دوران کرونا (۶)؛ آقای خاتمی و کرونا
حسین رفیعی
آقای سید محمد خاتمی در بیستم اردیبهشت ۹۹، از موضع یک مصلح اجتماعی و پس از مدتی نسبتاً طولانی سکوت، با دلسوزی و احتیاط سخن گفت. او سعی کرد از حساسیتهای جناح مقابل اصلاحطلبی بکاهد تا دلسوزی او را بهحساب کسبِ قدرت و رقابت سیاسی، نگذارند. طبیعی است که با آمدن کرونا، آقای خاتمی بیشتر احساس تحرک لازم را داشته است.
در دوران انتخابات مجلس یازدهم، مرداد ۱۳۹۸، مطلبی در مورد آقای خاتمی نوشتم ولی آن را نه منتشر کردم و نه برای آقای خاتمی فرستادم. در آن زمان، شرایط مناسب برای انتشار نمیدیدم. با آمدن کرونا و فعال شدن آقای خاتمی، انتشار آن را ضروری میدانم:
آیا آقای محمد خاتمی؛ میتواند یک شخصیت ملی شود؟
مقدمه
متأسفانه در جمهوری اسلامی، از همان آغاز و با شدت بیشتری از ۱۳۶۸ به بعد روال کار این بوده است که به جز روحانیون حاکم، و غیر روحانیون مطیع، القاء کنند که در ایران قحطالرجال است. یا شرایط را به سمتی هدایت کنند که قحطالرجال عینی شود. این روال، از حذف غیرمسلمانان شروع شد و سپس به مسلمانان و حتی به بعضی از روحانیون، تعمیم یافت. از ۱۳۸۸، شامل حال آقایان خاتمی، کروبی، هاشمی، میرحسین و خانم رهنورد هم، به درجات مختلف، شد. عاملان نمیدانستند که:
«کس نیاید به زیر سایه بوم گر همای از جهان شود معدوم».
موضوع این نوشته، سرنوشت و پتانسیل تنها فردی است که هنوز به مرحلهی قحطالرجالی نرسیده است. یعنی، و وقت زیادی هم ندارد. آقای سید محمد خاتمی.
آقای خاتمی در ۱۳۷۶، با جنبش اصلاحات و بدون انتظار، انتخاب شد، عملاً، هرچند نه رسمی، رهبری اصلاحات را به عهده داشتند. از ۱۳۷۶، بخشی از اقشار اجتماعی به اصلاحطلبان معروف شدند که در این ۲۲ ساله بخش عمده آنها به مناسب دولتی، سیاسی، اقتصادی، رسانهای، و… دست یافتند. در بازی قدرت، عدهای هم از آنها به زندان و گرفتاری، دچار شدند. اصلاحطلبان طیف وسیعی بودند که هر بخش از طیف به یک شخصیت درون نظام وابسته شدند. آقایان مرحوم هاشمی رفسنجانی، مهدی کروبی، محمد خاتمی و از ۱۳۸۸ آقای میرحسین موسوی و خانم رهنورد، هرکدام بخشی از اصلاحطلبان را نمایندگی میکردند. اختلاف اعضای این طیف در مسائل اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و… تا حدودی مشهود بود. لذا اصلاحطلبان طیف بودند و هر کس از ظن خود شد یار آن.
آقای خاتمی
آقای محمد خاتمی، پس از انتخاب در سال ۱۳۷۶ و نگران از تحول اوضاع. تا پایان دورهی ریاست جمهوری، چند ویژگی از خود نشان دادند که عبارتاند از:
۱- اولین کسی از درون حاکمیت بود که اجرای قانون را خواستار شد و بر آن تأکید میکرد.
۲- در روابط خارجی، بهجای خصومت و دشمنی هیستریک و شعارهای واگرا، گفتگوی تمدنها را مطرح کرده و تمدن غرب را از حاکمان آن تفکیک کرد و مورد استقبال جهان اسلام و سازمان ملل قرار گرفت و در ایران حاکمان از آن استقبال نکردند.
۳- در مورد توسعهی سیاسی و فرهنگی، برخلاف توسعهی اقتصادی، اهل نظر و تئوری بود و از مبانی خود، میتوانست بهخوبی دفاع کند. در دوران ایشان این بخش رشد خوبی در جامعه، داشت.
۴- به دموکراسی، بهعنوان بهترین روش حکومتداری ممکن، معتقد بود و آن را به قدرتمندان و مردم، توصیه میکرد.
جناح غالب حاکمیت که برای اهداف خود، پس از جنبش اصلاحات احساس خطر کرد، بهتدریج درصدد مقابله با آن برآمد و چون مناسب انتصابی تعیینکننده را در اختیار داشت و انتظار انتخاب آقای خاتمی را هم نداشت، با اجرای قتلهای زنجیری، حمله به کوی دانشگاه، تبلیغات ضد اصلاحطلبی، تقابل شورای نگهبان و مجلس چهارم و هفتم با اصلاحطلبی و پروندهسازی و سرکوب نیروهای اصلاحطلب و… آقای خاتمی را زمینگیر کرد و طرحها و اهداف او را خنثی ساخت. از ۱۳۷۹ با بستن فلهای مطبوعات و بازداشت انبوه ملی ـ مذهبیها و نهضت آزادی، هم شمشیر را علیه اصلاحطلبی، علناً، از رو بستند و هم ارادهی خود را برای برخورد قضایی ـ امنیتی با فعالان اصلاحطلب، نشان دادند. در اینجا اشتباهات استراتژیک و تاکتیکی اصلاحطلبان و شخص آقای خاتمی، مورد نظر نیست. شاید میشد بهتر عمل کرد ولی ارادهی آن طرف اصل مقابله با اصلاحات را طراحی و برنامهریزی کرده بود.
جنبش سبز
با آمدن احمدینژاد، خطر جدی ملک و ملت، عیان شد. تهدید آنچنان خطرناک بود که آقای مهندس موسوی را پس از بیست سال حاشیهنشینی سیاسی، به میدان آورد و حمایت آقای خاتمی از میرحسین، در سال ۱۳۸۸، صحنهی امیدوارکنندهای از آیندهی ایران را به نمایش گذاشت. برای جناح غالب حاکمیت، مسئله مرگ ـ زندگی پیش آمد. با تمام نیرو به میدان آمد و با طراحی کشتار، پروندهسازی، تقلب در انتخابات، بازداشت وسیع اصلاحطلبان و تبلیغات، سیمای زیبا و امیدوارکننده جنبش سبز را «فتنه» نامیدند که مرتجعین منطقه و دشمن غربی، با صرف پول آن را ساخته بودند! سناریوها ساختند!
احمدینژاد با توسل به پوپولیسم، انقلابینمایی میکرد و در دورهی دوم، بهجای تقلید محض و به جبر کار اجرایی، به تقابل با حامیان خود برآمد و بهاندازهی کافی در داخل و خارج بحران ساخت که برای حاکمیت قابل دفاع نبود. حاکمیت غالب پس از شکست پروژهی احمدینژاد در ۱۳۹۲، ۹۴ و ۹۶ در یک توافق نانوشته با اصلاحطلبان، به جریان جدید «اعتدالیون» رضایت داد. آقای روحانی مسائل جامعه و جهان را میشناخت ولی در ماهیت درونی خود از جنس اصلاح و سبز نبود. به نظر میرسد که حمایت شخص آقای خاتمی، هاشمی و اصلاحطلبان را در خدمت آن چیزی قرار داد که بتواند بدون تنش، حکومت کند و عملاً از دو سال پیش با پیچیدگی شرایط، برخلاف نظرات قبلی خود، عضوی از اعضای وجه غالب حاکمیت شد یا بالاجبار به آن تن داد و یا برنامهای پیچیدهتری دارد که ما خبر نداریم.
وضع کنونی اصلاحطلبان
در ۲۲ سال گذشته، بههرحال اصلاحطلبان یا در متن حکومت بودند و یا در حاشیهی آن. از ۱۳۸۸ و با طرح مواضع میرحسین و شیخ کروبی و تحولات متعاقب آن، شرایط را برای خیلی از آنها بین «آرمان» و «مصالح ملی» و «منافع فردی» وسوسهانگیز کرد. حتی در قبل از آن، آنچه یک وزیر و رئیس دفتر آقای خاتمی با سوءاستفاده از قدرت انجام میدادند و تحولات مالی ناشی از رانت که در ثروت خیلی از اصلاحطلبان پیش آمده بود و مصاحبههای امنیتی کسانی، بعد از ۱۳۸۸، که عنوان «مغز اصلاحطلبی» و «مشاور امنیتی» داشتند و با زندان و بازجویی و ترفندهای همکاران سابق خود آشنا بودند، ضرباتی نهتنها به حیثیت آقای خاتمی زدند که تمکینی به قدرت و ضربه به اصلاحطلبی و امید جامعه، بود. پس از انتخابات مجلس ششم، «مغز اصلاحطلبی»، که بعداً قربانی شد، هشدار داد که «مجلس هفتم را ملیـمذهبیها تشکیل خواهند داد». اگرچه این پیشبینی اغراقآمیز بود ولی به جناح ضد اصلاحطلبی هشدار داد که با این نحلهی ملّی و مذهبی، باید برخورد شود تا مجلس ششم، دیگر، تکثیر نشود. این هم ضربه دیگری به اصلاحطلبی بود. و امروز، همین «مغز اصلاحطلبی» هشدار میدهد که اگر فضای بسته کنونی، باز شود «نه اصلاحطلبی خواهد ماند و نه اصولگرایی». امید که این هشدار باز مقامات اطلاعاتیـامنیتی ضداصلاحات و نجات ایران را فعال نکند. اکنون، آلودگی خیلی از اصلاحطلبان و نگاه محض خیلی از آنها به قدرت فراگیر شده یا مردم چنین فکر میکنند. ضعف اصلاحطلبان در تغییر تنها از توانایی مقابله آنها با قدرت نیست، از همکاری و همراهی و تمایل به همزیستی مسالمتآمیز آنها با قدرت و ضدیت با منافع مردم هم هست. و الا، فاصلهگیری از قدرت میتوانست، توجیهگر سلامت آنها باشد. گاهی حاشیهنشینی، انقلابیگری و مسلمانی است.
خیلی از افراد معتقدند که فلجشدگی آقای خاتمی از همرهان سستعنصر است که مصلحت را به خاتمی تحمیل میکنند. نه با تحلیل و مصلحت ملک و ملت که با تداوم کامجویی از مواهب و شرکت در برخورداریها است. کسانی که معترضان دیماه ۱۳۹۶ را «کرکس» نامیدند و یا اصلاحطلبان را به فاصله گرفتن از اعتراضات خیابانی ـ حتی با تحلیل زبانی و ارائه راهحل ـ تشویق کردند آنهم با منطق تئوری بقاء خود، نمیتوانند و یا نمیخواهند در حل مشکلات جدی جامعه، نقش اصلاحطلبی مؤثر، داشته باشند. غافلاند که طوفانی فراتر از خیابان در راه هست که یا نباید ادعا داشت و یا باید تن به اقدام داد. اگر سرتان را هم پائین بگیرید، طوفان شما را هم خواهد برد. متأسفانه «گربه» نیست، خبر از تهدید و نابودی همه چیز است.
از تظاهرات گستردهی دیماه ۱۳۹۶، شعارهای ضد اصلاحطلبی، عیان شد و امروز جامعهی سیاسی، تقریباً از اصلاحطلبان دوم خردادی ـ و نه اصلاحطلبی ـ فاصله گرفته و از «اعتدالیون» ناامید شده است. دیگر، امیدی به اصلاحطلبی، اصلاحطلبان معروف، نیست. اصلاحطلبی دیگری باید بروز و ظهور داشته باشد. باید جنس دیگری از اصلاحطلبی و اصلاحطلبان دیگری، به میدان بیایند. اصلاحطلبی هنوز وجه غالب درخواست روشنفکران، فعالان سیاسی، فعالان صنفی و اقشار متوسط جامعه است ولی با افراد و رویکردی غیر از آنچه در این ۲۰ سال شاهد آن بودهایم.
خاتمی ـ اصلاحطلبی ـ مردم اصلاحطلب
آقای خاتمی، علیرغم تمام مشکلات و ناکامیهایی که سهواً و عمداً داشتهاند، هنوز میتوانند امید اصلاحطلبی جامعه، باشند. البته نه با رویکرد ایشان در انتخابات سالهای ۹۲، ۹۴ و ۹۶٫ آقای خاتمی به گفته خودش؛ همه چیز را نگفته ولی دروغ هم نگفته. شاهد جرم و جنایت و اختلاس و دزدی بوده ولی خودش مجرم و جانی و مختلس و دزد، نبوده است.
در خیلی موارد سکوت کرده ولی نه با رضا، بلکه با مصلحت و اشتباه در تحلیل. خیلی از همراهان سودجو را تحمل کرده ولی نه از موضع رضایت، با سودجویان اصلاحطلب مماشات کرده ولی نه به مشارکت که با رفاقت و حیا و مصلحت نظام. حال، با بحرانهای متعدد داخلی و تهدید تیزر خارجی، کشور در مقابل چند گزینه است که فقط اشاره میشود:
۱- تغییر رژیم جمهوری اسلامی و شاید متعاقب آن تغییر جغرافیایی ایران و یا با کمک جنگ داخلی. تروریست اعلام کردن سپاه و تحریم رهبری و وزیر خارجه، عملاً، تغییر نظام را هدف دارد و فریاد میزند، بعضیها ناشنیده میگیرند. حرمت و حفظ مرزهای عرفی سیاسی و بینالمللی حتی به ظاهر، عرف مرسوم بین دول است، حتی در موارد عدم ارتباط سیاسی، این حرمت بین ایران و امریکا، از بین رفته که در چهل سال موجودیت جمهوری اسلامی، کاملاً بیسابقه و کمسابقه است، هرچند در سابقهی عملکرد آمریکا در بعد از جنگ دوم جهانی، نمونه فراوان، دارد. در چنین شرایطی، کل جامعه باید به میدان آید تا حرمت و شأن ایران بازسازی شود و تحقیر آن بیش از این عملی نشود.
۲- در یک روند طولانی و خستهکننده، پاکستانیزه کردن ایران؛ با اقتصادی مفلوک، مفسدانی مافیایی و حاکم و نظامیان مداخلهگر در امور سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی.
۳- لیبیائیزه کردن ایران؛ عقبنشینی مکرر در مقابل امریکا و غرب. کاهش اقتدار حکومت در داخل و سپس سرنگونی آن. و تنها راه مقابله با این خطرات:
۴- اصلاح روابط و ضوابط داخل و خارج که خاتمی میتواند، در آن نقش داشته باشد. مزیت آقای خاتمی در اینجاست. سرمایهی ملی، برای نجات ملی است.
خاتمی چه باید بکند
خاتمی ده سال است که در محاصرهی اصلاحطلبان قدرتطلب و رانتجو از یک طرف و در تحدید و تهدید نیروهای امنیتی ـ نظامی حاکمیت غالب، از طرف دیگر است. درعینحال، یک سرمایهی اجتماعی است که کمکم دارد بلااثر و ذوب میشود. برای رهایی از این دو، باید راهی جدید بجوید. در اولین مرحله و بهمنظور بازسازی وجهه «اصلاحطلبی» شخص خود و جلب اعتماد مردم، در یک بیانیهی مشروح از خود و دولت خود نقد و دفاع کند. تقصیرات و قصورات را واضح و روشن شخصاً، بپذیرد. صمیمت و شفافیت خود را، دوباره به منصهی ظهور بیاورد. مشکلات و بحرانهای کنونی را تبیین کند و به صراحت و شفافیت بگوید که نگاه به قدرت ندارد. مستقلاً به مصالح، منافع و امنیت ملی، میاندیشد. فراتر از مصالح و منافع طیف متنوع اصلاحطلبان، دغدغه دارد. به دنبال رانت و پست و شغل برای اصلاحطلبان شناختهشدهی وابسته به خود نیست. آنچه از ۹۲ تاکنون بر مردم گذشته و او هم در آن نقش داشته، عذرخواهی کند. به صراحت بگوید که درد ایران و مردم ایران، دارد. پسازاین دو مرحله باید:
۱- آقای خاتمی از رهبری اصلاحطلبان کنونی به رهبری اصلاحات تغییر پارادایم دهد. او به یک شخصیت ملی تبدیل شود. شخصیت ملی، فقط، به مصالح، منافع و امنیت ملی، میاندیشد. نه فقط به مصالح، منافع و امنیت نظام و یا اصلاحطلبان. ممکن است در گذشته این دو همپوشانی داشته و یا هماکنون در بعضی موارد همپوشانی داشته باشند ولی این همپوشانی آنقدر رقیق و کمرنگ شده که آقای خاتمی را در مقابل دفاع مبهم و غیرشفاف از ایران و مردم، به حمایت از نظام و اصلاحطلبان، متهم میکند. آنچه امروز مردم از انتخاباتهای ۹۲، ۹۴ و ۹۶ درک میکنند، این برداشت است. که آقای خاتمی فقط دغدغهی نظام داشته. این انفکاک برای آقای خاتمی، به این معنی نیست که نمیتواند از عملکرد خود از انتخابهای ۹۲، ۹۴ و ۹۶، دفاع کند بلکه به این معنی است که تکرار آن انتخاباتها، ثمرهای در بهبود شرایط جامعه نداشته ولی از بدتر شدن شرایط، جلوگیری کردهاند و دیگر، انتخابات با رویکرد قبلی، کارساز نیست. و برعکس فلسفهی انتخابات در جهان، انتخابات در ایران بلاموضوع شده است.
این تغییر رویکرد باعث خواهد شد که آقای خاتمی از:
۱-۱- عوارض منفی اصلاحطلبان، قدرتطلب و رانتخوار رها خواهد شد.
۱-۲- منافع فردی، گروهی، حزبی و جبههای فاصله خواهد گرفت.
۱-۳- نگاه بهتر آقای خامنهای برخوردار خواهد شد. آقای خامنهای آن را کمک به خود ارزیابی خواهد کرد و نه رقابت با خود.
۱-۴- نگاه به قدرت و قدرتطلبی، فاصله خواهد گرفت.
۱-۵- اطمینان بیش از پیش مردم، برخوردار و محبوبیت او بازسازی خواهد شد.
۲- تبلیغ انتخابات مجلس در سال جاری را از اهداف خود خارج کند. از مجلس دهم چیزی حاصل نشد، از مجلس یازدهم، هم نخواهد شد. آنقدر لابیرنتهای حکومتی، پیچیده و قدرتمند و آنچنان نمایندگان اصلاحطلب مجاز به ورود در مجلس، ناتوان شدهاند که به قول آقای مطهری: «مجلس شعبهای از بیت رهبری شده است.» و یا اینکه به قول آقای صادقی «مجلس عصارهی فضیلت شورای نگهبان است» نه عصاره فضیلت مردم ایران. زمانی که امریکا سپاه را تروریست اعلام کرد، نمایندگان لباس سپاهی پوشیدند، یعنی به امریکا علامت دادند که ما، نمایندگان، زیرمجموعهی سپاه هستیم و نه اینکه به قول امام «مجلس در رأس امور است.» با این کار به رأیدهندگان خود هم توهین کردند. آقای خاتمی، وجهه و شأن خود را صرف انتخابات نکند. این به معنی مخالفت با انتخابات نیست بلکه به معنی این است که خود را صرف افرادی نکند که اصلاحطلب به معنی واقعی کلمه نیستند، بلکه رانتجویانی در لباس اصلاحطلبی هستند که از آقای خاتمی سوءاستفاده میکنند. احزاب اصلاحطلب خود به فکر انتخابات باشند.
۳- چه چیزی را در دستور اصلاحطلبی قرار دهند. این سؤال مطرح است که، کجا را باید اصلاح کرد و چگونه؟ تا مملکت از این بحران خارج شود؟ حاکمیت غالب، در سی سال گذشته در موارد زیر از قانون اساسی آشکارا عبور کرده است:
۱- کشف رهبری بهجای انتخاب آن، حراست از رهبری بهجای سؤال و تقاضای مسؤولیت از او.
۲- نظارت استصوابی بهجای آزادی انتخابات
۳- نفی استقلال قوهی قضائیه بهجای بیطرفی آن
۴- تصاحب فضای اقتصادی ـ سیاسی ـ فرهنگی…، توسط نظامیان
۵- نفی وظیفه ذاتی صداوسیما و تبدیل آن به دستگاه تبلیغاتی یک جناح.
۶- گسترش فضای امنیتی ـ نظامی در جامعه و تحدید فضای آزادی و نشاط.
۷- پروندهسازی برای فعالان سیاسی ـ مدنی ـ فرهنگی
۸- نفی حقوق بشر و حقوق شهروندی و محکومیت مداوم ایران در مجامع بینالمللی
۹- …
این موارد نقض آشکار قانون اساسی هستند که موجب نارضایتی و انشقاق و سبب بحرانهای ملی شدهاند و در ضمن امریکا، با اطلاع کامل از این شرایط، زمان مناسب برای اقدام را پیدا کرده است. پس، موارد اصلاحی باید، آن چیزهایی باشند که، بسیج ملی، آشتی ملی، وحدت ملی، انسجام ملی و اقدام ملی را؛ ممکن سازند. و از طرف دیگر، به آمریکائیها، نشان دهد که ایران صحرای کویری و خالی از مردم مستقل و فداکار نیست، در ایران، یک تمدن کهن، یک مردم صلحدوست، وجود دارد. خاتمی، میتواند با طرح چند عمل اصلاحی، هم جنگطلبان آمریکایی را خلع سلاح کند و هم متوهمین داخلی را. یعنی:
الف ـ درخواست رفراندوم در مورد برق هستهای که عامل اصلی مناقشهی غرب با ایران است و ترامپ و صهیونیستها بر این بستر مانور میدهند و ایران بدون کارشناسی ملی، لجبازی میکند.
با کمال تأسف برق هستهای، برای ایران و اسرائیل و ترامپ، «ناموسی» شده است تا راه توسعه و پیشرفت مملکت سد شود. آنها میدانند چه کار میکنند، ما نمیدانیم! دقیقاً نمیدانیم که در اوایل دههی ۱۳۶۰ بین مسئولان بلندپایهی مملکت ـ آقایان موسوی، هاشمی رفسنجانی و امام خمینی ـ چه گذشته است که انرژی هستهای با خروج آلمان از تعهدات خود در مورد نیروگاه بوشهر و جلوگیری امریکا از قرارداد جدید بین ایران و سایر کشورها؛ تکمیل نیروگاه بوشهر؛ وارد یک روند بسیار پرهزینه، غیررسمی و خطرآفرین شد. در نهایت روسیه با هزینهی زیاد و تأخیر چندین ساله آن را به پایان رساند و امروز مسئول این نیروگاه میگوید که با قیمتهای کنونی برق، قادر به مدیریت این نیروگاه نمیباشد. دلسوزان این ملک و ملت در داخل و خارج، بارها گفتهاند که برق هستهای در ایران نه اقتصادی است و نه زیستمحیطی و نه با هزینههای سیاسی فراوان آن، امنیتی. بلکه ضداقتصادی، ضد زیستمحیطی و ضدامنیتی شده است.
دولت آقای خاتمی و بعداً دولت آقای روحانی؛ با یک دوره مذاکرهی نفسگیر، خستهکننده و بسیار شکننده به توافق «برجام» رسیدند که میبینیم چقدر مورد مناقشهی حاکمیت غالب و صهیونیستها و ترامپ و چه مقدار برای ما پرهزینه بوده است که یکی از متخصصان، غیررسمی، از قول بانک جهانی هزینه آن را برای ایران در حدود ۱۸۵ میلیارد دلار اعلام کرده و میدانیم که بازار غیررسمی کسب تجهیزات این تکنولوژی چه مشکلاتی را هم داشته است. اسرائیل با دزدی، آرشیو هستهای ایران، مرتباً و با پشتوانه نئوکانهای جنگطلب و همسایگان دشمن شدهی ایران، بر طبل تهدید ایران علیه اسرائیل میکوبد و البته تبلیغات بعضیها در داخل هم مرتباً طبلکوب جدید به دست او میدهند و این طبل را روغنکاری میکنند تا دوام آورد! امروز با فتوای آقای خامنهای که «سلاح هستهای حرام» است و فقدان ذخیره اورانیوم در داخل و مشکلات تکنولوژی و نگهداری پیچیده و پرهزینهی نیروگاههای هستهای و ملاحظات زیستمحیطی آن و منابع لایزال نور خورشید و باد و منابع چندصد سالهی گاز و نفت کشور؛ برق هستهای برای ایران، همچون یک اسباببازی خوشگل مسموم و خطرناک کودکفریب شده است. یک جسارت میخواهد که دست از ناموسی شدن این پدیده بردارد و با تصمیمی ملی، دفع خطر کند و اجماع جهانی علیه آن را از بین ببرد و تهدیدها را خنثی کند. دیگر ترامپ چیزی برای گفتن نخواهد داشت.
برای خارج کردن آن از یک امر «ناموسی»، میتوان یک بحث ملی ـ که تاکنون ممنوع بوده است ـ راه انداخت و آن را از ابعاد مختلف بررسی کرد و سپس برای احترام به مردم، آن را به رفراندوم طبق اصل ۵۹، گذاشت. چنین تصمیمهایی در تاریخ کشورها، فراوان بوده است. با لجبازی و سماجت، ره بهجایی نخواهیم برد. البته باید تأکید شود که در اینجا سخن از «برق هستهای» است و نه «تکنولوژی هستهای» صلحآمیز برای مصارف پزشکی، صنعتی، کشاورزی، خدماتی و تجاری که هم به آن احتیاج داریم و هم مورد تأیید آژانس بینالمللی اتمی میباشد. و حتی ترامپ هم مجبور شد لغو تحریمهای مربوط به آن را تمدید کند. این آقای خاتمی است که میتواند چنین پیشنهادی را مطرح کند.
ب ـ آزادی محصوران و محبوسان سیاسی ـ فرهنگی ـ صنفی ـ رسانهای که مضحکه شده و خود عامل اتهام دائمی نقض حقوق بشر محافل بینالمللی است و تهدید دیگری برای حاکمیت.
ج ـ لغو نظارت استصوابی و ملی کردن مجلس شورای اسلامی که مسبب اصلی ناتوانی ملی و این فساد گسترده است. نظارت استصوابی تمامی مبانی دمکراتیک قانون اساسی را از بین برده است.
د ـ ملی کردن نهادهای؛ مجمع تشخیص مصلحت، خبرگان رهبری، شورای نگهبان، شورای عالی فرهنگی، شورای عالی امنیت ملی و… بهمنظور وحدت ملی
هـ ـ خروج نیروهای نظامی ایران از سوریه، عراق، در یک تفاهم بینالمللی و کاهش تنش با همسایگان.
و ـ ایجاد آرامش برای شهروندان و نفی تنشهای متعدد کنونی همچون حجاب اجباری، شادی جوانان، سانسور کتاب و هنر و موسیقی و رسانهها و…
ح ـ دفاع از ایجاد سندیکاهای مستقل و سراسری برای کارگران، معلمان، کامیونداران، پرستاران و سایر اقشار اجتماعی و حمایت از حقوق صنفی آنها.
ط ـ استقلال قوهی قضائیه و عدم دخالت نیروهای اطلاعاتی ـ امنیتی ـ نظامی در کار آن. انحلال دادگاههای انقلاب و ویژه روحانیت که جایگاهی در قانون اساسی ندارد.
ز ـ …
با تمرکز و توجه عقلی و استدلالی آقای خاتمی بر این موارد، ایشان بهعنوان یک رهبر ملی که دغدغهی ایران و قانون اساسی را در این مقطع حساس تاریخی دارد، مطرح خواهد شد و آقای خاتمی، ظرفیت این شأن را دارد، اگر خود قبول مسئولیت کند. بالفرض که آقای خاتمی را از حصر بترسانند، از این بدتر که نخواهد شد، هرچند بحرانهای حکومت غالب، بیش از آن چیزی است که تصور میشود. آقای خاتمی، همراه با آقای روحانی که بههرحال در چارچوب دموکراسی استصوابی، منتخب مردم است، میتواند در مقابل زیادهخواهیهای دستگاه ترامپ و لجبازیهای این طرف ایستادگی کند. این دو، یکی نماینده مردم و دیگری نماینده حاکمیت؛ باید همان شعار میرحسین در سال ۱۳۸۸؛ «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» را بدهند، شاید بتوانند با کمک مردم؛ ایران را حفظ کنند ولی حاکمیت کنونی ـ با این محتوا و رویکرد ـ حفظشدنی نیست و آقای خاتمی سالهاست که دغدغه نظام را دارد و درعینحال «فتنهگر» نامیده میشود! و ممکن است، وحدت سرزمینی ایران، هم حفظ نشود. توطئه، عمیقتر از آن چیزی است که بعضی از حاکمان ایران فکر میکنند و اکثریت مردم ایران، بیپناه و در معرض تهاجم معیشتی ـ نظامی امریکا و ناکارایی و فساد دستگاههای حکومتی، هستند.
در شرایط کنونی، با عملکرد ترامپ و اصرار حاکمان ما بر روند گذشته، وضع به این شکل درآمده است که وانمود میشود، تقابل فقط بین دو رهبری ایران و امریکاست. در داخل شخصیتهای ملی و مستقل از حاکمیت منزوی و حذف و حصر شدهاند و حتی آقایان روحانی و ظریف هم، عملاً فاقد ارادهی مستقل و تصمیمساز هستند. و ترامپ هم چنین وانمود میکند که در ایران فقط آیتالله خامنهای و جناح حامی ایشان، مقابل او هست. هر دو طرف، جامعهی مدنی و نظر مردم را نادیده میگیرند. واقعیت این است که صدای دیگری، غیر از صدای حاکمان، در ایران هست که تاکنون شنیده نشده است. آقای خاتمی، بالقوه، میتواند نمایندهی این صدا باشد. و آن را بلندتر کند. آنچه آقای خاتمی در روزنامهی گاردین منتشر کرد اگر لازم باشد کافی نیست. برای معضلات داخل هم باید فکری کرد و اصلاح رفتارها را خواستار شد. از عرصهی عمومی و افکار عمومی مردم جهان کمک خواست.
آیا آقای خاتمی خواهد توانست این صدای مردم را از محافل خصوصی اصلاحطلبان کنونی بیتأثیر که تاکنون فقط اسقاط تکلیف بوده، به گوش افکار عمومی مردم جهان که به قول چامسکی: که «بزرگترین امپراطوری جهان» هستند، برساند؟
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: دوران کرونا (۶)؛ آقای خاتمی و کرونا
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران