خاطرات بامزه از شبهای قدر
قدر شب دعاست. خیلی به در خانه خدا بکوبیم. باز میشود. چند خاطره شب قدری محض استقبال با لبخند از این شب عزیز:
ده یازده ساله بودم. خدا رحمت کند پدرم را، در شبهای قدر در مسجد صاحبالزمان صد رکعت نماز قضا به جماعت میخواند. من پسر آقا بودم. مکبر نمازهای شب قدر میشدم. یکی اینکه نماز لازم نبود بخونم اون هم صد رکعت. اون هم برای من که اصل نمازش واجب نبود چه رسد به قضای آن. دیگر اینکه خیلی تند میخواندند مزه داشت تند تند الله اکبر و سمع الله لمن حمده میگفتم. ریتمیک می شد.
یکبار شبهای معمولی مکبر شدم. باز هم مثل شب قدر تند و موزون تکبیر گفتم. وسط دو تا نماز آقاجان صدام زدند که مگه شب قدره؟ چشم غرهای رفتند که نگو. نماز عشا را اسلو موشن تکبیر گفتم. یادش بخیر.
من از طرف مادر بهشهری هستم. مرحوم هاشمینژاد، دایی شهیدم، نقل میکرد اوایل طلبگی در شب قدر رفته بود یکی از روستاهای شمال قرآن سر بگیرد. «بِلکُدبه» در زبان شمالی یعنی بگذار باشد. چراغها را خاموش کرده بودند. یک شمع روشن بود برای اینکه واعظ بتواند به کتاب دعا مراجعه کند.
نقل میکرد داشتم میگفتم ده بار بگویید بالحسن. بالحسین که یک پیرمردی آمد شمع را بردارد. به زبان مازنی گفتم «بلکدبه» یعنی بگذار شمع بماند. دیدم مردم بعد بالحسین همه ده بار دارند میگویند بلکدبه. بلکدبه. آقا دایی چیزی به من نگفت چه کار کرده. ولی فکر کنم گفته حالا که دارند میگویند، بگذار بگویند.کی آخرش میشمارد که خدا را به ۱۵ معصوم قسم دادند. خدا هم از آن بلکدبه که با صفای وجود مردم عجین بوده، خوشش میآید.
شب قدر خیلی به تقویم مربوط نیست. مهم دلی است که پیش خدا میرود. یکسال ما لبنان بودیم. حزب الله به تبعیت از ایران سه شب، و آیهالله فضلالله که مرجع تقلید لبنان بود، سه شب دیگر را اعلام کرده بود. هر دو هم تلویزیون داشتند. ۶ شب شب قدر گرفتند. یکی از علما میگفت اوایلی که قرآن با ترجمه آمده بود، پدرم شب که به خانه آمد گفت قرآن شصت جزو گرفتم. خیلیها آن سال به خاطر این شش شب احیا، مریض شدند و بعله.
امشب دعا کنیم همو.
تصویر بالا: مرحوم پدرم و دایی شهیدم هاشمی نژاد و تصویر پایین: من و پدرم
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: خاطرات بامزه از شبهای قدر
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران