشند و خرامان میروند در پارک، البته همراه با عکاس، میگویند و میخندند. اما اینستاگرام زبان پاکبان نمیداند و عیش منغص میشود و سله بریتی ما ناگزیر، غمگنانه از ناسزاهای اینستایی، نغمه سر میدهد که من خود از همین طایفه پاکبانانم. درست در همین هفته سوسن طاقدیس که زبان گلها میدانست، تن رها کرد و کانونیها داغدار شدند.
حق نشر عکس repassfilm Image caption فیلم مشارکتی قرنطینهای یک فیلم قرنطینهایچطور میتوان در اینستاگرام فیلم ساخت. این کاری است که خیلیها کردهاند و بسیاری درآمد هم از آن ساختهاند. اما هنوز به عنوان مداوای درد قرنطینه کسی به این کار همت نکرده بود تا کریم لکزاده و مرتضی فرشباف فیلمساز جلو افتادند و تا همین جا تجربهشان قیمتی است.
موسسهای که در آن کار میکنند عملا تعطیل است، خودشان هم کاری ندارند، پس در خانه محصورند. همین جاست که هفته پیش تصمیم گرفتند یک فیلم بسازند با کمک دیگران. ترتیب کار اینست که آنها در خانههای خود، در قرنطینه یک فیلم میسازند. دو شب یک بار ده دقیقه از فیلم را فیلمبرداری میکنند و میگذارند در اینستاگرام و از مخاطبین میخواهند که برای ادامه داستان پیشنهاد بدهند. کامنت بگذارند. بعد آن دو کارشناس، بهترین پاسخ را انتخاب میکنند، ده دقیقه بعدی بر اساس همان فکر ساخته میشود.
به نوشته ثمین مهاجرانی این نوع از فیلمسازی و فیلمنامه نویسی مشارکتی در قرنطینه خیلی خلاقانه و دیدنی است. باید منتظر ماند و از این ترکیب حرفهای و غیرحرفهای علاقهمند، چه خواهد ماند.
حق نشر عکس CaffeTehroon Image caption کافه تهرون پاتوق دهه شصتیها پاتوقها میرونداز جمله غمناکترین خبرهای دوران قرنطینه که گام به گام در گوش تهران پیچید، خبر تعطیل "کافه تهرون" بود. ظاهرا کسی متوقع این نبود که محل کافه تهرون به سرنوشت بقیه خانههای اعیانی (معمولا متولد دهه سی شمسی) مرکز تهران درآید که زیر فشار خریداران پولدار و برجساز، خرد و خمیر شدند و از یادها رفتند. اما اتفاق افتاد و به تاریخ آخر فروردین ۱۳۹۹ بیانیه ای به این شرح به امضای صاحبان کافه، در سایت کافه تهرون، نقش بست:
"باتوجه به روزگار تلخ کرونایی ، مالک خانه پلاک ٣٩ تصمیم به بازپس گیری خانه جهت فعالیتی دیگر گرفته و ادامه کار در شرایط کنونی برای کافه تهرون ویلا میسر نیست. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. قدردان پیامهای پر مهر شما."
کافه تهرون از آن جمله پاتوق های تهران بود که با عمری به نسبت کوتاه، به کمک سلیقه و شناخت نسل امروز کافه رو، خیلی زود جا افتاد، و خاطرات خیابان ویلا را که روزگاری کافههای معتبری را پذیرا بود، زنده کرد. هم بازسازی و معماری ساختمان ۳۹ کوچه خسرو خیابان ویلا و هم سلیقه مدیرانش باعث شد که این کافه پاتوق شود. و پاتوق چیست جز جایی که بدان عادت میکنی و جز آن جا جای دیگری راضیت نمیکند. چنان که کافه نادری هفتاد سال این نام و عنوان را نگاه داشت.
شرمین نادری نویسنده قصههای خواندنی در جایی نوشته است: "آخر زمستان ۹۷ باران قشنگی بارید. رفتم به کافه تهرون برای قصههای خیابون ویلا، میخواستم کتابی بنویسم به همین نام. مدیر کافه دیر آمد و تا رسید گفت خانمی که در سرسرای کافه ایستاده، در این خانه بزرگ شده و قصههای این خانه را میداند. طبعا من جلسه را رها کردم و از پلهها سرازیر شدم."
نمیدانم چه شد که همان اول گفتم یک کتابی نوشتهام به اسم اشرف جان و رویاهای شهریور، یک ناداستان درباره خانواده راجی است که هشتاد سال پیش دخترشان سرزا مرد و خواهرش هرشب او را در خواب میدید، گویا قصه آنها همینجا اتفاق افتاده. اما من خونهشون رو پیدا نکردم.
خانومی که نشسته بود خیلی ریزنقش، با دوتا چشم جذاب بیقرار، دورتادور کافه میگشت و خاطرههای خانه را میگفت، مثلا اینجا مهمانی میدادیم، اینجا مادربزرگم مینشست، بابام این نقشهای چوبی را ساخته بود. علیرضا به خانم گفت ایشان هم نویسنده است و میخواهد قصههای خیابان ویلا را بنویسد، خانم ریزنقش هم خندید و گفت هزاران قصه هست.
"روز جهانی صدا" گذشت، بیصدا گذشت. چند تنی از اهل صدا احضار شدند چون در میهمانیها صدایشان بلند بود. و اهل ذوق، تصویر محمدرضا شجریان را در زمینه گرافیک این روز قرار دادند تا کاسته شدن از حضورش را معنا بخشند. اما روز کانون (نویسندگان ایران) قصه فراوان داشت از اعضایی که در زندانند و آن ها که نیستند. چنان که روز کانون گذشت.
در شرایطی که شیوع ویروس کرونا سلامت و جان دهها هزار زندانی را به شدت تهدید میکرد و در حالی که کانون نویسندگان غمزده از دست دادن یکی از فعالترین اعضای خود- فریبرز رییس دانا شده بود- ناگهان خبر رسید شعبۀ یک اجرای احکام دادسرای اوین، سه نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران را جهت اجرای احکام زندان احضار کرده است.
رضا خندان و بکتاش آبتین، دو عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران هر یک به شش سال زندان و کیوان باژن عضو هئیت دبیران سابق کانون نویسندگان به سه سال و شش ماه زندان محکوم شدهاند.
دستگاه قضایی این سه نویسنده را به خاطر انتشار نشریه و کتاب و رفتن بر سر مزار نویسندگان و هنرمندان به اقدام علیه امنیت ملی متهم و به حبسهای طویلالمدت محکوم کرده است.
کانون نویسندگان ایران در طول ۵۲ سال عمر خود همواره زیر فشار حکومتها بوده است. و هر زمانی چند نفر از اعضایش در حبس یا زیرحکم بودهاند.
امسال در یکی از سختترین شرایط برای فعالیت کانون نویسندگان، این کانون جزوهای با عنوان بیان آزاد منتشر کرد که چاپ نشد بلکه در اینترنت منتشر گردید.
حق نشر عکس muenchner kammerspiele Image caption مهین صدری و حسن معجونی در سالگشتگی سالگشتگی برای یک هفتهنمایش سالگشتگی به نویسندگی وکارگردانی امیررضا کوهستانی تاکنون ۱۱۵ بار اجرا شده. در ایران (تهران و شیراز)، سوئیس، هلند، فرانسه، آلمان، بلژیک، ایتالیا، آمریکا، لبنان، شیلی و هر بار با استقبال بیشتر. این نمایش آخرین بار درتهران و در تماشاخانه مستقل بر پرده رفت. حسن معجونی و مهین صدری بهترین اجراها را به عهده داشتند. اما حالا اعلام شده که از یکشنبه ۲۶ آوریل، این نمایش برای ۲۴ ساعت روی سایت تئاتر کمرشپیلهی مونیخ به رایگان دیدنی خواهد بود.
برای قرار گرفتن در فضای نمایش، با کلام حسن معجونی بازیگر و بازیساز روحبخش به کارآکترها، بخوانید:
خوابم میاد. چشمامو میبندم. سعی میکنم چشماتو بکشونم تو خوابم. چشمات... چشمام... خوابم... خوابم؟
هیچی یادم نمیاد. ذهنم خالیِ خالیه، لخت و عور. مغزم منجمد شده. سرم چسبیده به زمین، سرد و سنگین، مثل سایه بدنت کف خیابون، یه سایه ناتموم...
دلم میخواد چشمام قدم به قدم با پاهات که ول دادی رو میز، خواب بره. جمعشون کن، خوابشون میبره. خوابشون میبره؟ پاهات... چشمام... خواب...
دلم میخواد عطرت جاری بشه تو خوابم. اما هیچی یادم نمیاد. حتی صدات... حتی عطر صدات... صدات... خوابت... خوابم... خوا…
حق نشر عکس Honar sara Image caption سوسن طاقدیس آن که زبان گلها را میدانستسوسن طاقدیس نامی آشنا در صنعت کتاب کودک، زاده ۱۷ بهمن ۱۳۳۸ در شیراز و درگذشته در ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹. او همواره درگیر در ادبیات کودکان و نوجوانان بود و درگذشتش به علت سکته قلبی داغی بر دل دوستان و همکاران نهاد.
قدم یازدهم، زرافه من آبی است، پشت آن دیوار آبی ، هزار سال نگاه، تو هم آن سرخی را میبینی، دخترک و فرشتهاش، بزغالههای سبز، یکی بود و جوراب سوراخ بخشی از آثار اوست.
اما در سی سال بیش از اینها کتاب نوشته. چندان که به شکل گلهایی درآمد که به دیدار کودکان میروند. پا به پای آنان در آسمان رها میشوند.
در رثای سوسن طاقدیسی، دوست و همکارش شاعر و قصهنویس حدیث لزرغلامی نوشته است:
"روز مرگ قیصر، ما توی حیاط خانه شاعران بودیم. من داشتم گریه میکردم. شاعر آمد تو، آشنا بود و مرا دید و پوزخندی زد، به گریه کردن من. او گریه نمیکرد. دلیلش این نبود که قیصر را دوست نداشت و یا از رفتن او متاسف نبود. جانم جالبی که با الهام از ادبیات عرفانی فارسی، راه زندگی و مرگ را میدانست و یقین داشت که مرده، دوباره متولد شده و روح او در راه تکامل نقل مکان کرده است و به دیار دوست شتافته!
این لحن، لحن مسخره کردن در جواب آن پوزخند به ما درماندگان زمینی اسیر مادیات جهان نیست. تنها ماجرا این است که بعد از گذشت این همه سال، از تجربه مرگ قیصر تا تجربه مرگ تو سوسن، من هیچ دلیل بزرگ تری برای گریستن پیدا نکردم، جز غم دوست داشتن!
من دوستم را دوست داشتم
او اکنون از پیش ما رفته است
شعر پایان مییابد
به همان نرمی که آغاز شد
من دوستم را دوست دارم
آقای روغنی را کرونا نکشتجوانی که قول داده است بعد از مصیبت کرونا، به سرعت تبدیل به طنزنویسی نخبه شود، در اولین اثر هنری خود در فیسبوکش قصهای نوشته که خلاصه اش این است:
از اولین روزی که قرار شد در قرنطینه باشیم، هفت فرمان خانم معصومی را، با خط خوش برادرزاده اش چسباندند به اول و آخر کوچه. دیگر همه میدانستیم که سنبه پرزورست. مقررات سخت با ذکر جزییات و حتی وظایف احمدآقا بقال محله و عموهاشم پاکبان کوچه. خانم معصومی ریا کاری را نمیپذیرفت یا این که کامل و بینقص انجام میشد. چنین بود که کوچهمان شد گلستان. آقای روغنی رییس سابق شورای محله هم نظارت بر نظم را به عهده گرفت. تقریبا تمام روز از بالکن خانهاش همه را زیر نظر داشت، فقط وقتی خانم معصومی در کوچه دیده نمیشد، او شق و رق به بازدید کوچه میپرداخت.
یکی از مهمترین کارهای خانم معصومی و آقای روغنی در دو هفته اول ریاست کوچه، خط کشیهای چهارخانهای بود که در طول کوچه نشان میدهد که هر کس در محدوده خود بایستد و حرف بزند، نه نزدیکتر.
تا روز پانزدهم همه چیز خوب و کوچه امن و امان بود، تا آن روز آمبولانسی وارد کوچه شد و خانم معصومی دستور دادند که یک پرچم سیاه سرکوچه برافراشته شود. بود تا یک رهگذر از دشمنان ساکنان کوچه سیزدهم به طعنه گفت کوچه داعش است این جا؟
اما حادثه مهم تر، وصیتنامه آقای روغنی بود که در آن نوشته بود: مرا کرونا نکشت، بیخود جنجالسازی نکنید، من به کمیته ملی مبارزه با کرونا هم نوشتهام. آن چه مرا کشت خبرهای غیرموثق بود، تا حدی هم آمار غیرواقعی، در سکته ام اثر داشت.
کارتون هفتهکار فیروزه مظفری
حق نشر عکس F.Mozaffari Image caption ۱۴ در صدمنبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: هنر و فرهنگ هفته، روزکانون، فیلم های قرنطینه ای و تعطیل پاتوق ها
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران