شما عاشق هستید، عاشقی شیفتهی قدرت یا کور نسبت به حقیقت
رضا نساجی
اگر شما همکلاسی یا همکار دختری را دوست داشته باشید و خانوادهی دختر او را خانهنشین کنند تا از شما دور بماند، شما تلاش خواهید کرد تا او بتواند به درس/کار برگردد و بتواند با کسی که دوستش دارد، ازدواج کند. شما از حقوق اولیهی یک زن دفاع میکنید، اما شما مدافع حقوق زنان نیستید. شما عاشق هستید نه فمینیست.
اگر شما از عدالت با تعریف و خواست شخص ولی فقیه دفاع میکنید – بدون اینکه تعریف مشخصی وجود داشته یا حدود و ثغور این اراده معلوم باشد – شما ولایتمدار هستید نه عدالتخواه. شما ولی فقیهتان را دوست دارید و از منویات او تبعیت میکنید، اما هیچ تعریفی از عدالت ندارید و عدالت برای شما یک حسن ذاتی، ایدهی استعلایی، حق انسانی یا مطالبهی اجتماعی نیست و شاید شما برای رسیدن به عدالت مد نظرتان همهی آن چیزیهایی که حسن ذاتی، ایدههای استعلایی، حقوق انسانی و مطالبات اجتماعی باشند، زیر پا بگذارید.
بهعلاوه، ولایتمداری شما هم همچون عدالتخواهیتان تعریفی ندارد. شاید همین شخص خاص ولی فقیه را دوست دارید، چون منافع شما را تأمین میکند؛ وگرنه کسانی که الگوی ولایتمداری میشمارید، پیشتر با شخص ولی فقیه سابق که تعریف او از عدالت دقیقتر و با مطالبات اجتماعی گروههای بیشتری در جامعه همخوان بود، به هیچ وجه و دقیقاً بر سر همین عدالت همراهی نمیکردند. شاید شما با شخص ولی فقیهِ لاحق هم همراهی نکنید، چون خود ولایت هم تعریف مشخصی ندارد که ولایتِ شخصِ فقیه است یا فقه یا هر چیز دیگر.
اما من بر سر ولایت به شما انتقادی ندارم. من در سنگری میجنگم که خالی است و گرفتن آن غنیمت ندارد. جایی که بر سر جان و کرامت انسان که باید باارزشترین باشد – و نیست – بجنگند. جایی که عدالت برای انسان باشد نه به بهای از دست رفتن آزادی او. اما شما عاشق هستید، عاشقی شیفتهی قدرت یا کور نسبت به حقیقت.
این فاجعه در تدقیق مفهومی و پیگیری مسألهی عدالت را چگونه تحلیل کنیم؟ سکوت جامعه در برابر آن مدعای عدالتخواهی و این بیعدالتی را چگونه؟ اصحاب روشنفکری و آکادمی کجای مسألهی عدالتاند؟
در ایران هر سال صدها نفر از رشتهی فلسفه فارغالتحصیل میشوند و هزاران نفر هم ادعای فهم فلسفی از مسائل دارند. اما این مدارک و آن ادعاها به هیچگونه بحث فلسفی بر سر مفاهیم نمیانجامد. عدالت در هیچ محفل فلسفی موضوع بحث نیست و طبیعتاً فهم مفهومی از عدالت نداریم (متأسفانه هم سرچشمهی وحی منقطع شده و هم سروش معبد دلفی بعد از فرجام نحس سقراط خود را بازنشسته کرده است، لذا از بالا به ما علم و دانشی نمیرسد). در چنین شرایطی، تنها یک تفسیر انحصاری از عدالت وجود دارد: آنچه شخص اول کشور میگوید، حتی اگر این تفسیر هیچ وجهِ مفهومی نداشته باشد.
در ایران سالانه هزاران نفر از رشتههای علوماجتماعی فارغالتحصیل میشوند و هزاران نفر هم مدعای روشنفکری در حوزهی عمومی و کنشگری اجتماعی دارند. با این همه مناسبات ناعادلانهی اجتماعی موضوع پژوهش جدی نیست، چرا که عمدهی دارندگان کرسی آکادمیک از پرداخت به مفاهیم متعین و آزمودهی اجتماعی همچون طبقه طفره میروند. برای آنان مسائل فرعی و سطحی که محصولات این نابرابریهاست یا این نابرابریها در آنجا نمود بیشتری مییابد – همچون پرسهی جوانان و زنان در پاساژها و مالها، و نه تحلیل اقتصاد سیاسی آن مناسبات – جالب است، چون خودشان موجودات بیطبقهی برآمده از ساختارهای رانتیاند.
در ایران صدهاهزار کارشناس سیاسی و اقتصادی – اگر نگوییم هشتاد میلیون – وجود دارد و سیاست و اقتصاد برجستهترین موضوع محافل است، اما هیچ فهم دقیقی از مسائل مطرح در مناسبات سیاست و اقتصاد نیست، همچنان که کنش سیاسی و تحلیل اقتصادی جدی دیده نمیشود؛ خاصه در راستای عدالت. داستان استادان علوم سیاسی و کنشگران سیاسی از همه جالبتر است؛ یا حزب باد هستند و در جهت وزش باد میچرخند یا محفل قدرت هستند و با گرگها میرقصند. بنیاد عدالت هم که سخت بر باد است.
*تیتر انتخاب کلمه است
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: شما عاشق هستید، عاشقی شیفتهی قدرت یا کور نسبت به حقیقت
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۵ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران