تجربه خاتمیت و عقلانیت وحی

چکیده :آیا تجربه نبوی و برخورد پیامبر با حوادث ـ حوادث خاص ـ که آن روز در شبه‌جزیره اتفاق افتاده، با تحول کلامی قرآن متناسب است یا نه؟‌یعنی آیا رشد و تحول پیامبر و رشد و تحول جامعه بشری با تعبیر لحن قرآن‌ تناسبی دارد یا خیر؟ به عبارت دیگر اگر موضوع عوض شود آیا شکل ظاهری آیات به همین شکل باقی می‌ماند یا...


هاله سحابی

قطره‌ای در ریخت ساقی الست

بر سر این شوره‌زار خاک پست

جوش کرد آن خاک و ما زان جوششیم

جرعه‌ای دیگر که بس بی‌کوششیم

گفته می‌شود شب قدر، شب تقدیر است؛ شاید به دلیل آن‌که خداوند گفته این شب از هزار ماه برتر است. هزار ماه حدوداً ۸۳ سال‌ می‌شود؛ برابر با عمر طبیعی یک انسان، اگر شانس بیاورد و به سن پیری برسد. شبی که از یک عمر بهتر است، می‌تواند شب تقدیر باشد. اگر آیات سوره قدر و دخان را کنار هم قرار دهیم معلوم می‌شود که در چنین شبی کتاب فرود آمد و شبی بسیار مبارک است. در مورد نزول قرآن و ارسال پیام وحی به بشر و هدایت جامعه بشری، چند مرحله وجود دارد:

مرحله اول: نزول یکباره قرآن است که کلمه «انزل» درباره آن به کار می‌رود، یعنی در چنین شبی در ماه رمضان در سال‌های ۳۹ یا ۴۰ عام‌الفیل، حقیقتی و حکمتی را که انسان باید می‌‌دانست، در سطحی قرار گرفت که قابل درک و در دسترس بشر باشد، یا به عبارتی بر سینه پیامبر، بر قلب پیامبر وحی شده و یکباره بر آن نشست. با توجه به قرائتی که در آیات قرآن است و گفته مهندس عبدالعلی بازرگان در این باره، می‌شود آن را به نزول باران زمانی‌که یکباره صورت می‌گیرد تشبیه کرد، مانند شبی سخت در زمستان که برف سنگینی روی قله‌های بلند زمین می‌نشیند و یا روی یخچال‌های بلند زمین جای می‌گیرد، این نزول یکباره قرآن است.

مرحله دوم: نزول تدریجی قرآن است. طی ۲۳ سال که ۱۳ سال در مکه و ۱۰ سال در مدینه آیات وحی به تناسب حوادث و وقایع آن روز منتشر می‌شود. این مانند چشمه‌ای است که از دل کوه می‌جوشد، در روزهای بعدی سال وقتی هوا کمی گرم‌تر می‌شود، چشمه‌ها می‌جوشد و جویبارها جاری می‌‌شود و کم‌کم به‌سوی دشت‌هایی که در اطراف کوه‌ها هستند روان می‌شوند و آن دشت‌ها به تناسب پستی و بلندی و عطشناک بودنشان از آن آب ‌می‌نوشند. درباره این نزول تدریجی کلمه نزّل یا تنزیل به کار می‌رود.

مرحله سوم: تربیت و تحول گیرنده وحی است، یعنی شخص پیامبر؛ پیامبر بسته به آن آموزش‌ها و تربیتی که به نام «رب» گرفته با مسائل جامعه برخورد کرده و رشد پیدا می‌کند و به تناسب آن، ظرفیت و قابلیت دریافت وحی را در خودش بالا می‌برد.

مرحله چهارم: تربیت و تحول امت است، یعنی کسانی‌که از وحی استفاده می‌کنند. در این مرحله پیامبر هم با توجه به آموزه‌هایی که می‌بیند و برخوردهایی که می‌کند باید تحولی در رشد پیدا کند. برای زمانی‌که رسالت ختم شده است باید راه هدایت تداوم پیدا کند.

اینجا چند پرسش به ذهن می‌رسد که پاسخ به آنها برای یافتن یک راهنمای عمل تعیین‌کننده است:

آیا کل حقیقت هستی و تمامی کلام پروردگار طی این ۲۳ سال توسط جبرئیل فرود آمده و در قرآن ثبت شده؟ آیا غیر از این کتاب، مطلبی که انسان باید بیاموزد و به کار سعادت او می‌آید وجود ندارد؟ به عبارت دیگر آیا تمام حکمت‌هایی که بشر به آن نیاز دارد طی همه اعصار پیش از دوره پیامبران، قرون وسطی،‌ قرون معاصر، عصر مدرنیته و… و تمام پیامی که انسان نیاز دارد که بیاموزد، تنها در آنچه در قرآن ثبت شده است خلاصه می‌شود یا خیر؟ و آن کتاب مبین، که می‌گویند هر تر و خشکی که در عالم هستی هست در آن ثبت شده، آیا این قرآن در دسترس ماست؟‌یا نه کتاب مبین کتابی است در لوح محفوظ و این قرآن تنزیل شده به قدر معلوم آن است.

آیا تجربه نبوی و برخورد پیامبر با حوادث ـ حوادث خاص ـ که آن روز در شبه‌جزیره اتفاق افتاده، با تحول کلامی قرآن متناسب است یا نه؟‌یعنی آیا رشد و تحول پیامبر و رشد و تحول جامعه بشری با تعبیر لحن قرآن‌ تناسبی دارد یا خیر؟ به عبارت دیگر اگر موضوع عوض شود آیا شکل ظاهری آیات به همین شکل باقی می‌ماند یا خیر؟

اگر در جست‌وجوی پاسخ این پرسش‌ها نباشیم نه می‌‌توانیم از اسلام دفاع کنیم و نه می‌توانیم اسلام را رد کنیم، بلکه باید بدانیم چیست که می‌خواهیم از آن دفاع و یا ردش کنیم. برای جست‌وجوی پاسخ بحث‌های زیادی بوده و من نمی‌توانم به آنها وارد شوم، چون صلاحیتش را ندارم. برای آن که به بحث‌های فلسفی و نظری درنیفتیم تنها راهی که برای امثال من باقی می‌ماند این است که کلید‌هایی را برای جواب از خود قرآن جست‌وجو کنیم.

در سوره لقمان آیه ۲۷ آمده: اگر از هریک از درختان روی زمین قلم‌ها بسازند و اگر آب دریاها جوهر شود و آب هفت دریا هم به مدد آن بیاید باز هم نخواهند توانست نگارش کلمات خداوند را به انجام رسانند. در حقیقت خدا عزتمند و صاحب حکمت بی‌پایان است.

در سوره حجر آیه ۲۱ نیز چنین می‌خوانیم؛ هیچ‌چیز نیست مگر آن‌که خزانه‌های آن نزد ماست و ما به‌تدریج آن را فرونمی‌فرستیم، مگر به قدر معلوم. از این دست آیات بسیار است. خداوند به گفته قرآن «حی قیوم» است و سلطه و نظارت او بر جهان دائمی ‌است و خلقت و آفرینش او هر دم تجدید و تازه می‌شود. دعای سحر را حتماً همه شنیده‌اید: «کل سلطانکَ دائم»، پدرم، مهندس سحابی‌ در سال ۱۳۶۰ جمله زیبایی ‌گفت که امواج وحی در کلیت جهان  هستی وجود دارد، باقی است و هر دم نو می‌شود، حال اگر فرستنده‌های روی زمین امواجی کوتاه‌تر با دامنه‌ای کمتر اما مشابه با آن امواج لایتناهی تولید کند یک تشدید و یک رزونانس تولید می‌شود و این تشدید باعث می‌شود که این امواج عینی شود و تبلور و تعیّن پیدا کنند.

ازسوی دیگر امواج وحی به‌قدر ظرفیت بشر به ما می‌رسد، همان‌طور که باران به قدر ظرفیت روی زمین جاری می‌شود. آیه مشهوری در سوره رعد وجود دارد؛ خداوند از آسمان آبی فرستاد که در همه دره‌ها به قدر ظرفیتشان سیلاب جاری شد  و سپس روی این آب کفی برآمد همچنان‌که فلزات را که برای تهیه کالا یا زینت‌آلات در آتش ذوب می‌کنند کفی برآورد، اما سرانجام آن کف و زیادی‌ها به کنار می‌رود و آنچه به نفع مردم است در زمین باقی می‌ماند. خداوند حق و باطل را این‌گونه مثال می‌زند که باطل آن چیزهای اضافی است و می‌رود، ولی آن چیزی که به نفع مردم است در زمین باقی و ثابت می‌ماند. مهندس عبدالعلی بازرگان در کتاب «نظم قرآن» با جمله‌هایی بسیار گویا این مسئله را توضیح داده است، ایشان می‌گوید این‌که خزانه‌های هر چیز دست خداست و او جز به مقدار معین آن را نازل نمی‌کند یک‌سوی جریان یعنی فاعلیت آن است. البته این شرط لازم است،‌ ولی کافی نیست. سوی دیگر آن  فاعلیت اشیاست که باید مقدار نازل شده را در ظرف وجودی خود بپذیرد. اگر چنین قابلیت و آمادگی پذیرشی وجود نداشته باشد و پدید نیاید آن مقدار نازل شده ضایع می‌شود و به هدر می‌رود. این‌که می‌گویند «فیها بِاِذن رِبهِم» و «ملائکه و الروح» در این بحث ملائک و روح به اذن پروردگارشان فرود می‌آیند، این همین معنی را می‌رساند، چون «اذن» یک کلمه «دوطرفه» است، یعنی یک سو اجازه پروردگار است که اینها نازل شوند و سوی دیگر آن کسی است که اجازه می‌گیرد، یعنی یک درخواستی مطرح است؛ از یک‌سو نیاز است و ظرفیت و از سوی دیگر عطاست و مرحمت؛ حالا این ظرفیت و قابلیت چگونه حاصل می‌شود؟

فاعلیت دریافت وحی مختص پیامبران نیست. در قرآن سنگ و کوه و کرات آسمانی و فضای جهان و حتی حیوانات و ابنای بشر به غیر از پیامبران همگی مصداق وحی قرار گرفته‌اند و هریک بسته به آن نقشی که از آنها خواسته شده و باید ایفا می‌کردند، مورد خطاب ‌وحی قرار گرفته‌اند، از جمله مصادیق وحی عبارتند از:

۱ـ جهش تکاملی، یعنی جهش کیفی در تکامل انواع صورت می‌گیرد، مثلاً ‌توسعه کمّی به اندازه کافی انجام می‌شود و یک موجوداتی نظیر هم پدید می‌آیند، پیشرفت‌هایی می‌کنند و تعدادشان بسیار زیاد می‌شود. سپس در جهت تکاملی تغییری در آنها به‌وجود می‌آید و به مرحله بالاتری می‌رسند و این وحی می‌شود. مصداقش هم همین زنبورعسل است که زنبورهایی بوده‌اند مانند موریانه‌ها و مورچه‌ها و زندگی جمعی خیلی پیشرفته‌ای هم داشتند، ولی زمانی که خدا به زنبور وحی می‌کند که تو برو، خانه خودت را در بالابلندی‌ها برگزین، کوهستان‌‌ها و بالای درخت‌ها، که از آن بالا گیاهان را ببینی و بهترین میوه‌ها را انتخاب کنی و از آنها گزینش و تغذیه کنی و پس از آن شربتی را که رنگ‌های مختلف دارد و در آن شفاست تهیه کنی. تولید و تهیه عسل یک جهش تکاملی است و با وحی صورت می‌گیرد. (نحل:۶۸)

۲ـ‌ از مصادیق دیگر وحی القای نظام است. نظام هستی در فضایی بوده که به قول قرآن با دود و دخان بوده و خداوند وقتی مراتب آن را کامل می‌کند، نظام آنها را به آنها وحی می‌کند و ‌آنها با کمال میل و شوق به‌سوی خداوند می‌شتابند. (طه:۳۹)

۳ـ مورد دیگر ثبت امواج خبر و حدیث و آن اتفاق‌هایی است که در دل زمین افتاده، هر اتفاقی که افتاده اگر یک روزی پیش چشم ما ظهور نکند، یک روزی بروز و ظهور خواهد کرد و این وحی است. سوره زلزال را همه بارها خوانده‌ایم؛ آن روزی که زمین سنگینی‌های خود را بیرون می‌ریزد و اخبار و حوادث خود را نقل می‌کند، به وحی پروردگارش؛ «یومَئذ تُحَدِثُ اَخبارها بِاَنَ ربک اوحی لَها».

۴ـ از مصادیق دیگر وحی،‌ انسان‌ها هستند. وقتی انسان‌ها مستأصل می‌شوند و از هر کسی به غیر از خدا، قطع امید می‌کنند در این لحظه‌ها و در ظلمات، خداوند دستشان را می‌گیرد؛ یونس در ظلمات، یوسف در ته چاه و هر انسانی که مستأصل می‌شود. اگر این چاره‌جویی در جهت تکاملی و عمل صالح باشد، وحی به خدمتش می‌آید مانند مادر موسی که خداوند به او می‌گوید بچه‌ات را برای نجاتش در یک سبدی بگذار و به رودخانه بسپار، ما خودمان تربیت او را به‌عهده می‌گیریم. (سوره طه)

۵ـ مشهورترین مصادیق وحی، همان وحی به پیامبران است. تا جایی که من می‌دانم پس از تلاش و تکاپو و اظهار نیازمندی و جست‌وجوگری پیامبران به آنها وحی شده، یعنی پس از بالارفتن ظرفیت و خودسازیشان بوده، مثلاً  ابراهیم را می بینیم که در آسمان‌ها دنبال خدای خود می‌گردد و وقتی می‌بیند خورشید، ماه و ستاره‌ها افول می‌کنند از آنها در می‌گذرد و به خدای یگانه اعتقاد پیدا می‌کند و سپس به او وحی می‌شود. یا یوسف وقتی در زندان است به علم تعبیر خواب دسترسی پیدا می‌کند. وقتی همسر عمران دعا و اظهار نیاز و نذر می‌کند، خداوند به او مریم را می‌دهد و به مریم نیز وحی می‌شود. مریم از مصادیق وحی است، زیرا یک تحول زیستی به واسطه همان «دعا» در او به‌وجود می‌آید و نمونه‌هایی چون ذکریا، حضرت محمد و… . پیامبر هم در غار حرا سا‌ل‌ها به عبادت پرداخت و سپس جبرئیل بر او نازل شد و کلام خدا را به او رساند، باز هم به او آموزش داد که چگونه برای دریافت بهتر وحی کار کند: «ای کسی‌که جامه پیچیده‌ای! شب را بیدار باش، چون می‌خواهیم کلمات سنگینی را به تو القا کنیم.» یک خودسازی را به پیامبر آموزش می‌دهد.

مرحوم آیت‌الله طالقانی در کتاب تفسیر «پرتوی از قرآن» عبارت «نبی وحی‌یاب» را به کار می‌برد. نبی وحی‌یاب یعنی پیامبری که با تلاش و سعی خود وحی را جست‌وجو کرد. در اینجا ما به پاسخ پرسش دوم هم کمی نزدیک می‌شویم. پس پیامبر تنها یک گیرنده ثابت نبود و تنها وحی را ثبت و ضبط نمی‌کرد، بلکه تعاملی میان پیامبر و وحی صورت می‌گرفت. حال چرا ما روی این تأکید می‌کنیم؟ برای آن‌که خود قرآن روی تحول پیامبر کار کرده و در سوره عبس وقتی زمانی این پیام نازل می‌شود که پیامبر در شروع ‌دعوت رسمی‌اش جلسه مهمی با سران مکه دارد و آنجا مرد نابینایی می‌آید و مرتب از ایشان سؤال می‌پرسد و پیامبر از او روی برمی‌گرداند و بسیار ناراحت می‌شود، در این لحظه وحی می‌آید که تو چه می‌دانی شاید این تذکر برای این شخص سودمند باشد، در صورتی که کسی که تو به او توجه می‌کنی شاید نیازمند نباشد. ثروتمندی است که اگر هم تذکر نیابد مسئولیتش با تو نیست و این‌گونه نگاه پیغمبر را از قدرت به توجه به کسانی‌که با سعی و تلاش به‌سویش می‌آیند و نیازمندند می‌چرخاند.

پس تغییر و تحول در خطاب‌های قرآن ادامه دارد. این‌که سخن قرآن همه‌جا یکسان نیست، امری نیست که پوشیده باشد و همه این را درک کرده‌اند، مثلاً اگر خطاب‌هایی که در سال‌های اول بعثت به پیغمبر شده را در نظر بگیریم در سوره قیامت خطابی به پیامبر دارد که «ای پیامبر زبان به عجله و شتاب برای خواندن قرآن مگشا. جمع‌کردن و خواندن آن به عهده ماست، پس وقتی ما خواندیم از خواندن آن پیروی کن.» یعنی خدا از او تبعیت محض می‌خواهد. ۳ یا ۴ سال بعد در سوره طه خطابی مانند این به پیغمبر صورت می‌گیرد: «ای پیامبر برای خواندن قرآن پیش از آن‌که وحی بر تو تمام شود شتاب مکن و بگو خداوندا بر علم من بیفزای.» اینجا یک راهکار پیش پای پیامبر می‌گذارد و آن هم افزودن «علم» است، یعنی دیگر تبعیت محض خواسته نمی‌شود. افزودن علم برای بالابردن ظرفیت یک آموزش است.

در مدینه خطاب‌‌ها لحن جدیدتری به خود می‌گیرد. در سوره بقره می‌بینیم که وقتی پیامبر به‌دنبال قبله جدیدی بود ـ‌ به خاطر معضلاتی که در مدینه پیش آمده بود ـ خطاب می‌‌آید که ما، به هر سو نگریستنِ تو را در آسمان‌ها به‌دنبال قبله جدید نظاره می‌کنیم و باشد که به‌زودی قبله‌ای را به تو نشان می‌دهیم که تو خشنود شوی. اینجا درخواست و جست‌وجوی پیامبر مبنای وحی می‌شود و خواست پیامبر با اراده خدا (خشنودی پیامبر و خواست خدا) یکی می‌شود. این با خطاب‌های سال‌های اول خیلی تفاوت دارد، گرچه انسجام دارد، ولی تحول را نشان می‌دهد.

تفاوت لحن آیات در این ۲۳ سال را می‌‌‌توان این‌گونه طبقه‌بندی کرد، البته با استفاده از کتاب مهندس بازرگان باعنوان «سیر تحول قرآن» که کتاب واقعاً با ارزشی است برای این‌گونه تحقیقات می‌شود یک چنین برداشت و طبقه‌بندی‌ای ‌کرد که در آغاز رسالت لحن آیات به این صورت بود که جملات کوتاه حتی ۲ یا ۳ کلمه‌ای، لحن کوبنده، عبارت رمزگونه و بدون ارائه سند و هیچ‌گونه استدلالی، تنها بیم و انذار و بشارت می‌داد. سال‌ها بعد در مکه آیات به صورت داستانی و روایی است و به صورت اسناد  تاریخی ارائه می‌شود؛ چیزهایی که مردم با آنها آشنا بودند یا از اهل کتاب شنیده بودند. با جملات کمی بلندتر در حدود ۷ یا ۸  تا ۱۰ یا ۱۲ کلمه مطرح و استدلال می‌شود. در مدینه این مسیر روایی و داستانی همچنان ادامه دارد. تصدیق آیات پیش رو در این زمینه بسیار است، جمله‌ها بلندتر و پرکلمه‌تر است و جزئی‌‌پردازی شده است و هر چه به سال‌های آخر نزدیک شویم، جزئی‌پردازی و احکام مشخص و ریز در آنها بیشتر است و دیالوگ‌های سال‌های آخر برعکس سال‌های اول هجری که میان مسلمین بود و خطاب پیامبر به اهل کتاب و کافران بیشتر بود، در سال‌های آخر بیشتر به دیالوگ‌های ریز درون مسلمین پرداخته می‌شود.

پس به شهادت خود قرآن، در مدینه که پیامبر مدیریت یک جامعه متکثر را به ‌عهده داشته، در بسیاری از موارد پیش از دریافت وحی ناچار به تصمیم‌گیری بوده و در بسیاری از موارد بدون دریافت فرمان مستقیم از خدا باید درگیر می‌شده، برخورد می‌کرده، تدبیر می‌اندیشیده، راه‌‌حل ارائه می‌داده و عمل می‌کرده است. پس از عمل پیامبر، قرآن با آیاتی مبسوط و تحلیلی این عمل را مورد بررسی قرار می‌دهد و گاهی تأیید می‌کند. نه‌تنها عمل پیغمبر، بلکه عمل اصحاب تربیت شده پیغمبر هم گاهی مورد بررسی تحلیلی قرآن قرار گرفته است، مثلاً پیامبر یاری به‌نام عبدالله جحش داشته، او طی عملیاتی ناچار می‌شود که فردی از قریش را به قتل برساند. این موضوع مسئله‌ساز می‌شود و موجب می‌‌گردد دیگران او را نکوهش کنند و حتی خود پیامبر هم با او قهر می‌کند، برای این‌که می‌گوید تو در ماه حرام بهانه به دست اینها دادی. سپس این آیه نازل می‌شود که ماه حرام برای خدا خیلی عزیز است و قتل در آن ماه پیش خدا، گناهی بزرگ است، اما فتنه و بستن راه خدا و بیرون‌کردن اهل خانه خدا از آن، نزد خدا بزرگتر است، یعنی این آیه توضیحی بر عمل آن شخص می‌دهد، البته تبرئه نمی‌کند، ولی آن را توضیح و توجیه می‌کند.

حال برای آن‌که از کلیات کمی بیرون بیاییم و به مصادیق برسیم و یک راهنمای عمل به دستمان برسد یکی از تجربیات مهم پیامبر و مسلمین را که درس‌آموز و عبرت‌آموز است مورد بررسی قرار می‌دهم. آقای میثمی پیشنهاد دادند که روی جنگ احد کار کنیم و ایشان عنوان تجربه خاتمیت و عقلانیت وحی را  پیشنهاد کردند؛ به خاطر روش برخوردی که پیامبر در این جنگ با مسلمین و با دیگران داشت.

البته هیچ‌گاه نمی‌شود در چنین فرصت کمی‌ این مسئله را باز کرد، ولی می‌توان نکته‌های مهم آن را بیان کرد.

در تاریخ صدر اسلام نبرد احد یک بحران بود. ماجرای این جنگ در تاریخ به صورت وقایع جزء به جزء با اندک تغییر و اختلافی آمده، اما در قرآن وقایع جنگ احد به صورت کامل نیامده و فقط سرفصل‌های مهم آن به صورت تحلیلی و گزارش واقعه مطرح شده که سرفصلش با کلمه «اذ» آغاز شده. «اذ» یعنی هنگامی‌که، هنگامی که تو ای پیامبر از نیروها و یارانت برای تعیین مواضع جنگ جدا شدی، هنگامی‌که ۲ گروه از شما دچار سستی شده و خواستند برگردند، ولی با توکل خدا به راه جنگ بازگشتند، هنگامی‌که شما حس دشمن را گرفتید و زمین‌گیرش کردید و آنچه آرزو داشتید به آن رسیدید، هنگامی‌که سرمست از پیروزی دچار دنیانگری و نزدیک‌اندیشی شدید و…

در این حادثه نقش زمینی و عینی پیامبر در به‌کارگیری آموخته‌ها و رشد و تربیت امت نمایان می‌شود و می‌تواند راهنمای عمل ما قرار گیرد. در مورد همین حادثه است که آقای طالقانی عبارت «نبی وحی‌یاب» را به کار برده است. در تاریخ اسلام احد یک بحران بود، چرا که مسلمانان در این جنگ ضربه‌ای خوردند و به اصطلاح یک شکست حال آنها را گرفت، درنتیجه دچار تفرقه شدند. شک و تردید نسبت به اصل راه و حقانیت آن به سراغشان آمد. ناامیدی، یأس و انفعال به اندازه‌ای شد که نزدیکترین یاران پیامبر قاصد فرستادند و از ابوسفیان امان‌نامه خواستند و آنهایی هم که وفادار ماندند، حس سرافکندگی و افسردگی به سراغشان آمد. پس این بحرانی واقعی بود، یعنی انفعال و یأس در جامعه یک بحران است. ازسوی دیگر چنین ضربه‌ای پس از پیروزی‌هایی که مسلمانان در سال‌های اول به دست آورده بودند، موجب می‌شد که زبان نکوهش رقبا و مخالفان و اهل کتاب ـ با آن همه شهرتی که مسلمانان در شبه‌جزیره پیدا کرده بودند ـ گشوده شود و اسباب تخفیف و تضعیف اسلام را فراهم می‌کرد. پیامبر مسئولیت این تلخی‌ها را روی دوش خود حس می‌کرد و خود را موظف به برخورد با آن می‌دید و منفعل برخورد نمی‌کرد. ایشان منتظر وحی ننشست و فعال برخورد کرد و از همان ابتدا در صحنه بود:

۱ـ مسئله دفاع از شهر و مقابله با دشمن را پیامبر پیش از شروع جنگ به مشورت گذاشت و مسئولیت را با کارشناسان، با کسانی‌که مسئولیتی به عهده داشته و یا تجربیاتی داشتند و با صاحبنظران سیاسی داخل کشور که از جانب‌های متفاوتی بودند، تقسیم کرد.

۲ـ در جنگ احد نقش فرماندهی را خود پیامبر برعهده گرفت، اما در جنگ بدر این‌طور نبود. در بعضی عملیات هم خودش جنگ را مستقیماً به‌عهده نمی‌گرفت، ولی در اینجا مستقیم خود فرمانده بود و تعیین مواضع را به نحو احسن انجام می‌داد، یعنی حتی نصف روز صبر کرد، جنگ را به عقب انداخت تا موضع درست‌تری اتخاذ کند، وقتی قریش با ۳هزار نیرو به شمال مدینه رسیدند نیروهای پیامبر از مدینه بیرون آمدند و به استقبال آنها رفتند و صبر کردند و آنجا جنگ را آغاز نکردند. آنها شب را در آنجا گذراندند و نیمه‌های شب از راه میانبر به کمک یک بلدچی که راه را می‌شناخت رفتند و تک‌تک خودشان را به پشت دشمن در پشت کوه احد رساندند، که ناگهان در بامداد صفوف دشمن را در پشت خود دیدند و ناچار به بازگشت شدند. این استراتژی استفاده از طبیعت و استحکام کوه برای استحکام مواضع بود.

۳ـ تمام این تدابیر در ساعات اولیه جنگ به نفع مسلمین تمام شد، به‌طوری‌که پس از کشته‌شدن چند پرچم‌دار قریش [سپاه دشمن] با کمترین خونریزی عقب‌نشینی کردند و رفتند.

۴ـ این شکست کم‌هزینه برای دشمن و این پیروزی آسان برای مسلمین شگفتی‌آور بود و آنها را دچار توهم کرد، به‌طوری‌که از آن استحکام اولیه دور شدند. گروه‌های متفاوت که باید به صورت مستحکم از هم پشتیبانی می‌کردند، از هم دور شدند و کیلومترها راه را در تعقیب و سرکوب دشمن رفتند. افرادی هم که مواظب تنگه بودند وقتی دیدند همه به‌دنبال سپاه رفتند و ارتباطشان قطع شد، دچار توهم شدند. این‌که می‌گویند آنها به‌دنبال غنیمت سرازیر شدند، با قرائن قرآنی و تاریخی خیلی همخوانی ندارد (البته در تاریخ نام یک نفر یا ۲ نفر آمده که حرف غنیمت را زدند). بعید است که انگیزه غنیمت بوده باشد، برای این که پیش از آن و پس از جنگ بدر مسئله غنیمت حل شده بود. غنیمت یک مسئله ملی شده بود، انفال متعلق به خدا و رسول بود، یعنی باید برای کارهای عام‌المنفعه آن را خرج می‌کردند. پس اگر کسی غنیمتی به دست می‌آورد متعلق به خودش نبود. به هر حال اینها به خاطر توهمی دور شدند و همان باعث مصیبت‌های بعدی شد: غافلگیری و ضربه و کشته‌های بسیار، فرار در ساعت‌های بعدازظهر به‌سمت بالای کوه، مقاومت دوباره و جمع‌شدن و پیوستن عده‌ای از نیروهای شهر. یک نکته مهم جنگ احد این است که بعدازظهر دوباره عده‌ای شامل زنان و حتی پیرمردان و حتی یهودی‌ها ‌(افرادی از اهل کتاب که وفادار به پیامبر بودند) از مدینه آمدند و خودشان را به صحنه رساندند و کمک کردند. آنها خیلی زیاد روحیه می‌دادند، کار می‌کردند و می‌جنگیدند. به هر حال اوضاع به‌گونه‌ای جمع شد و سرانجام لشگر قریش به سوی مکه حرکت کردند و آن عده که باقی مانده بودند، شهدا را به خاک سپردند و به شهر برگشتند. در آنجا نگاه‌هایی سرزنش‌آلود و استهزاکننده در انتظارشان بود.

محورهای مهم تحلیلی جنگ احد

همان‌طور که می‌دانید پیامبر در زمان جنگ احد از سوی خدا وحی‌ای دریافت نکرد، بنابراین مسئولیتش بسیار سنگین بود. دیگر این‌که از القای نقش قهرمانانه خودداری کرد، نشانه‌هایش این است که اولاً با دیگران مشورت کرد و مسئولیت را تقسیم نمود. از گروه‌های مختلف حتی غیر از جناح‌های سیاسی، از گروه‌های سنی مختلف مردم حتی جوان‌های پرشور و انسان‌های عقلانی و سالخورده و از کارشناسان و از همه افراد نظرخواهی کرد و نظری را پذیرفت و به اجرا گذاشت که اتفاقاً مخالف نظر خودش بود. سومین شاخصه‌اش این است که وظایف و نقش‌ها را تقسیم کرد و اندکی به طبیعت و نیروهای موجود در طبیعت تکیه کرد و از آنها برای پیروزی کمک گرفت. استحکام کوه و تابش آفتاب از عوامل مهم فرار دشمن در ساعت‌های اولیه بود، به‌طوری‌که نور آفتاب مستقیم در چشمان دشمن بود. چهارمین و مهمترین شاخصه، این نقش پیامبر است که نمی‌خواست قهرمان باشد، این هنگامی است که شایع شد ایشان کشته شده است. جریان از این قرار است که یکی از یاران تربیت‌شده و بسیار خوب پیامبر به‌نام مصعب‌بن عمیر که پرچمدار بود وقتی زخم‌‌های زیادی برداشت، درحالی‌که به زمین می‌افتاد فریاد برآورد که محمد نیست مگر  فرستاده خدا که پیش از او هم فرستادگانی بودند. او به نوعی می‌خواست این باور را در دشمن به‌وجود آورد که آنها گمان کنند در صف مقابلشان دیگر قهرمانی وجود ندارد و خیالشان راحت شود. ازسویی آنها این‌گونه فکر کردند و شایعه هم پیچید، تا وقتی‌که خود پیامبر حس کرد لازم است ‌دوستان و یاران نزدیک، ایشان را ببینند تا متوجه شوند زنده است. آن‌گاه انگشت به لب گذاشت که سکوت کنید، بگذارید فکر کنند این خبر درست است و این رزمندگانی که این‌طور  به بالای کوه می‌گریزند خیال کنند پیامبرشان مرده، آیا باز هم به عقب و به گذشته برمی‌گردند؟ و جالب این‌که این کلامی که از دهان پیامبر بیرون آمد یا همین جمله‌ا‌ی که از زبان مصعب‌ جاری شده، عین آیه وحی می‌شود و در قرآن می‌آید.

در آیه ۱۴۴ سوره آ‌ل‌عمران آمده محمد نیست مگر فرستاده‌ای که پیش از او فرستادگانی بودند، پس اگر او بمیرد یا کشته شود به اعقاب خود برمی‌گردید؟ این نشان می‌دهد که قرآن هم می‌خواهد این نقش قهرمانانه را از روی پیامبر بردارد.

نکته دیگر این‌که پیامبر خطای این شکست و هزیمت را به گردن یک عده خاص نمی‌گذارد و تنگه‌داران را تنبیه، توبیخ و یا نکوهش نمی‌کند. قرآن مسئولیت ضربه‌پذیری در احد را متوجه همه مسلمان‌ها می‌داند و علت آن را سرمستی و توهم از آن پیروزی اولیه و دنیاپردازی می‌داند، به این معنی که نزدیک را دیدند و خواستند به سرعت به نتیجه برسند، از این‌رو به اشتباه افتادند و زیاده‌روی (اسراف) کردند، به‌‌طوری‌که در دعای اصحاب ‌آمده پروردگارا این دنباله خطای ما را ـ ذنوب ما را (ذنب یعنی دنباله گناه)- ببخش، اسراف و زیاده‌روی ما را جبران کن و قدم‌های ما را استوار گردان و ما را به قوم حق‌پوشان نصرت بده. وقتی خودشان را جمع می‌کنند دیگر نمی‌خواهند که خداوند آنها را از این مخمصه نجات بدهد، بیشتر می‌خواهند جبران کنند و قدم‌هایشان ثابت و استوار باشد.

نکته اصلی در این است که قرآن رفتار پیامبر با اصحابش را اصل اساسی حفظ وحدت و تجمع دوباره آنها می‌داند وگرنه اگر رفتار پیامبر نبود از نظر قرآن پس از آن همه شک و تردید و ناسزاگویی که در این افراد پیدا شده بود، تفرقه و هزیمت حتمی بود. پس از نظر قرآن کلید حل بحران احد، اخلاق و گشاده‌رویی پیامبر است. آیه ۱۵۹ آل‌عمران می‌فرماید اگر تو تندخو بودی و سخت‌دل از گردت پراکنده می‌شدند. سپس توصیه‌های بالاتری به پیامبر می‌کند که از خطای آنها در گذر و برای آنها طلب مغفرت کن. مغفرت به معنی جبران است و فقط آموزش نیست. توصیه می‌کند که با آنها مشورت کن و بعد که تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن. بخشش، طلب جبران، مشارکت و توکل؛ توکل برای این‌که اگر با مشارکت این انسان‌های سرا پا تقصیر و جایزالخطا به مقصد خود نرسیدی یا راهی را که تو خواستی نشد، با توکل به خدا گویی که خدا را وکیل گرفتی، اگر نیم‌درصد بودی ضرب در صد می‌شوی و نیروهای جهان به کمک تو می‌آیند و سرانجام می‌رسی.

مرحله آخر مرحله عمل جبرانی است. عمل جبرانی بسیار مهم است، یعنی عملی که باید برای جبران انجام می‌دادند. جالب است که این عملیات در تاریخ هست، ولی مشهور نشده، به عبارتی احدی‌الحسنیین مشهور است. این یک جنگ مهم است، ولی عملیات بعدی که ۶ روز طول کشیده، مشهور نشده، این عملیات «حمراء‌الاسد» یا «شیر سرخ» نام دارد. مسلمین سرانجام جمع و جور می‌شوند و به‌سوی شهر مدینه برمی‌گردند. آنها زخمی و آنقدر خسته بودند که نماز مغرب را هیچ‌‌کس در مسجد نخواند و حتی خود پیامبر هم به مسجد  نرفت. آنها در خانه بودند تا این‌که خبر می‌رسد قاصدهایی که فرستاده بودید تا وضعیت سپاه دشمن را بررسی کنند خبر داده‌اند بین خالد و ابوسفیان و دیگر افراد سپاه بحث‌هایی است که ما کار را نصفه گذاشته‌ایم و شرایطش نبود که برگردیم، باید می‌ماندیم و مدینه را فتح می‌کردیم. این بحث‌ها بالا گرفت و موجب شد که ۲ ساعت بعد همه مسلمین در مسجد جمع شدند. پیامبر آنها را به جنگی دیگر دعوت کرد؛ جنگی که قرار بود فردا برگزار شود. آنها همه زخمی بودند و فقط از اهل احد دعوت ‌شده بود، چون این مسئله حیثیتی بود. از افرادی‌که تازه‌نفس و در شهر بودند و یا عذری داشتند و نیامده بودند و یا سپاه ابن‌ابی که از میانه راه برگشته بود هیچ‌یک را راه ندادند و تنها از کسانی‌که در احد بودند و در این شکست دخالت داشتند دعوت می‌شود و جالب این است که همه آنها بدون استثنا ‌پذیرفتند. در بین این افراد حتی ۳ـ۲ نفری بودند که وضع وخیمی داشتند و روی دوش پدر و یا در حالی‌که برادرشان زیر بغل آنها را گرفته بود آمدند و گفتند ما هستیم.

این نکته‌ای درس‌آموز است. شنبه ۱۵ شوال جنگ احد اتفاق می‌افتد و یکشنبه ۱۶ شوال به سوی «حمراء‌الاسد» حرکت می‌کنند. تا آنجا دو روز و نیم راه بوده است. آنها در این عملیات با افتخار برمی‌گردند، بدون آن‌که جنگی بشود، فقط با پیگیری و پشتکار موفق می‌شوند. وقتی سپاه مکه آن وضع و روحیه را مشاهده می‌کنند ‌دیگر از فتح مدینه منصرف شده و برمی‌گردند.

نکته مهم در اینجا تربیت و تحول امت یا نیروی سوم است. نیروی سوم به معنای آن کسانی است ‌که ظاهراً نقش عمده و مهمی نداشتند و جلودار نبودند و خودشان کارهای چشمگیری نکردند. آنها عمدتاً مردم شهر، توده‌های شهری و خانواده‌ها بودند؛‌ برخورد پیغمبر با اینها چگونه بود؟

در روز احد چنان‌که رسم بود رسول خدا برای عملیاتی بیرون رفت و یک شخص را جانشین خود در شهر قرار ‌داد. تقریباً عمده مردان کارآمد مسلمان از شهر خارج ‌شدند و شهر بود و مخالفان اهل کتاب و رقبا. افرادی که با اسلام نبودند، تنها زنان، کودکان، پیرمردها و پیرزن‌های مسلمین در شهر باقی مانده بودند. آنها ناچار بودند به نوبت روی بام ۱۲۰ قلعه‌ای که در شهر بود کشیک بدهند. پیامبر آنها را در شهر می‌گذارد و یک نفر جانشین برای خود انتخاب می‌کند که پیرمردی بود نابینا به نام ابن ام مکتوم و فردای آن روز هنگامی‌که برای ۶ روز عملیات از شهر می‌روند دوباره همین پیرمرد نابینا به‌عنوان حاکم شهر انتخاب می‌شود و خانواده‌ها در شهر با مخالفان تنها می‌مانند. این پیرمرد نابینا همان مردی است که روزی دامان پیامبر را گرفته بود و پیامبر چهره در هم کشیده بود؛ این یعنی کادرسازی و تحول دادن. این واقعه نمونه‌ای بود از وحی‌یابی پیامبر و تجربه و تمرین خاتمیت ایشان.

اگر ما به اینجا رسیدیم که خزانه‌های حقیقت در کلیت هستی جریان دارد و باید به قدر ظرفیت، به ما برسد و تمام نشده است؛ پس چگونه می‌توانیم بگوییم پیامبر خاتم‌النبیین است؟ البته این را به ما گفته‌اند و ما پذیرفتیم، اما چگونه می‌توانیم باور کنیم که راه هدایت هم با او به اتمام رسیده و راه وحی هم بسته شده است؟ چگونه می‌توانیم باور کنیم الهام، وحی‌آموزی و حکمت‌اندوزی دیگر مقدس نیست؟ رسول خدا با عملکرد خود به ما نشان داد که می‌توان هدایت را جست‌وجو کرد و برای تداوم راه، تمرین خاتمیت کرد.‌ پس در این کتاب منزل و مقدس نمی‌توانیم به‌دنبال فرمول‌هایی خشک برای نجات بگردیم. بسیاری با  درک خود از معنای شفاعت یا توسل گمان می‌کنند که می‌‌توان فقط با اتکا به حب ائمه و معصومین نجات پیدا کرد، در حالی‌که راه نجات راهی عملی است و  آن راه را باید جست‌وجو کرد. مانند بعضی دانش‌آموزان که درس می‌‌خوانند، نباید فرمول حفظ کرد، بلکه انسان باید با تکاپوی خود راه‌حل را پیدا کند.

به قول دکتر شریعتی هر چیزی که مربوط به دین است معنی راه می‌دهد، مذهب یعنی راه رفتنی، مسلک یعنی راه سیر و سلوک، شریعت یعنی راه باریک و فرعی، طریقت یعنی راه،و دین  خودش به معنای راه و روش است. پس این ما هستیم که باید راه را با تلاش پیدا کنیم؛ «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»، اگر تلاش کنیم خداوند ما را به راه‌های خودش هدایت می‌کند و راه هدایت هم یکی نیست؛ بسته به انواع تمدن‌ها راه برای هدایت وجود دارد. در قرآن۶۳۰ بار کلمه هدایت و مشتقات آن به کار رفته که تحقیق مفصلی می‌طلبد، ولی ۲۳ بار از این۶۳۰ بار به صورت منفی آمده. راه‌های هدایت خدا بسیار است، اما راه هدایت‌نشدن چیست؟ ما حداقل این را به‌عنوان «علائم‌الطریق» می‌توانیم بفهمیم که چه کسانی هدایت نخواهند شد. «ان الله لا یهدی القوم‌»، ۲۳ بار در قرآن آمده که ۲ مورد آن شخصی است و بقیه‌ آن جمعی، جماعتی و قومی است. این آیه ۱۰ بار در قرآن تکرار شده «ان‌‌الله لایهدی القوم الظالمین»، یعنی ظلم و ستم برعکس هدایت است. ۵ بار هم «ان الله لا یهدی القوم الفاسقین» آمده یعنی فسق نیز برعکس «هدایت» است. «فاسقین» با «فاسدین» تفاوت می‌کند. «فاسدین» افرادی هستند که مست می‌کنند، فحشا و قمار می‌کنند، هنجارهای اجتماعی را رعایت نمی‌کنند، خداوند نمی‌گوید ما اینها را هدایت نمی‌کنیم، اما  فاسقین کسانی هستند که تجاوز به حقوق دیگران می‌کنند و به بشر آسیب می‌رسانند.

۵ بار هم «ان الله لایهدی القوم الکافرین» آمده کافر یعنی کسی‌که حقیقت را پنهان می‌کند. خدا پنهانکاران را هدایت نمی‌کند. یک‌بار نیز «ان الله لایهدی کید الخائنین» آمده، یعنی خدا نیرنگ و مکر خیانتکاران را هدایت نمی‌کند. ۲ بار هم به صورت شخصی آمده، یعنی ۳ صفت در ۲ آیه. ۳ صفت را مشخصاً نام برده که این صفات را اگر کنار نگذاشته باشیم، دنباله‌روی هدایت مشکل است. «ان الله لایهدی من هو کاذب کفار»،

«ان الله لایهدی من هو مسرف کذاب». دروغ و پنهانکاری و‌ اسراف سه صفتی است که اگر به آن مبتلا باشیم دنباله‌روی از هدایت برای ما مشکل است. کذاب یعنی کسی‌که بسیار دروغ می‌گوید، حال اگر یک‌بار دروغ بگوید باز جای هدایت هست. اما کسی که دائم دروغ می‌گوید آیا می‌‌تواند با گریه بر معصومین راه هدایت را پیدا کند؟ آیا می‌‌توان چنین چیزی را تصور کرد؟

خداوندا! پروردگارا! دنباله گناهان ما و زیاده‌روی‌های ما را ببخش و جبران کن. قدم‌های ما را استوار گردان و ما را بر قوم حق‌پوشان نصرت عطا بفرما.

متن سخنرانی زنده‌یاد هاله سحابی در شب ۱۹ رمضان ۱۳۸۵ در دفتر نشریه چشم‌انداز ایران.

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: تجربه خاتمیت و عقلانیت وحی