فهم جنبش سبز ایران به عنوان نهضتِ جنبشها – بخش سوم
نوید پورمختاری
چکیده
مقالهحاضر به بررسی این مسئله اختصاص دارد که چگونه گروههای مخالف، در شرایط نه چندان مساعد از فرصتهای بسیج همگانی استفاده میکنند. در این مقاله برآنم تا با مورد پژوهی جنبش سبز نشان دهم که درک نحوه بسیج مردم بیش و پیش از هر چیز نیازمند بررسی باورهای اصلیای است که به آنها انگیزه میدهد تا در زمان مقتضی از فرصتها استفاده کنند. بدین منظور از روش سازندهگرایی استفاده کردهام تا نشان دهم که این نیروهای مخالف بودند که چون شرایط را مساعد یافتند، فعالانه برای ایجاد فرصتهای بهرهبرداری وارد عمل شدند. این مسئله نشان میدهد که شرایط اجتماعی-سیاسی و تاریخیای که باعث میشوند موقعیت خاصی برای بسیج عمومی مناسب شود توجه بیشتری را طلب میکنند. در این مقاله با ذکر نمونههایی از گروههای دانشجویان و زنان که در جنبش سبز ایران مشارکت داشتند، و ردیابی مسیرهای تاریخی و تجارب خاصِ آنها در دوره نخست ریاست جمهوری احمدینژاد (۲۰۰۸-۲۰۰۴) این استدلال را مطرح میکنم که بهترین توصیف جنبش سبز،نهضتِ جنبشهاست: حرکت اجتماعی عظیمی که از توانایی هدایت توان بالقوه نه فقط ایرانیان، بلکه سایر ملتهای خاور میانه برای بسیج برای دستیابی به اهداف اجتماعی و سیاسی خاص برخوردار است. مزیت این رویکرد آن است که راهی برای فهم خصلتهای خاص جنبشهای اجتماعیای فراهم میآورد که تحت شرایط سرکوب عمل میکنند .
دسترسی به/یا گشودگیِ نظام سیاسی؟
سال ۲۰۰۵ محمود احمدینژاد جانشینِ محمد خاتمی اصلاح طلب شد که دو دوره متوالی، یعنی از ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۵ رییس جمهور ایران بود. در مرکز گفتمان اصلاح طلب و «یکی از عناصر اصلی رویای جامعه مدنی خاتمی» نهادینه سازی «حقوق فردی» بود که از مضامین کارزار انتخاباتی سال ۱۹۹۷ و دوران ریاست جمهوری او بود (نبوی، ۴۶ : ۲۰۱۲). برای خاتمی، چنین حقوقی فقط مفاهیمی انتزاعی نبود، چون او در آرزوی جامعهای بود که در آن، « هر انسانی در چارچوب نظم و قانون حقوقی داشته باشد» .این بدان معنا بود که دفاع از این حقوق در زمره « وظایف اصلی حکومت است» (نقل در آرمین، ۱۸۱ : ۱۹۹۹). اگرچه هنوز موفقیت خاتمی در تحقق بخشیدن به این رویا موضوع بحث است، تحت دولت اصلاح طلبِ او، افراد و گروههای جامعه مدنی، دست کم با استانداردهای جمهوری اسلامی از آزادی سیاسی گستردهای برخورار شدند.
پیروزی احمدی نژاد در انتخابات، فصل جدیدی را در تاریخ جمهوری اسلامی گشود که با «بازگشت…تندروها به قدرت »همراه بود(توحیدی ، ۱۲۳ : ۲۰۱۰) :گروهی که به «اصول گرا» موسوم بودند و به پایبندی ] مطلق[ به اصول سنتی اسلام (صفشکن و ثابت، ۵۴۶ : ۲۰۱۰)به قیمت حذف همه گزینههای دیگر شهرت داشتند. گرانیگاهِ طیف سیاسی ایران بین اصولگرایانی که نماینده جناح بسیار محافظهکارِ راستگرایان جمهوری اسلامی بودند و گروه اصلاح طلبی قرار داشت که جناح چپ را تشکیل میدادند. این تقسیم بندی که هنوز هم ادامه دارد و در ترکیب کنونی پارلمان ایران آشکار است، تا حدی مدیون پروژه اصلاحات خاتمی است. در حالیکه اصلاح طلبان که طرفدار خط امام هستند از بازتفسیرِ اسلام در پرتو واقعیتهای مدرن طرفداری میکنند، اصولگرایان، پیرو خط امام و رهبری هستند و خواستار پایبندی مجدد به حکمرانی اسلامی تحت هدایتِ رهبر کنونی هستند(صف شکن و ثابت، ۲۰۱۰). این محافظه کاران افراطی به دنبال زدودن عنصر جمهوریخواهانه از جمهوری اسلامی از طریق تبدیل آن به حکومت اسلامی بودند (و هنوز نیز هستند) که بر گفتمانی… رادیکال مبتنی است »(بیات، ۲۹۲ : ۲۰۱۳). به گفته صف شکن و ثابت ، تا سال ۲۰۰۵ اصلاح طلبان بیشتر سمتهای خود در نهادهای مهم، بویژه «شوراهای شهر و روستا و مجلس » را … به راستگرایان واگذار کرده بودند(۵۴۷ : ۲۰۱۰). این چرخش در ترکیب نهادهای اصلی جمهوری اسلامی تا سال ۲۰۰۹ ادامه داشت.
در نتیجه این تغییر ترکیب سیاسی، دولت جدید احمدینژاد توانست، تقریبا بلافاصله ایدئولوژیک سازی مجدد …سیاست …داخلی ایران را آغاز کند: سیاستی که میخواست راه اسلامی سازیِ حکومتی یا دستوریِ جامعه تکثرگرای ایران را آغاز کند که به معنای پایان حقوق و آزادیهای فردی در ایران بود (نظیف کار، ۸ : ۲۰۱۱). تا حدی به دلیل این چرخش بنیادی به سمت راست، گفتمان رسمی جمهوری اسلامی از فرد به عنوان موجودی صاحب حق فاصله گرفت و از آن پس، تعریف کاملا متفاوتی از شهروند مطرح شد: شخصی که در برابر جمهوری اسلامی تکالیفی دارد .این تغییر سیاست باعث کاهش آزادیهای گروههای جامعه مدنی و خاموش کردن صدای مخالفان شد و بدین ترتیب، «میلیونها شهروند را …] از حق[ مشارکت در تصمیمات مرتبط با زندگی عمومی محروم کرد»(بیات، ۲۹۱ : ۲۰۱۳). افزون بر این، اجرای این سیاست جدید نیازمند به کار گیری گسترده نیروهای پلیس ]و [سرکوب خشونت بار ]گروههای جامعه مدنی [، همراه با کارزار تبلیغات رسانهایِ گسترده بود»(بیات، ۲۹۵ : ۲۰۱۳). همانطور که آصف بیات (۲۹۳ : ۲۰۱۳) میگوید، قربانی اصلی «ایرانیان معمولی ،یعنی محذوفان، فقرا ، ] دانشجویان[ و بیشترِ زنان بودند». بدین ترتیب تعجبی ندارد که از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹، گروههای مختلف جامعه مدنی دریافتند که در فرایند تصمیم گیری نمایندهای ندارند و حقوق فردیای را که دولت خاتمی به دنبال نهادینهسازی اش بود از دست دادهاند. در بخشهای بعد، به منظور نمایش موضع گروههای دانشجویی و زنان در برابر جمهوری اسلامی و نظام نهادی اش ، با نقل تجربههای این گروهها که در شورش سال ۲۰۰۹ نقشی محوری ایفا کردند به طور مستند نشان خواهم داد که چگونه این دو قشر جامعه به طور سازمانیافته به حاشیه های زندگی اجتماعی رانده شده بودند .
همانطور که پیداست، تحلیل محیط سیاسی قبل از انتخابات ژوئن سال ۲۰۰۹ نشان میدهد که به هیچ وجه نمیتوان گشایش یا گسترش «فرصتهای سیاسی» را ثمره استفاده گروههای مخالف از ضعف حکومت تهران دانست . نکته ای که برای این پژوهش اهمیت خاصی دارد آن است که قبل از قیام ۲۰۰۹، «هیچ گروه مخالفی در بیرون یا داخل کشور نبود که ثبات ] جمهوری اسلامی[ را تهدید کند»(دباشی، ۴۷ : ۲۰۱۰). افزون بر این، جمهوری اسلامی از کنترل خود بر مردم چنان مطمئن بود که آماده بود ریسک انتخابات عمومی را بپذیرد. با توجه به این شرایط، چه چیزی باعث وقوع قیام مردمی سال ۲۰۰۹ شد؟
ظهور جنبش سبز به دلیل استنباط وجود فرصت: شرح سازنده گرایانه
نهضتهای اجتماعی در خلأ زاده نمیشوند بلکه در اصل، محصول «فرایندها و رخدادهای بسیار پرشماری هستندکه در آمیزهها و زنجیره های تاریخی پیچیده ای پدیدار میشوند» (گودوین و جاسپر ، ۱۱ : ۲۰۰۴). به عبارت دیگر، نهضت اجتماعی یک شیء نیست، بلکه فرایندی است که بیش از هر چیز باید به مثابه «پدیدهای تاریخی در یک بازه زمانی» بررسی شود»(بیات، ۸۹۷ : ۲۰۰۵). بدین ترتیب، همانطور که گودوین و جاسپر (۲۷ : ۲۰۰۴) میگویند، «جستجو برای گزاره ها و مدلهایی که از اعتبار جهانروا برخوردار باشند، دست کم برای پدیدههایی به پیچیدگیِ نهضتهای اجتماعی ،دقیقا به این دلیل غیر ممکن است که «شناسایی مقولههای جهانروای کنش ..بدون توجه به شرایط اخلاقی و سیاسی ای که نهضتها در دلِ آن ظهور میکنند ، ]تقریبا همواره[ شکست میخورد»( محمود ۹ : ۲۰۰۵). اگر حق با بیات، گودوین و جاسپر ، و محمود باشد، آنگاه تحلیل پیدایش هر نهضت اجتماعی باید شرایط تاریخیای را در نظر بگیرد که بازیگران را متقاعد میکند که روح حیات را در کالبد آن بدمند. برای تفسیر چنین شرایطی، ابتدا باید تجربه های خاص این بازیگران را مشخص کنیم. این بدان معناست که به جای اینکه آنها را افرادی با انگیزهها و ویژگیهای نرمش ناپذیر، غیرتاریخمند و از پیش موجود، یعنی کارگزارانِ برخوردار از ذاتی از پیش موجود و مکانیکی بدانیم که « فقط منتظر فرصتی برای تعقیب منافع عینی خود هستند »، باید آنها را کارگزاران فعالی بدانیم که « امیال و گرایشهایی » را برای خود میآفرینند که شرط لازم بسیج است (گودوین و جاسپر ، ۱۵ : ۲۰۱۲).
نکتهای که میخواهم بگویم این است که اگر جنبش سبز ایران در غیاب فرصتهای سیاسی ِ از پیش موجود پدیدار شد، پس باید دوباره کانون تحلیل خود را به گونهای تنظیم کنیم که استنباطها و باورهای بازیگران را نیز توضیح دهد. چنین چرخشی در کانون توجه به ما امکان میدهد تا فرصتها را ویژگیهای کنش گرانی که در یک نهضت اجتماعی شرکت داشتهاند، یعنی همان کنش گرانی بدانیم که از سوژگی و اعتبار برخوردارند و میتوانند به شیوهای مشروع، «تاریخهای خود را …تحت شرایطی که قدرت تغییر آن را دارند بسازند»(کروزمان ۱۱۷ : ۲۰۰۴). در چنین مواردی، اگر کنشگران موقعیتی را واقعی بدانند، آن موقعیت در شرایط آنان واقعیت مییابد. :این بدان معناست که حتی اگر در عالم واقع هیچ فرصت سیاسی ای نباشد هم آنها میتوانند تصور کنند که چنین موقعیتی وجود دارد (توماس و توماس، ۵۷۲ : ۱۹۳۲). با این همه، باورها و استنباطها در خلا ایجاد نمیشوند بلکه درآمیزه ها و زنجیرههای فرایندها و رخدادهایی ریشه دارند که « در طول تاریخ و بر حسب موقعیت تغییر میکنند»(گودوین و جاسپر ، ۲۷ : ۲۰۰۴) و باعث میشوند در شرایط سیاسی خاصی اهمیت بیابند و به نوبه خود مردم را ، مثلا هنگامی که «حس عدالت و ارزشهای اخلاقی آنان بیش از حد جریحه دار شود ، به بسیج متقاعد کنند.(باینن و ویرِل ، ۲۲ : ۲۰۱۱). در این طرح، حکومت سرکوبگر همچون ماتریسی است که در آن، درک کنشگران از واقعیت شکل میگیرد. در واقع، حکومت ایران، بادستگاه سرکوب سهمگینش، آرمایشگاهی ایدهآل برای آزمایش عملی این فرایند است. در بخش بعد، با بررسی فعالیتهای گروه های مختلف دانشجویان و زنان در دوره نخست ریاست جمهوری احمدی نژاد( ۲۰۰۹-۲۰۰۵) تجربه های آنان را بررسی میکنم. از آنجا که این گروهها نقش مهمی در جنبش سبز ایفا کردند، تجربه های آنان به درک اینکه کنشگران چگونه استباط میکنند که شرایط برای بسیج مردم مهیاست کمک میکند.
نخستین دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد: تاریخ مبارزه گروه های دانشجویی و زنان
اگرچه جمهوری اسلامی هرآنچه در توان داشته است برای سرکوب فعالان دانشجویی به کار برده است، ولی گروه های دانشجویی همچنان «یکی از ویژگیهای برجسته عرصه سیاست در ایران» به شمار میروند (ریوتی و کاواتورتا ، ۶ : ۲۰۱۲) دانشگاههای ایران بستر فعالیت ناراضیان و گروههای دانشجویی بودهاند و هنوز هم هستند،که سرسخت ترین مدافعان آزادی سیاسی به شمار میروند. افزون بر این، دانشجویان نیروی اجتماعی قدرتمندی را تشکیل میدهند (تا سال ۲۰۱۰ کشوری با کمی بیش از ۷۵ میلیون نفر جمعیت ،۸/۳ میلیون دانشجو داشت. این بدان معناست که از هر ۲۰ ایرانی یک نفر دانشجوست (اخبار و گزارشهای تحصیلات جهانی – ۲۰۱۳).
در نخستین دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد(۲۰۰۹- ۲۰۰۵) ، دانشجویان با راهبرد جدید دولت برای مهار ناراضیان، یعنی ستاره دار کردنِ دانشجویان روبرو شدند که بر اساس آن، جلوی نام هر دانشجویی که تهدیدی برای جمهوری اسلامی محسوب میشد ستاره ای قرار میدادند. در تابستان سال ۲۰۰۶، مقامات برنامه طبقه بندی سه لایه جامعی را آغاز کردند.(فصیحی، ۲۰۰۹).دانشجویانی که یک ستاره داشتند اجازه داشتند به شرط امضای سندی که بر اساس آن تعهد میدادند دیگر در هیچ فعالیت سیاسی شرکت نکنند به دانشگاه بازگردند. دو ستاره به معنای تعلیق شرکت در کلاسها و بازجویی، و سه ستاره به معنای ممنوعیت تحصیل در همه موسسات آموزش عالی بود.حکومت برای شناسایی قربانیان به دستگاه امنیت ملّی متوسل شد که شبکه ای از نیروهای امنیتی و مخبرهایی بود که تحت نظارت وزارت اطلاعات فعالیت میکردند. به گفته فرناز فصیحی(۲۰۰۹) ، وزارت اطلاعات به طور مستمر ایمیل ها و مکالمات تلفنی مخالفان و فعالان مشکوک را رصد میکند. اگرچه تعداد دقیق دانشجویان ستاره دار معلوم نیست ، میگویند صدها نفر بر اساس این سیاست مورد بازجویی قرار گرفتند و بسیاری از آنها از دانشگاه اخراج شدند.
سیاست ستاره دار کردن دانشجویان راه را برای امنیتی شدنِگسترده تر دانشگاه ها هموار کرد که توسط بسیج، سازمان شبه نظامی جمهوری اسلامی اجرا میشد که برخی از اعضایش بر اساس نظام سهمیه ای که به تصویب حکومت رسیده بود وارد دانشگاه ها شده بودند. آنطور که سعید گلکار (۲۰۱۰) میگوید، تا سال ۲۰۰۴، ۴۲۰.۰۰۰ دانشجوی بسیجی دردانشگاه های ایران ثبت نام کرده بودند . تا سال ۲۰۱۰، این تعداد به ۶۰۰.۰۰۰ نفر رسید. وظیفه این کادرها که به «پاسدار دانشگاه »معروف بودند ساکت کردن دانشجویان ناراضی بود که با توجه به اینکه دانشگاهها بسترِ رادیکالیسم سیاسی بودند اهمیت زیادی داشت.
دانشجویان تنها گروهی نبودند که خشم رژیم تهران را برمیانگیختند. همه گروههای زبان، بجز محافظهکارترینِ آنها همواره هدف حملات حکومتی بودند که مصمم بود تا نظام پدرسالار را به هر قیمتی حفظ کند. دولت احمدی نژاد بعد از استقرار مشغول تدوین سیاستها و برنامه های اجتماعی برای مطیع ساختن و به حاشیه راندن بیشترِ زنان شد. مثلا دولت در سال ۲۰۰۶ طرح رحمت را به اجرا درآورد که هدف آشکار آن « اقناع زنان خانه دار به تبعیت بیشتر ار شوهرانشان بود»(صادقی، ۱۲۷ : ۲۰۱۲). همان سال شاهد اجرای طرح امنیت اجتماعی بودیم که زنان بدحجاب را هدف قرار می داد و به دولت اجازه میداد در مکانهای عمومی برای آنها مزاحمت ایجاد کند. سال بعد، این طرح ها با آنچه به «لایحه خانواده» معروف شد و در اصل، بسیاری از موانع قانونی برای چند همسری را حذف می کرد تکمیل شد (صادقی، ۲۰۱۲).
تا حدی در واکنش به این اقدامات تبعیض آمیز بود که در تابستان سال ۲۰۰۶، کارزار یک میلیون امضا به راه افتاد که دو هدف را دنبال میکرد: ۱) اعتراض به قوانین تبعیض آمیز علیه زنان، و ۲) آموزش مردم و بویژه زنان در ارتباط با مسایل حقوقی ناشی از چنین قوانینی (رفیع زاده ،۲۰۱۱).در نهایت، به دلیل حملات نظام مند نیروهای امنیتی دولت به حامیان کارزار، که شامل آزارهای مستمر دولت و حتی زندان نیز بود ، این کارزار در هدف جمع اوری یک میلیون امضا موفق نشد (رفیع زاده، ۲۰۱۱). در نتیجه، کارزار یک میلیون امضا مجبور شد زیرزمینی شود. مهمتر اینکه تا پایان نخستین دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد، جایگاه زنان، که از قبل نیز متزلزل بود به جایی رسید که از سال ۱۹۹۷ به این سو، یعنی از زمان آغاز ریاست جمهوری خاتمی به بعد، بیسابقه بود.
در پرتوی برخوردهای خشنِ ارتجاعی ترین و سرکوبگرترین عناصر جمهور اسلامی»( احمدی خراسانی، ۴۳ : ۲۰۰۹) ، چندان عجیب نیست که بر خلاف رقابتهای انتخاباتی گذشته، در هفتههای قبل از انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۹، گروههای جامعه مدنی بویژه دانشجویان و زنان، به شدت سیاسی شدند» (توحیدی ۲۰۰۹).این گروهها مشتاقانه میخواستند احمدی نژاد را کنار بگذارند و خاطره چهار سالِ طولانیِ سوء مدیریتی که ایران را به «جامعه ای سرخورده» تبدیل کرده بود از ذهن بزدایند (نظیف کار ، ۹ : ۲۰۱۱). در واقع هدف آنها تا حدی زیادی « هرکس بجز احمدی نژاد» بود (هاشمی و پوستل ، ۱۱ : ۲۰۱۱). شعار انتخاباتیِ احمدی بای بای نمایانگر احساسات ضد دولتی مسلط در آن زمان و امید به آینده ای بهتر بود که فقط با تغییر اساسی وضع موجود میسر بود.
در طول کارزار انتخاباتی، میرحسین موسوی و کروبی هر دو از خواسته های زنان و دانشجویان حمایت کردند. چطور میتوان اقدامات این دو شخصیت اصلی را توضیح داد که دست کم در ظاهر به وفاداری شان به ولی فقیه شکی نبود؟پاسخ این است که آنها هر دو میخواستند با استفاده از اصلاحات، و بویژه احیای حقوق و آزادیهای فردی، جمهوری اسلامی از دست خودش نجات دهند. دولت پاسخگو حقوق شهروندان را تضمین میکرد و شهروندان نیز در مقابل از آن حمایت میکردند. هر دو نامزد، راه حل را ایجاد توازن بین دو اصلی میدانستند که جمهوری اسلامی بر اساس آن بنا شده بود: اسلام گرایی و جمهوری خواهی. در دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد، اسلامگرایی چنان بر جمهوریخواهی سایه انداخته بود که به نظر این دو، ثبات کشور در آینده را به خطر میانداخت. بنابراین، روز ۴ آوریل سال ۲۰۰۹، موسوی گفت:«به نظر من تأکید بیش از حد بر جنبه اسلامی حکومت فاجعه ای برای کشور است » و این را نیز افزود که «اگر فقط از آرمانهای اسلامیِ حکومت پیروی کنیم، گرفتار تفسیری نرمش ناپذیر از اسلام میشویم ] که[ با واقعیتهای روز بیگانه است» (مرد م سالاری ، ۲۰۰۹ الف).کروبی نیز همین نگرانی را مطرح کرد. مثلا روز ۱۲ مه سال ۲۰۰۹، او اعلام کرد :« متاسفانه جنبه جمهوریت ] جمهوری اسلامی[ آسیب دیده و محدود شده است» و در ادامه گفت که نخستین گام برای احیای جمهوریت « دادن حق انتخاب» نامزدهای ریاست جمهوری به مردم است.(مردم سالاری، ۲۰۰۹ح). اکنون باید به تحلیل نحوه واکنش این دو چهره اصلی به خواسته های گروه های دانشجویان و زنان در روزهای منتهی به انتخابات سال ۲۰۰۹ بپردازم.
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: فهم جنبش سبز ایران به عنوان نهضتِ جنبشها – بخش سوم
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران